آن غالیهخط گر سوی ما نامه نوشتی
گردون! ورق هستی ما درننوشتی
هر چند که هجران ثمر وصل برآرد
دهقان جهان! کاش که این تخم نکِشتی
آمرزش نقد است کسی را که در این جا
یاریست چو حوری و سرایی چو بهشتی
در مصطبهٔ عشق تنعم نتوان کرد
چون بالش زر نیست، بسازیم به خشتی
مفروش به باغ ارم و نخوت شداد
یک شیشه می و نوشلبی و لبِ کِشتی
تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا؟
حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی
آلودگی خرقه، خرابی جهان است
کو راهروی، اهلِ دلی، پاکسرشتی؟
از دست چرا هِشت سرِ زلف تو حافظ؟
تقدیر چنین بود، چه کردی که نهِشتی؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و هجران اشاره میکند و به نوعی حسرت و اندوه خود را بیان میکند. او میگوید اگرچه هجران ممکن است نتیجه وصالی شیرین باشد، اما او آرزو میکند که از ابتدا این غم را تجربه نمیکرد. در عین حال، او به زیبایی عشق و محبت اشاره میکند و میگوید که در دنیای عشق نمیتوان به راحتی زندگی کرد. شاعر به زیباییها و لذتهای دنیوی اشاره میکند و همچنین از پوچی و زشتیهای دنیا غصه میخورد. در نهایت، شاعر با نگاهی به تقدیر خود و تقدیر عشق، احساس ناراحتی و اندوه خود را ابراز میکند.
اگر آن یار خوش خط و خوش بو برای ما نامه ای می فرستاد، روزگار ورقه ی وجود ما را در هم نمی پیچید.
هرچند که فراق باعث به ثمر رسیدن میوه ی وصال می شود اما ای کاش خالق هستی هیچوقت تخم هجران را در جهان نمی کاشت.
هرکس که در این دنیا یاری به زیبایی حوریان بهشتی و سرایی مانند خانه های بهشتی داشته باشد پیش از آنکه از دنیا برود آمرزیده شده است.
در سکوی بیرون از حرم یار نمی توان انتظار کامرانی داشت اما چه می شود کرد؟ اگر بالش نرم و زر بافت نیست با خشت می سازیم.
به خاطر باغ ارم و تکبر شداد بن عاد (وعده و وعید های زاهدان فریبکار) یک شیشه شراب نقد و یار شیرین لب و کنار کشتزار را از دست مده.
ای صاحب معرفت تا کی میخواهی غم دنیای پست و زبون را بخوری؟ حیف است که زیبا و پاکی چون تو عاشق و اسیر زشت و ناپاکی مانند دنیا شود.
اگر زاهدان و عابدان آلوده شوند، نه تنها خود را بلکه جهانی را آلوده می کنند؛ کجاست راهروی حقیقی؟ کجاست صاحب معرفتی؟ کجاست شخص پاک طینتی؟
ای محبوب، حافظ چرا زلف تو را رها کرد و به وصال تو نرسید؟ تقدیر این چنین رقم زد و چه می توانست بکند اگر رها نمی کرد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای باد که بر خاک در دوست گذشتی
پندارمت از روضه بستان بهشتی
دور از سببی نیست که شوریده سودا
هر لحظه چو دیوانه دوان بر در و دشتی
باری مگرت بر رخ جانان نظر افتاد
[...]
چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی
رفتی و مرا در غم خود زار بهشتی
با دست تو من پای فشارم به چه قوت؟
با روی تو من صبر نمایم به چه پشتی؟
بر خاک سر کوی تو یک روز بگریم
[...]
اکنون که ز گل باز چمن شد چو بهشتی
ساقی می گلرنگ طلب بر لب کشتی
زنگ غمت از دل می خونرنگ برد پاک
بشنو که چنین گفت مرا پاک سرشتی
گر محتسبت بر کدوی باده زند سنگ
[...]
گر کاتب قدرت به سر من ننوشتی
از صومعه دل میل نکردی به کنشتی
خرم دل آن کس که میسر شود او را
یاری و صراحی شراب و لب کشتی
گو بر سر خم می گلنار بمانید
[...]
هرگوشه چو مینا، صنم حور سرشتی
در زیر فلک نیست چو میخانه بهشتی
تنگ است چنان عرصه افلاک که گویی
چون خانه خم گشته بنا، بر سر خشتی
چون غنچه که باشد که گریبان نکند چاک؟
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.