اردشیر در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۳ در پاسخ به رضا س دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶:
جناب رضا تفصیرهای شما از حافظ عالی و شناخت شما از حافظ عمیق است!اما حافظ ابدا عارف نبوده!، در این غزل دربیت اخر بنظرم کنایه به شخص مولانا ( مولوی)است!
برگ بی برگی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱:
آن که پامالِ جفا کرد چو خاکِ راهم
خاک میبوسم و عُذرِ قدمش می خواهم
پامال کردن یا لگد مال کردن در اینجا کنایه از پست کردنِ کسی است و با توجه به متنِ غزل بنظر می رسد داستانِ هِبوطِ انسان از عرش به فرش موردِ نظر باشد که به امرِ اِهبِطوی خداوند از عالمِ ملکوت و معنا همچون خاکِ راهی در این جهانِ خاکی فرود آمد، حافظ که در غزلی دیگر سروده است؛ "من مَلَک بودم و فردوسِ برین جایم بود/ آدم آورد در این دِیرِ خراب آبادم" در اینجا نیز این هبوطِ انسانِ ملکوتی را در قالبِ خاک و جسم جفایی می داند که با همکاریِ ملکوتیان و البته جهالتِ خودِ انسان ( بنا بر قولِ قرآن) در پذیرشِ بارِ امانت در عهدِ موسوم به الست بر او وارد شده است، یعنی وقتی همه مخلوقات و حتی کوه ها از پدیرشِ بارِ امانتی که بنا بر حدیث پذیرشِ حضور در جهانِ ماده و آشکار کردنِ گنجِ مخفیِ خداوند در زمین است سر باز زدند خداوند و ملکوتیان با همکاریِ یکدیگر خوردنِ میوهٔ ممنوعه را بهانه ای برای رانده شدنش از بهشت قرار دادند و همچون خاکِ راهی او را پامال کرده و در زمینِ خاکی فرود آوردند، اما حافظ که با وجودِ بی پروایی در بیانِ حقیقت در طریقِ ادب است آن گناه را گردن می گیرد، " گناه اگرچه نبود اختیارِ تو حافظ / تو در طریقِ ادب باش و گو گناهِ من است" پس این خاک یا جهانِ ماده را بوسیده و گرامی می دارد و عُذرِ قدمِ خداوند که در ذاتِ انسان است را می خواهد که قدم رنجه کرده و همراهِ او به جهانِ ماده پای گذاشته است تا انسان گنجِ پنهانش را در جمیعِ صفاتِ او در خود آشکار کند.
من نه آنم که ز جورِ تو بنالم حاشا
بندهٔ معتقد و چاکرِ دولتخواهم
حافظ ادامه می دهد که او نه آن کسی ست که از جور و جفایِ وارد شده بر خود بنالد، حاشا که چنین نیست و بلکه او بنده ای ست معتقد که سَرِ سرکشی ندارد تا این جور و جفای وارد شده بر خود را دستاویزی قرار دهد برای تمرد و نافرمانی از دستوراتِ خداوند، بلک او چاکری ست دولتخواه، یعنی مانندِ چاکری با تمکین و پذیرشِ دستوراتِ اربابِ خود چشمِ طمع به دولت و پاداشی دارد که از جانبِ خداوند به او داده شود، دولتی که می تواند او را از خاک بلند کرده و به جایگاهِ اولیه اش و چه بسا مرتبه ای رفیع تر باز گرداند.
بسته ام در خَمِ گیسوی تو امیدِ دراز
آن مبادا که کُنَد دستِ طلب کوتاهم
گیسویِ یار دراز است و امیدواریِ حافظ به آن دولتِ ذکر شده نیز دور و دراز، و او در حالیکه از جنسِ خداوند است و به خاک یا جسم درآمده است تنها ابزارِ رسیدنِ به دیدارِ دوبارهٔ رخسارِ را از طریقِ گیسوی معشوق یعنی همین جهانِ کَثَرات و ماده در می یابد که باید در آن چنگ زند، اما حافظ هنوز هم از بیانِ حقیقت در بیتِ نخست بیم دارد که مبادا موردِ خشم و عِتابِ خداوند قرار گرفته و دستِ طَلبش از این زلف کوتاه شود، که اگر پیش از زنده شدنش به عشق یا صفاتِ خداوندی چنین شود و از زندگی محروم گردد دستاویزِ دیگری برای بهرمندی از آن دولت و مکنت نخواهد داشت.
ذرّهٔ خاکم و در کویِ تو ام جای خوش است
ترسم ای دوست که بادی بِبَرَد ناگاهم
اما حافظِ دولت خواه نگرانیِ دیگری نیز دارد که مبادا دستش از آن دولت کوتاه شود، پس خطاب به حضرت دوست ادامه می دهد او یا انسان ذره ای خاک است و به آن خوشنود است که جایش در سرِ کویِ اوست، اما نگران است که به ناگهان بادی وزیده و او را با خود ببرد، این باد می تواند تند بادِ حوادثی باشد که در زندگیِ همهٔ ما می وزد که ناکامی هایِ انسان را به همراه داشته و منجر به خشم و ناسپاسی می گردد، و همچنین می تواند بادِ موفقیت هایی باشد که آن هم اگر موجبِ غرور شود دوریِ این خاکِ دولت خواه از سرِ کویِ حضرتِ دوست را در پِی خواهد داشت.
پیرِ میخانه سَحَر جامِ جهان بینم داد
و اندر آن آینه از حُسنِ تو کرد آگاهم
پس حافظ در می یابد برای در امان بودن از بادها لازم است از پیرِ میخانه مدد جوید تا با جامهایِ شرابِ عشق و آگاهی جهان بینیِ او را در سحرگاهِ زندگیش خداگونه کند، و پیرِ میخانه نیز چنین کرده و پس از اینکه حافظ یا انسانِ طالبِ دولت در آینهٔ جامِ شراب می نگرد خود را می بیند که به حُسن و صفاتِ زیبایِ خداوندی آراسته و در عمل گنجِ پنهانِ خداوند در او آشکار شده است. چنانچه در آن غزلِ معروف نیز فرموده است؛ "بعد از این رویِ من و آینهٔ وصلِ جمال/ که در آنجا خبر از جلوهٔ ذاتِ دادند".
صوفیِ صومعهٔ عالمِ قُدسم لیکن
حالیا دیرِ مُغان است حوالتگاهم
از معدود ابیاتی ست که حافظ در آن صوفی را در جنبهٔ مثبتش بکار بسته و بنا به فرمایشِ مولانا این صوفی یکی از آن هزاران است، پس از اینکه حافظ در آئینهٔ جامِ پیرِ میکده خود را هم او می بیند که در جسمِ خاکی و وجودی به نامِ حافظ زنده شده است بیاد می آورد که همان صوفیِ صومعهٔ عالمِ قُدس یا بینهایتِ عالمِ ملکوت است ولیکن در حالِ حاضر دِیرِ مُغان حوالتگاهِ اوست، یعنی برای نوشیدنِ شرابِ عشق او را به عالمِ ماده و دیرِ مُغانم حواله دادهاند.
با منِ راه نشین خیز و سویِ میکده آی
تا در آن حلقه ببینی که چه صاحب جاهم
پس از شناخت و کسبِ معرفتِ حافظ نسبت به خویش و رسیدن به وحدت و یگانگی با خداوند است که او حق دارد و باید که دیگران را نیز بسویِ میکدهٔ عشق دعوت کند، پس حافظ هم چنین می کند و با یادآوریِ اینکه علیرغمِ رسیدن به وحدت با زندگی یا خداوند، او همان راه نشین و خاک است که بود همهٔ ما را نیز به میکده فرا خوانده و می خواهد که از جای برخیزیم، با او همراه شویم تا آنجا در جمعِ حلقهی مستان حافظ را ببینیم که چه جاه و منزلتِ رفیعی دارد، تا شاید در ما نیز انگیزه و شوقی ایجاد شده و با برگزیدنِ او به عنوانِ پیرِ میخانهٔ خود در این راه قدم برداریم. نکتهٔ مهمِ بیت اینکه حافظ پس از رسیدن به یگانگی با خداوند و حضور به عنوانِ صوفیِ صومعهٔ عالمِ قدس خود را مجاز به فراخوانِ دیگران می بیند، چنانچه مولانا نیز می فرماید؛
چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش بعد از آن دامانِ خلقان گیر و کَش
مست بگذشتی و از حافظت اندیشه نبود؟
آه اگر دامنِ حُسنِ تو بگیرد آهم
بسیار پیش آمده است که مُریدی از مُرادِ خود پیشی گرفته و در کسبِ فضیلت و معرفت گویِ سبقت را از اُستادِ خود برباید، اما آیا در اینجا نیز چنین مفهومی مورد نظر بوده است؟ یعنی آیا حافظ سالکِ مریدِ خود را می بیند که با پیمانه هایِ شرابش آنچنان مست و زیبا شده که بدونِ توجه به استاد از کنارش می گذرد و ترسی به دل راه نمی دهد که مبادا پیر و راهنمای او (حافظ) آهی از حسرتِ جا ماندن بکشد؟ بنحوی که این آه دامنِ حُسن و زیبایی او را گرفته و از آهنگِ سرعتش بکاهد، و پرسشِ دیگر اینکه اگر آن سالکِ پیمانه نوشِ حافظ براستی زیبا و مست شده است چرا رسمِ ادب بجای نمی آورد و تواضعی ندارد تا آهِ حافظ را از نهادش بر نیاورد؟ پس بنظر می رسد حافظ طعنه ای می زند به سالکی که هنوز به زیبایی نرسیده و مستِ شرابِ بزرگانی چون حافظ نشده است اما با توهمِ مستی و استادی، شتابزده می رود تا به آموزشِ دیگران بپردازد، و حافظ چنین سالکِ راهی را از این کار برحذر می دارد مگر اینکه واقعاََ به رُشدِ معنوی، زیبایی و مستی رسیده باشد. دو بیت از مثنویِ مولانا نیز می تواند در راستایِ همین معنا باشد؛
نازنینی تو ولی در حدِّ خویش الله الله پا مَنِه از حَدّ بیش
گر زنی بر نازنین تر از خودت در تَگِ هفتم زمین زیر آرَدَت
خوشم آمد که سحر خسروِ خاور می گفت
با همه پادشهی بندهٔ تورانشاهم
این بیت که مدحِ تورانشاه است می تواند کنایه به سالکِ مستی باشد که از کنارِ حافظ گذشته است، در اینصورت می فرماید مرا خوش آمد از اینکه در سحرگاهِ طلوع و بیداری، خورشیدِ مشرق زمین می گفت با همهٔ پادشاهی و شکوهی که دارد باز هم بندهٔ تورانشاه است، تورانشاه در اینجا رمزِ پیرِ مُغان و یا بزرگی چون حافظ است، پس سالکی که مست می گذرد و از آهِ حافظِ صاحب جاه اندیشه و هراسی ندارد بهتر است از خورشیدِ عالم تاب بیاموزد و شرطِ ادب را رعایت کرده، اگر هم برای خود خورشیدی شده است و از عارف و بزرگی عبور می کند به آهستگی و متانت از کنارِ استادش بگذرد و با قدردانی از پیمانه هایِ او روزگارِ خاکِ راه نشینیِ خود را به یاد آورد .
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۵۷ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:
با سپاس فراوان از رضایِ گرامی که عاشقانه و حافظانه آنهم به زبانِ ساده برای کوچه بازاریانی همچون من نوشتید, حافظ و خدایِ حافظ از شما خشنود باد. در موردِ بیتِ زیر خواستم به نکته ای اشاره کنم:
ساروان رَخت به دروازه مَبَر کان سرِ کو
شاهراهیست که منزلگهِ دلدارِ من است
رخت به دروازه بردن توسط ساروان اشاره به رفتن و جدایی و فراق دارد, اشاره به جبرِ روزگار دارد که تا می بیند آبِ خوش قرار است از گلویِ ما پایین رود, بانگِ جرس را به صدا در می آورد . حافظ به ساربانِ قافله یِ عُمر عاجزانه و دردمندانه میگوید که صبر کند و حرکت نکند! خانه یِ دلدارِ من همینجا سرِ همین کوچه است! بگذار دَمی بیشتر کنارش بمانم! اگر هم نمی توانی صبر کنی, از مسیر دروازه یِ شهر که شاهراه امن و باکیفیت دارد صرفنظر کن و قافله را از شاهراهِ کنار کویِ دلدارِ من بگذران تا بتوانم وداعی طولانی تر داشته باشم!
حافظ در حال دست و پا زدن و تقلا برای بیشتر ماندن کنار معشوق است ولی چه فایده که لحظات سرشار از عشق و بودن با معشوق هرچقدر هم که طولانی باشد باز بسیاربسیار کم و کوتاه هستند.
به قول فردوسی که درباره مرگِ هوشنگ , بعد از اینکه زحماتِ فراوانی کشید و اوضاع را راست و ریست کرد و زمانی که خواست لذت ببرد, ناگهان قافله یِ عمر به مقصد و پایان مسیر خود رسید!
چو پیش آمَدَش روزگارِ بِهی / از او مُردَری ماند تختِ مِهی
- روزگارِ بِهی: روزگارِ راحتی و خوشی
- مُردَری: ارث و میراث
- تختِ مِهی: پادشاهی و سلطنت
بازرگان>میسان> عراق, ششم ژوئن ۲۰۲۴
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۱ دربارهٔ یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶:
خطّ محسن ، لقب از آن نمکین شکَّر یافت،
علی مرادی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۰ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵۷ - حمله بردن سگ بر کور گدا:
سلام عزیز جانم
چیزی که عقل کوچک من متوجه شد
منظور این هستش که ما رزمی داریم در وجود خودمون که با این چشم تربیت نشده ی ظاهری نمیشه اون رو دید و درک کرد و فهم کرد و چون ما این چشم و شعور رو در خود باز و فعال نکردیم مانند فقیری هستیم که انگار دزدی داره از ما دزدی میکنه و ما متوجه این نیستیم که داره و برای فعال کردن اون از علم الهی باید بهره برد.
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۴۸ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴:
نفس ار دید که بر خیلِ شهان ، نعل زنند،
سید دانیال حسینی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱:
دوستان سلام.
بیت یازدهم از نظر وزنی دچار مشکل هستش.
نمیدونم اما احساس میکنم واژۀ «ماهی» داخل بیت اضافی باشه.
کسی اطلاعات مشخصی نسبت به این بیت داره؟
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۰۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » هوشنگ » بخش ۳ - بنیان کردن آهنگری و صنعتهای دیگر به دست هوشنگ:
زمانه ندادَش زمانی درنگ
شد آن هوشِ هوشنگِ با فرّ و سنگ
روزگار به هوشنگ حتی یک لحظه هم بیشتر فرصت نداد و هوشنگ با آنهمه شکوه و بزرگی و ارزشمندی از دنیا رفت.
بازرگان>میسان>عراق, ششم ژوئن ۲۰۲۴
John Wick در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۵۰ در پاسخ به فرهاد دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۶:
👍
John Wick در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۴۸ در پاسخ به Allah Mohammad Ayarzada دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۶:
عالی فزمودید
کوروش در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۰ - آگاه شدن پیغامبر علیه السلام از طعن ایشان بر شماتت او:
ای بنازیده به ملک و خاندان
نزد عاقل اشتری بر ناودان
نقش تن را تا فتاد از بام طشت
پیش چشمم کل آت آت گشت
یعنی چه ؟
کوروش در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۰ - آگاه شدن پیغامبر علیه السلام از طعن ایشان بر شماتت او:
نجم ثاقب گشته حارس دیوران
که بهل دزدی ز احمد سر ستان
یعنی چه ؟
کوروش در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۸ - سر آنک بیمراد بازگشتن رسول علیه السلام از حدیبیه حق تعالی لقب آن فتح کرد کی انا فتحنا کی به صورت غلق بود و به معنی فتح چنانک شکستن مشک به ظاهر شکستن است و به معنی درست کردنست مشکی او را و تکمیل فواید اوست:
بنگر آخر چونک واگردید تفت
بر قریظه و بر نضیر از وی چه رفت
تفسیر لطفا
کوروش در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۷ - تفسیر این آیت کی ان تستفتحوا فقد جائکم الفتح ایهای طاعنان میگفتید کی از ما و محمد علیه السلام آنک حق است فتح و نصرتش ده و این بدان میگفتید تا گمان آید کی شما طالب حقاید بی غرض اکنون محمد را نصرت دادیم تا صاحب حق را ببینید:
بیت آخر یعنی چه ؟
کوروش در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۴ - منجذب شدن جان نیز به عالم ارواح و تقاضای او و میل او به مقر خود و منقطع شدن از اجزای اجسام کی هم کندهٔ پای باز روحاند:
چون شکست او بال آن رای نخست
چون نشد هستی بالاشکن درست
چون قضایش حبل تدبیرت سکست
چون نشد بر تو قضای آن درست
یعنی چه ؟
کوروش در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۳ - جذب هر عنصری جنس خود را کی در ترکیب آدمی محتبس شده است به غیر جنس:
چونک هر جزوی بجوید ارتفاق
چون بود جان غریب اندر فراق
یعنی چه
دوستدار در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۵:
جناب عباسی فسا، هرگز خویش با کس یا کسان مقایسه نکرده ام، تنها همانندگی من و استاد یاد شده در روستایی بودنمان است همین " وگرنه. میان کمترین با پیر کدکن. تفاوت از فسا تا تاشکند است
تندرست و شادکام بوید
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۰ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴:
آن سیَه دل ، که گذارَش به سرِ دار افتاد
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۸ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴:
بت ستائید ز دعویِّ انا الحق ، نیّر،
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۳ دربارهٔ رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰: