گنجور

 
حکیم نزاری

ای ز بهشت بی خبر رونق نو بهار بین

رونق نو بهار چه جنت آشکار بین

مریم باغ حامله عیسی غنچه در چمن

مرده زنده دیده ای معجز نوبهار بین

بید کشیده از میان تیغ چو آب و لاله را

از رگ دیده خون دل ریخته در کنار بین

سوسن صد زبان نگر برگ شکوفه در دهن

نرگس شوخ چشم را بر لب جویبار بین

در بر خار غنچه را دختر حامله نگر

بر لب جو بنفشه را مادر سوگوار بین

ار صدف چمن نگر صورت آفتاب و پس

بر سر سبزه زان صدف لولوی تر نثار بین

فاخته از فراز سرو آمده در سخن نگر

بلبل گل پرست بر گل شده بی قرار بین

رغبت ار به بوستان نیست به گور خانه رو

بازگشای دیده را در نگر اعتبار بین

محتسب دغا نگر بی خبر ست گو بیا

بر کف صوفی صفا باده ی خوش گوار بین

روز نو و می کهن روزه کدام و توبه چه

مفتی شهر گو بیا تایب روزه دار بین

در عمل طرب گران معنی ساحری نگر

در قدح معاشران آتش آبدار بین

بربط عیش دیگران ساخته زهره طرب

ناله من چو زیر چنگ از رگ سینه زار بین

مایه ی زندگانیم رفته و در فراق او

بر سر ره دو چشم من باز بمانده زار بین

گر چه خلاف قول خود کرد شکسته خاطرم

رغم مرا و خصم را عهد من استوار بین

دیده تو نزاریا بر تو حجاب می شود

کج نظری ز توست بی دیده به روی یار بین