گنجور

 
حافظ

آن غالیه‌خط گر سوی ما نامه نوشتی

گردون! ورق هستی ما درننوشتی

هر چند که هجران ثمر وصل برآرد

دهقان جهان! کاش که این تخم نکِشتی

آمرزش نقد است کسی را که در این جا

یاری‌ست چو حوری و سرایی چو بهشتی

در مصطبهٔ عشق تنعم نتوان کرد

چون بالش زر نیست، بسازیم به خشتی

مفروش به باغ ارم و نخوت شداد

یک شیشه می و نوش‌لبی و لبِ کِشتی

تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا؟

حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی

آلودگی خرقه، خرابی جهان است

کو راهروی، اهلِ دلی، پاک‌سرشتی؟

از دست چرا هِشت سرِ زلف تو حافظ؟

تقدیر چنین بود، چه کردی که نهِشتی؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۴۳۶ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۳۶ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۳۶ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

ای باد که بر خاک در دوست گذشتی

پندارمت از روضه بستان بهشتی

دور از سببی نیست که شوریده سودا

هر لحظه چو دیوانه دوان بر در و دشتی

باری مگرت بر رخ جانان نظر افتاد

[...]

اوحدی

چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی

رفتی و مرا در غم خود زار بهشتی

با دست تو من پای فشارم به چه قوت؟

با روی تو من صبر نمایم به چه پشتی؟

بر خاک سر کوی تو یک روز بگریم

[...]

حافظ

اکنون که ز گل باز چمن شد چو بهشتی

ساقی می گلرنگ طلب بر لب کشتی

زنگ غمت از دل می خون‌رنگ برد پاک

بشنو که چنین گفت مرا پاک سرشتی

گر محتسبت بر کدوی باده زند سنگ

[...]

صوفی محمد هروی

گر کاتب قدرت به سر من ننوشتی

از صومعه دل میل نکردی به کنشتی

خرم دل آن کس که میسر شود او را

یاری و صراحی شراب و لب کشتی

گو بر سر خم می گلنار بمانید

[...]

قدسی مشهدی

هرگوشه چو مینا، صنم حور سرشتی

در زیر فلک نیست چو میخانه بهشتی

تنگ است چنان عرصه افلاک که گویی

چون خانه خم گشته بنا، بر سر خشتی

چون غنچه که باشد که گریبان نکند چاک؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه