گنجور

حاشیه‌ها

سرگشته در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۴۹ دربارهٔ ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴:

کاش یاوه‌های هوش مصنوعی را از زیر ابیات حذف کنید. مطلقاً سودی ندارد که هیچ، حتی یک نکتۀ مورد استفاده هم در آن نیست. اگر هدف فهمیدن بهتر شعر است که هوش مصنوعی دارد ما را از آن دور می‌کند.

برمک در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۱ در پاسخ به مهدی رفیعی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی زوطهماسپ » پادشاهی زو طهماسپ:

شاهنامه را درست یکبار  بخوانید فرزندان نوذر شاه نشدند چون  نوذر از اغاز کارش به سامان نبود و پسرانش طوس و گستهم نیز  در خور شاهی نبودند و ایرانیان نیز ان دو را نمیخواستند  درباره  لهراسپ هم  مشکل زال و دیگر ایرانیان شخص لهراسب بود خوب خودتان  سخن زال را اوردید این کجاش ملوک الطوایفی هست؟
در همین بخش شاهنامه در روزگار   نوذر  بخوانید که زندانیان ساری برای  زال پیام میفرستند و  زال برای ازاد کردن زندانیان ساری  چه میکند این ملوک الطوایفی است؟

برمک در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی زوطهماسپ » پادشاهی زو طهماسپ:

سر نامداران تهی شد ز جنگ

ز تنگی نبد روزگار درنگ

بر آن برنهادند هر دو سخن

که در دل ندارند کین کهن

ببخشند گیتی به رسم و به داد
ز کار گذشته نیارند یاد
ز رودابد و شیر  تا مرز تور
از آن بخش گیتی ز نزدیک و دور 

روارو چنین تا به چین و ختن
سپردند شاهی بران انجمن

ز مرزی کجا مرز خرگاه بود

زو و زال را دست کوتاه بود

وزین روی ترکان نجویند راه

چنین بخش کردند تخت و کلاه

 

 

برمک در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۶:

 خالقی هر انچه واژه غو بوده همه را  عو نوشته نخست انکه  عو عربی است و در عربی نیز تنها و تنها  به چم  عوای سگ است  بی گمان  غو پارسی درست است و  ایرانیان غو/ هو / زو / غیو  نیز گویند 

همایون در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۲:

جلال‌دین دنیای نیستی را از هستی شمس و سپس هستی او در نیستی‌اش شناخت و این دریافتی بس شگرف بود پس همگان را به جایگاه جمشیدی فرا میخواند که نیستی در هستی است و همان نوروز است در هر روز، که جمشید می‌آورد و جایگاه بی‌مرگی یادگار اوست 

چنین سال سیصد همی رفت کار

ندیدند مرگ اندر آن روزگار

ز رنج و ز بدشان نبد آگهی

میان بسته دیوان به سان رهی

به فرمان مردم نهاده دو گوش

ز رامش جهان پر ز آوای نوش

چنین تا بر آمد بر این روزگار

ندیدند جز خوبی از کردگار

جهان سربه‌سر گشت او را رهی

نشسته جهاندار با فرّهی

برمک در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۲:

دریغ خالقی با همه کوشش برخی جاها شگفت ویرانگر است  در این بیت جای  کشور خاور اورده که بیگمان درست نیست خاور  مغرب است و ترکان در باختر بودند

اگر ما نشوریم بهتر بود

کزین جنبش آشوب کشور بود

برمک در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۲ در پاسخ به فرزند دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۲:

این که روشن است
 دستش چو  بارنده  میغ   یعنی دستش مانند ابر بارنده بخشنده بود

برمک در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۲۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۶:

شوربختانه  نخستین شاهنامه های بازمانده دویست سال پس از فردوسی است و ان دویست سال  روزگار اشفتگی بسیار ایران بوده  باری این بخش از شاهنامه بسیار اشفته است  سخته انرا تا انجا که توان است  دمال خواهم نوشت پیش از ان یاد اور شوم که  این بیت سست  « برستم  بگفتا و  نهادند رستم نام پسر » از افزوده های بی پایه  است و سستی بیت خود اشکار است

باری سخته این بخش چنینست :


بیامد یکی موبدی چرب دست

مر آن ماه رخ را به می کرد مست

بکافید بی‌رنج پهلوی ماه

بتابید مر بچه را سر ز راه

چنان بی‌گزندش برون آورید

که کس در جهان ان شگفتی ندید

یکی بچه بد چون گوی شیرفش

به بالا بلند و به دیدار کش

شگفت اندرو مانده بد مرد و زن

که نشنید کس بچهٔ پیل تن

شبانروز مادر ز می خفته بود

ز می خفته و دل ز هش رفته بود

همان دردگاهش فرو دوختند

به دارو همه درد بسپوختند

چو از خواب بیدار شد سرو بن

به سیندخت بگشاد لب بر سخن

بر او زر و گوهر برافشاندند

ابر کردگار آفرین خواندند

مر آن بچه را پیش او تاختند

به سان سپهری برافراختند

بخندید از آن بچه سرو سُهی

بدید اندرو فر شاهنشهی

یکی کودکی دوخته از حریر

به بالای آن شیر ناخورده شیر

درون اندرآگنده موی سمور

 بر او بر نگاریده ناهید و هور

به بازوش بر اژدهای دلیر

به چنگ اندرش داده چنگال شیر

به زیر کش اندر نگاره سنان

به یک دست کوپال و دیگر عنان

چو شد کار یکسر همه ساخته

چنان چون ببایست پرداخته

هیون تکاور برانگیختند

به فرمان بران بر درم ریختند

 

به زاولستان از کران تا کران

نشسته به هر جای رامشگران

نبد کهتر از مهتران بر فرود

نشسته چنان چون بود تار و پود

پس آن پیکر رستم شیرخوار

ببردند نزدیک سام سوار

ابر سام یل موی بر پای خاست

مرا مانَد این پرنیان گفت راست

اگر نیم ازین پیکر آید تنش

سرش ابر ساید زمین دامنش

وزان پس فرستاده را پیش خواست

درم ریخت تا بر سرش گشت راست

به شادی برآمد ز درگاه کوس

بیاراست میدان چو چشم خروس

می‌آورد و رامشگران را بخواند

به خواهندگان بر درم برفشاند

پس آن نامهٔ زال پاسخ نوشت

روان را بدان پاسخ اندر سرشت

نخست آفرین کرد بر کردگار

بران شادمان گردش روزگار

ستودن گرفت آنگهی زال را

خداوند شمشیر و کوپال را

پس آمد بدان پیکر پرنیان

که یال یلان داشت و فر کیان

بفرمود کین را چُنان ارجمند

بدارید کز دم نیابد گزند

نیایش همی کردم اندر نهان

 چنین جستم از کردگار جهان

که زنده ببیند جهانبین من

ز تخم تو گردی به آیین من

کنون شد مرا و ترا پشت راست

نباید جز از زندگانیش خواست

فرستاده آمد چو باد دمان

بر زال روشن دل و شادمان

چو بشنید زال این سخنهای نغز

که روشن روان اندر آمد به مغز

به شادیش بر شادمانی فزود

برافراخت گردن به چرخ کبود

رضا از کرمان در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۰۹ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۳ - تفسیر این آیت که وَ إِنَّ الدّارَ الآخِرةَ لَهیَ الحَیَوانُ لَوْ کانوا یَعْلَمونَ کی در و دیوار و عرصهٔ آن عالم و آب و کوزه و میوه و درخت همه زنده‌اند و سخن‌گوی و سخن‌شنو و جهت آن فرمود مصطفی علیه السلام کی الدُّنیا جیفةٌ وَ طُلّابُها کلابٌ و اگر آخرت را حیات نبودی آخرت هم جیفه بودی جیفه را برای مردگیش جیفه گویند نه برای بوی زشت و فرخجی:

درود 

کوروش عزیز از این دو بیت  که فرمودید یک معنی ساده ویک مقصود نهایی برداشت میشود 

اول معنی:   عشاق در زمان هم بستری با معشوق  به جهت بهره بیشتر جنسی تن خود ومعشوق را برهنه می‌پسندند  ودر پیش کسی که ضعف جنسی دارد معشوق چه برهنه وچه پوشیده در جامه فرقی ندارد .( عنین = مردی که قوای جنسی ندارد )

در مثالی دیگر  خوان وسفره پر نعمت برای روزه داران  می‌گسترانند وگرنه برای مگس چه دیگ آش وچه سه پایه زیر دیگ فرقی ندارد 

مقصود جناب مولانا این است که طالبان حقیقت وسالکان طریقت  خود طالب حقیقت عریان ومحضند و از اینکه حق وحقیقت در لفافه پیچیده شود راضی نیستند و به مانند علمای ظاهر و متکلمان دنبال مباحث پیجیده در لغات  نمیگردند وعارفان واقعی مانند روزه داران که امساک نموده‌اند از لذات دنیوی چشم پوشیده واز لذت هم سفره‌گی با خالق لذت برده و قدردان نعمت الهی هستند وگرنه آنان که در لذات شهوانی دنیا غرق گشته اند چون خرمگس فرق این نعمت وخوان رحمت را  با دیگدان نمیدانند .

شاد باشی

 

 

 

رضا از کرمان در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۴۰ در پاسخ به Nazanin R دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳۶:

در این درگاه بی‌چونی همه لطف ...

 نازنین گرامی درود 

بی چون = بی مانند ، بینظیر

بی چون از صفات باریتعالی است ودر اینجا همین معنی را دارد 

در کارگاه هستی هرچه میبینی لطف خداوند است و از نظر انسان کامل وعارف فرقی بین صحرای خشک وباغ سبز وجود ندارد وهر دو را از مظاهر خداوند می‌داند وبرای او درگاه وبارگاهی قایل نیست واو را جدا از خود نمی بیند .

بی‌چون تو را بی‌چون کند  روی تو را گلگون کند

خار از کفت بیرون کند آنگه سوی گلزار  شو

 

شاد باشی

جوینده در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۵۳ در پاسخ به برمک دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۹:

سپاس

همایون در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۰:

خورشید وفا آمد زین شعر وفایی

می نوش از این باده که خوشکام بمانی

از چاه غم یوسف این تاسه برانداز

باماه درآمیز تا شاد بر این بام بمانی

برمک در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۲۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۸:

این بیت در نسخه های کهن نیست و خالقی هم انرا نیاورده
 جهان افرید و مکان و زمان

 از واژه مکان نیز پیداست از فردوسی نیست

همایون در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۱:

بتابید از آن سان ز برج بره
که گیتی جوان گشت از آن یک‌سره
کیومرث شد بر جهان کدخدای
نخستین به کوه اندرون ساخت جای
همی تافت زو فرّ شاهنشهی
چو ماه دو هفته ز سرو سهی
پسر بد مر او را یکی خوب‌روی
هنرمند و همچون پدر نامجوی
سیامک بُدش نام و فرخنده بود
کیومرث را دل بدو زنده بود
به جانش بر از مهر گریان بدی
ز بیم جداییش بریان بدی
مهر ایزد ایران است که از دل سنگی در شبی سرد بیرون می‌آید و برتخت می‌نشیند تا خورشید او را به گرد زمین بگرداند تا آنرا همواره جوان نگاه‌دارد
او نخست به کیومرث فر شهنشهی میدهد و مهر سیامک جوان در دل او میشود و باز در چهره جمشید ایران ساز به آبادانی می‌پردازد و نوروز جوان ساز را می‌آورد و به مردم جوانی می‌بخشد
سپس دو دختر او پادشاهی پنهان او را هزار سال به پیش میبرند 
داستان ضحاک چون زهدانی است که فریدون را در خود می‌پروراند که فرزند دختر چینی است یا فرانک
هزار سال بدرازا میکشد تا نوروز به مهرگان بپیوندد و کاروان مهر جوانساز در ایران پدید آید و به پیش رود و خورشیدها را در پی خود برفروزد

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۳۱ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۲۲۷ - دستور یافتن حضرت سلیمان برای مهمانی مخلوقات:

1-بیت شماره 22 پس از انطباق با نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 5379، به شکل «آن یکی می‌آمد از پا آن ز پر/آن یکی از سینه آن دیگر ز سر» درمی‌آید که در آن هخوانی و طنین شگفت انگیزی به چشم می‌خورد: در مصرع نخست، واژه‌های «پا» و «پر» در واج «پ» مشترک هستند و در مصرع دوم، واژه‌های «سینه» و «سر» در واج «س».

2-مصرع دوم بیت 35 به شکل «می‌رسد از جود و از قفیای او»، نه قافیه دارد و نه معنی روشن. متاسفانه تنها نکته‌ای هم که از نسخه خطی برمی‌آید، وجود قافیۀ «ار» است.

HRezaa Poursam در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۱ در پاسخ به saeed amiri دربارهٔ سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۱ - سرآغاز:

درود بر شما

 

درد همین است که فرمودید

وگرنه همین یک شعر باارزشتر از هریک از کتب درسی دبیرستان است

HRezaa Poursam در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۴ در پاسخ به 7 دربارهٔ سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۱ - سرآغاز:

دمت گرم، عاالی بود تفسیر این بیت

HRezaa Poursam در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۰ در پاسخ به کوروش روحانی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

سلام آشنا

 

درک هیچیک از ابیات این غزل برای من سخت نبود الا همین دو بیت که شما اشاره داشتید

 

از دوستان هم درخواست کردم که اگر کسی با عرفان آشنایی دارد در درک معنی دو عبارت نرگس مستانه و غنچه مرا راهنمایی کنند

 

ولی، تا الان نظر من این است:

 

نرگس مستانه‌ای که از زمان بودنش تا الان دستخوش تغییر نشده تنها قرآن کریم است و همممه چیز دستخوش تغیر میتواند باشد الا آن

و در بیت بعد میفرماید جان فدای دهنش باد که در باغ نظر.... یعنی جان فدای گفته‌هایش، که در دنیای شهودات الهی که از عالم غیب به انسان رسیده، چمن‌آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست، هستی بخش یگانه، خوشتر از قرآن، که بهترین راهنمای بشر هست رو نفرستاده

 

 

ضمن این توضیح که حضرت حافظ، در عین اینکه حافظ قرآن کریم بوده، هم سرچشمه‌ی افکارشون که در اشعارشون آمده، قرآن هست، هم نحوه‌ی سرودن اشعار که بسسسیاااار همراه با ایهام هست شباهتی به گفتار وحی دارد که سراسر رمزگزاری شده است

 

 

 

HRezaa Poursam در ‫۴ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۴۳ در پاسخ به daavar دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

بسیار زیبا

 

HRezaa Poursam در ‫۴ روز قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۸ در پاسخ به زهرا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

درود

 

میفرمایند، مسیر عشق مسیر دشواریست که حتی کمر کوه هم ناچیزه دربرار دشواری‌های مسیر

بنوعی یادآور آن بیت معروف

آسمان بار امانت نتوانست کشید   قرعه کار بنام من دیوانه زدند

۱
۲
۳
۴
۵
۶
۵۴۸۰