گنجور

حاشیه‌ها

سفید در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۱۷ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۸:

 

مردند عاشقان ز نخستین نگاه تو

حاجت بدان نشد که نگاه دگر کنی...

 

رضا از کرمان در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۰۲ در پاسخ به سید احمد مبلّغ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۹ - متهم کردن غلامان و خواجه‌تاشان مر لقمان را کی آن میوه‌های ترونده را که می‌آوردیم او خورده است:

جناب مبلغ سلام

معنی ۳ بیت موردنظر شما:

پس تو باهرکه مایلی جفت وهمراه شو،و با ایشان هم صفت بگرد وخود را در او محو کن وبه شکل او درآ

اگر طالب نور وروشنایی هستی این استعداد را در خود شکوفا کن واگر مایلی که از حق دوری کنی فقط کافیست که خود بین باشی

واگر می‌خواهی از زندان خراب تن(نفس)رها گردی از دوست (اینجا منظور خدا است)سرکشی مکن وبا خضوع بر اوسجده کن تا نزدیک او گردی اشاره به آیه۱۹ سوره علق( سجده کن و به حق نزدیک گرد)

باتوجه به معنای کلی ابیات این بخش ،منظور جناب مولانا از نقل این حکایت این است که در روز حشر زمانی که طبق آیه ۱۵ از سوره محمد(ص)که در بیت ۱۷ بدان اشاره شده  آنزمان که از آب جوشان وگرم دوزخ  سیراب گردیم از درون هرکس همه چیز بیرون میریزد وحقیقت درونی آدمیان آشکار میگردد ودر بیت قبل ۱۶ بااستناد به آیه۹ از سوره طارق، از رستاخیز به عنوان روزی یاد میکند ، که هر‌آنچه را که پنهان میکنیم، وعلاقه‌ای به افشای آن نداریم ، ولیکن با آب گرم متاسفانه اسرار درونی همه فاش میگردد. همانگونه که غلامان پس از خوردن آب گرم وپیاده روی که از سوی لقمان به خواجه پیشنهاد واجرا شده بود، تکه های میوه را قی کرده وراز آنها افشا شد ولقمان تبریه گردید.

ودر بیت ۱۸آزمایش سنگ را آتش کوره گفته تا فلز درون آن مشخص گردد.

  شاد باشی عزیز

 

Hadi Golestani در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۱۲ در پاسخ به علی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸:

سلام 

داستان موسی و شبان رو تو مثنوی مطالعه کنید شاید به شما کمک کنه

البته لازمه همت کنید تا به مقام شبان نزدیک شوید

 

رضا محمدزاده در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۰۴ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:

ممنونم از توضیحات کامل آقا رضا حقیقتا لذت بردم دم شما گرم

صفدر مرادی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۱۷ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » فی‌وصف حاله » گفتهٔ دانای دین هنگام نزع:

تمام معنای این شعر درچند جمله بتجربه حقیر.دریچه های حکمت درکم خوردن.کم گفتن.کم قضاوت کردن.ونداشتن ترس از دیده نشدن.تائیدنشدن وسایر نقصهاکه همه ریشه آنها ترس است.پس به دنبال خدا نگردخدا وجود دارد به دنبال خودت باش که چقدر میتوانید ازخواهشهای نفست راانجام ندهید هرچه بتوانید بانفست بیشترمبارزه کنیدبخدا نزدیکترمیشوید

اگرترک لذت رالذت بدانید         لذت نفس رالذت ندانید 

وحید یزدی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲:

۱. قلب انسان جایگاه عشق است. عشق برای عارف سوزان است. در نتیجه قلب عاشق را به شمع تشبیه کرده‌اند که می‌سوزد

۲. منظور از لگن جسم انسان است

۳. وجود حقیقی ما این جسم خاکی نیست و نیازی به پنهان کردن خوبی ها نیست چون صفات خدایی همراه روح ماست

بهار نارنج در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱:

هر که چون موم به خورشید رخت نرم نشد؛ عاقبت در قدم چکش و سندان بشود

محمد حسین شعفی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۵:

ان لم اکن راکب المواشی     اسعی لکم حامل الغواشی     غواشی به معنی: زین پوشها

قژاکند(قزاگند و قزاغند): تن پوش جنگ، زره پیکار

مخنث: مردی که حالات و اطوار زنان را از خود بروز بدهد؛ زن‌مانند. آن‌که نه مرد است و نه زن؛

ابریق: آفتابه

درج: [ دُ] دوکدان و طبله زنان که پیرایه و جواهر دروی نهند

سید احمد مبلّغ در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۲۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۹ - متهم کردن غلامان و خواجه‌تاشان مر لقمان را کی آن میوه‌های ترونده را که می‌آوردیم او خورده است:

دوستان لطفا اگر کسی می تواند معنای ۳ بیت آخر را قرار دهد. با تشکر

محمد افضلی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵۱:

پیوند به وبگاه بیرونی

محمد صادق احمدی فر در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۵۸ در پاسخ به مهرداد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:

 استاد شجریان بسیار بسیار زیبا این غزل رو اجرا کردند .فوق العاده است این اجرا

اردشیر احمدی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۲۵ در پاسخ به فاطمه زندی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹:

اگر مراد تو ای دوست بی‌مرادی ماست

مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست

اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش

خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست

سعدی 

ولی خانم زندی خداوندگار شعر حافظ است و بس

 

اردشیر احمدی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹:

زهره قرین شد با قمر طوطی قرین شد با شکر 

هر شب عروسی دگر از یار (شاه) خوش سمای ماست

اردشیر احمدی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳:

خداوندگار شعر حافظ است و بس

 

Hadi Golestani در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۰۶ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:

خیلی خیلی خیلی عالی اقا رضا،ساقی عزیز

 

مجید ع در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۵۳ دربارهٔ صفایی جندقی » دیوان اشعار » قطعات و ماده تاریخ‌ها » ۶۴- مفتی شفتی شقی شد به جهنم از جهان:

وزن شعر

مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن

است که نمونه های آن بسیار است . تقطیع  به صورت "مفتعلات فاعلن مفتعلات فاعلن" باعث شده است تا یک وزن جدید به مجموعه های اوزان اضافه شود.

M M در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۷۴ - رقعهٔ دیگر نوشتن آن غلام پیش شاه چون جواب آن رقعهٔ اوّل نیافت:

چون خوری یکبار از ماکول نور

خاک ریزی بر سر نان و تنور

 

منظور از (نور) نور خورشید یا همان غذای لطیف است.

جناب مولانا اشاره به نورخواری دارند.

امین در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۲۹ در پاسخ به بنفشه دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۲ - آشنا شدن سلام بغدادی با مجنون:

درود بر شما
اتفاقا نظر بنده دقیقا برعکس نظر شماست. یعنی مجنون از شنیدن سخنان سلام از جاش بلند نشد ولی عصبانی شد.
با توجه به پاسخ تندی که به سلام میده قاعدتا عصبانی شده دیگه که یک جوانی عشق مجنون رو هوای جوانی دانسته و فراموشی رو فرجام اون دونسته...!

فاطمه rezaie در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

درود بر روان شیخ اجل بسی زیبا و بی بدیل بود این شعر 

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:

دوش از مسجد سویِ میخانه آمد پیرِ ما

چیست یارانِ طریقت بعد از این تدبیرِ ما؟

پیر در همه غزلهایِ حافظ مراد و یا انسانِ وارسته و یا پیرِ مغان و راهنما نیست، گاهی نیز منظور از پیر خداوند است که قدیم است، اما بنظر می رسد حافظ در این غزل پیرِ خرد یا درواقع خرد را که پیر است و قدیم مورد نظر داشته است که خرد و عقلِ انسان نیز ازلی ست، از طرفی حافظ خود و یارانِ طریقت را پیش از پیر در میخانه فرض نموده و پس از آن است که پیر یا خرد بسویِ میخانه می آید، شارحانِ بزرگوار چنین تصور و توصیف کرده اند که حافظ و یاران در مسجد بوده اند و اکنون که پیرِ آنان از مسجد به میخانه چرخش نموده است متحیر و مبهوت شده اند و در پیِ تدبیر هستند، بنظر می رسد این برداشتی کاملن اشتباه باشد به دلیلی که ذکر شد، چرا که حافظ می‌فرماید پیر سویِ میخانه "آمد"، پس او و یارانِ طریقتِ عاشقی در میخانه بوده اند، آن هم چنانچه در بیتِ سوم اشاره می کند از روزِ ازل در میخانه بوده اند اما عقل و خردِ انسان که خیلی از مرحله عاشقی پرت و جا مانده است پس از آزمون و خطا هایِ بسیار سرانجام پی خواهد برد که نه در مسجد و کلیسا، بلکه در هیچ اماکنِ مذهبیِ دیگری نیز به میِ الست و عشق که ذاتِ انسان است راهی نیست، پس لاجرم پس از کسبِ تجربیاتی که از عبادتهایِ ذهنی و بی ثمر می آموزد دنباله رویِ عشق می شود و به حافظ و یارانی که ذاتاََ عاشق پای در جهان گذاشته اند می‌پیوندد، یاران همه انسانها هستند که از جنسِ الستند و گِلِ وجودشان با عشق و شراب سرشته شده است. در مصرع دوم حافظ می‌فرماید بسیار خوب ای همه یاران و انسانهایی که از جنسِ عشق هستید، پیرِ خرد و عقلتان هم که سرانجام بر سرِ عقل آمد و پی به این مسئله بُرد که تنها راهِ رهایی از ذهن و بازگشت به اصلِ خدایی حضور در همان میخانه الست می باشد و رأی به بهرمندی از شرابِ نابی داد که سرشتِ اولیه انسان است، پس ای همه یاران و انسانهایی که در جستجویِ حقیقتِ دین و طریقت هستید، اکنون دیگر چه تدبیری بیندیشیم؟ و آیا مکر یا بهانه دیگری برایِ گریز از شرابِ عشق و میِ الست داریم؟

ما مریدان روی سویِ قبله چون آریم؟ چون

روی سویِ خانه خَمّار دارد پیرِ ما

محتمل است پیر در این بیت اشاره ای به شیخِ صنعان و داستانی که در منطق الطیر عطار آمده است باشد، یعنی پیری همچون شیخِ صنعان که هفتاد سال روی به قبله عبادت کرد نیز سرانجام دریافت چنین عباداتی که به عادت و روزمرگی بدل شده اند و خدایِ خلق شده ذهنی را پرستش می کند راه بجایی نخواهد برد، پس تغییرِ جهت داده و روی بسویِ خانه خَمّار می آورد، قریب به اتفاق ما در حالی به گمانِ خود مشغولِ راز و نیاز با خدای خود هستیم و در ظاهر کلماتی را بر زبان جاری می کنیم اما در واقع در فکرِ سود و زیانِ روزِ خود هستیم و یا در اندیشه چگونگیِ بدست آوردنِ منصب و سِمتی هستیم در حالیکه می دانیم شایستگیِ رقیب بیشتر از ماست و یا کینه و رنجش هایِ سی ساله را به یاد آورده و حسِ انتقام جوییِ ما بیدار می شود و قس علیهذا، دعاهایی را هم که بر زبان می آوریم از همین دست هستند و چنانچه مولانا می فرماید؛ "بس دعاها کو زیان است و هلاک، از کَرَم می نشنود یزدانِ پاک" پس هفتاد سال که سهل است اگر همچون ابلیس هفتصد هزار سال نیز اینچنین عبادت کنیم قطعاََ راه بجایی نخواهیم برد و عقلی که بدواََ اینگونه عبادات را راهگشا و پایانش را سعادتمندی تشخیص می داد، اکنون راهِ خود را از مسجد بسویِ خانه خَمّاری کج می کند که در آنجا با یکی دو پیمانه عشق را در او زنده می کنند، پس‌ حافظ می‌فرماید در جایی که عقل و خردِ پیری همچون شیخِ صنعان با آنهمه عبادات و پرهیزکاری ها رأی بر درستیِ راهِ میخانه عشق داد  ما با این عبادتهایِ بسیار سطحی و پرهیزهایِ شکننده چگونه روی سویِ قبله ای بیاوریم که بطورِ ذهنی آنرا خانه خدا می خوانیم، پس‌بهتر که ما مریدان وقتِ ارزشمندِ خود را همچون پیرِ خود تلف نکرده و عمر را بر باد ندهیم و هم اکنون راهِ مکشوفِ پیرِ خود را برگزینیم. البته که حافظ و عرفا قصدِ بازداشتنِ انسان از عبادتِ حقیقی را ندارند، بلکه پرستشِ خدایِ ساخته و پرداخته ذهن که دوگانه دیدن است و شرک پرستی و ترویجِ باورهای خرافی به اسمِ دین را نفی و مذمت می کنند.

در خراباتِ طریقت ما به هم منزل شویم

کاین چنین رفته ست در عهدِ ازل تقدیرِ ما

یاران و عاشقان باید در طی کردنِ طریقتِ عاشقی منازلِ بسیاری را پشتِ سر بگذارند تا سرانجام به سرِ کویِ حضرت معشوق برسند، همچنان که در قدیم نیز کاروان ها طیِ مسیر از یک کاروانسرا تا کاروانسرایِ دیگر  یا محلِ اُطراقِ کاروان را یک منزل می نامیدند، پس حافظ می‌فرماید اینکه پیرِ خرد یا عقل سرانجام از مسجد بسویِ خانه خَمّار شد جایِ حیرت و تعجب ندارد زیرا از ازل که گِلِ آدم را با میِ معرفت سرشتند و منزلِ اول بود مقدر شد که عقل و خردِ انسان راهِ خود را برود و عشق نیز مسیر و طریقتِ خود را ادامه دهد اما در منزلِ دوم که در همین جهانِ فُرم است این دو بارِ دیگر به یکدیگر رسیده و اصطلاحن هم منزل شوند، حال بزرگان و عاشقانی همچون حافظ که زودتر از عقل به این منزلگاه و خرابات یا محلِ اُطراق رسیدند باید صبر کنند تا پیرِ خرد آمده و به آنان ملحق شود، حافظ می‌فرماید این تقدیری ست که در یکی از بندهایِ عهدنامه و میثاقی که در الست بینِ انسان و خداوند امضا شد آمده است. یعنی دیر یا زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد، حتی اگر هزاران سال نیز بطول انجامد سرانجام انسان که بر مبنایِ عقلِ خود خدا پرستی می کند چاره ای جز تغییرِ مسیر از اعتقاداتِ تقلیدیِ برآمده از عقلِ خود به سویِ میخانه عشق را ندارد، که تنها با مهرورزی به باشندگان و یارانی که در عرصه هستی هستند، (عرصه ای که محضرِ خداوند و میخانه عشق است) می تواند به سعادت و نیکبختی دست یابد، باشد تا ببینیم در منزلِ دیگر و جهانِ پس از مرگ چه تقدیری نوشته باشند.

عقل اگر داند که دل در بندِ زلفش چون خوش است

عاقلان دیوانه گردند از پیِ زنجیرِ ما

عاشقانی چون حافظ دلِ خود را در بندِ زلفِ حضرت معشوق کرده اند، دل محلِ هیجاناتی از قبیلِ عشق و محبت، ترس و خشم، امیدواری و یأس، شادی و غم و هرگونه احساسات و عواطفِ دیگر است که انسانِ عاشق بر مبنایِ چشمِ نظری که دیدِ خداوندی ست این احساسات و عواطف را در بند و کنترلِ زلفِ معشوق  دارد، یعنی همه عواطفش را با سرِ زلفِ حضرتش هماهنگ می کند، پس  حافظ می‌فرماید عاقلان و کسانی که عقلِ خود را مرکزیت قرار داده و بر محورِ آن امورِ مادی و دینداریِ خود را سامان می دهند اگر بدانند که این بند (چون) و چگونه سرخوشی و مستی را برای عاشق به همراه می آورد، بدونِ شک دیوانه می گردند و دست از  اینچنین عقلی خواهند شست و پس از این دیوانگی ست که از پیِ زنجیر و سلسله عاشقان که قیدِ عقل را زده اند دوان خواهند شد، عقل همواره انسان را از عاقبتِ عاشقی می ترساند و اجازه نمی دهد او راهِ خود را از مسجد یا خانه ذهن بسویِ خرابات و خانه خَمّار تغییر دهد.

رویِ خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد

زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیرِ ما

پس از آنکه پیرِ خرد به میخانه آمد یا بقولی عاقلی دیوانه گشت و با زنجیرِ عشق در بند شد، آنگاه  رخسارِ او آیت و نشانه ای از آن رویِ خوبِ حضرت دوست خواهد شد و بر هر بیننده ای کشف خواهد شد که چنین دیوانه و عاشقی که فارغ از عقلِ چیزها و جسم ها و ذهن شده، با خداوند به وحدت رسیده، یا به عبارتی زیبا و آیینه تمام نمایِ زندگی شده است، در مصراع دوم "تفسیر" به معنایِ تفسیرِ انسان از زندگی و یا به بیانِ دیگر منظور جهان بینی و نگرشِ عاشقانه به جهان است، پس‌حافظ ادامه می‌دهد پس از فرایندِ ذکر شده و زنده شدنِ دلی به عشق است که از آن پس به هرچه در جهان بنگرد بجز لطافت و زیبایی و خوبی چیزِ دیگری نمی بیند و تفسیرش از جهان همه پاکی و زیبایی خواهد بود. در اینصورت مسجد و کلیسا و دیر و صومعه نیز با میخانه یکی شده و به وحدت و یگانگی می رسند و صلح و عشق در جهان حاکم می گردد. 

با دلِ سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی؟

آهِ آتشناک و سوزِ سینه شبگیرِ ما

اما آمدنِ پیرِ خرد به میخانه یا بعبارتی رهایی از عقل به این سادگی ها هم نیست، آهِ آتشناک می طلبد تا هستیِ انسان را که بر پایه عقل بنا شده است به آتش کشیده و خاکستر کند تا آنچه برجای می ماند نیستیِ مطلق باشد و سوزِ سینه ای که از دردِ عشق بسوزد و ناله هایِ شبگیر سر دهد، تا شبِ ذهن را در بند کرده و اجازه دهد خورشید طلوع کند و با وجودِ این همه، فقط احتمال دارد در شب یا لحظه ای شراره ای از این آتش در دلِ سنگینِ زندگی در بگیرد و موثر واقع شود تا شاید این دل  رحم و لطفی کند تا عاقلی دیوانه و عاشق شود. دلِ سنگین علاوه بر معنیِ معمول می تواند به دل گُندگی نیز تعبیر شود.

تیرِ آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش

رحم کن بر جانِ خود پرهیز کن از تیرِ ما

گذشتن از گردون یا چرخِ هستی کنایه از عبور از نظمِ طبیعت است،‌ و تیرِ آهِ حضرتِ معشوق نشانه ای از تحملِ و صبرِ بیش از اندازه اوست که با وجودِ برگزیدنِ اینهمه انبیاء و فرستادنِ پیغامهایِ بسیار هنوز هم تقریباََ همه انسانها حاضر به دیوانگی و عاشقی نیستند و ترجیح می دهند در شبِ ذهن عمر را سپری کنند، پس‌ خداوند یا زندگی می فرماید ای حافظ از طریقِ ذهن سخن گفتن کافی ست و خاموش باش، زیرا تیرِ آهِ ما مطابقِ نظمِ گردون یا طبیعت نیست و بر مبنایِ قضا و کن فکان به هدف می نشیند، پس بر جانِ خویشتنِ ذهنیِ خود رحم و از تیرِ ما حذر کن، یعنی آهِ آتشناک و سوزِ سینه ات را واسطه نکن زیرا کافی نیستند و باید از جانِ خویشتنِ توهمی و ذهنیِ خود بگذری تا دیوانه شوی، اما حافظ که کم نمی آورد و در عشق جدیست نه تنها از تیرِ آهش حذر نمی کند، بلکه دلِ خود را در معرضِ تیرهایِ قضایِ حضرتش قرار می دهد تا به جانِ خویشتنِ ذهنی بمیرد و آنگاه است که به عشق زنده می شود (در واقع راهِ دیوانگی و رهایی از عقل را به ما می آموزد).

بُتا چون غمزه ات ناوَک فشاند/ دلِ مجروحِ من پیشش سپر باد

و در غزلی دیگر؛

دل که از ناوَکِ مژگانِ تو در خون می گشت

باز مشتاقِ کمانخانه ابروی تو بود 

 

 

۱
۶۹۳
۶۹۴
۶۹۵
۶۹۶
۶۹۷
۵۴۶۲