عباس دهقانی در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۳۴ در پاسخ به منوچهر علاج دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:
دوست عزیز درک شما از موضوع فقط خورشید فقط خورشید حسی عالم ناسوت یا دنیاست در صورتی که منظور حافظ خورشید حقیقت است.
توصیه ام به دوستان اینه چون اکثر شعرای قرن قدیم با عرفان و قرآن پیوند عمیق دارن سعی کنن ذهنیتشون رو منطبق با قرآن و عرفان کنند و بعد شعر های شعرای عرفانی رو برای درک عمیق تر بخونن
فاطمه زندی در ۱ سال قبل، سهشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷:
# غزل شمارۀ_ ۲۱۷
وزن غزل مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن ( هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
۱_آن را که غمی چون غم ِ من نیست چه داند
کز شوق ِ تواَم دیده چه شب میگذراند
تواَم:ضمیر «م» متعلق به «دیده »است:که از شوق تو دیده ام چشم من
چه: در مقام تعجب چه شب ها می گذراند»یعنی چگونه شب و شب های طولانی و سختی سپری می کند.
۲_وقت است اگر از پای درآیم؛ که همه عمر
باری نکشیدم که به هِجران ِ تو مانَد
بار هجران تو ناتوان و زمین گیرم کرد و در تمام عمر باری به این سختی نکشیده ام که شبیه به این بارگران باشد.
۳_سوز ِ دل ِ یعقوب ِ ستمدیده ز من پُرس
کانْدوه ِ دل ِ سوختگانْ سوخته داند
یعقوب :پدر یوسف پیامبر که چندان در فراق او گریست که نابینا شد
چندان دلسوخته هستم، که می دانم بر یعقوب دلسوخته چه گذشته، تنها دل ِ سوخته از سوختگان خبر دارد.
۴_دیوانه گرش پنْد دهی، کار نبندد
وَر بنْد نَهْی، سِلِسله دَر هَم گُسِلانَد
دیوانه را اگر پندش دهی به کار نگیرد و گوش نمی دهد، و اگر به زنجیر ببندی از هم می گسلد و پاره می کند.
۵_ما بی تو به دل بَرنَزَدیم آب ِ صَبوری
در آتش ِسوزنده، صبوری کِه تواند؟
به دل برنزدیم: به دل نزدیم، روی دل آتش گرفته نریختیم.
از دوری وهجران تو نتوانستیم شکیبایی کنیم، با وجود چنین آتش سوزانی چه کسی می تواند تحمل کند.
آب صبوری را به صبر و شکیبایی تشبیه کرده است که می تواند آتش دل بی تاب را خاموش کند و آرام و قرار را به آن باز گرداند.
که:چه کسی
۶_هر گَه که بسوزد جگرم، دیده بگرید
وین گریه نه آبیست که آتش بِنِشاند
از شدت سوز دل هست که از دیده ام آب می ریزد این آبی که از چشمم جاریست، آبی نیست که آتش دلم را خاموش کند.
بنشاند: خاموش کند.
۷_سلطان ِ خیالت شبی آرام نگیرد
تا بر سر ِ صبر ِ من ِ مسکین نَدوانَد
سلطان خیال:خیال معشوق را به پادشاهی تشبیه کرده است که مرتب در حال تاخت و ناز است و در اینجا هدف او حمله به صبر شاعر و غارت آن است.
ندواند: نتازد.
۸_شیرین نَنِماید به دهانش شکر ِ وصل
آن را که فلک زهر ِ جدایی نچشاند
کسی که روزگار تلخ جدایی از معشوق را به کامش نریخته باشد، شکر وصال به مذاقش شیرین نمی آید
(تنها کسی قدر جدایی را می داند که به درد جدایی مبتلا شده باشد.)
۹_گر بار ِ دگر دامن ِ کامی به کف آرم،
تا زنده ام از چنگ ِ مَنَش کس نرهاند
اگر بار دیگر بتوانم دامن مراد و آرزو را به چنگ بیاورم، دیگر تا زنده ام کسی نخواهد توانست آن را از چنگ من بیرون بکشد.
۱۰_ترسم که نمانم من ازین رنج؛ دریغا
کَندَر دل ِ من حسرت ِ روی ِ تو بماند
می ترسم از رنج دوری تو زنده نمانم و دوام نیاورم و غم و غصه از دوری روی تو بر دلم به حسرت بماند.
۱۱_قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان
گر چشم ِ من اندر عقبش سیل براند
سیل :استعاره از اشک است
قاصد:پیک حامل خبر، پیغام رسان آن را برساند
اگر چشم من در پی پیکی که می خواهد نامه ام را از فارس به خراسان ببرد سیل جاری کند، ناچار خواهد شد که در کشتی بنشیند.
(اگر چشم من اشک بریزد دریایی از آن پدید می آید).
۱۲_فریاد! که گر جور ِ فراق ِ تو نویسم
فریاد برآید ز دل ِ هر کِه بِخواند
امان از وقتی که بخواهم ستم و آزار جدایی تو را به صورت شعر بازگو کنم، هر کس که چنین شعری بخواند، ناله فریاد سر خواهد داد.
۱۳_شرح ِ غم ِ هجران ِتو، هم با تو توان گفت
پیداست که قاصد چه به سمع ِ تو رساند!
باز هم می توانم قصه ی تلخ هجران را برایت بگویم پیداست که پیغام رسان چه بگوش تو رسانده است.
۱۴_زنهار که خون میچکد از گفته ی سعدی
هرکْ این همه نِشتَر بخورد خون بِچکانَد
زنهار: در مقام تحذیر، مراقب باش
نِشتر:آلت فلزی نوک تیز که فصٌادان و جراهان آن را در بدن فروکنند و چرک و خون را از بدن بیرون کشند.
شرح :محمدعلی فروغی ،حبیب یغمایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .
سعید نظربیگی در ۱ سال قبل، سهشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۲۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۰ - ملامتکردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت:
خواه از نسل عمر خواه از علی
اینجا دقیقا اشاره میکنه که ولی یا امام زمان ممکنه از هر نسل و تباری باشه که برای هر دوره یک ولی ظهور میکنه .
سعید نظربیگی در ۱ سال قبل، سهشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۰ - ملامتکردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت:
پس به هر دوری ولیی قائم است
به هر دوری یک ولی . برای هر دوره ای یک ولی وجود داره . اگر برای همه دوران یک ولی وجود داشت میبایست شعر بگونه دیگر میبود
مرتضی پرورش در ۱ سال قبل، سهشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۴۵ در پاسخ به محمد دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۵۳:
جناب محمد ممنون از اشارهٔ دقیق شما به شکل صحیح این دوبیتی و همچنین مصدر کهن «اوشاندن» (افشاندن) در گویشهای غرب کشور.
دربارهٔ «یاواشان» جسارت میکنم: «یاواشان» تغییریافتهٔ «هاوشان» نیست. هرچند جزء فعلیاش از همانجا آمده. «یاواشان» نامابزار مرکبی است که از دو جزء [یَوَ ---» یُو ---» جو] بهاضافهٔ [اوشان] ساخته شده:
یَوَ+اوشانه
جواَفشان
یعنی ابزار افشاندن (باد دادن) جو
با این توضیح که در اوستایی «یو» یا همین «جُو» امروزی به عموم غلات اطلاق میشده.
شوق پرواز در ۱ سال قبل، سهشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۲۶ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود:
داستان پرعبرت با بیانی زیبا درحدود ۳۰۰ بیت.
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
جهن یزداد در ۱ سال قبل، سهشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۷:
نهانگاه و نه کمینگاه
که بخت ستم پیشگان شد نگون
همه جامه لشکر و ساز جنگ
ببردند نزد پور پشنگ
نمیدانم پور پشنگ اینجا چه کاره است
همه جامه جنگ و ساز سپاه
ببردند نزدیک فرخنده شاه
امیررضا نیک خو در ۱ سال قبل، سهشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۴۵ دربارهٔ ایرج میرزا » غزلها » شمارهٔ ۸:
چه شعر زیبایی
روحش شاد
جهن یزداد در ۱ سال قبل، سهشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۰۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۶:
چپ و راست را هر دو بال سپاه
بیاراست یکسر چو بایست شاه
زمین شد بکردار کشتی بر آب
تو گویی سوی جنگ دارد شتاب
جای « چپ و راست را هر دوبال سپاه» قلب و جناح سپاه کرده اند
هر دو بال در چپ و راست است و نه قلب و جناح
بنگرید سروده ای به این زیبایی را چگونه با قلب و جناح نابود کرده اند
جای جنگ غرق امده
نه دستنویس خالقی جنگ اورده اند باز خالقی انرا غرق کرده ایا هیچ کشتی یا لشکری بدنبال غرق شدن است؟
جهن یزداد در ۱ سال قبل، سهشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۵۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۶:
زمانه بیکسان ندارد درنگ
گهی بهره نوش است و گاهی شرنگ
Fatima panahi در ۱ سال قبل، سهشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۵۴ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱:
چرا خوانش شعر نداره؟
امیررضا نیک خو در ۱ سال قبل، سهشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ ایرج میرزا » رباعیها » شمارهٔ ۱ تا ۳:
عجب پایانی
پریسا رشوند در ۱ سال قبل، سهشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۰۳:
خورشیدان : [ خُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینای بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 37هزارگزی شمال باختری درمیان . این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری ...
بنابراین وقتی هوای آن ابری می گردد ، حال و هوایش با نامش نمی خواند و به قول مولانا کاری مقلوب واز روی نادانی است.
نسیم اسما در ۱ سال قبل، سهشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۰۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۰ - شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفص و نوحهٔ خواجه بر وی:
بیت 49 صحیح مصرح اول
دلبران را دل اسیر بی دلان
است.
سردار شمس آوری در ۱ سال قبل، سهشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۰۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷ - خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک:
گفت پیغامبر ... : کل وزن را به هم میریزد. پیغام = پی / غام . بر = بلند کشیده بلند _ که سکته ی شدید بابت کشیده شدن غام در این مصرع ایجاد می شود صحیح این است بنویسید (گفت پیغمبر ...) در قسمت ویرایش نتوانستم این را اضافه کنم
حامد سلطانی در ۱ سال قبل، سهشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۴۶ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷:
بیت پنجم ابتدای مصرع دوم ..بکن ترکش .........
خسرو ترقی در ۱ سال قبل، سهشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۳۸ دربارهٔ رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۱:
وخشور به معنی پیامبر و رسول است
امیر نظری در ۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۲۷ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد سوم » نغمهٔ حسرت:
اد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
سید مصطفی سامع در ۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۸:
شعر شماره ۸۰
خلد آستانبیا ساقیا سوی بستانِ گل
لبالب نما جام مستانِ گلمغنی بزن ساز عشرت همی
شنو چهچۀ عندلیبانِ گلبیا نی نوازی کن ای خوش نوا
بود همنوا با تو مرغانِ گلنخست ابتدا کن به حمد صمد
که یکتا بود خالق جان گلسپس نعت احمد بخوان با شعف
که باشد نبی شاه خوبانِ گلبده ساقیا جرعهای از ثواب
به حب علی میر مردانِ گلز خاتون نیکو صفت فاطمه
بشو دم دمادم ثنا خوانِ گلچمن در چمن سبز وخرم نگر
ز یمن حسن حُسن خندانِ گلشود دیده پرنم ز یاد حسین
چو لاله ببینم به بستانِ گل
بود زیب وزین همه عابدان
عبادات سجاد شایانِ گلشکافنده علم، باقر بود
بود وارث علم و عرفانِ گلز فیض علوم امام ششم
جهان در جهان گشته میدانِ گلندیده کسی مثل کاظم شکیب
زبان زد بود صبرِ سوزانِ گلامام رضا شاه خلد آستان
بود روضه اش بوسه باران گلبه مانند جودِ جواد تقی
نباشد چنین بذل و احسان گل
نقی حجت حق امام هدا
فروغ شب تار ظلمان گلامام حسن شاه عسکر لقب
بود فوج او یکه تازان گل
الهی رسان مهدی منتظر
برای دو چشم انتظارانِ گلبخوان سامعا با محبان شاه
دعای فرج بهر هجرانِ گل۱۱-۰۸-۱۴۰۲
فعولن فعولن فعولن فعل
عباس دهقانی در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۳۷ در پاسخ به سلطانى دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷: