دکتر سید روح اله تقوی پور در ۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
18 در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
تو ای ناپخته حال مرا در نمی یابی و نمیدانی من مولانای درون تهی شده را درک نمیکنی و حالا که این طور است؛ پس سختم را کوتاه میکنم رسیده ام به جایی که تو هنوز نپختهای برو و پخته شو و بعد بیا. درود بر تو من مسکوت میکنم و تو به سلامت باشی.
دکتر سید روح اله تقوی پور در ۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
17 هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هر که بی روزی ست روزش دیر شد
تنها کسی که از آب سیر نمیشود ماهی است و همه دیگران از آب سیر میشوند و نمیتوانند در آب زندگی کنند عشق برای من مثل همان آب است برای ماهی من در این آب غوطه میخورم و عشق می ورزم بدون این آب معرفت زندگی هیچ مفهومی ندارد و من هم مثل آن ماهی هستم که از آب معرفت و معنویت هرگز سیر نمیشوم در مصراع دوم صحبت از بیروزی شدن است منظور از این روزی خوراک روزانه شخص نیست؛ بلکه منظور از روزی معرفت است و اگر کسی آن را نداشته باشد؛ مثل کسی است که دارد در ظلمت شب به سر میبرد و منتظر رسیدن صبح به انتظار است. ولی روز نمیرسد و روشن نمیشود روزش دیر میشود و هیچ وقت نمی رسد و تا آخر
عمرش در ظلمت باقی میماند.
دکتر سید روح اله تقوی پور در ۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
15 در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
16 روزها گر رفت؛ گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیت
در غم ما یعنی آن تی وقتی آهنگ میزند و ایجاد غم میکند و به این معنی است که در غم عشق ما روزها بیگاه شد و با سوزها هم همراه شد و گذشت آن عشق سوزش و جوشش میآورد روزها در حال گذشتن هستند؛ ولی بگذار برود و من هیچ غمی ندارم و نمی ترسم. کسی که در راه عشق قدم بردارد و در راه جستن حقیقت است هرروزی را که سپری میکند تکاملی را به دست می آورد؛ یعنی رفته رفته به سوی ،حقیقت نزدیکتر میشود و چون من در راه عشق هستم؛ بنابراین بگذار روزها بروند؛ چون من دارم به حقیقتی که میخواهم نزدیک میشوم ای مبدأ حقیقت تو بمان که از هر زشتی
پاک و منزهی من غم رفتن روزها را ندارم.
دکتر سید روح اله تقوی پور در ۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
13 نی حدیث راه پرخون میکند
قصه های عشق مجنون
می کند
حدیث به معنی سخن است و میگوید راه را پرخون میکند این راه راه عشق است راهی که هزاران عاشق در این راه پرخون عشق کشت
14 محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
برای درک این بیت باید دو تا عقل و یا خرد را در نظر بگیریم. اولی عقل حقیقت جوست و دیگری عقل حسابگر دنیا جوی این دو عقل کاملاً با یکدیگر فرق دارند این هوش در مصراع اول یعنی عقل حقیقت جو. محرم این هوش یعنی کسی که از عشق مدهوش شده و از هوش رفته و یا از خود رفته و دیگر خودش را از عشق خویشتن نمیشناسد؛ و اگر این طور باشد آن وقت ماهیت عقل حقیقت جو را درک می کند. در مصراع دوم زبان حرف میزند و مشتری زبان هم گوش است که باید آن را بگیرد؛ به عبارت دیگر ،زبان فرستنده و گوش گیرنده است. اگر زبان دارد از عقل حقیقت جو صحبت میکند باید یک گوش حقیقت شنو هم باشد که آن حقیقت را درک کند اگر گیرنده نباشد فرستنده کافی نیست و بی اثر است.
دکتر سید روح اله تقوی پور در ۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
13 نی حدیث راه پرخون میکند
قصه های عشق مجنون می کند
حدیث به معنی سخن است و میگوید راه را پرخون میکند این راه راه عشق است راهی که هزاران عاشق در این راه پرخون عشق کشته شده اند. نی سخن از قصه های واقعی و راستین مثل عشق مجنون به لیلی است و باید این عشق را درک کرد.
دکتر سید روح اله تقوی پور در ۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
12 همچو نی زهری و تریاقی که دید؟
همچونی دمساز و مشتاقی که دید؟
زهر سم است؛ ولی تریاق یعنی پادزهر مولانا می گوید نی هم زهر و هم پادزهر است. به این معنی که نی در حال زدن گاهی غمگین است و ما را در عمق غم فرو می برد و گاهی هم ما را شاد کرده و از غم بیرون می آورد؛ بنابراین گاهی زهر است و گاهی هم پادزهر شما چه چیزی می توانید پیدا کنید که هم زهر باشد و هم پادزهر؟ در مصراع دوم نی زن نی را میگذارد به لبش و در آن میدمد دم نیزن نفس اوست و چه کسی دمسازتر از نی است؟ هر کس نی را به لبش بگذارد و در آن بدمدان نی به صدا در می آید؛ بنابراین دمساز است و چون با اشتیاق زده شود؛ بنابراین با نهایت اشتیاق ناله میکند پس دمساز و دمخور است و در واقع مولانا دارد خودش را میگوید که من دمخور کسی هستم که مرا درک کند و مشتاق کسی هستم که به من اشتیاق بدهد.
دکتر سید روح اله تقوی پور در ۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
11 نی حریف هر که از یاری برید
پرده هایش پرده های ما درید
مولانا این صدای نی و آن جوشش می را در خم که میجوشد همگی عشق میداند و او سراسر زندگی یعنی جهان هستی و همه چیز را عشق میداند.
حریف به معنی همکیش و همکار از یاری برید یعنی از یاری جدا شد. پرده یک اصطلاح موسیقی است همانند آهنگ گوشه، لحن. در بیت فوق میگوید که نی در چه پردهای میخواند؟ نیزن پرده اش با لحنش را عوض می.کند پرده در مصراع دوم معنی ما را افشاگری کرد و ما را لو داد نی آن چیزی هست که از پارش جدا شده و در حال ناله کردن است. آن لحنها و آهنگهایی که در ناله نی هست؛ آن پرده ها و
حجابهایی که روی ما را پوشانده و نمیگذارد که دیگران ما را بشناسند آنها را از هم میدرد و پاره میکند و افشاگری میکند و ما را چنان که هستیم؛نشان میدهد.
دکتر سید روح اله تقوی پور در ۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
10 آتش عشق است کاندر نیفتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
مولانا این صدای نی و آن جوشش می را که در خم می جوشد؛ همگی را عشق میداند و او سراسر زندگی یعنی جهان هستی و همه چیز را عشق
میداند و در جای دیگر میگوید:
گر نبودی عشق بفسردی جهان
گردش افلاک هم از عشق دان
یعنی اگر عشق نبود دنیا یخ زده و فسرده میشد و این کرات آسمانی هم که در حال گردش در فضا میگردند اگر عشق نباشد آنها هم فسرده و منجمد میشوند اصلا تمام ذرات عالم هستی را هم زنده می بیند و هم عاشق میداند عجب دیدی دارد اول باید دیدش را بشناسیم تا بعد حرفش را بتوانیم درک کنیم.
دکتر سید روح اله تقوی پور در ۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
09 آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
در اینجا مولانا دو تا نیست باد به کاربرده نیست باده اول به معنی این است که باد نمیوزد» و «نیست» «باد دوم یعنی خدا کند که نباشد و یا بهتر این است که .نباشد نکته ای را که مولانا میگوید خیلی ظریف و عجیب و دقیق است هیچ شاعری چنین نکته ای را به کار نبرده صدای نای را و بانگ نای را میگوید آتش است. بانگ های بادی است که در نی می دهند و این باد را آتش دانسته و این آتش عشق است و هرکس این آتش عشق را نداشته باشد عدمش به ز وجود است و بهتر اینکه نباشد.
بدون عشق زندگی کردن بهتر است که به کلی نباشد.
مانی جوادی در ۱ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۷:
درود،
به نظر اینجانب، در پوستین خلق افتادن، اشاره دارد به پاچه گیری و حمله ی بی دلیل سگان به عابران. مولانا میفرماید:
چون سگان کوی، پر چشم و مهیب
اندر افتادند در دلق غریب
کنایه به بدگویی و عیب جویی دارد.
متین . در ۱ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۵۵ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۲۳ - گره گشای:
بینظیررر بوددد👌👌
هدهد میرزا در ۱ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۱:
بیت 17 تا 44 باید در ابتدای قصیده آورده شود.
جاوید مدرس اول رافض در ۱ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:
تضمین غزل شماره ۱۲ حافظ
......................غرق و مستم از نگاه و جامِ چشمان شما
اذن ده من هم بچینم جان به قربان شما
میوه های رنگ رنگ از باغ و بستان شما
................
ای فروغِ ماهِ حُسن، از روی رخشان شما
آبروی خوبی از چاه زَنَخدان شما
************
وعده دادی صبح زود آیی،کنون شب آمده
نامدی صبرم پر از خواهش،لبالب آمده
از شرار چشم مستت جسم در تب آمده
...............
عزم دیدار تو دارد جانِ بر لب آمده
باز گردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟
************
در ازل از رب خالق یافت جانت تربیت
پاک زادی دور بودی از گناه و معصیت
در وجود و ذات تو هر گز نباشد عاریت
............
کَس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
بِه که نفروشند مستوری به مستان شما
************
ای صبا با یک نفس کن تازه جانم چون سحر
زآفتاب آید شجر را هر حلاوت در ثمر
درد بر جان زاد کآنگه شد ز حالت بی خبر
...........
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی، روی رخشان شما
************
گل، مگر با خار، صوت بلبلت را خسته ای
صید مرغان کرده ای خود از کمندش جسته ای
یا درِ، الفت بروی یار و یاران بسته ای
...............
با صبا همراه بفرست از رخت گل دستهای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
************
نقطه جیم است گوئی خال، در آن زلف خَم
در نسیم و با صبوحی صبح را من دم بدم
درد را با ناله میگویم بسازِ زیر و بم
.................
عمرتان باد و مراد ای ساقیانِ بزمِ جم
گر چه جام ما نشد پُر مِی به دوران شما
************
جان و امید مرا بر محملش همره کنید
یار میآید هلا اغیار را گمره کنید
بد نظر را چشم بد زین کاروان کوته کنید
.............
دل خرابی میکند، دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
*************
هر سری البته دارد با دل آرامی سری
چشم مستت بین در آئینه چه شوخ و دلبری
ای که با مجموع بخت وشاد کامی همسری
.................
دور دار از خاک و خون دامن، چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند، قربان شما
************
شاد کن ما را به لبخندی رضای حق جو
جان هر صاحبدلی را بسته ای بر تار مو
چشم مستت بین بعالم فتنه ها خیزد ازو
........................
میکند حافظ دعایی، بشنو، آمینی بگو
روزی ما باد لعل شَکَّرافشان شما
************
با خیال خوش ز تو هر لحظه دارم خلوتی
از برای وصل با تو نیست ما را قدرتی
بو که روشن گردد از هجران چراغ عبرتی
...............
ای شَهنشاه بلند اختر، خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
************
جاوید مدرس رافض۰
روح و ریحان در ۱ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در وصف بهار:
بر عروسان چمن بست صبا هر گوهری
که به غواصی ابر از دل دریا برخاست
استاد قمشهای در برنامه ای، این بیت را از بهترین ابیات شعر پارسی دونستن، انصافا هم همینه، خیلی خیلی زیبا گفته
سُلگی قاسم . در ۱ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:
ا ز هزاران تن یکی صوفی اند
مابقی در دولت او میزیند
چه نیکوست نظرگاه عزیزان که نظر فرمودند تصحیح کردند
اما بدا به حال آن جیره خوارانی که خوان نعمت و قلم نظر دیگران برای خود دفتری میسازند بدون آنکه کوچکترین اشاره ای کنند،.
قاسم سُلگی
علی اسمال در ۱ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۰۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴:
عجب شعر فوق العاده ای
نردشیر در ۱ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۴۷ دربارهٔ قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱ - از قصیدهایست که در نصیحت و موعظت گفته و موجود از آن این است:
سی سد و پنجاه هزار کشته در زلزله ری ....
کوروش در ۱ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۸ - تتمهٔ قصهٔ مفلس:
آدمی در حبس دنیا زان بود
تا بود کافلاس او ثابت شود
یعنی چه ؟
کوروش در ۱ سال قبل، یکشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۶ - تعریف کردن منادیان قاضی مفلس را گرد شهر:
ششدره چیه ؟
سفید در ۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۳: