گنجور

حاشیه‌ها

سید مصطفی سامع در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۸:

شعر شماره ۸۰ 
خلد آستان 

بیا ساقیا  سوی  بستانِ گل 
لبالب نما جام مستانِ گل

مغنی بزن ساز عشرت همی
شنو چهچۀ  عندلیبانِ گل 

بیا نی نوازی کن ای خوش نوا 
بود همنوا با تو مرغانِ گل 

نخست ابتدا کن به حمد صمد
که یکتا بود خالق جان گل

سپس نعت احمد بخوان با شعف 
که باشد نبی شاه خوبانِ گل

بده ساقیا جرعه‌ای از ثواب 
به حب علی میر مردانِ گل

ز خاتون نیکو صفت فاطمه
بشو دم دمادم ثنا خوانِ گل

چمن در چمن سبز وخرم نگر
ز یمن حسن حُسن خندانِ گل

شود دیده پرنم ز یاد حسین
چو لاله ببینم به بستانِ گل


بود زیب وزین همه عابدان
 عبادات سجاد شایانِ گل 

شکافنده علم، باقر بود
بود وارث علم و عرفانِ گل 

ز فیض علوم امام ششم
جهان در جهان گشته میدانِ گل

ندیده کسی مثل کاظم شکیب 
زبان زد بود صبرِ سوزانِ گل

امام رضا شاه خلد آستان 
بود روضه اش بوسه باران گل  

به مانند جودِ  جواد تقی
نباشد چنین بذل و احسان گل  


نقی حجت حق امام هدا
فروغ شب تار ظلمان گل

امام حسن شاه عسکر لقب 
بود فوج او یکه تازان گل 


الهی رسان مهدی منتظر
برای دو چشم انتظارانِ گل 

بخوان سامعا با محبان شاه
دعای فرج بهر هجرانِ گل

۱۱-۰۸-۱۴۰۲
فعولن فعولن فعولن فعل

سید مصطفی سامع در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۰۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:

شعر شماره ۷۲
هلال منیر

ای ابوالفضل قهرمان شجاع
وی  ابر مرد رزمگاه  نزاع

ای هلال منیر عالمتاب
می دهد انجم از رخ تو شعاع

ای علمدار  با وفای حسین 
وی به امرش تویی مطیع و مطاع

بوسه بردست  تو علی می زد 
بوسه می زد علی به دستانت
اشک شادی  بریخت گاه رضاع

مرغ طبعم پرد به سوی درت 
می کند طوف بارگاه و بقاع

کاشت بذر مودتت  ای شاه 
بر گلستان  دل  مرا  زٙرّاع

رهروی راه احمد و آل ام 
کرده این راه حق مرا اِقناع

بر دو عالم ز جان نمایم فخر
   گر قبولت فتد یکی  مصراع

بود این طبع نارسا  به سُرور    
کرچه کمتر بود مرا اطلاع

ای یل نامدار شیر دلیر 
حاجتم را کنم به تو  ارجاع

در دلم میل بارگاه تو است
لیک در میهن است غمین  اوضاع


گره در کار من فتاده گشا
گره  اندر گره  مراست  صداع

طمع ام نیست بر  در دونان
بر در  لطف توست چشم طماع

حاجت دیگر از کرم  دارم 
آی و گاه  رحیل  وقت وداع 

گر بیایی ز لطف بر سر من 
آید این روح من به وجد وسماع

شو شفیع ام به روز رستاخیز
نزد ذات سمیع رب سماع

گو که این سامع تهی دست است
   جز ولا هیچ نَبْوَدش   متاع

بود از خیل امت جدم 
مرتضی رهبر است او زاتباع
۲-۳-۱۴۰۲

سید مصطفی سامع در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۰۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۵:

شعر شماره ۵۳
ساقـیا بــرخیــز جــــام مـــــی بیاور از ثــــواب
تاکشم سر مست گـــــــردم زان می گلگون ناب

ای مغنی نغــمه شــــــادی  بیـــــــا آغـــــاز کن
مطــــــــربا چنـــگی بزن برتار و تنبور ورباب

دور دور شــــادی اســـت وگاه گاهِ عیش ونوش
آی و ســــاقی تا رویم سوی گلستان بـــــا شتاب

دیدن گل صوت بلبل بوی سنبل بس خوش است
ســوی باغ وراغ بنگر منـظر گل بـــــی حساب

سبز وخرم گشته کـوه و دشت و صحرا و چمن
دسته دسته گل بنفشه غنچه غنچه گل گلاب

نـــوبهار است و گـــل نرگس هویدا گشته است
بهر دیــــدار رخــــش گیتـی بود بـــی تاب تاب

صبح امروز عــــالم دیــــجور گشته پـــــر زنور
درچنین روزی ز ســـامـــره درخشــــــید آفتاب

ماه بــــزم عرشیان در خانـــــــه نرگــــــس دمید
از فروغ  طلعتش روشـــــــن دل پــــــیر وشباب

نیمه شعبـــــان شـــــده هنـــــگام مولـــــود شهی
کو  بود ختم امــــــامــــان خســــرو عالــیجناب

آمـــده  آن شـــاه که شاهان بر درش باشند غلام
آمده تا هـــــم کند آبـــــاد این دهــــر خــــــراب

آدم و نــــوح و خلــــیل و خضر والیاس هریکی
منتظر باشــــند  بهر مقدمـــــش از شیخ و شاب

آمـــــده تا مثل مـــــوسی با یــــد بیـــــضای خود
ریشه فرعونیــــان را او کــــند یک ســــر یباب

صد چو یوســف بر سـربازار حسنـــش مشتری
ماه رخــسارش کنــــد در بزم خوبــــــان انقلاب

دیده یعقــوب دوران از فراغـــش گشـــــــته کور
از برای هــــجرِ هجرانش بــــــود دلهــــا کباب

انتظـــاری ها کند عیــــسی ابن مریـــم در سماء
تا که گیــــرد مـــاه زهـــرا از رخش یکدم نقاب

مـــی کند نابود باطـــــل حــــــق هویدا می شود
از شـــعاع تیغ او ظـــــالم شود در اضــــطراب

بهر داد بــی کـــسان خون جــــــگر آید شهــــی
با قدومــــش هم ببارد آب رحــــــمت از سحاب

انتقام خـــــون مظــــلومان بگــــیرد از ظــــلام
گردن اعــدای جـــــدِ خود نهـــد انــــــدر طناب

مؤمنان پاداش شـــــــان گردد ثواب اندر ثواب
مشرکان  را  کیفری  باشد   عذاب  اندر  عذاب

سامع مسکین صفت خوانــــــــــد دعای العجل
بارالها ازکرم فرمــــــــــا دعـــــایش مستجاب
تاریخ  ۲۳ دلو ۱۴۰۱

سید مصطفی سامع در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۵۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

شعر شماره ۶
وصال حضرت ولی عصر (عج)


ای وصال حضرتــت درد فراوان را دوا
وز فراقت جان مشتاقان به لب آمد شها

روز تاریک جهان بامقدمت روشن شــود¬
چشــم ما در انتظـارت الـعجل مهــدی بیـا

دیده های منتظِر از دوریت همچون شفق
جـان نثار عارضت ای قــائــم آل عــــبا

تا بکی در پرده ی غیبت نهانی روزو شب
چهره بنما یوسفا عــــــــالم خــریـــدارشما

ظلم وبی دادی به هردهرودیارازحد فزون
با ظهورت می شود این عالم هستی صفا

دیده ی یعقوب عالم شد سفید ازهجر تو
چشم نابینای ما با جلوه ات بینا نما

لحظه لحظه میشود این عمرنـــــاچیزم تمام
کی شود ای ناجیی هر مستمند بیـــــنم ترا

ای خوشـــا روزی ببینم ان جمال انورت
می کشم خاک قدومت بر دوچشمم بارها

ای سپهر عدل و مصباحِ یقین یابن الحسن
وی طفیل هستی ات دنیا و هم عقبای مــا

هرشبی از نیمه شعبان ز یمــن مقدمت
تاسحر باران رحمت میشـود بــر روح ما

فوج فوج ودسته دسته بر زمین اید ملک
رحمت حق تا طلوع فجر باشد هرکجا

درشب فرخنده میلادت امام انس وجان
عاشقان است تا سحردرمدح و اوصاف شما

بارالها حـــــق خـــــــتم النبیاء و آل او
برگ تعجیل ظهـــورمهدیت امضاء نما

(سامع) بیچاره بخشا ای کریم مهربان
حرمت زهرای اطهر دختر خیرالورا

پیوند به وبگاه بیرونی

ادبیات در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۱۱ در پاسخ به سهراب دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:

👌👌🌹🌹🌹

Elahe Rad در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

گدای  کوی تو از هشت خلد مستغنیست.چقدر قشنگ بی نیازی معشوق رو وصف میکنه.شگفتا!

علیرضا خلقی حقیقی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۰۶ - تزییف سخن هامان علیه اللعنة:

با سلام. در این شعر مولانا طرف صحبتش با اشخاصی هست خودپرست و خودبین و منیت دارند.پس میفرماید نردبان خلق این ما و منیست.

وگرنه در این جهان نردبان هایی هم وجود دارد که انسان را به راه کمال و سعادت میبرد.لزوما هر نردبانی در این جهان ما را به من و منیت نمیبرد.

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:


تضمین غزل شماره ۱۳ حافظ
.....................
بشتاب، عمر میرود بشتاب
صد  هزارش بُود بدست رکاب
عزم باید کنی بکار صواب
............
می‌دمد صبح و کِلِّه بست سحاب
الصَبوح الصَبوح یا اصحاب
*********
چشم میگون و چار و ده ساله
هر شب از مه سپر کند هاله
لاله را از رخش چکد ژاله
................
می‌چکد ژاله بر رخِ لاله
المُدام المُدام یا احباب
*********
کاتب،، عهدازل چنین چو نوشت
چار گوهر بود بتن ز سرشت
وقت رحلت ز دست  باید هشت
.................
می‌وزد از چمن نسیمِ بهشت
هان، بنوشید دَم به دَم مِیِ ناب
*********
با صبامیرسید بوی سمن
هر سحر گه چو می دمید به تن
بشنو این راز جان دل تو زمن
.............
تخت زُمْرُد زده است گل به چمن
راحِ چون لعلِ آتشین دریاب
*********
نشود میکده چو باز اگر
میشود زین خبر کباب جگر
ظلم و بیداد محتسب بنگر
.‌‌‌‌‌‌‌.................
درِ میخانه بسته‌اند دگر
اِفتَتِح یا مُفَتِّح الاَبواب
*********
گر فلک بیخت خاک ما ز الک
نتوان بست بر فلک چو کلک

کوی میخانه را کشیم سرک
..................
لب و دَندانْت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه‌هایِ کباب
*********
بسته نرخی گزاف را چو بلب
بوسه را میکند خراج طلب
لولیان را کمک بکن یارب رب
.............
در چنین موقعیتی چه عجب
که ببندند میکده به شتاب
*********
شیخ را عقل در پی کوثر
عقل را لعل باده چون جوهر
چشم ما را شفا بود دلبر
..............
بر رخِ ساقی پری پیکر
همچو حافظ بنوش بادهٔ ناب
*********
جاوید مدرس رافض

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۰۱ در پاسخ به شهرام دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:


تضمین غزل شماره ۱۳ حافظ
.....................
بشتاب، عمر میرود بشتاب
صد  هزارش بُود بدست رکاب
عزم باید کنی بکار صواب
............
می‌دمد صبح و کِلِّه بست سحاب
الصَبوح الصَبوح یا اصحاب
*********
چشم میگون و چار و ده ساله
هر شب از مه سپر کند هاله
لاله را از رخش چکد ژاله
................
می‌چکد ژاله بر رخِ لاله
المُدام المُدام یا احباب
*********
کاتب،، عهدازل چنین چو نوشت
چار گوهر بود بتن ز سرشت
وقت رحلت ز دست  باید هشت
.................
می‌وزد از چمن نسیمِ بهشت
هان، بنوشید دَم به دَم مِیِ ناب
*********
با صبامیرسید بوی سمن
هر سحر گه چو می دمید به تن
بشنو این راز جان دل تو زمن
.............
تخت زُمْرُد زده است گل به چمن
راحِ چون لعلِ آتشین دریاب
*********
نشود میکده چو باز اگر
میشود زین خبر کباب جگر
ظلم و بیداد محتسب بنگر
.‌‌‌‌‌‌‌.................
درِ میخانه بسته‌اند دگر
اِفتَتِح یا مُفَتِّح الاَبواب
*********
گر فلک بیخت خاک ما ز الک
نتوان بست بر فلک چو کلک

کوی میخانه را کشیم سرک
..................
لب و دَندانْت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه‌هایِ کباب
*********
بسته نرخی گزاف را چو بلب
بوسه را میکند خراج طلب
لولیان را کمک بکن یارب رب
.............
در چنین موقعیتی چه عجب
که ببندند میکده به شتاب
*********
شیخ را عقل در پی کوثر
عقل را لعل باده چون جوهر
چشم ما را شفا بود دلبر
..............
بر رخِ ساقی پری پیکر
همچو حافظ بنوش بادهٔ ناب
*********
جاوید مدرس رافض

فیض کاشانی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۰۰ در پاسخ به امیر محمودی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:

دقیقا چون 13 سال هیچ کس بر او خرده نگرفت که این چه سخن است ، مطلب را گفتم ، اشکال اجتماع نیز  همین است عده ای پر عُده با اعتماد به سقف بلکه عرش گزافه گویند و در این دیار یک مرد نباشد که بدو گوید : اشتباه است و این اشتباهات انچنان انباشت گردد که پرچم نادانی برافراشت گردد.

سُلگی قاسم . در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۹:

با سلام و احترام  به تازگی  متوجه‌  شدم  بعضاً  کسانی هستند  که به نام خود از نظرات  دوستان  و فرهیختگان گنجور  استفاده  کرده و به کام خود دفتری درست میکنند و خطابه  بر پپا می‌کنند .

به قول مولانا :

یک سخن تازه‌ بگو تا دو جهان  تازه شود

وارهد از هر دو جهان بیحد و اندازه شود

چه ارزشی  دارد از آبشخور دیگران  استفاده  کنی بر تبل و کوس  منیت بکوبی اما  حتی  توان یک خط نقدو نظر  از خود نداری و درک ساده یک بیت عاجز هستی.

خواهش  دارم کسی  که از نظرات  دوستانِ نظردهنده  مسفید و بهرمند می‌شود  حداقل از نامی از ایشان ببرد.

هنری نیست به نام خود نظرات  دیگران  را پاک‌ نویسی کنی 

با تشکر  قاسم سُلگی نهاوندی 

سین کاف در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۲ - خواب ناصر خسرو:

سلام بر دوستان ارجمند. آیا کسی میدونه روز قران راس و مشتری که در متن آورده شده چه روزی هست؟!

Fatima panahi در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

از درِ صلح آمده‌ای یا خِلاف؟ ...

مفتعلن / مفتعلن / فاعلن

مظفری وانانی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۲:

درود بر همۀ عاشقان ادب فارسی

درمورد بیت« جرجیس رسد کو هر نفسی    نو کشته شود در کشور من» عطار نیشابوری در الهی نامه حکایتی دارد که خواندنی است و آن از قرار زیر است:

«سه بار آن کافر اندر آتش و خون

بگردانید بر جرجیس گردون

تنش شد ذرّه ذرّه چون غُباری

ز خاک او برآمد لاله زاری

میان این همه رنج و عذابش

رسید از هاتف عزّت خطابش

که هر کز دوستی ما زند لاف

نخواهد خورد بی دُردی می صاف

سزای دوستان اینست مادام

که گردونشان رود بر هفت اندام

بدوگفتند ای جرجیس و ای پاک

تراهیچ آرزویی هست در خاک؟

مرا گفت آرزو آنست اکنون

که یک بار دگر در زیرِ گردون

کنندم پاره پاره در عذابی

که تا آید دگر بارم خطابی

که چندین رنج در جانم رقم زد

که او در دوستی ما قدم زد

تو قدر دوستان او ندانی

که مردی غافلی در زندگانی

کسی کز دوستی دم زد تو آن باش

و یا نز دوستانِ دوستان باش»

در این شعر بلند عرفانی، عطار از اشتیاق جرجیس نبی یا جرج مقدس برای دوباره عذاب کشیدن در راه دوست، در عوض خطاب او سخن می‌گوید.

شاد و آزاد باشید!

 

فتوحی رودمعجنی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۴۹ دربارهٔ فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - قصیدهٔ انیس القلب در جواب قصیدهٔ بحر الابرار خاقانی:

در قرن دهم بغداد ملک ایران است.

 این قصیده‌‌ را فضولی در شهر  بغداد به پیروی خاقانی و امیرخسرو و جامی  سروده تا از ایران (بغداد) به دارالعدل روم (استانبول) بفرستد و تقدیم سلطان سلیمان عثمانی کند. در زمان سرودن این قصیده، شاه طهماسب پادشاه ایران است و سلطان سلیمان قانونی پادشاه عثمانی در استانبول (ب 134).  فضولی شهر خود، بغداد را مُلک ایران می‌داند (ب 133). فضولی را بزرگترین شاعر ترکی آذربایجانی در سدهٔ شانزدهم میلادی می‌دانند.

رضا از کرمان در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۵۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۶ - تعریف کردن منادیان قاضی مفلس را گرد شهر:

سلام 

 اقا کوروش

جدا از معنای عرفانی که قطعا منظور مولانا بوده ، دربازی تخته نرد وقتی بازیکن طوری حرکت کنه که شش خانه جلوی حریف را ببنده دیگه هر شماره تاس که بیاری چون تا شش بیشتر که نداریم  دیگه نمیتونی بازی کنی  واصطلاحا به این حالت میگن حریف ششدره شده یا لااقل خونه شش حریف رو بگیری .

سیدمسعود در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۳۵ دربارهٔ جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۵:

سلام.

صدای سبحه قدسیان...  

صدای تسبیح و نیایش فرشتگان از بلندای آسمان میگذرد

حامد آذربایجانی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۴۸ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۴ - در محرم:

صبح برجسته جُنُب تا ظهر می‌ریزند اشک

ظهر تا شب نوحه می‌خوانند و شب ... می‌کنند.

من خشم دوستان مذهبی را نسبت به بهار درک می‌کنم. واقعا این سیلی دردناکی است. 😅

حامد آذربایجانی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۳۲ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۶۱ - جایزهٔ جواب دماوندیه:

بیت سوم را بهار به این خاطر گفته که حرمت ادیب پیشاوری را نگه داشته باشد. بهار عربی را نزد ادیب پیشاوری یادگرفته بود و سالها بعد مدتی هم روابطشان به تیرگی گرایید اما دوباره بهتر شد. 

جعفر عسکری در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۲۷ در پاسخ به حمیدرضا دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳ - مکاتبۀ منظوم:

منطقی رازی از شاعران قدیم و در لغت نامه اسدی و حدایق السحر رشیدالدین وطواط به شعر او استشهاد شده است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). ابومحمد منصوربن علی منطقی رازی از معاصران صاحب بن عباد و در شعر دری استاد بوده است و شاید بتوان اورا قدیمترین شاعر پارسی گوی عراق دانست. وی ظاهراً در بین سنوات 367 ( ابتدای وزارت صاحب ) و 380 هَ. ق. یعنی سالی که بدیع الزمان همدانی به خدمت او پیوسته بود فوت کرده است. عوفی گوید: صاحب عباد پیوسته مطالعه اشعار او کردی و در آن وقت که استاد بدیع الزمان همدانی به خدمت او پیوست دوازده ساله بود و شعر تازی سخت خوب می گفت و طبعی فیاض داشت. چون به خدمت صاحب درآمد او را گفت شعری بگوی. گفت امتحان فرمای ، این سه بیت منطقی بخواند و گفت این را به تازی ترجمه کن. گفت بفرمای که به کدام قافیه ، گفت طا، گفت بحر تعیین کن ، گفت : اسرع یا بدیع فی البحرالسریع! بی تأمل گفت :
سرقت من طرته شعرة
حین غدا یمشطها بالمشاط
ثم تدلحت بها مثقلاً
تدلح النمل بحب الحناط
قال ابی من ولدی منکما
کلاکما یدخل سم الخیاط...
که ترجمه بدیع الزمان از این قطعه منطقی است :
یک موی بدزدیدم از دو زلفت
چون زلف زدی ای صنم به شانه
چونانش به سختی همی کشیدم
چون مور که گندم کشد به خانه
با موی به خانه شدم پدر گفت
منصور کدام است از این دوگانه.

۱
۴۲۸
۴۲۹
۴۳۰
۴۳۱
۴۳۲
۵۲۷۰