گنجور

حاشیه‌ها

به در ‫۲ روز قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۲ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۶:

برپزد یا فرا شوبد به چه معناست؟

به در ‫۲ روز قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۲ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۶:

درود،آیا بن از شما دوستان کسی بن اکنون فعل خستن را می‌داند؟ 

بردیا در ‫۲ روز قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۴ دربارهٔ نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۱:

سرگرانی در بیت آخر درست هست 

ضیا احمدی در ‫۲ روز قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۷۹:

متناسب با منبع کاغذی گنجور که

«کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶» تصویر ۱۳۷۷ است، مصرع اول بیت دوم باید به‌شرح زیر اصلاح شود:

 

«پیش از رخ تو طالب معنی بودم»

 

یادآوری کنم که مصرع مذکور را کلیات دیوان شمس با مقدمه و تصحیح محمد عباسی نیز همین‌گونه آورده است.

ویرایش متن را هم پیشنهاد کرده‌ام.🙏

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ روز قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱
                         
چون بادِ صبا ، سویِ چمن تاختن آورد
گویی به غنیمت ، همه مُشکِ ختن آورد

زان تاختنش ، یوسفِ دل گر نشد افگار
پس از چه سبب ، غرقه به خون پیرهن آورد

اَشکالِ بدایع ، همه در پردهٔ رشکند
زین شکل ، که از پرده برون یاسمن آورد

هرگز ز گُل و مُشک ، نیفتاد به صحرا
زین بوی ، که از نافه به صحرا سمن آورد

صد بیضهٔ عنبر ، نخرد کَس به جُوی نیز
زین رسم ، که در باغ کنون نسترن آورد

هر لحظه صبا ، از پیِ صد رازِ نهانی
از مشک برافکند و به گوشِ چمن آورد

آن راز به طفلی ، همه عیسی صفتان را
در مهد ، چو عیسی به شکَر در سخن آورد

چون کرد گلِ سرخ عرق ، از رخِ یارم
آبی چو گلابَش ، ز صفا در دهن آورد

لاله چو شهیدان ، همه آغشته به خون شد
سر از غمِ کم عمریِ خود ، در کفن آورد

اوّل ، نفس از مُشک ، چو عطّار همی زد
آخر ، جگری سوخته دل‌تر ، ز من آورد

بهار .م در ‫۲ روز قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳:

ممنون از شرح و تفسیر آقا رضای عزیز (علی ساقی)

بنده از اولین غزل حافظِ جان با ایشون و گنجور عزیز همراه هستم 

 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ روز قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰
                        
بی لعلِ لبت ، وصفِ شکَر می‌نتوان کرد
بی عکسِ رُخت ، فهمِ قمر می‌نتوان کرد

چون صدقه ستانی است شکَر ، لعلِ لبت را
وصفِ لبِ لعلت ، به شکَر می‌نتوان کرد

مویی ز میانِ تو ، نشان می‌نتوان داد
صفری ز دهانِ تو ، خبر می‌نتوان کرد

برگِ گُلت آزرده شود ، از نظرِ تیز
زان در رخِ تو ،  تیز نظر می‌نتوان کرد

چون زلفِ تو ، زیر و زبَریِّ همه خلق است
بی زلفِ تو ، دل زیر و زبَر می‌نتوان کرد

در واقعهٔ عشقِ رُخت ، از همه نوعی
کردیم بسی حیله ، دگر می‌نتوان کرد

این کار ، به افسانه به سر می‌نتوان برد
وافسانهٔ عشقِ تو ، ز بَر می‌نتوان کرد

از تو کمری می‌نتوان بست ، به صد سال
چون با تو به هم ، دست و کمر می‌نتوان کرد

بی توشهٔ خونِ جگرم ، گر نخوری تو
در وادیِ عشقِ تو ، سفر می‌نتوان کرد

گفتی چو بسوزم جگرت ، آنِ تو باشم
این سوخته را ، سوخته‌تر می‌نتوان کرد

گفتی تو که مرغِ منی ، آهنگ به من کن
آهنگ ، بدین بال و بدین پَر نتوان کرد

کِی در تو رسم ، گِردِ تو دریایِ پُر آتش
چون قصدِ تو ، از بیمِ خطر می‌نتوان کرد

بی اشکِ چو خونم ، ز غمِ نقشِ خیالت
نقّاشیِ این رویِ چو زر ، می‌نتوان کرد

ترکِ غمِ تو کرد مرا ، اشکِ چنین سرخ
در گردنِ هندوی ، بصر می‌نتوان کرد

چون هر چه که آن پیشِ من آید ، ز تو آید
از آتشِ سوزنده ، حذر می‌نتوان کرد

در پایِ غم ، از دستِ دلِ عاشقِ عطّار
افتاده چنانم ، که گذر می‌نتوان کرد

Heydar Barsam در ‫۲ روز قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۶ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۴۸ - جولای خدا:

موجودی که ارزشمندی آن وابسته به دیگران باشد چه موجود اسفباریست !؟  آرتورشوپنهاور 

محمد جعفرزاده در ‫۲ روز قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۵ در پاسخ به فرشته بایمانی نژاد دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶:

به خاطر دیگر آثار فیض کاشانی در گنجور مثل شوق مهدی ، به شخصه بنده مطمئن هستم که این غزل هم برای حضرت مهدی (عج) است ! 

فرشته پورابراهیمی در ‫۳ روز قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۲۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۱:

ادمها اغلب اینطور فکر میکنن که زیبا بودن در یک زمینه براشون کافیه، کسی که صورت زیبا داره به باطنش اهمیت نمیده و خودش رو تربیت نیکو نمیکنه به همین خاطر میتونه تندخو و تلخ گفتار باشه و ازین کارها ابایی نداشته باشه! و کسی که ظاهر نیکو نداره سعی میکنه با باطن نیکو و مردممداری و مهرجویی، زیبایی رو درون خودش پدید بیاره و اینجوری تایید جمع رو بدست بیاره.

و جالب اینه که ادمها میدونن زیبایی سبب پذیرش اونها در جمع هست و چه خوبه که ادمها در عین توجه به زیبایی ظاهر به زیبایی درون و باطن هم توجه داشته باشن و خودشون رو درست تربیت کنن و درست بسازند.

هومن رسولی در ‫۳ روز قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۸ در پاسخ به سعید دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۰۷:

سلام.

با نظر آقا سعید موافقم.

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۳ روز قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۴۵ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - قصیدهٔ مرآت الصفا، در حکمت و تکمیل نفس:

«اوحیٰ ربک» در بیت 82 اشاره دارد به آیه 68 از سورۀ نحل.

کیخسرو در ‫۳ روز قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:

بیت ۴: آب روی ایهام: اعتبار/عرق/شادابی

آتش در ارغوان ایهام: از حسادت سوخت/ سرخی‌اش از انعکاس چهره توست (ذوالنور)

بیت ۶: مفتول: خم اندر خم، تاب داده 

بیت ۷: خاک استعاره از گرده گل. خاک در دهان کنایه از پشیمان شدن (حمیدیان) 

علی احمدی در ‫۳ روز قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:

 
برای بررسی این غزل موضوع گلبرگ و گل را یادآوری می کنم .بلبل فقط جلوه ای از گل را در اختیار داشت نه همه گل را .معشوقی که حضرت حافظ نام می برد فقط جلوه ای از خداوند است و حافظ بسیار با احتیاط این دو را یکی می کند و این دقت و ادب وی را می رساند
دیدی که یار، جز سَرِ جور و ستم نداشت
بشکست عهد، وز غمِ ما هیچ غم نداشت
دیدی که معشوق (جلوه ای از خداوند که درک کرده ام)با من ستمکار بود و به پیمانش وفادار نبود و از اینکه من غمگین شوم هیچ غمی نداشت .
در اینجا طرح مسئله می کند .و اشاره به چالشهای راه عاشقی می کند .گویا معشوق اعتنایی به او ندارد .دانش آموزی را در نظر بگیرید که در ابتدای سال تحصیلی از دستورات معلم خود به رنج بیفتد و غمگین شود .


یا رب مگیرش ار چه دلِ چون کبوترم
افکند و کُشت و عزتِ صیدِ حرم نداشت
بر خلاف تصور در اینجا مگیرش معنای مواخذه نیست .از خداوند می خواهد این جلوه اش را از او نگیرد و حافظ را از این جلوه مقتدرانه خود که در قالب معشوق از آن نام می برد محروم نکند .با اینکه این جلوه کبوتر دل حافظ را انداخته و کشته و به قانون منع صید در حرم توجهی نداشته است (حکم منع صید در حرم اشاره به منع صید در زمان احرام در زمان حج است و این موضوع هم در تایید الهی بودن معشوق مورد نظر است)
بر من جفا ز بختِ من آمد وگرنه یار
حاشا که رسمِ لطف و طریقِ کَرَم نداشت
در اینجا پاسخ مسئله را می دهد .اگر بر من ستم شده از بخت و اقبال من است وگرنه معشوق همیشه کارش لطف و بزرگواری بوده است.
نکته ظریفی در کلمه بخت وجود دارد.جناب حافظ می گوید بخت من یعنی بخت را جدا از انسان نمی داند .یار خواسته هایی دارد و عاشق هم خواسته هایی و اگر این دو در یک راستا نباشند عاشق دچار چالش و آسیب می شود و یار ستمی نکرده است .این را بد بختی یا شقاوت می داند.شاید این تعبیر را از قرآن کریم گرفته باشد که فرموده"طائرکم معکم"یعنی بخت شما همراه شماست.
با این همه هر آن که نه خواری کشید از او
هر جا که رفت، هیچ کَسَش محترم نداشت
با همه این حرفها اگر کسی از این معشوق خواری نبیند و نسبت به او خاضع نباشد هر جا برود محترم نیست .این هم یافته ایست که از طریق گام نهادن در راه عاشقی حاصل می شود و با عقل نمی توان به آن دست یافت


ساقی بیار باده و با محتسب بگو
انکارِ ما مَکُن که چنین جام، جم نداشت
ای ساقی باده بیاور و به محتسب که مراقب کارهای خلاف است بگو کاری با ما نداشته باشد که این جام را جمشید هم نداشته است.باز هم می بینیم که  جام باده را با جام جم که آگاهی بخش است مقایسه می کند.حافظ بر این باور است که با باده و مستی به آگاهی فراتری دست می یابد . پس باده نشانه امید او برای رسیدن به آن مستی است. 


هر راهرو که ره به حریمِ درش نبرد
مسکین بُرید وادی و ره در حرم نداشت
هر کسی که در راه عاشقی گام نهاده اگر نتواند به نزدیک منزلگاه معشوق گردد مسکین و بی بهره مانده است .یعنی حالا که معشوق گاهی عتاب می کند باید دلش را به دست آورد و در جهت خواسته هایش حرکت کرد تا بتوانی به حرمش راه بیابی.وگرنه مسکین خواهی ماند .البته برای مسکین نماندن باید از امید و مستی آگاهی بخش کمک گرفت.
نکته دیگر این است که پذیرش خواری در برابر معشوق نشانه رضایت عاشق از معشوق و مقام رضا است و حالا می خواهد رضایت معشوق را جلب کند و به حرم او راه پیدا کند .تا راضی نشوی مورد رضایت نخواهی بود .و این همان تعبیر "راضیه مرضیه " می تواند باشد.


حافظ بِبَر تو گویِ فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت
ای حافظ تو جایزه فصاحت در سخن را برده ای چرا که مدعیان مخالف تو هیچ هنری ندارند و از اینکه بی هنرمند هم خبر ندارند .مصداق آن کس که نداند و نداند که نداند .

 

عرب عامری.بتول در ‫۳ روز قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۱۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴ - سبب نظم کتاب:

منقار قلم به لعل سفتن

دراج زبان به نکته گفتن

 

لعل سفتن: از دشوارترین کارهای گذشته بوده که به ظرافت خاصی نیاز داشته. با ابزار آن روزی، مروارید سوراخ کردن تا مهیا برای به رشته کشیدن سخت بود.

 

دُرّاج: تیهو. پرنده ای که سخن چینی معروفه

کوروش در ‫۳ روز قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۹ - حکایت شب دزدان کی سلطان محمود شب در میان ایشان افتاد کی من یکی‌ام از شما و بر احوال ایشان مطلع شدن الی آخره:

هر که او یک‌بار خود بدنام شد

خود نباید نام جست و خام شد

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫۳ روز قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۹ - حکایت شب دزدان کی سلطان محمود شب در میان ایشان افتاد کی من یکی‌ام از شما و بر احوال ایشان مطلع شدن الی آخره:

زین کششها ای خدای رازدان

تو به جذب لطف خودمان ده امان

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫۳ روز قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۹ - حکایت شب دزدان کی سلطان محمود شب در میان ایشان افتاد کی من یکی‌ام از شما و بر احوال ایشان مطلع شدن الی آخره:

باطل‌اند و می‌نمایندم رشد

زانک باطل باطلان را می‌کشد

 

یعنی چه ؟

 

۱
۲
۳
۴
۵
۶
۵۵۸۴