سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۳:
طلسمی بستهام چون شمع ، کو خلوت ، کجا محفل،
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۳:
خموشی کردهام ، روشن چراغِ کنجِ ادراکم
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۸ دربارهٔ طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲:
نمیدانم که در این سرزمین آسوده است ؟ امّا،
محمد خراسانی در ۱ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۳۲ در پاسخ به مسکین دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴:
سلام دوست عزیز این یک اختیار شاعری وزنی است که شاعر میتواند در این وزن فعلاتن جای رکن اول عروضی فاعلاتن استفاده کند بنابر این وزن این شعر دیبا گونه درست است
یاسر شریفی نژاد در ۱ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:
منظور از این شعر مردن جسمی نیست. هیچ وقت مولانا کسی رو تشویق نمیکرده که برین خودکشی کنید بلکه منظور از این اشعار این است که از این خواستن ها رها بشید و نفس را بکشید که این نفس است که حجاب است جلوی چشم ما.
مسکین در ۱ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴:
وزن شعر رو اشتباه درج کردید...
"فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن" درست است
کوروش در ۱ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۵۴ در پاسخ به همایون دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۸:
رو چه حساب میگید مغرور است به آن ؟
کوروش در ۱ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۸:
گر ز کبر و خشم بیزاری برو کنجی بخست
ور ز کبر و خشم دلشادی برو غمناک شو
کنجی بخست یعنی چی ؟
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۴۰ دربارهٔ فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰:
به هر سو چشمه ای ، خواهد روان شد از سرِ خاکم
رضا هادی پور در ۱ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ عنصری » اشعار منسوب » شمارهٔ ۷:
این بیت اول کتاب گناه دریای فریدون مشیری هست. خیلی این بیت رو دوس دارم. معلوم هم نیست کی اون رو گفته. تو اون کتاب نوشته بود منسوب به فردوسی
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۹ - گفتن خویشاوندان مجنون را کی حسن لیلی باندازهایست چندان نیست ازو نغزتر در شهر ما بسیارست یکی و دو و ده بر تو عرضه کنیم اختیار کن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ایشان را:
مر شما را سرکه داد از کوزهاش
تا نباشد عشق اوتان گوش کَش
عشق اوتان: عشق او شما را = عشق او برای شما گوش کش نباشد.
قاصِراتُ الطَّرف، باشد ذوق جان
جز به خصم خود بننماید نشان
طَرْف: چشم، چشم به هم زدن
قاصرات: کوتاه کنندگان
قاصرات الطرف: زنانی که نگاه را کوتاه میکنند،
هست دریا خیمهای در وی حَیات
بَط را، لیکن کلاغان را مَمات
بطّ (بطّة): مرغابی
حَیات: زندگی
مَمات: مرگ، مردن
دریا خیمهای است که برای مرغابی در آن زندگی است اما برای کلاغان مرگ است.
پس همه اجسام و اَشیا تُبْصِرون
واندرو قُوتست و سَم، لاتُبْصِرون
در او قوت و غذا و سم است و آن را نمیبینند
کاسه پیدا اندرو پنهان رَغَد
طاعِمش داند کزان چه میخورد
رَغَد: آرامش و آسایش و رفاه، غذای مطبوع
طاعم: غذا خورنده
صورت یوسف چو جامی بود خوب
زان پدر میخورد صد بادهٔ طَروب
طَروب: تر و تازه و شاداب
باز از وی مر زلیخا را سَکَر
میکشید از عشق افیونی دگر
سَکَر: مستی
یا إلهی سُکِّرَتْ أَبْصارُنا
فَاعْفُ عَنّا أُثْقِلَتْ أَوزارُنا
خدایا چشمان ما خفه شد، بسته شد، از ما درگذر، بارهایمان (گناهانمان) سنگین شد.
یا خَفیّاً قَدْ مَلَأْتَ الْخافِقَین
قَدْ عَلَوتَ فَوقَ نُورِ الْمَشْرِقَین
ای پنهانی که شرق و غرب را پر کردهای، بالا رفتهای برتر و ورای نور دو مشرق
أَنْتَ سِرٌّ کاشِفٌ أَسْرارِنا
أَنْتَ فَجْرٌ مُفْجِرٌ أَنْهارِنا
فَجر: سپیده دم، جوشش
تو رازی هستی که آشکار کننده اسرار مایی، تو جوششی هستی که رودهای ما را به جوشش می آوری.
یا خَفِیَّ الذّاتِ مَحْسوسَ الْعَطا
أَنْتَ کَالماءِ وَ نَحْنُ کَالرَّحا
ای کسی که ذاتت پنهان و بخششت حس میشود، تو مثل آبی و ما چون سنگ آسیاب.
أَنْتَ کَالرِّیحِ وَ نَحْنُ کَالْغُبار
تَخْتَفِی الرِّیحُ وَ غَبْراها جَهار
غَبرا: تیره و تار، غبارآلود (مؤنث کلمه أَغْبَر)
تو مانند باد هستی و ما مانند غبار، باد پنهان میشود و تیرگیاش آشکار است.
تو چو جانی ما مثال دست و پا
قبض و بسط دست از جان شد روا
قبض و بسط: بسته و باز شدن
جنبش ما هر دمی خود اَشْهَدست
که گواهِ ذُوالْجَلالِ سَرمَدَست
اَشْهَد: گواهی میدهم، در اینجا به معنی گواه
حرکت ما در هر دم، خود میگوید که گواهی میدهم ....
گردش سنگ آسیا در اضطراب
اَشْهَد آمد بر وجودِ جویِ آب
سنگ آسیاب وقتی با اضطراب و لرزش میچرخد بر وجود جوی آب گواه است. (یعنی با چرخشش میگوید گواهی میدهم که جوی آب وجود دارد.)
بنده نَشْکیبد ز تصویر خوشَت
هر دمت گوید که جانم مَفْرَشَت
نَشْکیبد: شکیبایی و بردباری نکند
مفرش: فرش
همچو آن چوپان که میگفت ای خدا
پیش چوپان و مُحِبِّ خود بیا
مُحِبِّ: دوستدار، عاشق
تا شپش جویم من از پیراهنت
چارقت دوزم ببوسم دامنت
چارُق: گیوه
مجتبی در ۱ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۱۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱:
اگر چه عرض هنر پیشِ یار بیادبیست
زبان خموش، ولیکن دهان پُر از عربیست
پری نهفته رخ و دیو در کرشمهٔ حُسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست
در این چمن گلِ بی خار کس نچید آری
چراغِ مصطفوی با شرارِ بولَهَبیست
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببیست
به نیم جو نخرم طاقِ خانقاه و رباط
مرا که مَصطَبه ایوان و پای خُم طَنَبیست
جمالِ دختر رَز نورِ چشمِ ماست مگر
که در نقابِ زجاجی و پردهٔ عِنبیست
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مستِ خرابم، صلاح بیادبیست
بیار می که چو حافظ هزارم استظهار
به گریهٔ سحری و نیازِ نیم شبیست
ali barani در ۱ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۰ در پاسخ به علی اصغر دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸:
منظور سعدی معنی مجازی خفته هم می تواند باشد یعنی فرد غافل و گمراه ( خواب غفلت)
مهدی هزاران در ۱ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸:
سلام
آقا آرش خوبم!
روح و جسم، معنا و ماده، دین و دنیا همیشه با هم و همراه هستند و جدایی در کار نیست.در همین غزل روی خوش و موی دلکش و چشم مست و . . . زمانی خواستنی و دلنشین هستند که زنده باشند یعنی روح و معنا داشته باشند. در غیر این صورت مجسمه ای بیش نیستند.
پس عرفان و مذهب همیشه و همه جا را در بر گرفته.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۹ - گفتن خویشاوندان مجنون را کی حسن لیلی باندازهایست چندان نیست ازو نغزتر در شهر ما بسیارست یکی و دو و ده بر تو عرضه کنیم اختیار کن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ایشان را:
أَنْتَ سِرٌّ کاشِفٌ أَسْرارَنا
أَنْتَ فَجْرٌ مُفْجِرٌ أَنْهارِنا
در این بیت «کاشف و مفجر» میتوانند بدون تنوین باشند چون مضاف هستند اما میتوانند با تنوین باشند چون اضافۀ لفظی است و در اضافۀ لفظی، مضاف میتواند تنوین بگیرد و این ارجح است.
اما کلمات أَسْرار و أَنْهار میتوانند مجرور باشند (أَسْرارِ و أَنْهارِ) بنا به مضافالیه بودن یا منصوب باشند (أَسْرارَ و أَنْهارَ) بنا به مفعولٌبه بودن. شبه فعلهای کاشِف و مُفْجِر میتوانند مانند فعل، در مضافالیه خودشان عمل نصب انجام دهند
کوروش در ۱ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۲۰ - صفت خرمی شهر اهل سبا و ناشکری ایشان:
سگ کلیچه کوفتی در زیر پا
تخمه بودی گرگ صحرا از نوا
یعنی چه ؟
کوروش در ۱ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۷ - گریختن عیسی علیه السلام فراز کوه از احمقان:
در حکایت بعدی احتمالا تعریف احمق توضیح داده شده
کوروش در ۱ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۸ - قصهٔ اهل سبا و حماقت ایشان و اثر ناکردن نصیحت انبیا در احمقان:
شاید پر تناقض ترین داستان ادبیات فارسی همین باشه که تا این حد واضح تناقض ها رو گفته
شهر خیلی بزرگ و در عین حال کوچک
جمعیت بسیار زیاد و در عین حال سه نفر
کور و در عین حال بینا ، کر و در عین حال شنوا ، برهنه و در عین حال پوشیده
مرغ فربه در عین حال لاغر
خوردن اون یه ذره غذا و در عین حال چاق شدن و بزرگ شدنشون
رد شدن اون سه نفر از شکاف باریک در ، در عین حال که خیلی بزرگ بودن
واقعا داستان ترسناکی بود مثل یه کابوس
جای بسی تفکر داره
در حکایت پیشین هم درباره فرار عیسی از احمق گفته شد احتمالا این داستان به تعریف احمق در داستان قبلی مربوط باشه
کوروش در ۱ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۸ - قصهٔ اهل سبا و حماقت ایشان و اثر ناکردن نصیحت انبیا در احمقان:
جان ناکرده به جانان تاختن
گر هزارانست باشد نیم تن
یعنی چه ؟
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۳: