گنجور

حاشیه‌ها

یوسف شیردلپور در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۲۵ در پاسخ به پژمان رضوی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱:

جناب آقای پژمان درود برشما من هم نظرم چنین است واقعا بیت زیباییست  پیشنهاد میکنم این شعر وغزل را با اجرای استادان محمد موسوی وشجریان گوش کنید تا ببینید عمق معانی ومفهوم این غزل استاد سخن حضرت سعدی را 💚💚✋

مهدی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۰ در پاسخ به احسان صبا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۹:

سلام، چه تعبیر زیبایی آفرین

یوسف شیردلپور در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴:

بادرود بیکران به همه عزیزان گنجوری ودست اندارکاران برنامه وسایت پربار گنجور وتشکر از همه عزیزان بابت نوشتار حاشیه این شعر وغزل: بیت دوم این غزل زیبا این پیام میروسنه که من طبیبم وکار طبیب هم نجات دادن است نه جان ستاندن، عاشق به معشوق میگویدمن که خود برای جان فشانی آماده ام چگونه میتوانم سرببرم؟ طاقت سربریدنم باشد

وزحبیبم سر بریدن نیست، 

چقدر عاشق است  حضرت سعدی؟ 

خوشا به حال ما که چنین صعادتی نصیب ما گشته همچو حافظان ومولانا ها رودکی فردوسی عطار سعدی را داریم خدایا شکرت 🙏🙏

اما اگر واقعا خواهان لذت از این شعر وغزل حضرت سعدی هستید اجرای خصوصی محمد موسوی وشجریان  را بانام برگ تنهایی گوش کنید تاببنید معنای شعر چقد دلنشین تر است 💐✋

Kiana Hajiahmady در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۱۴:

چرا معنی شعر هارا نمیگید!!! 

 

سوریا اسدی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۱۳ دربارهٔ افسر کرمانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳:

یکی به من بگه این شعر از صائب تبریزیه یا افسر کرمانی🥲

بیقرار در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۱۲ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳:

 بداهه ی اینجانب در استقبال از این غزل زیبای  فروغی بسطامی 


«اندوه تو شد وارد کاشانه ام امشب 
مهمان عزیز آمده در خانه ام امشب»

شمعی شده سوزان و پر از نور دل انگیز 
تا صبح سحر واله و پروانه ام امشب 

در بزم تو ای مایه ی آرامش جانم
از خویش و خودی غافل و بیگانه ام امشب

عاقل نکند فهمِ دل و عشوه ی دلدار 
مجنون صفتی بیدل و دیوانه ام امشب 


در دام دو زلفت شده ام صید گرفتار 
باز آی که محتاج کمی دانه ام امشب 

آباد بُدم سقف دلم ،  زار  فروریخت 
ویرانتر از آن گوشه ی ویرانه ام امشب

صد بار دگر گفته ام و باز بگویم 
من عاشق یک جام و دو پیمانه ام امشب

فرهاد صفت می کَنَم این کوه درون را 
من کُشته ی این قصه و افسانه ام امشب

از مستی چشمان توام مست نمودند 
من مست همین مستیِ مستانه ام امشب 

از بس که غم هجر تو را خورده دلِ زار 
سیراب ترین تشنه ی فرزانه ام امشب

ابر آمد و بر سقف دلم خیمه زد اینک 
بی تاب ترین گریه ی بی شانه ام امشب 

ای آنکه قرار از دل ما باز ربودی 
باز آی و لطافت بده بر خانه ام امشب

#رضارضایی « بیقرار »

بیقرار در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۰۹ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲ - همت ای پیر:

بداهه با بیت مطلعی از استاد شهریار 


« مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرم 
مستانه در این گوشه ی میخانه بمیرم »

عقل از سر‌ ما رفت در این دهشت ایام 
مجنون صفت اندر برِ دیوانه بمیرم 

هرجا که تو باشی به نظر خانه ی امن است
بی روی تو ، بی خانه و کاشانه بمیرم 

جان می دهم اندر رهت ای جلوه ی جانان
شاید که در این میکده جانانه بمیرم

رندان ، همه در کنج قفس ، آه فسردند 
بی قفل و قفس ، رسته و رندانه بمیرم

مرغم ، که به دام نگهت زار فتادم 
مپسند که در دام تو بی دانه بمیرم 

آشفته تر از زلفِ پریشانِ تو ، دل بود
مگذار که در حسرت یک شانه بمیرم

بر شمع وجودت که بود قبله ی دلها
پروانه صفت پر زده ، پروانه بمیرم

از سیب زنخ ، حسرتِ کامی به دلم ماند
ای کاش که بی حسرت آن چانه بمیرم

در حسرت جامی ز لبت نقد بقا رفت 
جایز نَبُوَد بی پی و پیمانه بمیرم 

کاشانه ی ما لانه ی تزویر و ریا نیست
ترسم که ز اندوه همین خانه بمیرم 

دُردانه تر از ناز نگاهت نَبُوَد ، هیچ 
باید که در اندیشه ی دُردانه بمیرم 

افسانه نباشد سخن عشق ، عزیزان 
مگذار که در حُرمَت افسانه بمیرم 

بی قرب و قرارم مکن ای شاهد قدسی
بگذار که بی منّت بیگانه بمیرم 

 # رضارضایی « بیقرار »

بیقرار در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵:

 بداهه با مطلعی از استاد سخن ، سعدی جان

« چنان در قید مهرت پایبندم 
که گویی آهویی سر در کمندم »

به دامت کرده ای دل را گرفتار 
نپرسیدی ز حالم ، چون و چندم

گهی در شوق وصلم ، گه به هجران
نمی دانم  بگریم یا بخندم ؟؟!!

ز عشقت آتشی در سینه دارم 
در این آتش تو گویی چون سپندم

بر آن لعل و لبت خو کرده ام من 
نیاید لعل دیگر در پسندم

شکستی عهد آن دوران دیرین 
بر آنم تا دگر بارش ببندم

تو باشی گل کند اندیشه ای پاک 
نباشی تیره ام ، تارم ، نژندم

تو در اندیشه ام خوش کرده ای جا 
چه فرقی می کند مَروَم ، مَرَندم ؟

اگر میدان دهی بر عاشقی زار 
بتازانم در این میدان سمندم

سفر کردی فراموشت کند دل ؟
مبادم دل به مه رویی ببندم

سخن کوته کنم ای ماه مه رو‌
که با عشقت همیشه سربلندم

قرارم رفت و اینک بیقرارم 
ولی دل از دلارامم نکندم

#رضارضایی « بیقرار »

بیقرار در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۰۱ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶:

 بداهه سرایی در شب یلدا با  مطلعی از وحشی بافقی


«شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد »
در پی اش هیمنه ی صد شب یلدا ببرد

مانده ام مات که با عشوه و  نازت به جهان
دل چرا از من سرگشته ی  تنها ببرد ؟

ای خوش آن پیر  ‌پر از زهدِ زمان را که چنین
عِرضِ آن زاهد خشک ، دختر ترسا ببرد 

ترسم آن میکده ی لعل عقیقت به جهان
قاپ هر دلشده ی  بی سر و بی پا ببرد 

هر که دل در گرو زلف پر از چین تو داشت
طبل رسوایی خود تا لب رسوا ببرد 

بگذر از زاغ سیاهی که‌ کنون شاخ شدست
جور و جادوی بتان ، شوکت عنقا ببرد  

امشبی را که خوشست قدر و غنیمت بشمار
تا به کی شور و شَرَت ، شبهه ی فردا ببرد ؟؟

سحر و جادوی دو چشمت همه را مات نمود
وای از آن روز که دل با ید بیضا ببرد 

دیده بر راه نهادم که قدم رنجه کنی
پا بر این دیده بنه  تا غم دنیا ببرد 

شب دیجور غزل نور گرفت از رخ ماه
ماهتابی که به شب ، سردی و‌ سودا ببرد 

گرچه در سینه بُوَد راز مگو ، ای مَه ناز 
راز پنهان مرا آن مَه پیدا ببرد 

غم لیلا ز ازل در دل مجنون شده حک
گر چه این عشق و جنون در دل صحرا ببرد 

می و میخانه ی ما در شب یلدا ، نظر است
دل و دینم به نظر یکسره یک جا ببرد 

آنکه با روی و ریا خون کند اندر دل خلق
صبح فردا غضب از حضرت والا ببرد 

بیقرارم که شبم صبح شود بی رخِ دوست 
حسرتی تا به ابد در دل شیدا ببرد 

 #رضارضایی « بیقرار »
۳۰ آذر ۱۴۰۰ ( شب یلدا ) ساعت ۲۳

شوق پرواز در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۰ در پاسخ به دکتر محمد ادیب نیا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

تشکر از این اشاره لطیف ...

خداوند به حق ساقی کوثر به همه علاقمندان طریق از می عشقش بنوشاند که اگر کسی بچشد آنرا با مواد مخدر و محرک اشتباه نمیگیرد! برای خودم به عنوان یک پزشک واقعا عجیب بود که برخی مضامین والای عشق الهی را با مشروبات الکلی اشتباه بگیرند! پناه بر خدا ...

من مست می عشقم هشیار نخواهم شد ...

چه جنون و مستی ای بالاتر از شهیدان راهش، همان‌ها که میان خون رقص کنان می‌رفتند ... آیا این قابل قیاس است با الکل زوال کننده عقل!!! سبحان الله

رضا موسوی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۵۰ در پاسخ به تاوتک دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۵ - نصحیت کردن زن مر شوی را کی سخن افزون از قدم و از مقام خود مگو لم تقولون ما لا تفعلون کی این سخن‌ها اگرچه راستست این مقام توکل ترا نیست و این سخن گفتن فوق مقام و معاملهٔ خود زیان دارد و کبر مقتا عند الله باشد:

سلام  کاملا درست فرمودید اگر اسم کتاب دکتر ندوشن ولینک مقاله ای را که بدان اشارت داشتید در خاطر عاطرتان است لطفا ارسال کنید . با درود و سپاس rsmg4747@gmail.com .دکتر رضا موسوی .تهران 

فضل اله قاسمی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۴۹ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۳۱:

سلام و عرض ارادت محضر عزیزان صاحب ذوق و نظر، استادان ارجمند و سپاس بسیار از گنجور

به نظرم اینجا یکی از غزل های مکتب واسوختیِ صائب را پیشِ رو داریم.

در این شیوه، عاشق، برخلاف معمول، از التماس و خواهش پرهیز می کند و گاه بد و بیراهی هم به معشوق می گوید و چه بسا به تهدید او هم می پردازد .

گفته اند این سبک، از میان سروده های مکتب وقوع سر برآورده است و شاعرانی مثل محتشم و وحشی را سرسلسله واسوخت سرایان دانسته اند اما بسیار پیشتر از اینان شاعرانی همچون سعدی و دیگران خواسته یا ناخواسته، آثاری به این شیوه آفریده اند و در روزگار ما هم شاعرانی به این طرز ، طبع آزموده اند که از میان اینان می توانیم به شهریار اشاره کنیم .

همچنان که می دانید واژه واسوخت در میان فارسی زبانان شبه قاره هند، به معنای روی گردانی، نفرت ، پرهیز و اعراض است.

مرضیه در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۱۱ دربارهٔ خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۱۲۳:

اشتباه تایپی: مصرع اول *به جان* درست نه *بجحان*

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۵۳ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » تصنیفها » مرغ سحر (در دستگاه ماهور):

دوستان گرامی!

بند دوم مرغ سحر را شادروان قمرالملوک وزیری نخوانده است! آنچه که به نام ایشان دست به دست می‌گردد، صدای جمال صفوی است. جمال صفوی، صدای بسیار زیری داشته که همین نکته، باعث اشتباه می‌شود. از ایشان، تنها چند اثر به جا مانده؛ از آن جمله «مرغ بی‌نوا» را می‌توان نام برد.

مرضیه در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۴۷ دربارهٔ خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۶۸:

جمله اول کلمه *از* لازم جانشین کلمه *در* بشه 

مرضیه در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۳۳ دربارهٔ خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۳۵:

گویم دوم اشتباه تایپ داره گیوم نوشته شده

Ejazulhaq Rahimi در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۳۰ دربارهٔ خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶:

سلام علیکم

لطفا این شعر خلیل الله خلیلی را که بر مرقد مطهر پیامبر اسلام سروده و خوانده شده است را، در گنجور اضافه کنید:

ای نور خدا، صبح کرم، مطلع انوار
در کشور ما خیمه فرو هشته شب تار
یک روزن امید، در آن نیست پدیدار
هم قافله گم گشته و هم قافله سالار

هم یار جدا مانده در این شام و هم اغیار

خورشید بیاید به بلورینه دواتش
خضر آید و مملو کند از آب حیاتش
طوبی قلم آرد به من از شاخ نباتش
جبریل ورق عرضه کند از وجناتش

تا من به حضور تو کنم درد خود اظهار

ای مهد کرم ای که کریم ابن کریمی
تو مخفرت کعبه و رکنی و حکیمی
تو نازش این کاخ دلاویز قدیمی
قندیل خدا بر زبر عرش عظیمی

بگزار قدم بر سر ما نیز تو یکبار

جز حضرت تو روی بدرگاه که آریم
جان را به تمنی که از شوق سپاریم
بگزار که این هدیه به پای تو گزاریم
ما ابر امیدیم به کوهسار که باریم

از مشهد دل سرزده این ابر گهربار

هنگام مصاف است ولی هم نفسی نیست
فریاد که در معرکه فریادرسی نیست
دزد آمده در خانه و بیم عسسی نیست
جز برهنه پایان تو در جنگ کسی نیست

بس کشته بخون خفته و کس نیست مددگار

زین فاجعۀ شوم که برما به زمین رفت
فریاد اسیران تو تا چرخ برین رفت
آرامگۀ شیر خدا بلخ گزین رفت
ای صاحب دین گوش فرا دار که دین رفت

در قلعه توحید نه در ماند نه دیوار

غلتیده به خونیم چه عالی و چه دانی
از حال دل امت مظلوم تو دانی
وامانده درین حادثه الفاظ و معانی
جانها به فدای تو که تو جانِ جهانی

هم جان جهانی تو و هم شاه جهاندار

از ما به جهان ملت بیچاره تری نیست
مظلومتر از ملت افغان دیگری نیست
صد شهر بخون تر شده کسرا خبری نیست
سوگند بنامت که چوما دربدری نیست

نی دار به جا مانده در آنجا و نه دیار

بر مسند اقبال کسانی که نشستند
پیمان او و عهد خداوند شکستند
میثاق به اهل ستم و کفر ببستند
با غیر ببستند و ز احباب گسستند

از یار بریدند و ببستند به اغیار

من حامل فریاد شهیدان و فایم
من قاصد درد و الم رنج و عنایم
من نالۀ زنجیر اسیران جفایم
آواره و گم گشته ندانم به کجایم

ای ابر کرم بر سر آواره دمی بار

سروده استاد خلیل الله خلیلی بر مرقد پیامبر اسلام (ص)

همایون در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۸:

از غزل های ابتدایی و آخوندی منبری پیش از ملاقات شمس و دوران مردگی و تکبر و خودخواهی  و  نصیحت  و تکرار مکررات بیهوده که رابطه خشم و تکبر را کشف کرده و مغرور است به آن 

سپهر در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۹۵ - طعن زدن بیگانه در شیخ و جواب گفتن مرید شیخ او را:

منظور از "خبر" آگاهی است. در مصرع قبلی: "بی خبر از جان شیخ"، بی خبر یعنی ناآگاه.

«آزمون» به معنای آزمودن، امتحان کردن و سنجیدن، در کلام مولانا متداول است، مثلا:

آتشم من گر ترا شک است و ظن

آزمون کن دست را بر من بزن

و احتمالا در اینجا همانطور که احسان نیز در حاشیه نوشته، این مصراع یعنی، "اگر بسنجیم و بررسی کنیم جان چیزی غیر از آگاهی نیست."

افزون بودن خبر به معنی عمق بیشتر آگاهی و خودآگاهی، احاطه و ظرفیت بیشتر آگاهی و شناخت است. (آگاهی به بودن، هستن و حضور آگاهی، آگاهی به سطوح عمیق تر وجود و یگانگی بنیادین و یکپارچگی این وجود، آگاهی به نیستی و عدم یک من، یک خود، یک مرکز)

احتمال دیگری هم هست که آزمون به معنای آزمون زندگی و حوادث و بلایای آن باشد (ترجمه نیکلسون). و "خبر در آزمون" به معنای تجلی آگاهی و خودآگاهی در آزمایش تجربه زندگی، و آبدیده شدن آن، و غافل نشدن، باشد.

فاطمه زارعی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۱۲ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:

مناسفم برای این طرز فکرتون

۱
۶۴۲
۶۴۳
۶۴۴
۶۴۵
۶۴۶
۵۵۲۴