سید حسین اخوان بهابادی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸:
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد واقعا یک کسی نیست که شما وقتی با آن نشست و برخاست بکنی شما را هوایی بکند عاشق و شیدای حق بکند دل شما را به حق بسپارد اهل دلی نیست نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد نسل امروز ما واقعا یک نسل فقیری است یا چنین نگارهایی نیستند یا در دسترس نیستند به راحتی نمیشود اینها را یافت و پیدا کرد و حافظ از همین نگران است نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد اگر بخت و اقبال با من یار شود گذار من به این جنس آدمها بیفتد اینها بار و بنهی من را میتوانند از این عالم به عالم دیگر ببرند همه چیز من را میتوانند هوایی و خدایی بکنند.
کوحدیثی کش سرمست که پیش کرمش
عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد
میگوید کو آن هم دل و هم نشین آن کسی که سر تا پا کش است یعنی زیباست یعنی خوش است یعنی آدم را به سمت خودش میکشد از بس دلرباست فراوان جاذبه دارد کَش است کشنده است که سرمست هم باشد یعنی از خودش بی خود شده باشد از یک عالم خودیت و خودخواهی و خود پسندی بیرون آمده باشد پیش کرمش سر تا پا هم کرم و کرامت و آقایی باشد که در پیشگاه کرم او یک عاشق دلسوختهای به محض این که نام یک تمنا نام یک آرزو میبرد آن آرزو را برآورده میکند در دستت هر چه بخواهی میگذارد تمام نیازهایت را مرتفع میکند کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بی خبرت میبینم آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
خزان فقط مال باغ نیست که خود باغبان هم خزان دارد
در خیال این همه لعبت به هوس میبازم بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
بچهها مشغول عروسک هایشان هستند سرگرم و دل گرم عروسک هایشان هستند با این عروسکها زندگی میکنند حرف میزنند درد دل میکنند در حالی که این عروسکها چیزی نیستند چیزی از آنها ساخته نیست حافظ میگوید حکایت ما حکایت همین بچهها است منتها اینها در بیرون عروسک بازی میکنند ما در خیال خودمان عروسکها چه چیزهایی هستند؟ دیگران میگوییم اگر برویم پیش فلانی مشکل حل میشود اگر کنار فلانی قرار بگیریم گرههای ما یکی پس از دیگری باز میشود نان ما در روغن میشود وضع ما از این رو به آن رو میشود عروسک بازی میکنیم در خیالات و اوهامات خودمان میگویدای کاش صاحب نظری میآمد نظری به ما میانداخت وضع رقت بار ما را میدید دلش به رحم میآمد دست ما را میگرفت میبرد به تماشا یک حقایقی را به ما نشان میداد تا این عروسکها از چشم ما بیفتد در خیال این همه لعبت به هوس میبازم لعبت بازی یعنی عروسک بازی میگوید در خیال خودم این همه عروسک بازی میکنم آن هم نه از روی عقلانیت از روی هوس کاش یک نگاری از راه برسد و نام تماشا ببرد بگوید بیا برویم تماشا یک چیزهایی نشانت بدهم چیزهایی بده تا چیزهایی از دست ما بیفتد و الا اینها از دست ما نمیافتد چهار دستی گرفتیم و رها نمیکنیم
علم و فضلی که به چهل سال دلم جمع آورد ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
میخواندم یک پدری پسرش را فرستاده بود که علوم غریبه را یاد بگیرد علم رمل را یاد گرفته بود بعد از سالها آمده بود پدرش گفته بود بعد از این سال رنج و ریاضت چه به دست آوردی گفت پوشیدهها بر من پوشیده نیست گفت عجب یک چیزی را گرفت در مشت خودش گفت بگو ببینم در مشت من چیست؟ خیره شد به مشت پدرش و گفت گرد است گفت درست است گفت وسطش هم سوراخ است گفت این هم درست است گفت فلز است گفت این هم درست است بعد گفت غربیل نیست؟ پدرش گفت پسر جان تو این همه نشانهها دقیق و باریک را گفتی درست گفتی این همه مسائل پیچیده را فهمیدی اما این را نفهمیدی که غربیل و غربال در مشت جا نمیگیرد؟ حافظ میگوید بعضی فضلهای ما از این دسته است سالها رفتیم علم آموختیم ولی از این دست یک کسی میگفت با پدرم روی یک مسئلهی علمی بحث میکردم خلأ از نگاه ابن سینا من بحث میکردم پدرم بحث میکرد با هم مجادله میکردیم من احساس میکردم حق با من است پدرم احساس میکرد حق با اوست بالاخره به نتیجه نرسیدیم برادرم هم آدم فاضلی بود گفتم بیا تو حکم و شاهد باش ببین من چه میگویم پدرم چه میگوید حق با کیست من این را میگویم پدرم این را میگوید برادرم یک تاملی کرد گفت به نظرم حق با توست ولی تو که مسئلهی به این پیچیدگی را میفهمی چطور نمیفهمی که با پدر خودش نباید جدل بکنی؟ نباید صدایت را روی صدای پدرت بالا ببری؟ حافظ میگوید نکند علم و فضلهای ما از این دست باشد؟ سالها زحمت کشیدی یک چیزهایی را درک کردی ولی در بدیهی ترین چیزها اولی ترین چیزها مانده باشی وقتی خدا یک نگاهی میکند همهی اینها بپرد برود پی کارش بگوید این علم و فضل است که تو داری؟ علم و فضلی که به چهل سال دلم جمع آورد آن هم با دل و جان جان کندم زحمت کشیدم ترسم آن نرگس مستانه میترسم آن چشمی که سر تا پا مستی و شیدایی است با یک نگاه همهی اینها را به یغما و تاراج ببرد بگوید اینها چیست تو داری.
بانگِ گاوی چه صدا بازدهد؟ عشوه مَخر
سامری کیست که دست از یدِ بیضا ببرد؟
سامری یک گوساله ساخت که وقتی باد از پشتش دمیده میشد از دهانش صدای گاو بیرون میآمد و این خیلی مردم را شگفت زده کرده بود این هم از شگفتی مردم سوء استفاده کرده بود میگفت خدایی که موسی میگفت همین است اگر میخواهید پرستشی داشته باشید این را پرستش بکنید موسی وقتی که آمد طبیعی است وقتی دوباره ید بیضای خودش را نشان بدهد این صدای گاو رنگ میبازد میرود پی کارش این صدای گاو وقتی معجزه گر است که ید بیضا در کار نباشد حالا حافظ همین را میخواهد بگوید میگوید ما یک بانگ گاوی داریم در عالم یک ید بیضایی داریم تا وقتی این بانگ گاو یک بانگی دارد برای خودش سر و صدا ایجاد میکند اعجاب و شگفتی میآفریند که آن ید بیضا نیاید اگر آن بیاید همهی اینها میرود پی کارش ما یک سامری داریم یک موسایی داریم این سامری تا وقتی یخش میگیرد که پای موسی به میان نیاید اگر آمد میرود پی کارش الآن تمام رسانههای مبتذل عالم نقش همین بانگ گاو را دارند اگر معارف اهل بیت که نقش ید بیضا دارد اگر واقعا بیاید و درست عرضه شود و درست تعلیم شود همهی اینها رنگ میبازند حافظ میگوید امکان ندارد بتواند بانگ گاو بر ید بیضا غالب شود بانگ گاوی چه صدا باز دهد این بانگ گاو چه صدایی میخواهد در عالم انعکاس بدهد چه اتفاقی میخواهد رقم بزند عشوه مخر عشوه خریدن یعنی فریب خوردن فریب نخور سامری کیست؟ که دست از ید بیضا ببرد دست بردن یعنی پیش افتادن پیشی گرفتن سبقت گرفتن میگوید سامری چه کسی است که بخواهد از ید بیضای موسوی جلو بیفتد و بر او غالب شود و غلبه بکند.
جام مینایی مِی، سد ره تنگ دلی است منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
بارها عرض کردیم معرفت در نگاه حافظ تشبیه به میمی شود و قرآن چون ظرف معارف حق است به جام میتعبیر میشود میگوید ببین اگر میخواهی جلوی غمها را بگیری جلوی غصهها را بگیری به آرامش و اطمینان راه پیدا بکنی یک راه بیشتر نداری آن هم جام مینایی میاست جامی است که شیشهای هم است با کوچک ترین حرکتت میشکند و از دست خواهی داد و از معنویاتش محروم خواهی شد جام مینایی میسد ره تنگدلی است این است که میتواند جلوی دل تنگیها و غمها و غصههای تو را بگیرد به تو آرامش و امنیت بدهد منه از دست این را از دست مده وگرنه سیل غمت از جا ببرد سیل غمها و غصهها از راه میرسد و تو را مثل یک بوتهی خاری که از دل کویر ریشه کن میکند و با خودش میبرد تو را هم با خودش خواهد برد «أَلَا بِذِکْرِ اللَّـهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/ 28) یک جای دیگر میگوید غم کهن به میسالخورده دفن کنید این غصههای مزمن همیشگی را فقط با میسالخورده یعنی آن معرفتی که سالها از عمرش گذاشته 1400 سال پیش نازل شده به میسالخورده دفن کنید که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت اصلا تنها راه رسیدن به دل خوشی و خوش دلی همین است این را هم من نمیگویم پیر دهقان گفت آن کسی گفت که پیر بود و دهقان بود کشاورز بود کشاورزی میکرد یعنی حضرت علی بود این کلام حضرت علی است که ا فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرْآنِ (کافی، ج 2، ص 599) وقتی که تاریکیها بر شما هجوم آوردند به قرآن پناه ببرید حالا حضرت علی میفرماید علیکم بالقرآن حافظ میگوید جام مینایی میسد ره تنگ دلیست منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
راه خدا راه عشق و محبت است میگوید کسی که در این مسیر قدم میگذارد کمینهای فراوانی سر راهش است در این کمینها هم پر از کمان دار است همه نشانه میروند تا دل او را صید بکنند غافل بکنند مصداقش امروز خیلی روشن تر است تا روزگار خود حافظ این همه سایتها شبکهها کانالها ماهوارهها اینها کمان دارانی هستند که پیوسته آدمها را دارند نشانه میروند تا انسانها غافل شوند هر لحظه شما را دارند به غفلت دعوت میکنند هیچ کدام شما را به ذکر دعوت نمیکنند میگوید کسی میتواند از این دامها از این کمینها از آن کمان دارها خلاصی پیدا بکند که دانسته رود یعنی معرفت داشته باشد اگر معرفت داشته باشد از اینها هیچ آسیبی متوجه او نخواهد شد نه که سراغ اینها نمیرود نه اتفاقا سراغ اینها هم میرود از اینها هم استفاده میکند ولی رنگ اینها را نخواهد گرفت دقیقا مثل یک گل که شما کود میریزی پایش ولی رنگ کود نمیگیرد بوی کود نمیگیرد طعم کود پیدا نمیکند ولی از همین کود بیشترین و بهترین استفاده را برای رشد خودش میکند میگوید اینها هم در کنار همهی این تجهیزات نهایت استفاده را میکنند بدون این که رنگ ببازند بدون این که رنگ اینها را به خودشان بگیرند
حافظ ار جان طلبد غمزهی مستانهی یار خانه از غیر بپرداز بهل تا ببرد
میگوید اگر او یک غمزهای کرد یعنی یک نگاه عاشقانهای به تو انداخت یک نگاه مستانهای به تو کرد و اشاره کرد که من جان تو را میخواهم تو جان خودت را باید نثار من بکنی قربان من بکنی میگوید از من به تو نصیحت هر چه جز او باشد غیر است غریبه و بیگانه است نثارش بکن و به پای او بریز(برگرفته ای از شرح استاد رنجبر)پیوند به وبگاه بیرونی
مسعود نخعی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۵۵ در پاسخ به صبا دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵:
سلام.وزنی که ازتکرار فعلاتن درست شده باشد رمل مَخبون نام دارد.دراین وزن شاعرمی تواند درآغاز هرمصراع بجای رکن (فعلاتن)رکن فاعلاتن بیاورد.به دیگرسخن شاعرمی توانددرآغازمصراع بجای هجای کوتاه هجای بلند بیاورد بدون این که وزن مختل شود.بااحترام_مسعودنخعی
کوروش در ۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۰ - اضافت کردن آدم علیهالسلام آن زلت را به خویشتن کی ربنا ظلمنا و اضافت کردن ابلیس گناه خود را به خدای تعالی کی بما اغویتنی:
ناطقی یا حرف بیند یا غرض
کی شود یک دم محیط دو عرض
گر به معنی رفت شد غافل ز حرف
پیش و پس یک دم نبیند هیچ طرف
آن زمان که پیشبینی آن زمان
تو پَسِ خود کی ببینی این بدان
چون محیط حرف و معنی نیست جان
چون بود جان خالق این هر دوان
تفسیر لطفا
Sm در ۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۲ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۵۴:
آهو بجه کرد و روبه آرام گرفت
بجه کردن جهیدن و رمیدن است که خصوصیت آهوست
سعمن در ۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۷ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۴:
زنان را عفت و عصمت حجاب است
نه ناز و عشوه و گفت و جواب است
سخن کوتاه کن ای مرد نادان
شود ارزان چو گوهر شد فراوان
سعمن در ۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۷ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۴:
فرو پاشیده کانون محبت
شده بی بند و باری رسم و عادت
اگر قبلا اسیر دست شو بود
ولی کدبانوی خوش رنگ و بو بود
کنون گشته اسیر کل مردان
زبهر خورد و خوراکش پریشان
گر اینجا اندکی خوش رنگ و آب است
ز یمن بانوان با حجاب است
اگر فورا از این ره بر نگردد
دگر خر مهره هرگز زر نگردد
نخواندی در بیان معنای جلباب
و یا خواندی خودت را می زنی خواب
بیا ایرج ز پیغمبر حیا کن
چنین یاوه مگو شرم از خدا کن
مزن خود را به خواب ای مرد عاقل
چرا هستی ز کنه کار غافل
اگر باشد عفیف و با حیا زن
بود پوشیده در هر کوی و برزن
سعمن در ۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۵ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۴:
پاسخ به شعر حجاب ایرج میرزا:
پیامی هست از من سوی ایرج
ببر ای باد ،جُردن،سوی ایرج
پیامی واضح و گویا و روشن
ببر از جانب دل خسته »سعمن«
کجا آسوده جمع آید به یک جا
عفاف و عشوه و رندی و تقوا
سه قفله می کنی شبها چرا پس
در خانه ز بیم دزد ناکس
چرا در خانه پنهان می کنی زر
نریزی روی خاک و پله و در
اگر خود در پی دزدی نباشی
چرا از بهر حفظش در تلاشی
نمی گویی مگر باشد دلت پاک
نباید دیگرت باشد ز کس باک
برو اینک سر هر کوی و برزن
نشان ده هر چه در صندوق و مخزن
احمد خرمآبادیزاد در ۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۰ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۱:
در زیر، به نکتهای ارزشمند اشاره میشود که نشان میدهد چرا شعر رودکی به شکل زیر است:
هرکه نامُخت از گذشت روزگار/نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
شادروان امیرهوشنگ ابتهاج، در کار هوشمندانه و پژوهشی 30 ساله خود برای نگارش حافظ، شیوهای نوین و بسیار ظریف را به کار برده است. برای نمونه، در بیت
بوی خوش تو هرکه ز باد صبا شنید/از یار آشنا سخن آشنا شنید
ایشان به تکرار هماهنگ و زیبایِ واج "ش" (بویژه در مصرع دوم) اشاره میکند. با چنین نگرشی به مصرع دوم شعر رودکی، درمییابیم که تکرار واج "ز"، باعث خوش آهنگی و زیبایی شگفتانگیز این مصرع شده است.
mehdi.mlkm۶۳ در ۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۰ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۹:
سپاسگزار زحمات شما هستم ❤❤
حبیب شاکر در ۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۰ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۵۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۷:
سلام بر همراهان همدل
گر چشم خرد باز کنی خواهی دید
چون داس اجل گلبن یاران را چید؟ !!
بر وادی رفتگان گذر کن بینی
خوابیده کنار هم گدا و جمشید
سپاس از دوستان عزیز
مجتبی احمدی زاده در ۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۰ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۵۳ در پاسخ به حبیب شاکر دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸:
لذت بردیم جناب شاکر عزیز
مجتبی احمدی زاده در ۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۰ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۴۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷:
ایمان جان دمت گرم استفاده کردیم از توضیحاتت.
سعمن در ۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۰ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۵ دربارهٔ ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱۰ - انتقاد از حجاب:
زنان را عفت و عصمت حجاب است
نه ناز و عشوه و گفت و جواب است
سخن کوتاه کن ای مرد نادان
شود ارزان چو گوهر شد فراوان
سعمن در ۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۰ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۴ دربارهٔ ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱۰ - انتقاد از حجاب:
فرو پاشیده کانون محبت
شده بی بند و باری رسم و عادت
اگر قبلا اسیر دست شو بود
ولی کدبانوی خوش رنگ و بو بود
کنون گشته اسیر کل مردان
زبهر خورد و خوراکش پریشان
گر اینجا اندکی خوش رنگ و آب است
ز یمن بانوان با حجاب است
اگر فورا از این ره بر نگردد
دگر خر مهره هرگز زر نگردد
نخواندی در بیان معنای جلباب
و یا خواندی خودت را می زنی خواب
بیا ایرج ز پیغمبر حیا کن
چنین یاوه مگو شرم از خدا کن
مزن خود را به خواب ای مرد عاقل
چرا هستی ز کنه کار غافل
اگر باشد عفیف و با حیا زن
بود پوشیده در هر کوی و برزن
سعمن در ۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۰ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۴ دربارهٔ ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱۰ - انتقاد از حجاب:
نداری گر تو با دزدی سر و کار
برو از درب خانه قفل بردار
کنون دیدی که حرفت نادرست است
دلیل و منطقت هم سست سست است
حفاظ گوهر زیبایی زن
ز دست مرد بی ناموس رهزن
حجاب است و حجاب است و حجاب است
یقینا بهترین راه صواب است
اگر همجنسبازی از حجاب است
چرا در غرب بی حد و حساب است
اگر غربی نداند راه بازی
چرا قانون شده همجنسبازی
زن غربی اسیر دست مرد است
پر از تنهایی و رنج است و درد است
زن غربی دگر قدری ندارد
در آن ماتمکده صدری ندارد
مبین آن چهره و موهای رنگین
قدش خم گشته زیر کار سنگین
سعمن در ۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۰ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۲ دربارهٔ ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱۰ - انتقاد از حجاب:
جواب شعر حجاب ایرج میرزا:
پیامی هست از من سوی ایرج
ببر ای باد ،جُردن،سوی ایرج
پیامی واضح و گویا و روشن
ببر از جانب دل خسته »سعمن«
کجا آسوده جمع آید به یک جا
عفاف و عشوه و رندی و تقوا
سه قفله می کنی شبها چرا پس
در خانه ز بیم دزد ناکس
چرا در خانه پنهان می کنی زر
نریزی روی خاک و پله و در
اگر خود در پی دزدی نباشی
چرا از بهر حفظش در تلاشی
نمی گویی مگر باشد دلت پاک
نباید دیگرت باشد ز کس باک
برو اینک سر هر کوی و برزن
نشان ده هر چه در صندوق و مخزن
سعمن در ۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۰ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۴ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۶:
زنان را عفت و عصمت حجاب است
نه ناز و عشوه و گفت و جواب است
سخن کوتاه کن ای مرد نادان
شود ارزان چو گوهر شد فراوان
سعمن در ۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۰ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۳ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۶:
فرو پاشیده کانون محبت
شده بی بند و باری رسم و عادت
اگر قبلا اسیر دست شو بود
ولی کدبانوی خوش رنگ و بو بود
کنون گشته اسیر کل مردان
زبهر خورد و خوراکش پریشان
گر اینجا اندکی خوش رنگ و آب است
ز یمن بانوان با حجاب است
اگر فورا از این ره بر نگردد
دگر خر مهره هرگز زر نگردد
نخواندی در بیان معنای جلباب
و یا خواندی خودت را می زنی خواب
بیا ایرج ز پیغمبر حیا کن
چنین یاوه مگو شرم از خدا کن
مزن خود را به خواب ای مرد عاقل
چرا هستی ز کنه کار غافل
اگر باشد عفیف و با حیا زن
بود پوشیده در هر کوی و برزن
سعمن در ۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۰ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۰ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۶:
نداری گر تو با دزدی سر و کار
برو از درب خانه قفل بردار
کنون دیدی که حرفت نادرست است
دلیل و منطقت هم سست سست است
حفاظ گوهر زیبایی زن
ز دست مرد بی ناموس رهزن
حجاب است و حجاب است و حجاب است
یقینا بهترین راه صواب است
اگر همجنسبازی از حجاب است
چرا در غرب بی حد و حساب است
اگر غربی نداند راه بازی
چرا قانون شده همجنسبازی
زن غربی اسیر دست مرد است
پر از تنهایی و رنج است و درد است
زن غربی دگر قدری ندارد
در آن ماتمکده صدری ندارد
مبین آن چهره و موهای رنگین
قدش خم گشته زیر کار سنگین
سید حسین اخوان بهابادی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸: