محمد رضا نظام در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۵۰ دربارهٔ کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۴:
سلام
لطفا یکی این بیت را معنی کند علی الخصوص مصرع دوم را :( تا چو آنی به سر و چشم منت بنشاند )
مهدی نظری در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۵۰ در پاسخ به رومینا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:
درسته
عباس جنت در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷:
در اینجا مولانا بشارت میدهد به ظهور حضرت مهدی و حضرت مسیح که با هم میایند
گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند / وین عالم بیاصل را چون ذرهها برهم زند
"جان عاشق دم زند" منظور ظهور مظاهر الهی است "عالم بیاصل" منظور خرافات و تعصبات جاهلیه در زمان ظهور.
عالم همه دریا شود دریا ز هیبت لا شود / آدم نماند و آدمی گر خویش با آدم زند
عضمت ظهور عالم را دگر گون میکند اگر تمام عالم دریا شود در مقابل او نیست میشود. آدمی باقی نمیماند مگر دنبال رو حضرت آدم باشد یعنی پیروان مظهر ظهور جدید.
دودی برآید از فلک نی خلق ماند نی ملک /زان دود ناگه آتشی بر گنبد اعظم زند
گنبد اعظم = فلک الافلاک
از آسمان بلای نازل میشود که دامن ریت و پادشاه را میگیرد ولی سبب نورانیت جهان میشود
"یَومَ تَأتیِ السَّماءُ بِدُخانٍ مُبینٍ یَغْشَی النَّاسَ هَذَا عَذَابٌ اَلیِمٌ" سوره دخان، آیه ٠ ١-١١ که مضمون آن این است: روزی که می آید آسمان به دودی آشکار و فرو می گیرد مردم را و این است عذاب الیم.
بشکافد آن دم آسمان نی کون ماند نی مکان / شوری درافتد در جهان، وین سور بر ماتم زند
یکی از اسامی خداوند فاطر السما (شکافنده آسمان) است. منظور از آسمان ادیان الهی است که خداوند در روز مود آسمان دین قدیم را میشکافد و آسمان جدید میگستراند
گه آب را آتش برد گه آب آتش را خورد /گه موج دریای عدم بر اشهب و ادهم زند
اشهب = سپیدی که بسیاهی زند ادهم= سیاه
اشاره به وقایع آن روز که موج دریای عدم بر خاکستری و سیاه هر دو زده میشود یعنی فقط عمل پاک قبول خواهد بود
خورشید افتد در کمی از نور جان آدمی /کم پرس از نامحرمان آن جا که محرم کم زند
مریخ بگذارد نری دفتر بسوزد مشتری/مه را نماند، مِهتری، شادّیِ او بر غم زند
افتد عطارد در وحل آتش درافتد در زحل /زهره نماند زهره را تا پرده خرم زند
یکی از علائم روز قیامت (ظهور پیغمبر جدید) خورشید تاریک میشود ماه و ستارگان که از خورشید نور میگیرند )علمای دین گذشته( به زمین میریزند
انجیل متی فصل ۲۴ آیه ۲۹ میفرماید
و فوراً بعد از مصیبت آن ایّام، آفتاب تاریک گردد و ماه نور خود را ندهد و ستارگان از آسمان فرو ریزند و قوّتهای افلاک متزلزل گردد.
و در قرآن مجید
فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ )سوره ۷۷: المرسلات( پس وقتی که ستارگان محو شوند
نی قوس ماند نی قزح نی باده ماند نی قدح /نی عیش ماند نی فرح نی زخم بر مرهم زند
نی آب نقاشی کند نی باد فراشی کند /نی باغ خوش باشی کند نی ابر نیسان نم زند
نی درد ماند نی دوا نی خصم ماند نی گوا /نی نای ماند نی نوا نی چنگ زیر و بم زند
بالاها و مشکلات آن زمان
اسباب در باقی شود ساقی به خود ساقی شود /جان ربی الاعلی گود دل ربی الاعلم زند
بعد از این مشکلات دو ظهور واقع میشود اول باب (در) که به پیغمبر دیگری مثل خودش بشارت میدهد (ساقی به خود ساقی شود) اسم اولی "ربّ علی" و دیگری "ربّ علم"
برجه که نقاش ازل بار دوم شد در عمل/ تا نقشهای بیبدل بر کسوه معلم زند
حق آتشی افروخته تا هر چه ناحق سوخته /آتش بسوزد قلب را بر قلب آن عالم زند
خورشید حق دل شرق او شرقی که هر دم برق او /بر پوره ادهم جهد بر عیسی مریم زند
مولانا در اینجا به دو ظهور بشارت میدهد قائم موعود (پوره ادهم) پوره به معنای نواده یا فرزند ادهم به معنای سیاه پرچم حضرت محمد سیاه بود برای همین کسانی که سید هستند از عمامه یا کلاه سیاه استفاده میکنند. پوره ادهم منظور نواده حضرت محمد و بعد از قائم حضرت مسیح ظاهر میشود .در فرهنگ دهخدا یکی از معانی شرق کنایه از لیاقت و کفایت و حسن اداره و کاربری است
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۴۴ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶:
آقا رضا
مثل همیشه عالی بود. زندگیت همیشه حافظانه
فکر کنم این یکی از پیچیده ترین و پُر مضامین ترین غزل هایِ حافظ بود!
Melika Ebrahim gol در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۲۲ دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » غزلیات و قصاید » شمارهٔ ۴ - نارضایتی از خلقت:
خون در رگهایم به جوش آمد.... چقدر افراد لایقی را نمیشناختم...
Melika Ebrahim gol در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۲۰ دربارهٔ مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵:
چه ناشناس بود و درعین حال مستعد...:))))
حافظ سعدی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۵۷ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱:
لغت نامه دهخدا:
پروانه: * مجازاً، بمعنی نور چراغ وشمع. (از بهار عجم ) (از غیاث اللغات ).*فرمان پادشاهان . حکم نامه . حکم:
شمعی است چهره تو که هر شب ز نور خویش
پروانه ضیا به مه آسمان دهد.
قطره بقایی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۱۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۰:
اینک به بسیار سختی اصلاح کردم
ممنون مسولین صفحه
رضا تبار در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰:
معنی ابیات
۱- مردمک چشم ما به هر کجا می نگرد ،غیر از جلوه های تو چیزی نمی بیند،
- دل حیران ما غیر از یاد تو چیزی در خود ندارد.
۲- اشک چشمم برای طواف حرم تو احرام بسته( اطراف چشمم را اشک محبت تو فرا گرفته است)،
- اگر چه دل مجروح من یک لحظه از خون دل پاک نیست.
۳- اگر هر مرغ بهشتی( انسان دارای قدر و ارزش) بسوی تو و در هوای تو پرواز نکند،
- همان بهتر که مانند مرغ وحشی( بی قدر و منزلت) در دام و قفس( دنیا پرستی) اسیر باشد.
۴- ای جانان، اگر عاشق بی چیز قلبش را بتو هدیه کرد،
- بر او خرده نگیر، زیرا قادر به پرداخت نقد روان( سکه رایج/ در اینجا روح انسان) نیست که نثار تو کند.
۵- هر کس در طلب تو اراده و عزم والایی داشته باشد،
- بالاخره دستش به آن سرو بلند می رسد( به وصال نایل میشود/ حجاب بین او و حضرت محبوب کنار می رود).
۶- در حضور تو هرگز از روان بخشی حضرت عیسی(ع) که مردگان را زنده می کرد و روح می بخشید سخنی نمی گویم،
- زیرا در روح افزایی و حیات بخشی مثل تو مهارت ندارد.
۷- من در آتش محبت تو حتی آهی هم نمی کشم،
- پس چگونه می توان گفت دلم داغ تو ( تحمل عشق تو )را ندارد.
۸- روز نخست که سر زلف تو ( تجلیات الهی) را دیدم گفتم،
- که پریشانی این زنجیر نهایت تدارد( هر قدر این زلف پریشان تر شود به همان نسبت دلها پریشان تر می شود و چون این پریشانی زلف غایتی ندارد پس پریشانی دلها هم انتها ندارد).
۹- آرزوی وصل تو نه تنها آرزوی دل حافظ است،
- بلکه کیست آنکس که هوای وصل تو در خاطرش نباشد( در خاطر همه آرزوی وصل تو وجود دارد)
رضا تبار در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹:
حافظ در ابیات زیر از وصف رب النوع زیبایی در عالم و خطاب به او چنین میگوید:
معنی ابیات
۱- در عالم هیچ کس نیست که تحت تاثیر جلوه های عالم که مظهر اوست قرار نگرفته باشد،
- و چه کسی را میتوان یافت که در مسیر زندگی اش و در مقابلش دامی از بلا و امتحان( نسبت به زیبایی ها) قرار نداشته باشد.( تا که معلوم کند بالاخره اهل دنیا است یا اهل ملکوت؟ اسیر زندگی تنگ دنیا شده یا جمال را برگزیده؟
۲- وقتی جمال تو دل از آنهایی که از زیبایی دل بریده اند، می رباید.
- پس گناه از جانب ما نیست که بجای زهد،مسیر عشق را انتخاب کرده ایم.
گوشه نشین= تارک دنیا/ خلوت نشین/ زاهد/ کسی که از ترس ارتکاب گناه به خلوت و عزلت پناه ببرد.
۳- ای مظهر جمال مگر روی تو آینه لطف الهی است که انسان اینچنین تحت تاثیر آن قرار میگیرد،
- حقیقت این است و غیر این نیست که جمال تو اشارات ملکوتی است و هیچ تزویر و ریایی نیست.
۴- چشم تو آنچنان دلها را بخود جلب می کند و حقایق را میگشاید که گل نرگس باهمه زیبایی اش طالب آموزش از چشم تو است( تا بداند چگونه زیبای اش را به ظهور آورد)،
- و چه چشمی در تو است که نرگس مسکین از سر خود خبر دارد ولی در دیده اش آن حیایی که در تو ظهور کرده در آن نیست.
۵- آنچنان جلوه های تو زیباست که نیازی به آرایش و پیرایش ندارد تا زیبا تر نشان دهد،
- در همین اندازه اش ،شبی نیست که ما با باد صبا( پیام آور پاکی ها برای شب زنده داران) صدها عربده نداشته باشیم.
۶- ای شمع دل افروز، دوباره جلوه خودت را بر جان ما نمایان کن،
- که اگر نور تو نباشد،جمع دوستان سرد و بدون صفا و پاکی است.
۷- اگر غریبان گرفتار تنهایی نیستند به جهت ذکر زیبایی است،
- همه جا این قاعده است که انسان با یاد زیبایی ها از غربت و تنهایی رها می شود.
۸- دیروز گفتم:ای بت دلربا! به آن عهدی که با هم بستیم که مرا رها نکنی پایبند باش!
- گفت در تصور غلطی هستی .صاحب عشق( خداوند) از طرف خود با کسی چنین عهد ی نبسته است.این عاشق است که باید رسم دلدادگی پیشه کند تا شرایط تجلی انوار الهی( روحانی) فراهم شود.
۹- اگر پیر دانا( انسان کامل و ایده ال از نظر حافظ) راهنمای من شد و مرا راهنمایی کرد،تقدیر ما بوده ،
-وگرنه این خواسته اولیه هر انسانی است که بدنبال حق و حقیقت است و در هیچ سری( فکری) نیست که اینچنین نباشد.
* هر کسی سرنوشت خود را از تقدیری که پیر دانایی امثال حافظ - مولوی -عطار و غیره داشته اند جدا کند در ظلمات دوران گرفتار میشود
۱۰- مگر جز این است که عاشق در مسیر عشق و تقدیری که برایش رقم زده ،باید طعنه ها را تحمل کند،
- هیچ دلاور مردی نمی تواند به کمک سپر ، تیر قضا ( اراده و تقدیر الهی) را از خود دور کند.
۱۱- گشوده گی حضرت محبوب دعای کسی است که در طلب وصال او باشد،
- چه آن کس در صومعه ،زاهد باشد و چه در خلوتگاه ،صوفی .
.
۱۲- ای کسی که انگشتان خود را در دل حافظ فرو برده ای و سبب دلخونی او شدی،
- بیمی از غیرت خدا و قرآن نداری( که مرا اینچنین بیقرار کرده ای)
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۲۱ در پاسخ به محمد هادی مخبری دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲ - گفتار اندر نواخت ضعیفان:
بزرگی و بخشش, راه و روشِ بزرگان است! نه نه اشتباه کردم, بزرگی و بخشش خلق و خویِ پیامبران است! (خیلی فراتر از منشِ بزرگان است)
رضا از کرمان در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶:
سلام
بنظر من کلمه (هرگز) دوم در بیت ششم اشتباه نوشته شده است ضمن اینکه وزن مصرع اول بیت هشتم هم درست نمیباشد ظاهرا باید اینمقال باشه انتهای مصرع بنده دسترسی به دیوان ایشان ندارم لطفا اصلاح بفرمایید.
شاد وسرافراز باشید.
Sahv در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۱۸ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰۱:
۵.می گوید که؛ از آفتاب به گل شبنم می رسد؛ می توانیم این طور معنیش کنیم که اشک گل شبنم است و این اشک از حضور آفتاب است. و البته؛ شبنم گل خودش چیز زیباییست. انگار که صائب می گوید غم خورشید داشتن یک طور زیباییست.
Sahv در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۱۹ دربارهٔ شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶:
۴. با وجود اینکه زیبایی و حسن معشوق فرای زیبایی جهان ماست؛ اما در دُماغ (خیال؛ آرزو؛ تصور) هر کس از دو (یعنی هر یک انسان) زیبایی خاص خودش را دارد. یعنی در تصور هر انسان معشوق شکل متفاوتی دارد. اما یک است.
رضا تبار در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸:
معنی ابیات
۱- یک هفته بیشتر نیست که از انس با محبوب محروم شده ام ولی بر چشم و جان من سالی گذشته است.
- زیرا قصه هجران را کسی درک می کند که در وادی محبت قدم گذاشته باشد.
۲- با توجه به لطافت چهره محبوب،آن رخ آنچنان آینه گونه و صاف است که مردمک چشم من ،
- عکس خود را در آن دید و گمان کرد خال سیاهی است که بر چهره محبوب است.
۳- در آن دید ملکوتی،انسان سرمست از تجلیات او میگردد،
- اگر چه هر مژه او انسان را تا مرز نابودی و فانی شدن پیش می برد.
( این راز محبوب است که چگونه در یک مواجهه ،هم انسان را سرمست جمال و زیبایی خود می کند،هم او را مقهور هیبت و جلال خود مینماید.).
۴- ای محبوبی که بخشش و کرم تو همه جا را فرا گرفته،
- چه شده که در کار غریبان اهمال میکنی؟
۵- از این به بعد در وجود جوهر فرد ( جزء لا یتجزی= تجزیه ناپذیر) شک نخواهم کرد،
- با دیدن جمال روی تو و لب و دهانی آنچنان یگانه،دیگر شبهه ای برای این نکته نیست.
۶- مژده دادند که بر ما گذر خواهی کرد،
- این یک نیت خیر است. پسخیرت را تغییر مده که فال نیک و مبارکی است.
( از پیامبر (ص) نقل شده که فرمود: در طول عمر شما ،نسیم لطف و عنایت الهی مکرر میوزد.شما فرصت را از دست ندهید و خود را در معرض این الطاف قرار دهید.
بحار الانوار/ ترجمه موسوی همدانی/ جلد ۲ ص ۲۳۱
ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها)
۷-حافظ چگونه کوه فراق و دوری تو را تحمل کند،
- در حالی که تن او از فرط خستگی مانند یک نی شده است.
Sahv در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۰۴ دربارهٔ شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵:
۱.سحرگاه که موذن زنده دلان را به صلا (نماز) می خواند تو نیز برو برای صلاحت نماز بخوان.
البته اینجا جناب مغربی بازی با صلا و صلاح کرده اند؛ می تواند معنی بیت این باشد: زمانی که موذن زنده دلان را به صلا می خواند؛ تو آن(صلا) را صلاح بخوان. یعنی یک «ح» به آن اضافه کن و بدان که نماز همان صلاح است.
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۲۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱ - سر آغاز:
غمِ خویش(خودت) در زندگی خور که خویش(خویشاوند)
به مُرده نپردازد از حرصِ خویش(خودش)
گرشا در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۰۴ در پاسخ به فاطمه زندی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱:
سپاس بیکران از شرح مفصلی که در اینجا قرار دادید
رضا تبار در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷:
حافظ در مسیر عشق به نورانیتی مواجه شده که جانش را فرا گرفته و مثل همه خطورات قلبی او معلوم نیست منشاء آن کدام است و آن را اینگونه بیان میدارد:
معنی ابیات
۱- خدایا، این شمعی که دلم به آن روشن شده از کدامین خانه سر بر آورده،
- که جان ما را اینچنین آتش زده و از خود بیخود کرده است.
۲- آن شمع فروزان چنان افق حقیقت را بر من گشوده و مرا بیخود کرده که دل و دین را که در حالت خود آگاهی میتوان در اختیار داشت ،از من ربوده است،
- اینچنین درخششی تا کجا می تواند ادامه یافته و بر چه کسی فرود می آید و چه کسی همنشین او میگردد؟
۳- امید دارم که همواره از این درخشش روحانی بهره مند باشم،
- این مقام شادی بخش روح،چه کسی می تواند باشد؟ و ساقی کدام بزم و مجلس است؟
۴- بخاطر خدا بپرسید ،با اجازه و فرمان چه کسی میتوان به مصاحبت و همنشینی با این شمع فروزان رسید؟،
- شمع فروزانی که فروغش بر هر کسی بتابد،سعادتمند و خوش اقبال خواهد شد.
۵- این پرتو فروزان به هر کس برخورد کند،او را افسون و از خود بیخود می کند،
- و معلوم نیست دل محبوب به کدامین جانب و به چه کسی تمایل و توجه دارد.
۶- خدایا این شمع دل افروز که شاه گونه،ماه چهره و پیشانی ای تابناک مثل ستاره زهره( از نظر روشنایی) دارد،
- گوهر یکی یکدانه کیست؟ (که او را مانند صدف در بر می گیرد)
۷- حافظ در گفتگویی معنوی به آن تجلیات الهی خطاب میکند و می گوید:
چه اندازه سخت است که دل دیوانه حافظ بتواند بدون تو بسر برد،
- (در این حالت آن شمع فروزان و آن ماه رخ زهره جبین) اشاره کرد که منشاء این اشراق و معنویت کجاست و دیوانه چه کسی است.
محمد سالاری در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۲۲ دربارهٔ امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در مدح فخرالملک: