گنجور

حاشیه‌ها

کیخسرو در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

بیت ۴:با زلف معطر، به گوی صورت ماه خود چوگان کشیده‌یی (جلالی) زلفان خوشبوی کجت را به چهره می‌کشی (ذوالنور)

بیت۵: در سر کاری کردن: در راهی از دست دادن (ذوالنور) 

بیت۶: خاک: جسد آدم (جلالی) خود نوح و یا جسد آدم و حوا (ذوالنور از تفسیر طبری) خود نوح و همان مردان خدا در مصراع اول (زریاب)

به آبی نخرد: ارج چندانی نگذارد (خرمشاهی)

بیت۸ خانلری: هر که را خوابگه آخر نه که مشتی خاک است (احتمالا به معنای مگر نه)

سایه: هر که را خوابگه آخر به دو مشتی خاک است

فرزاد: هر که را خوابگه آخر چو به مشتی خاک است

سُلگی قاسم . در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵۴ - دانستن پیغامبر علیه السلام کی سبب رنجوری آن شخص گستاخی بوده است در دعا:

هر که بستاند درسته نه بستاید 

 ستاید از ستایش می‌آید که ارتباط  معنایی ندارد

فرانسوا کاظمی‌نیا در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۵۱ در پاسخ به محمود دشتستان دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶:

تقلید نکرده است. کاربست وزن مشابه دال بر تقلید نیست! سعدی هم از اوزان دیگران بهره جسته است.

سام در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳:

#شرح_غزل

همان‌طور که بازرگان ارزش سکه‌های طلای خود را می‌داند و آن‌ها را محکم در دست می‌گیرد تا مگر هنگام شمردن بر روی زمین نیافتند، آدمیی که قدر و ارزش متاع معنوی و نعمت خود را می‌داند، هرگز در نگه‌داشتن آن کوتاهی نمی‌کند و با تمام وجود از آن محافظت می‌کند.

چیزی را که به‌راحتی از دست می‌دهی، قدر ندانسته‌ای.

 

رضا ضَحاکی راحت در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۰۸ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در پند و اندرز و مدح پیامبر بزرگوار:

بیت پانزدهم:

 به بوی نَفس مکَن جان، که بهر گردن خوک
کسی نبرَّد زنجیر مسجدالاقصا /

 

به امیدِ هوی و هوس (نفس اماره) تلاش و کوشش فراوان و بی فایده و بیهوده نکن(جان مَکن) همچنان که هیچ کس زنجیر مقدس مسجدالاقصی را جهت بستن خوک (موجود بی ارزش) نمی بُرد

 

رضا ضَحاکی راحت در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۵۶ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در پند و اندرز و مدح پیامبر بزرگوار:

به دست آز مده دل، که فرش کنشت
ز بام کعبه ندزدند مکیان دیبا/

 

(خرد و جان) خود را به دست حرص و آز نسپار همانگونه که هیچ موقع مکیان برای فرش کردن کنشت (عبادتگاه یهودیان) پرده کعبه را

نمی دُزدند

علی مهدوی تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:

در ادامه باید گفت که بت یا صنم استعاره ای از محبوب و یار و معشوق است. حالا چرا حافظ گفته بتان  

به نظر من  یک معشوق. که خدا هست. ولی با جلوه های  فراوان  یعنی. یک وجود ثابت  اما با جلوه های  گوناگون. مد نظر حافظ است 

علی مهدوی تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:

با سلام به نظر من  منظور از بتان ثابت صفتان خوبرو هستند که ما با سودا یعنی مبادله و ارتباط عاشقانه با انها انهم بصورت ازلی  راز  ذات عشق الهی را دریافت کرده و به مرحله کمال انسانیت نایل می شویم 

علیرضا بدیع در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۱ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸۰:

به گمانم بیت دو از سخن خویشتن صحیح است.

علیرضا بدیع در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۲ دربارهٔ کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵:

مصراع نخست اصلاح فرمایید. از وزن مشخص است نادرست است

ر.غ در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۲۵ - عارفی که در صحرا به سردی هوا دچار شده به طلب آتش سوی ده می‌دوید:

عارفی می‌رفت یک روزی براه

بود صحرا و نبود آنجا پناه

ابر پیدا گشت و باریدن گرفت

جامه‌اش تر گشت و چاییدن گرفت

می‌دوید از دست باران آنچنان

که تو گویی کرد دشمن قصد جان

چون در آن صحرا از سرما گذشت

یک ده ویران بدید آن سوی دشت

او ز هول جان بسوی ده شتافت

تا تواند او ز سرما چاره یافت

چون رسید آنجا ، بگرد ده دوید

عاقبت یک خانه معمور دید

بر در خانه رسید آواز داد

صاحب خانه جوابش باز داد

در زمان آمد برون کردش سلام

عارفش گفتا : علیکم السلام

پس تواضع کرد او با میهمان

اندرون خانه بردش در زمان

باز پرسید : از کجاها میرسی

کرد از احوال او پرسش بسی

گفت سرما خورده ام آتش بیار

نیست پروای سخن معذور دار

گویا در خانه‌اش آتش نبود

رفت تا بستاند از همسایه زود

بستد آتش را سوی خانه شتافت

خرقه دید آنجا و مهمان را نیافت

در تعجب ماند از آن حال غریب

پیش او آمد خیالات عجیب

آتشی افروخت تا بیند که چیست

آن مگر «جن» بود یا نی خود، پریست

لحظه‌ای شد خرقه جنبیدن گرفت

میهمان در خرقه لرزیدن گرفت

آمد و در پیش آتش خوش نشست

صاحب خانه ز حیرت لب ببست

هر زمان نوعی خیالش آمدی

دمبدم زین حال حیرانتر شدی

عاقبت پرسید او از میهمان

گو کجا بودی ؟ مدار از من نهان

زانکه حیرانم درین کار عجب

واقفم گردان ز اسرار عجب

گفت مهمانش که ما را سرد بود

از غم سرما دلم پر درد بود

چونکه تو دیر آمدی گفتم روم

تا که گرم از آتش دوزخ شوم

بهر آتش زود در دوزخ شدم

هر طرف جوینده آتش بدم

هفت دوزخ گشتم و آتش نبود

من نه آتش دیدم و نه نیز دود

در عجب ماندم که آن آتش کجاست

دوزخ سوزان ز آتش چون جداست ؟

عاقبت با مالک دوزخ عیان

گفتم از آتش بده ما را نشان

سوی آتش بهر حق، شو  رهبرم

تا مگر از دست سرما جان برم

گفت مالک: نیست اینجا آتشی

تو مگر دیوانه یا سرخوشی

گفتمش: دیوانه و سرخوش نیم

گو خبر ز آتش که جویای ویم

بر نشان آتش ، اینجا آمدم

من ندیدم آتش و حیران شدم

انبیا دادند از دوزخ نشان

ز آتش سوزان به خلقان جهان

آن نشان انبیا چون کذب نیست

مشکلم حل کن بگو احوال چیست؟

گفت : آری آن نشانها راستست

تو یقین میدان که شک برخاستست

نیست اینجا آتشی بشنو زمن

هر کسی آرد خود آن با خویشتن

آن یکی از آتش شهوت بسوخت

وان یکی از کینه ، آتش بر فروخت

آتش هر یک بود نوعی دگر

فهم گرد آور که تا یابی خبر

آتش دوزخ بدان که خشم تست

با تو گفتم من سخنهای درست

هفت دوزخ چیست؟ اخلاق بدت!

هشت جنت هست اعمال خودت

زینهار ای جان من صد زینهار

نیک کن پیوسته، دست از بد بدار

زانکه هر چه اینجا کنی از نیک و بد

مؤنست خواهد شدن اندر لحد

آن مشقتهای جمله انبیاء

وان ریاضتهای جمله اولیاء

کی عبث باشد بگو ای بی خبر!

دیده گر داری در آن حکمت نگر

آنچه گفتم هست از عین‌الیقین

نی باستدلال و تقلیدست این

بهروز پیلتن در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۲ - فی نعت سید المرسلین علیه الصلوة و السلام:

درود دوستان 

در این بیت از غزل آیا شما هم سکته گی را حس کردید.

خدایا به حق بنی فاطمه

که بر قولم ایمان کنم خاتمه

که اصلاً با روانی و شیوایی ابیات دیگر مرتبط نیست.

بنابراین گمان می برم این بیت هم مال سعدی نیست.

تا کجا جعل و تحریف ؟!

بهروز پیلتن در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۱ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » اعتقادنامه » بخش ۲۱ - اشارت به فضیلت امت و شرف آل و اصحاب او صلی الله علیه و علی آله و سلم:

سرم خاک رهٔ هر چهار سرور

ابوبکر و عمر عثمان و حیدر

 

بهروز پیلتن در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۳ در پاسخ به احمد سالک دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۵۸ - حکایت آن . . . که یکی از فضلا التماس کرد که علی را تعریف کن و پرسیدن آن فاضل که کدام علی را آن علی را که معتقد توست یا آن علی را که معتقد ماست:

بلی من هم با شما موافقم.

بنده هم در این مورد کاوش کردم.

و دریافتم که در برخی از ابیات همچون : عطار ، سعدی ، مولانا ، فردوسی و جامی ؛ دستخوش تحریف شده است و یا ابیاتی درج شده اند که اصلا از ایشان نیست.

بگونه نمونه عطار و مولانا در ستایش خلفای راشدین چند باب را اختصاص داده اند که حضرت ابوبکر ، عمر ، عثمان و علی رضوان الله تعالی علیهم اجمعین را امیرالمؤمنین خوانده اند.

و اینجا آشکار می‌شود که همه سخنوران کهن اهل سنت بودند.

فرهود در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۵ در پاسخ به آرش اسدی دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۹ - اندرز و ختم کتاب:

(در زمانه‌ای که تاریکی همه‌جا را گرفته بود) چراغ فرهنگ را با مهارت و پختگی در طوفان زنده و روشن نگه‌داشتم. در هر سرزمینی وقتی چراغی نور دهد هر‌کس برای بهتر افروختن آن کمک ‌می‌کند اما در این سرزمین، رشک‌بران و حاسدان از باد سرد و کافور بر این چراغ می‌ریزند و در خاموش کردن آن می‌کوشند.

 

ایاغ‌ یعنی پیاله. یعنی هرکس در توان خود کمک کند و پیاله‌ای روغن به چراغ بیفزاید‌. عنبرین چراغ‌: چراغ خوش‌عطر . باد سرد‌: سخنان دلسرد‌کننده

نظامی قدر اشعار گرانبهای خود را می‌دانسته و این توصیفات نه از روی خود‌پسندی بلکه از روی قدر‌دانی از گوهر‌ و گنج‌هایی گران‌بها بوده که مقیاس آنها فراتر از مرزهای زمانه خود بوده است. اما ظاهرا شاعران حسود زمانه او در «سنگ زدن به کاسه او» کوتاهی نمی‌کرده‌اند. در بالا نظامی به آنها پاسخ داده که هر چقدر دُر باشند وقتی که به الماس بزنند خود خُرد می‌شوند.

در جایی دیگر نیز دوست نظامی به او توصیه می‌کند که از گنجه برود اما نظامی آنچنان که بوده تا پایان عمر در گنجه مانده است. 

مهدی محمودی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۰۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۶:

سلام بر شما . ممنون از سایت خوبتون کاش برای اثار بزرگی مثل گلستان یه شرح  هم میذاشتین برای ما نسل جوون یه سری از جاهاش واقعا نامفهومه

امیرعلی داودپور در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۷:

مولانا یک مصرع تغزل میکند و یک مصرع خدایی میکند

زین دو هزاران من و ما، که اصطلاحا، ذات بی شکل است، یکی مولوی است و الباقی نامدگان و رفتگان از دو کرانه جهان سوی تو میبرند، سوی مولانا که قطب جهان بوده است جان میبرند، انا لله گونه.

دوم اینکه آینه ممتحن تعبیر آنست که هر کس مولانا را دیده، در واقع خود را دیده و محک زده است و برخلاف اکثرا تعابیری که عزیزان نگارش کردند، مولانا ممسوس فی ا... بودن خویش را عنوان میکند، در واقع مولانا روحی از ارواح بوده که در سوره قدر نیز بدانان اشاره شده است، و مولانا البته به قدر خویش رسیده است. 

از نظر من، گوش بده عربده را دست منه بر دهنم نیز اشاره بر بی پایانی سخن خدا و خاموش نکردن آن دارد. چطور ممکن است کسی نداند سماع چیست؟ سماع مولانا رقص نیست، سماع یعنی شنیدن سخن خدا. 

 

والسلام علی الحی الذی لایموت

الف رسته در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۹ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۰۷ - جواب طعنه‌زننده در مثنوی از قصور فهم خود:

منظور از حکیم سنائی است.

بیت بعدی را ببیند که بر گرفته از سنائی است

آن کرّه‌ای به مادر خود گفت: "چون که ما ///  آبی همی‌خوریم، صفیری همی‌زنند"

Mebia در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۲۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۵:

"دو صاحبدل نگهدارند مویی
همیدون سرکشی و آزرم جویی"

درود به نظر من منظور این بیت اینه است که دو تا آدم فهمیده اگر مویی در میانشان باشد می توانند نگه دارند و از آن مراقبت کنند همچنین اگر یک آدم سرکش و گستاخ با یک آدم با حیا هم می توانند 

در بیت بعد می فرماید اما اگر در هر دو طرف دو تا آدم نادان باشد اگر با زنجیر به هم متصل باشند زنجیر را پاره می کنند 

سام در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

بیت یازدهم:

سعدی ملامت نشنود ور جـان در این سر می‌رود صـوفـی گـران جـانـی بـبـر سـاقی بیاور جام را

معنای بیت یازدهم:

سعدی حتی اگر جان خود را در این راه از دست بدهد، هیچگونه پند و اندرزی را قبول نخواهد کرد، بنابراین ای صوفی زحمت خود را کم کن و ای ساقی جام شراب را بیاور.

نکات و معانی:

ملامت: سرزنش.

وَر: و اگر.

جان در این سر رفتن: جان خود را در این نیت و قصد از دست دادن.

گران جانی: مزاحمت، دردسر.

۱
۴۵۰
۴۵۱
۴۵۲
۴۵۳
۴۵۴
۵۵۰۹