گنجور

حاشیه‌ها

رضا تبار در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶:

معنی ابیات

۱- ای بلبل ،اگر هوای رفاقت و یاری با من را داری ،ناله و فریاد کن،

- زیرا هر دو ما ارزش عشق را حس می کنیم و راهی جز زاری کردن نداریم.

 

۲- در جایی که از طره( گیسوی) یار نسیمی میوزد،

-دیگر چه جای سخن گفتن از نافه تاتاری است!( مشکی که از نوعی آهو میگیرند و در قدیم از منطقه تاتار می آوردند)  و با آن قابل مقایسه نیست.

 

۳- در چنین شرایطی باده ای بیاور که ما را مست عالم محبت کند و جامه زرق( جامه کبود رنگ که صوفیان می پوشیدند)ریا و تزویر ما را رنگین کند( رنگ ریا را از لباس ما یزداید)،

- زیرا ما مست باده غرور هستیم، هر چند به ظاهر ما را هوشیار می نامند.

( با وجود مست بودن از غرور ،نام هوشیاری به ما نسبت داده اند که ناشی از خرقه ریا است.پس باید این خرقه را با باده عشق رنگین کنیم تا سبب زدودن تزویر و ریا گردد.)

 

۴- زلف تو( جمال و زیبایی محبوب) را هر کسی نمی تواند در خیال بیابد( تنها آنهایی که قلبشان بسوی غیب گشوده شده ،میتوانند)،

- زیرا به زنجیر زلف یار گرفتار شدن کار عیاران( افراد زیرک ،هوشار و چالاک) است، نه افراد خام و ناپخته.

 

۵- منشاء عشق و محبت نکته ای پنهانی دارد،

- اینطور نیست که از هر لب لعل( لبی چون یاقوت سرخرنگ) و خط چشم زیبا  برخیزد( عشق معلول این امور ظاهری نیست بلکه منشاء غیبی دارد).

 

۶- جمال که در اشاره به معشوق گفته میشود ،منظور چشم و زلف و چهره و خال شخص نیست،

- بلکه هزاران نکته در کار است که منظور دلدادگی و دل سپردن به حضرت  محبوب است.

 

۷- قلندران( درویشان) و رهروان حقیقت، قبای اطلسی( لباس زرباف و فاخر) آن کسی را که از هنر خالی است( مدعی عرفان و و صوفی گری است) را در بی ارزشی حتی به نیم جو هم نمی خرند،

( اهل معرفت ،بی معرفتان را به هیچ بهایی نخرند و اعتنا نکنند،اگر چه به لباس فاخر مزین باشند).

 

۸- آری رسیدن به درگاه تو سخت بنظر می رسد،

رسیدن به آستان تو مثل صعود کردن بر آسمان سعادت است.

 

۹- در سحر گاهان ( بیداری حضور)که در عالم بیکران خیال سحر( مکاشفه) میکردم،با توجهی کوتاه از تو روبرو شدم،

- آنقدر این نگاه کوتاه زندگی بخش بود که از هزار بیداری معنا بخش تر بود.

 

۱۰- حافظ( مقابل تو هر کسی که هست)دل او را با ناله سر دادن از مشکلات آزرده نکن و گله و شکایت زا تمام کن،

- که رستگاری و نجات ابدی در اینست که" هیچ کس را اذیت نکنی"

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵:

معنی ابیات

۱- در حالی که شرایط برای ظهور تجلیات انوار الهی فراهم است،آیا کاری بهتر از خوش بودن با آن الطاف و همراهی با آن هست؟

- علت چیست که محبوب هنوز حجاب ها را نگشوده؟

 

۲- هر فرصت خوبی که دست میدهد ( و محبوب بسراغ تو می آید )آنرا غنیمت بدان( بفکر بعد نباش! همین که پیش آمده زندگی است).زیرا کسی آگاه نیست که آخر و عاقبت کار چیست؟

 

۳- عمری که یدان دل خوش کنی و به قردای آن مشغول باشی ،به مویی بسته است و هر لحظه ممکن است تمام شود،

- پس غمخوار نفس خودت باش ،غم روزگار  و زمانه چیست؟

 

 

۴- معنی آب زندگی( حیات) و باغ ارم( بهشت) ،

-جز کنار چشمه محبت به حضرت محبوب و مستی و دلدادگی به حضرت حق نیست!

 

۵- مستور( آن کسی که خود را از گناه پوشانده و زاهدانه تقوا پیشه کرده) و مست( کسی که به اختیار خود،از دست دلبستگیهای خودش رها شده)هر دو از یک قبیله اند( از یک پدر منشعب شده اند)،

- در این حالت راه چاره و اختیار چیست؟ ( آیا نباید به شیوه ای که مقابل ما گشوده است دل سپرد و همان را اختیار کرد؟)

 

۶- رازی در میان است ولی فلک که کارش در گردش بودن است.بنابر این از آن راز چه می داند؟،

- ای مدعی خاموش باش ! دعوای تو با پرده دار( یعنی فلک) چیست؟.

 

۷- گیرم در مسیر عشق به محبوب لغزشهایی هم پیش آمد. خطای بنده اگر نزد پروردگار معتبر نباشد ،

- پس معنی عفو و رحمت خداوند چیست؟،

 

۸- زاهد بدنبال  شراب کوثر  است و حافظ پیاله می( عشق)است،

- حال باید میان این دو خواسته دید که مطلوب خداوند چیست؟

(خواسته زاهد مقبول خدا میشود یاخواسته عاشق ؟ هر کدام دل به راهی نهاده اند که خداوند مقابلشان گذاشته  است. مهم این است که در این" لحظه کنونی" نسبت خود با خدا را از دست ندهیم.) 

 

حمیدرضا در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۴۴ در پاسخ به کوروش دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

برای پیدا کردن معنی کلمات می‌توانید آنها را انتخاب کنید، روی موبایل کلمهٔ انتخاب شده را لمس طولانی کنید و روی کامپیوتر روی آن دوبار کلیک کنید تا منویی بالای آن ظاهر شود که با انتخاب عنوان «لغت‌نامه» امکان جستجوی لغت را به شما می‌دهد.

در این مورد، «سمقونیا» نوعی گیاه دارویی است که به لحاظ تلخی مثل شده است. سعدی نصیحت‌هایش را به لحاظ تلخی به این گیاه تشبیه کرده که با شیرینی سخنش (که به شِکَر تشبیه شده) تلخی آن گرفته می‌شود.

محمود علیصوفیان در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۵۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۹ - در نصیحت فرزند خود محمد نظامی:

محمود علیصوفیان 

نظامی در این ابیات پر معنی به فرزند خود بزرگ شدن را متوجه می نماید ،بزرگی همراه با عقل وادب و خویشتن داری گویی که شاعر با تجربیات ودانش خود می خواهد فرزند خویش را بسیار ظریفانه به استفاده از توانمندی درونی و من ذهنی آشنا نماید چونانکه خود در این فقره فراوان جهان دیده و حکیم زمان خویش بوده واین درس برای همه خواهد بود که نظامی وامثال این حکیم ، دانشمند وشاعر ایرانی از خود به یادگار گذاشتند  

کوروش در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۵۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

سقمونیا چیه

مغبچه باده فروش در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۵۳ در پاسخ به اسعد موقر دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » مخمس:

جور از حبیب خوشتر کد مدعی «رعایت»

Hadi Golestani در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۳۷ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶:

بسم الله 

ضمن تشکر فروان  از تفسیر فوق‌العاده شما اقا رضا

بیت اول خود بگونه ای خارق العاده حضرت حافظ شخصیت  و ثمره عمر خویش رو معنی کرده

و دربیت دوم امضای زیر بیت اول کرده به معنی تایید محکم

وبیت سوم اشاره ای به تایید منعی دو بیت پیشین و نشان دادن راه برای سلوک حقیق،. چرا که او تمامی عمر خویش را طی سلوک کرده گویی

رضا تبار در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴:

معنی ابیات

۱- اگرچه در حضور یار سخن گفتن بی ادبی است،

دهانم پر از سخنان فصیح و روشن است( در راستای بیان حقایق اظهاراتی شبیه معجزه دارم) ولی سکوت می کنم.

( انسانهای وارسته ای همچون حافظ از روی هوی و هوس و سودجویی شخصی سخن نمی گویند.آنها تلاش می کنند و به حقیقت گوش می سپارند تا حقیقت از طریق آنها جاری شود)

 

۲-  وجه زیبا روی نقاب بر چهره گرفته و پنهان است و وجه  شیطانی آشکار  خود نمایی می کند،

- و از حیرت گریان شدم که این چه حکایت عجیبی است.

 

۳- آری قصه از این قرار است که "در دنیا کسی نمی تواند گل را بدون خار بچیند و خار در کنار گل لمیده است"

- هر کجا نور هدایت حضرت محمد(ص) باشد،همراه آن آتش جهل ابو لهب( عمو و دشمن سرسخت  پیامبر در صدر اسلام)نیز وجود دارد.

 

۴- دلیل اینرا نپرس که چرا فلک و زمانه ، افراد پست و فرو مایه را عزیز کرده و کام بخشی می دهد( و افراد نیک را ذلیل!)،

- افراد پست بی سببی عالم را بهانه می کنند.

(زمانه مجال می دهد تا سفلگان به کام خود برسند.آنها فکر. می کنند عالم بی سبب است و حساب و کتابی در کار عالم نیست و این را بهانه می کنند تا یکار خودشان ادامه دهنداین رازی است که حافظ باید از آن سخن بگوید ولی دستور دم فرو بستن است و میدانی برای سخن گفتن آن گشوده نیست. )

 

۵- من حاضر نیستم که طاق( ایوان عمارت) خانقاه و رباط( تکیه صوفیان) را در بی ارزشی حتی به نیم جو بخرم،

- زیرا در منزلتی هستم که مصطبه( جایگاه غربا) در حکم شاه نشین برای من است و خم شراب( محبت و عشق) حکم طنبی( خانه ای زیبا در باغ) را برای من دارد.

( از شراب محبت می نوشم و سرمستی ایجاب می کند که به چیز دیگری دل نبندم و از ریاط و خانقاه بی نیاز باشم و راه حقیقت را با هیچ چیز عوض نمی کنم)

 

۶- آن دختر رز(  کنایه از شراب محبت الهی/ انوار الهی) نور چشم ( مردمک) ما است که مثل چشم در نقاب زجاجیه و پرده عنبیه قرار دارد( نور بوسیله مردمک چشم دیده میشود).

 

۷- در حالتی که انسان در وادی دیدار حق و حقیقت در حالت مستی و بیخود از عشق قرار می گیرد ،صلاح نیست با کلماتی سخن بگوید که کلمات عاقلان هوشیار ( هوشیاری جسمی) است( و دستور خاموشی است)

 (دلیل استفاده حافظ از کللما ت استعاره ای و دو پهلو نظیر : صراحی،مست،شراب،خرابات و غیره برای بیان اسرار و حقایقی است که او و آنهایی که همچون او مست از عشق هستند بتوانند در عین خاموشی سخن گفته باشند.).

 

۸- شراب عشق بیاور که امثال حافظ پشت گرمی شان به گریه سحری و راز و نیاز نیمه شبهاست که اینطور سخن می گویند،

 

 

 

علی دادمهر در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۰۲ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

به خاطر دو بیت نمی توان از کل این غزل گذشت، حتی اگر هم تنها فروغی را یک شاعر مداح دید باز هم شرف دارد بر کسانی مثل قاآنی که هر کس و ناکسی را مدح می کردند ( از رفتار و برخورد امیر کبیر با وی می توان موضوع را به وضوح مشاهده کرد) برای فروغی ممدوح یکی است آن هم خود شخص شاه. شاید دوری از قصاید بلند و پرداختن به شیوه غزل های روان هم تاثیر گذاری شگرفی بر ماندگاری و دوستداری اشعار فروغی داشته ، در حدی که فروغی بسطامی را فخر سبک بازگشت می نامند. 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳:

معنی ابیات

حافظ خطاب به جانان میگوید:

۱- اگر چه کسی  روی تو را ندیده و همواره در جایگاه غیب هستی، با این حال هزاران رقیب و مراقب داری،

- صدها بلبل( عاشق / شاعر) به امید شکفتن گل رویت گرداگرد تو می چرخند.

 

۲- اگر من بکوی تو آمدم ،چیز عجیب و غریب نیست،

زیرا در این دیار افراد غریب همچون من فراوان است.

 

۳- این عشق چه در خانقاه( مکان عبادت صوفیان/صومعه/ عبادتگاه/ کلیسا/ کنیسه/کنشت/معبد/ بتخانه) باشد ،چه مسجد،چه خرابات( میکده/ باطن دل عارف/ مجلس انس دوستان)،یا هر جای دیگری که انسان روی خود را بسوی او می کند تا او را بیابد، تفاوتی با یکدیگر ندارد،

مهم این است که انسان جان ( دل ) خود را همسوی با حبیب کند تا او را بیابد.

( عشق فراگیر است ،نه در زمان خاص می گنجد نه در مکان خاص)

 

۴- آن جایی که سعی دارند (بجای گشودن فضای دل و چشم جان) ،صومعه ( یا  کلیسا/مسجد) را جلوه دهند ( و فقط به ظواهر بپردازند، عملا چه می ماند ؟جز ظواهر)،

- جز  اینکه ما فقط مشغول ناقوس و راهب و صلیب و غیره باشیم)

( این نوعی راه گم کردن است،. راه حقیقی نظر به محبوب است در هر جلوه ای و در هر جایی.)

 

۵- چه کسی عاشق شد و یار( خداوند) به او نظر و توجه نکرد،

- مشکل نبود درد عاشقی است ،وگرنه درمانگر عشق( خداوند) است که درد عشق را بشناسد.

 

۶- این همه فریاد و فغان حافظ بیهوده و عبث نیست،

- بلکه گزارشی بس عجیب و غریب و جدی است.

( یک موضوع بسیار مهمی در میان است که نمی توان آنرا ساده گرفت یا در طلب عشق نبودیا گمان کرد که عشق بدون نفی کردن من های ذهن و دلبستگیهای کاذب نفس و صفات ناپسند  بدست می آید و محرومیت از عشق در همه دورانهابزرگترین محرومیت انسان است).

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲:

معنی ابیات

۱- ای پیک عاشقان( باد صبا)، آفرین بر تو! که پیغام دوست را برای مشتاقان آوردی،

- آن پیغام را بده تا جان خود را با کمال میل فدای نام حضرت دوست گردانم.

 

۲- طوطی طبع سخنگوی من که باید از او سخن بگوید،از شکر و بادام( نفحات ، بوی خوش)دوست حیران و بیقرار است و مثل بلبل در قفس گرفتار است.

( مثل شکر و بادام که برای طوطی غذایی خوشایند است،برای من نفحات دوست مسرت بخش است تا آن حد که احساس در قفس بودن دارد و توان سخن گفتن برایم نیست.)

 

۳- زلف او( تجلی ذات الهی/ کنایه از کثرت)و تجلیات او همچون دام است( انسان را در حیرت و سردرگمی فرو میبرد) و خال او( کنایه از وحدت) که جلوه ای از زیبایی اوست مثل دانه ای است که در دام میگذارند تا پرنده ای را شکار کنند،

- من به امید دانه ای از تجلیات او در دام حضرت دوست افتاده ام.

 

۴- هر کس چون من در ازل از جام دوست یک جرعه نوشید،

- تا صبح قیامت از مستی سر بلند نکرد

 

۵- من فقط اندکی از شوق و اشتیاق خود به جانان و انتخاب او را بدوستی گفتم،

- زیرا شرح بیش از این باعث ابرام( اصرار کردن) و دردسر دوست میشود

( اظهار محبت و شور و شوق به محبوب کافیست و اصرار بیش از حد موجب ملالت محبوب میگردد)

 

۶- گر برایم میسر شود خاک زاهی که حضرت دوست بر آن قدم گذاشته  و آن را مفتخر کرده،

-همچون توتیا( اکسید روی/ سرمه) بر دیدگانم می کشم،

 

۷- مراد من وصال محبوب است ولی گویا حضرت دوست قصد فراق و دوری دارد،

- بنا بر این من مراد و میل خودم را ترک کردم تا مراد او ( که فراق و هجران است) حاصل شود( این بهترین نحوه عبودیت راستین است).

 

۸- حافظ ( که در عشق و محبت به کمال رسیده ) می گوید: در درد جانسوز بسوز و بساز،

- با بی درمانی درد عشق بساز، زیرا این درد درمانی ندارد.

 

 

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱:

معنی ابیات

۱- ای باد صبا اگر از سرزمین دوست گذر کردی ( و بر پیچ و تاب زلف عطر آگین یار وزیدی)،

- از گیسوی سراسر معطر دوست نفحه ای(دم/ نفس/ بوی خوش) برایم به ارمغان آور.

 

۲- قسم به جان دوست،اگر پیامی از جانب او یرایم بیاوری،

- به شکرانه این نعمت جان خود را برسم هدیه نثار خواهم کرد.

 

۳- و اگر اجازه ورود به پیشگاه حضرت دوست  را نیافتی،

-دست کم اندکی از غبار کوی حضرت دوست را برایم بیاور تا سرمه چشم کنم و به آن روشنی بخشم( تا به چنان  بصیرتی دست یابم که او را در هر منظری تماشا کنم).

 

۴- چگونه ممکن است انسان در حالت فقر( نیازمند،ی به چیزها) و نظر بخود داشتن به وصال محبوب برسد؟

- مگر( از هوشیاری ذهنی بدر آیم و)در خواب بیخودی از خود( هوشیاری حضور که محل تجلی انوار الهی است) به وصال او نایل شوم.

 

۵- دل صنوبری من(دل از جهت مخروطی شکل بودن به میوه درخت کاج  به صنوبری تشبیه شده است) مثل درخت بید لرزان است.

- و در آرزوی قامت موزون و زیبای همچون صنوبر محبوب است.

 

۶- اگرچه در نظر حضرت دوست قدر و ارزشی نداریم،

- ولی او در نظر ما چنان ارجمند و با ارزش است که یک تار موی او را با یک دنیا عوض نمی کنیم.

 

۷- چه جای تعجب و نا امیدی است،اگر دل حافظ از بند غم آزاد باشد،

- زیرا حافظ مسکین غلام و بنده حضرت دوست است.

( حافظ اگرچه مسکین است ولی به بزرگترین سرمایه عالم دست یافته است، لذا دیگر جایی برای غم و تنهایی و بیکسی باقی نمانده لست).

فرانک قربانی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۳۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:

درود به همه بزرگواران . در کتاب دیوان عطار به اهتمام و تصحیح دکتر تقی تفضلی و توضیحات دکتر احسان یار شاطر انتشارات "بنگاه ترجمه و نشر کتاب " بیتِ زیر نوشته نشده بود ، آیا این بیت بعدها اضافه شده است؟

لشکر خواب آورد بر دل و جانت شکست    شب همه شب همدم دیده ی بیدار باش 

متین عباس زاده در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۳۷ در پاسخ به علی دادمهر دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱:

👌

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۲۷ در پاسخ به مصطفی قباخلو دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۵ - گفتار اندر آفرینش آفتاب:

با امدن غزان سلجوقی و مغول ایرانیان زبان خویش را فراموش کرده اند پیش از ان هیچ کس  خراسان ( خور اسان خور اهان خور ایان مشرق ) را خاور ننامیده و فردوسی بزرگ همهجا  خاور را مغرب گفته   برای نمونه نگاه کنید به داستان بخش کردان زمین بدست فریدون برای سه پسرش  -  دگر انکه خاور اور  خور است  جایی که خور بدان اورده میشود  نمیبینید که به غریب میگویند اوار و اویر و اواره  و به غروب میگویند ایوار و ایواره   برای انکه  تیر مرگ را هم بر تن نادانی بکوبم این را هم بدانیم که ارمنیان به  غروب افتاب میگویند خاور خاوران  - خ خاور هیچ پیوندی با خور ندارد   ان خ مانند   اورزم و خوارزم است مانند اوجا و خوزستان است  داریوش در سنگنبشته ها انان را  اوجا میخواند  دیگر انکه اورامان هورامان خورامان  -  دگر خیور هیور ایور که برادر شوهر است دگر خیزه خیز هیز ایزک است همان هیز که خودتان میدانید

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۰۹ در پاسخ به امین کیخا دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۵ - گفتار اندر آفرینش آفتاب:

نخست انکه  واژگان پارسی مانند عربی  بنا بر وزن نیست  دگر انکه ویر ویرا ویراگ ویروی ویروگ (ویروک)  اگر به عربی رفته بود  عربها  یا وک انرا می انداختند  ویر را میگرفتند یا صدای کشیده را می انداختند و ورک میگرفتند و مانند ورق - دگرانکه فروغ /فروز چه پیوندی با  ویر دارد ویر که بیگمان با وید /بید از یک ریشه است  ( گشتن د به ر  چون جهودی /جهوری.اسفندیاد/اسفندیار.سده/سره دربخشهایی از خراسان و اران سده را سره گویند و بیشینه د را به ر میگردانند) ویرا/  بیدا /بودا/که در پارسی دری بیدار گوییم (بید  آر - بید دار و بودا پیامبر از همین نامست  بچم هوشیار و بیدار )به هر چم که بگیریم و اگر  بید  و ویر را از یک ریشه بدانیم یا ندانیم هیچ پیوند با  فروغ افروز ندارد پروک یا از پرو بال است که پیداست چیست و یا پیروک است که پیر گذشته دیر است  و پار و پیر از ان اید و پورانه های هندی از ان اید که بخش نخستین و دیرین   مهابهاراته است  چون پیشدادیان ویر به چم فکر نیست به چم هوش یاد حس جان ذهن نفس است در پشه ای بچم تن شده

محمد مهدی فتح اللهی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۰۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳:

احسنت

رضا تبار در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰:

معنی ابیات

۱- آن پیک( قاصد/پیک ازلی و غیبی) سرشناس از سرزمین دوست آمد و  آمد ،

- و پیامی آورد که حرز( پناهگاه/ آنچه موجب نگهداری انسان از بلا میشود) جان است و از خط مشک بار دوست با خود ایمنی همراه آورد.

 

۲- آن پیک نامور چه نیکو عظمت و زیبایی تمام جمال و جلال یار را نشان داد،

- و از عز و ( ارجمندی) و متانت او سخن می گوید.

 

۳- دل خود را برسم هدیه به آن پیک نامور دادم و شرمنده هستم،

- که تنها سرمایه خود یعنی قلب خویش را نثار یار کرده ام.

 

۴- شکر خدا که بیاری بخت موافق و چاره ساز همه کار و بار بر وفق مراد است.( انسانها اگر  مسیر عرفای بزرگی همچون حافظ را پیشه کنند از بن بست پوچی و نا امیدی رها خواهند شد)

 

۵- اساسا گردش آسمان و فلک و ماه به اختیار خودشان نیست،

- بلکه برحسب اراده و اختیار و امر خداوند در حرکت هستند.

(حوادثی که پیش می آید به اختیار اوست،لذا ما نباید نومید باشیم و از انتظار الطاف او دست برداریم.تنها باید منظر پیک نامور حضرت محبوب باشیم وگرنه هیچ چیز دیگر در عالم موثر نیست.)

 

۶-اگر تند باد جوادث و آشوب هر دو عالم را نابود سازد و هر چراغی را خاموش سازد،

- ما همچنان چراغ چشم خود را  در راه یار روشن می گذاریم و به انتظار او می نشینیم،

 

۷- ای نسیم صبح،از آن خاک خوشبختی که حضرت دوست بر آن گام نهاده است،اندکی برایم بیاور تا سرمه چشم خود کنم و به آن روشنی بخشم.

کحل الجواهر= سرمه آمیخته به مروارید ساییده شده که برای روشنایی دیده به چشم می کشند.

 

۸- سرمایه ما چیزی جز آستانه یار و روی نیاز بردن به او نیست،

- حال باید دید در این مسیر چه کسی در کنار دوست به خواب خوش نایل خواهد شد.

(  تنها کسانی به خواب خوش و آرامش می رسند که در مکتب عشق خداوند پرورش یابند و عشق و دلدادگی به او را بیاموزند.اینها تنها سرمایه مورد نیاز به درگاه اوست).

 

۹- اگر دشمن درباره حافظ و بر علیه او حرف می زند چه اهمیتی دارد( مهم نیست)،

- شکر خدا که در مسیر عشق به لو (که شایسته چنین جایگاهی است) شرمنده حضرت دوست( خداوند) نیستم.

رضا تبار در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

معنی ابیات

۱- خطا و تقصیری کرده ام ولی از درگاه جناب دوست امید مهربانی و عنایت دارم.

 

۲- می دانم که از سر گناهم خواهد گذشت و از آن چشم پوشی می کند،

- زیرا ،اگرچه او مانند پری زیبا و لطیف است ولی خلق و خوی فرشتگان  را دارد.( در عین زیبایی مهربان هم هست/ اگرچه همچون پری وجه جسمانی دارد ولی وجه ملکوتی و فرشته خویی او بیشتر حاکم است)

 

۳- آنقدر در فراق او گریستم که هر کس از کنار ما عبور کرد،

-و جریان اشک ما را دید که روان است ،حیرت کرد و گفت : این چه جویباری است!؟

 

۴- رخدادی که پیش آمده لطیف تر از آن است که بتوان با دهان با آن سخن گفت( بزبان آورد)

- میان وحدت و و کثرت تنها یک مو بیشتر فاصله نیست( در ان حد که وحدت است ،کثرت نیز است.کثرتی که تنها مظهر و آینه یگانگی  اوست.

 

۵- از نقش خیال او تعجب می کنم که چگونه در دیدگان من نقش بسته است!

- با این اشکهایی که از چشمم می ریزد و آنرا شست و شو می دهد،نقش او میبایست در دیدگانم محو می شد.( اشک نماد لطیف تر شدن روح انسانی است)

 

۶- زلف دلکش تو بدون گفتگو دل را می کشد، 

- اساسا با زلف دلربای تو چه کسی مجال و یارای گفتگو کردن است؟( جذبه ای که جمال تو در ما شکل داده؛ قصه عشق حقیقت  دوران است که جای آن گفتگو و سخن گفتن با زبان نیست بلکه با عمل میتوان از آن خبر داد).

 

۷- دیر زمانی است که از زلف تو( جمال و زیبایی / کثرت) تنها یویی به من رسیده است و هنوز آن رایحه در مشام من باقی است و آنرا حس میکنم.

 

۸- حافظ این چنین پریشان حالی خوب نیست ولی،

- از آنطرف وقتی پریشان حالی به سبب وزیدن بوی زلف یار باشد چیز خوب و نیکویی است.

 

 

 

Hossein Dashtipour در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۳۹ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۵۳ - خوان کرم:

شعر بسیار زیباست و سخن از آن دارد که موجودی به نام انسان داشته ها و توانایی های خود را نمی‌بیند و دنبال آنچه هست که ندارد 

۱
۶۹۳
۶۹۴
۶۹۵
۶۹۶
۶۹۷
۵۲۶۸