گنجور

حاشیه‌ها

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۶ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴:

در میان بحث در این مسئله ، بسیار افتاد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۵ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴:

نعره ای بر زد و دیوار به یکبار افتاد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴:

دل چُو فانوسِ خیال ، از اثرِ شعله ی شمع،

Elahe Rad در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲:

همه قبیله من عالمان  دین بودند....

ابن غوغا میکند...

سجاد رنجبر در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۹ در پاسخ به سعید فاضلی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹:

من کُرد ایرانم هنوز هم بزگتر ها و پدربزرگ ها به دختر خطاب میکنند کُرِم(پسرم) و این براشون احترام گذاشتن و عزیز شمردن اون دختر هست که ریشه در فرهنگ مرد سالار ایران قدیم دارد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰:

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
                             
مهِل آن روی ، که از پرده پدیدار آید،
ترسم از چشمِ بدِ خلق ، به آزار آید

دام بر چین ، که دگر نیست دلی در همه شهر،
که نه بر حلقۀ زلفِ تو گرفتار آید

ز بَرِ خویش نران ام ، که مگس از سرِ قند،
نروَد ، ور برود ، نیز دگر بار آید

قامت ات کرد قیامیّ و قیامت برخاست،
چه شود آه ندانم ، که به رفتار آید

عقد بر جبهه میفکَن ، که طبیب ات نکند، 
رو ترُش ، چون به سرِ بسترِ بیمار آید

علم الله ، نبرَد نامِ سلامت به زبان،
خسته ای را که ز دَر ، چون تو پرستار آید

ای دلِ غمزده خوابی ، که شب از نیمه گذشت،
وقتِ آن است ، که همسایه به زنهار آید

ای طبیب از سرِ "نیّر" به سلامت بگذر،
کآتش اندر تو نگیرد ، چُو به گفتار آید

امیرمحمد چمن پیرا در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۶ - رای زدن خسرو در کار فرهاد:

بسا بینا که از زر کور گردد بس ...

ای بسا مرد بینا در برابر زر چشم بر‌می‌بندد و نابینا می‌شود و ای بسا شمشیرها که به دادن زر کُند و بی‌زور می‌گردد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۲ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰:

نیر تبریزی » غزلیات » شماره ۸۴

ای قد ات سُرو ، اگر سرو به رفتار آید،
وِی لب ات غنچه ، اگر غنچه به گفتار آید

زلف ات اَر بُرد به یغما ، دلِ شهری چه عجب،
هر چه گویند ،  از آن رَهزنِ طرّار آید

گر دُو صد ناوک ام ، آید ز تو بر سینۀ ریش،
چشمِ آن است هنوز ام ، که دگر بار آید

دَمِ جان بخشِ مسیحا ست ، سحر خیزان را،
سخنِ تلخ ، کز آن لعلِ شکَر بار آید

یا رب آن خال که ما را ، شد از او روز سیاه،
به بلایِ خَمِ زلفِ تو ، گرفتار آید

آنکه بیمارِ  غم ات کرد ز دوری ، "نیّر" ،
دل قوی دار ، که خُود نیز پرستار آید

سجاد رنجبر در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۹ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:

به گمانم اگر حافظ در جایی به جای شراب و می میگفت عرق سگی مشکل حل میشد مثلا میگفت عرق سگی تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش. شایدم باز عرق سگی رو به جباریت خداوندی تفسیر میکردند

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » هوشنگ » بخش ۳ - بنیان کردن آهنگری و صنعت‌های دیگر به دست هوشنگ:

نپیوست خواهد جهان با تو مهر :

جهان با تو مهر نخواهد پیوست,

روزگار با تو مهرورزی نخواهد کرد, همانگونه که با هوشنگ نیز مهرورزی نکرد!

دنیاخانم معشوقی است که برای عاشقان خود هیچ اهمیتی قائل نمی شود. به قول حافظ:

چو  رایِ  عشق  زدی  با  تو  گفتم  ای  بلبل 

مکن! که این گلِ خندان به رایِ خویشتن است 

نه  نیز  آشکارا  نمایدت  چهر: 

دنیاخانم هیچگاه چهره یِ واقعی خودش رو به تو نشان نخواهد داد که اگر نشان می داد این چنین مردمان شیفته و فریفته یِ آن نمی شدند. چهره یِ دنیا تنها بعد از مرگ و شاید در لحظه مرگ قابل دیدن باشد.

بازرگان>میسان>عراق, ششم ژوئن ۲۰۲۴

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۲ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰:

دو غزل جداگانه ، پشت سر هم نوشته شده است

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۰ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰:

ز برِ خویش مَرانم ، که مگس از سرِ قند،

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۴۹ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰:

دام بر چین ، که دگر نیست دلی در همه شهر،

سفید در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳:

 

جایی که داغ گیرد دردش دوا پذیرد

آن است داغ سعدی کاول نظر نهادی...

 

سفید در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳:

 

چون گل روند و آیند این دلبران و خوبان

تو در برابر من چون سرو بایستادی

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۰۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹:

 

چو ترکان به تندی بیاراستند

همی بردن گوی را خواستند

ربودند ایرانیان گوی پیش

بماندند ترکان ز کردار خویش

سیاوش برآشفت از ایرانیان

سخن گفت بر پهلوانی زبان

که میدان بازیست گر کارزار

برین گردش و بخشش روزگار

چو میدان سرآید بتابید روی

بدیشان سپارید یک‌بار گوی

سواران عنانها کشیدند نرم

نکردند زان پس کسی اسپ گرم

یکی گوی ترکان بینداختند

به کردار آتش همی تاختند

سپهبد چو آواز ترکان شنود

بدانست کان پهلوانی چه بود

بابک چندم در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۵۵ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۲ - جنگ هوشنگ نوهٔ کیومرث با دیوان به کین‌خواهی پدرش سیامک:

@ خانوم دل سبک

اگر که به من بود عرض میکردم : شما حداقل هزارسال از زمان خود جلوتری... ولی نوشته تان فقط ده سال جلوتر از زمان حال است...

در سال ۲۰۲۴ هستیم نه ۲۰۳۴

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۵۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۲ - جنگ هوشنگ نوهٔ کیومرث با دیوان به کین‌خواهی پدرش سیامک:

جهان سر به سر چو فسانست و بس

   نمانَد  بد  و  نیک  بر  هیچ‌کس

زندگی دنیا چیزی جز خواب و اوهام نیست و قرار نیست این خواب چه شیرین چه تلخ  برای همیشه ادامه داشته باشد!

بازرگان> میسان> عراق / ۶ ژوئن ۲۰۳۴

پارسی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۷ دربارهٔ ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۸ - مزاح با یکی از وزیران:

اینو باید خطاب به تک‌تک وزرای جمهوری اسلامی گفت

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰:

گر از این منزلِ ویران به سویِ خانه روم

دگر آنجا که رَوَم عاقل و فرزانه رَوَم

منزل یعنی اقامتگاهِ موقت و در قدیم به کاروانسرا یا محلِ اُطراقِ کاروان می‌گفتند چنانچه تا کاروانسرای بعدی یک منزل محسوب می شد تا اینکه به خانه می رسیدند که مقصدِ نهایی و دائم بود، پس عرفا این جهان را منزلگاهی از منازلی می دانند که انسان باید از آن عبور کند تا پس از طیِ شدنِ عَمر به جهانِ دیگر به خانه برسد. آوردنِ قیدِ " گر" نشانهٔ این مطلب است که امکانِ رسیدن به خانه شرایطی در این منزل دارد که باید محقق شود تا بتوان از منزل عبور کرده و به خانه رسید، حافظ می‌فرماید چنانچه از این منزلِ ویران که جهانِ بی اعتبار و ویران است بتواند عبور کرده و به خانه برسد، در آنجا بنا بر خلافِ حضور در این جهان که بدونِ عقل و خردِ ایزدی با اشتباهاتی که داشت طِیِ طریق کرد، دگر و از این پس با تجربه ای که در این جهانِ مادی بدست آورده است آن خطاها را تکرار نمی کند و عاقل و فرزانه می رود، یعنی از همان ابتدایِ منزلِ بعدی در جهانِ معنا و فرا فُرم که قرار است برود هرگونه که خرد و عقلِِ کُل به او بگوید همانگونه می رود. فرزانه نیز همان خردمندی ست که با دانشِ خداوندی در بزنگاه هایِ زندگی تصمیم گرفته و عمل می کند.

زین سفر گر بسلامت به وطن باز رسم

نذر کردم که هم از راه به میخانه روم

وطن نیز همان معنیِ خانه را تداعی می کند و بارِ دیگر حافظ تأکید می کند از هنگامی که انسان پای در این جهان می گذارد سفرِ او شروع می شود که اگر بتواند بسلامت به موطن اصلی خود که از آنجا آمده است باز رسد، نذر کرده است که بلادرنگ و از راه رسیده و نرسیده به میخانه برود، میخانه همان لامکانِ ازلی ست که اولین جامِ مِی را در الست از دستِ آن یگانه ساقیِ هستی نوشیده است، یا بعبارتی  میخانه ای که در آنجا "ساکنانِ حَرَمِ عتر و عفافِ ملکوت / با منِ خاک نشین بادهٔ مستانه زدند"، و حافظ به امیدِ دریافتِ شرابِ و دیدارِ دگربارهٔ ساقی بی تابی می کند.

تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک 

به درِ صومعه با بربط و پیمانه رَوَم

پس حافظ که انسان را از لحظه‌ی ورود به این جهانِ مادی سالکی می داند که با سیر و سلوک معنوی شانسِ رسیدن به خانه را می یابد می فرماید با اولین حضورش در جهانِ دیگر و پس از رفتن به میخانه به درِ صومعه خواهد رفت که در آنجا باید پاسخِ این سؤال را بدهد که در جهانِ مادی و با نعمتهایِ بیشماری که در اختیار داشتی از این سیر و سلوکِ خود چه آموختی و چه دستاوردی داشته ای؟ و حافظ رندانه با بربط و پیمانه که نشانهٔ هایِ میگساری هستند درِ صومعه خواهد رفت،‌ یعنی که سیر و سلوکِ او نوشیدنِ پیوستهٔ شرابِ ناب اما با پیمانه و به اندازه بوده است که در عبور از آن منزل توفیق یافته و به خانه یا وطنِ خود رسیده است.

آشنایانِ رَهِ عشق گَرَم خون بخورند

ناکَسَم گر به شکایت سویِ بیگانه روم

آشنایانِ راهِ عشق کسانی هستند که در این جهانِ فُرم با پیمانهٔ غزلهای حافظ شرابِ عشق می نوشند و به وعده‌های او برای استمرارِ این میگساری در منزلِ بعدی که جهانِ دیگر است واثق و امیدوارند، پس‌حافظ می‌فرماید اگر این عاشقان در جهانِ معنا ببینند از شرابِ عشقی که حافظ وعده داده است خبری نیست خونش را بر خود حلال خواهند کرد، اما حافظ چه خواهد کرد؟ می‌فرماید ناکس است اگر شکایت به بیگانه ببرد، یعنی قطعاََ شکایت به آشنا و خویش یا خداوند خواهد بُرد، زیرا که حافظ بنا بر وعده‌های او به عاشقانش وعدهٔ شراب در منازلِ پس از این منزلِ ویران داده است، پس خداوند که خُلفِ وعده در قاموسش نیست خود باید پاسخِ عاشقان را بدهد. یعنی بدونِ تردید خداوند خود ضامن است و بدونِ تردید شرابش را بر آنان جاری خواهد نمود تا عاقل و فرزانه به راه خود ادامه دهند.

بعد از این دستِ من و زلفِ چو زنجیرِ نگار

چند و چند از پِیِ کامِ دلِ دیوانه روم

زلف یا گیسویِ نگار بلند است و حافظ آنرا چونان زنجیر و حلقه هایِ بهم پیوستهٔ زنجیر می داند که عاشقان و او پس از دریافتِ شراب از ساقیِ میخانهٔ الست باید هریک از حلقه ها را که منزلی ست بسلامت طِی کنند تا سرانجام به منزلِ نهایی که کویِ حضرتِ معشوق است رسیده و به دیدارِ رویش نائل شوند، در مصراع دوم دلِ دیوانه همان دلِ عاشق است که از این شراب مست و دیوانه شده است، و چند و چند، یعنی تا بینهایت خداوندی باید از پِیِ طلبِ دلِ عاشق و دیوانه برود تا سرانجام به مقصد برسد. نسبتِ زنجیر در مصرع اول و دیوانه در مصرع دوم که بر زیباییِ بیت افزوده است این معنی را می رساند که دلِ دیوانه‌ی عشق باید پیوسته در بند و زنجیر باشد که مبادا فیلش یادِ هندوستان کند و از ادامهٔ راهِ عاشقی باز مانَد. 

گر ببینم خمِ ابروی چو محرابش باز

سجدهٔ شُکر کنم و از پیِ شُکرانه روم

حافظ ضمنِ تشبیهِ خمِ ابرویِ حضرتِ دوست به محراب می فرماید اگر این خمِ ابرو باز و گشاده باشد نشانه ای خواهد بود از رضایت و خوشنودیِ او از سالکی که با نوشیدنِ شرابِ عشق به یگانگی با او رسیده است، پس لازم است در برابرِ این محراب سجدهٔ شکر بجای آوَرَد و از پِیِ شُکرانه ای که بجای می آورد به راهِ خود ادامه دهد تا منزلی دیگر را نیز با موفقیت پشتِ سر گذارد.

خُرَّم آن دَم که چو حافظ به تَوَلّایِ وزیر

سرخوش از میکده با دوست با کاشانه روم

تَوَلّا در مذهب یعنی ولایت و اولیای خدا که در تَشَیع به حضرتِ امیر اطلاق می شود، و در عرفان هر پیرِ مُغان و یا سالکی را که به عشق زنده شده وزیر و دوستِ خداوند می نامند، پس حافظ نیز با تَوَلّایِ وزیر و استمداد از پیر و راهنماییِ او با عشق، زندگی یا خداوند به وحدت یا وصال رسیده است و چنین دَم و لحظه ای را بسیار خُرَّم و شادمان در می یابد، و برای دیگر عاشقان هم آرزویِ چنین دَم و لحظه ای را می کند تا همچو حافظ با تکیه بر آموزشهایِ پیر و بزرگی، سرخوش و مست از میکدهٔ عشق یا یکتایی در معیتِ حضرتِ دوست به کاشانه روند،‌ یعنی رسیدن به دیدارِ رخسار و وصالِ حضرتش که منظور و منزلِ نهایی است.

۱
۴۴۹
۴۵۰
۴۵۱
۴۵۲
۴۵۳
۵۵۱۰