گنجور

حاشیه‌ها

علی میراحمدی در ‫۲ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

که من شهر علمم علیم در است ...

بخشی از یک مجلس تعزیه:

(مسلمان شدن رستم به دست امیرالمومنین)

رستم:

الامان ای امیر هر دو جهان
کن مسلمان مرا تو از احسان

 

علی(ع):

گو تو رستم کنون بلا اکراه
أشهد أن لا اله الا الله

هم محمد(ص) بود چو ختم رسل

گو تو من را علی ولی الله (ع)

 

رستم:

میدهم من شهاده بی اکراه
وحده لا اله الا الله

 

بر محمد(ص) که پیک و یار خداست
میکنم سجده من که رهبر ماست

 

یا علی ولی امام تویی
رهبر جمله خاص و عام تویی...

 

منبع:ادبیات نمایشی و آیین شبیه خوانی
محمد حسین ناصر بخت

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۴۹ دربارهٔ وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴:

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
                             
ما سال‌ها ، مجاورِ میخانه بوده‌ایم،
روز و شبان ، به خاکِ در اش ، جبهه سوده‌ایم

با رَخشِ صبر ، وادیِ لا را سپرده‌ایم،
اندر فضایِ منزلِ اِلّا غنوده‌ایم

پا ، از گلیمِ کثرتِ دنیا کشیده‌ایم،
خُود تکیه ما به بالشِ وحدت نموده‌ایم

با صیقلِ ریاضت ، از آیینهء ضمیر،
گَردِ خُودیّ و زنگِ دُویی را زدوده‌ایم

زاهد برُو ، که نغمهء منصوری ، از ازل،
ما بر فرازِ دارِ فنا ، خُوش سروده‌ایم

بهرِ قبولِ خاطرِ خاصانِ بزمِ دوست،
کاهیده‌ایم از تن و بر جان فزوده‌ایم

نادیده‌هایِ چند ، ز دلدار دیده‌ایم،
نشنیده‌هایِ چند ، ز جانان شنوده‌ایم

تا رَختِ جان ، به سایهء سروی کشیده‌ایم،
صد جویِ خون ، ز دیده به دامن گشوده‌ایم

گویِ سعادت ، از سرِ میدانِ معرفت،
"وحدت" ، به صُولَجانِ ریاضت ربوده‌ایم

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۴۸ دربارهٔ وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱:

وحدت کرمانشاهی » غزلیات »  شماره ۱۱                    

باز ، آهنگِ جنون  کردیم ما،
عقل را ، از سَر  برون کردیم ما

جز فنونِ عشق ، کآن آیینِ ما ست،
سربه‌سر ، ترکِ فنون  کردیم ما

در طریقِ عشق ، تسلیم و رضا،
روزگاری ، رهنمون کردیم ما

در سرابِ دل ، روان در جویِ چشم،
چشمه‌هایِ آب ، خون کردیم ما

خاکِ خواریّ و مذلّت تا ابد،
بر سرِ دنیایِ دون کردیم ما

در پیِ چندیّ و چون ، در سال‌ها،
با خلایق ، چند و چون کردیم ما

بر رگِ غم ، نِشترِ شادی زدیم،
دفعِ سُودایِ درون کردیم ما

تا به نیرویِ ریاضت ، عاقبت،
نفسِ سرکِش را ، زبون کردیم ما

آسمان را ، صورت از سیلیِّ عشق،
"وحدت" ، آخر نیلگون کردیم ما

بزرگمهر در ‫۲ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۷:

آقای Amir AK چرا فکر کردید دانایی باید دارایی باشد، مولانا کجای دیگر در مورد دارایی صحبت کره که شما دستور تغییر هم صادر کرده‌اید. از این شعر بلند زیبا شما هیچ حرف دیگری نداشتید جز ایراد بنی اسرائیلی...

داریوش ابونصری در ‫۲ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۸ - داستان کلیله ودمنه:

اگر بخواهیم نسخه های نادرست را مبنای معنی کردن ابیات شاهنامه قرار بدهیم دچار اشتباه خواهیم شد, درست این بیت اینست:
بفرمود تا فارسیء دری
بگفتند و کوتاه شد داوری
 بنابراین بیت زیر نادرست است:
بفرمود تا پارسی و دری
نبشتند و کوتاه شد داوری

علی میراحمدی در ‫۲ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۰۸ در پاسخ به مختارِ مجبور دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان اکوان دیو » داستان اکوان دیو:

ایا فلسفه‌دان بسیار گوی بپویم براهی که گویی مپوی

شعر جالبیست دوست عزیز 

خوش است مردمان اگر کتابی میخوانند و مطالعه ای  دارند و جرقه ای در ذهن‌شان روشن می‌کنند چراغی هم در دلشان بیفروزند . 

علم و فلسفه بسیار قابل احترام هستند اما علم زدگی و فلسفه زدگی مصیبت است.

متاسفانه عده ای بر اثر نادانی یا قرارگرفتن تحت تبلیغات سوء دیگران،معنویت  را انکار کرده یا دین را خرافه میدانند؛به نظر من نباید با این جماعت زیاد بحث کرد ؛خداوند با دین و کتاب و پیامبر خویش بر همگان اتمام حجت کرده  و قوای شناخت و معرفت را هم به انسان عطا کرده است.

شرابِ لعل و جایِ امن و یارِ مهربان ساقی
دلا کی بِه شود کارت اگر اکنون نخواهد شد

 

امیر اقبال مشهدی فراهانی در ‫۲ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

سلام دوستان ، برای تلفظ واژه هایی را که اعراب ندارند چه راهکاری پیشنهاد  دارد 

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۲ روز قبل، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۲۷ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۹:

مصرع دوم بیت دوم به شرخ زیر است:

«یعنی که خموش، بیع کن که‌ارزان است»

در تصویر برداری نسخۀ کم رنگ مرجع (چاپ باکو، 1985)، تنها حرف «ک» از واژه «کن» دیده می‌شود. اندازه‌گیری فاصله این حرف تا واژۀ «کارزان» وجود یک حرف دیگر را قطعی می‌سازد. با روی کاغذ بردن این مصرع و نیز مصرع نخست بیت دوم از رباعی 66 («نو کن قفس و دانهٔ لطفی تو بپاش») و مقایسه نقطه به نقطۀ واژۀ «کن»، حرف افتاده شده در نتیجه تصویر برداری مشخص می‌شود.

 

*تکیه بر ذهن فریبکار، منطق را از ما می‌رباید.

حمید شفیع در ‫۲ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۹ دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل بیستم - شریفِ پای‌سوخته گوید::

بسیار عالی

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۹ دربارهٔ وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸:

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
                             
پیشِ تیرِ نگه اش ، سینه سپر خواهم کرد،
بهرِ اَبرویِ کج اش ، فکرِ دگر خواهم کرد

نکند گر نظری ، بر دلِ سُودازده‌ ام‌،
مُلکِ دل را ، ز غم اش ، زیر و زبر خواهم کرد

یا که دیوانه صفت ، گیرم از آن دلبر کام،
یا که از عشق و جنون ، صرفِ نظر خواهم کرد

گر چه رَه دور و در این راه ، خطر بسیار است،
به سوی اش ، با سرِ پُر شور ، سفر خواهم کرد

گر بخواهد ، که به کوی اش برسد ، پایِ رقیب،
رَه بر او بسته و ایجادِ خطر خواهم کرد

تا که گه گاه ، شوَم بهره‌ور از بویِ عُقار،
بر درِ میکده ، گه گاه گذر خواهم کرد

می‌دهم جان ، به تمنّایِ وصال اش ، "وحدت" ،
هان مپندار ، در این باره ضرر خواهم کرد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۲ دربارهٔ وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹:

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
                 
مقصدِ من، خواجه، مولایِ من است
توشه ی من نیز ، تقوایِ من است

در مناجاتَم ، چو موسی با اله
خلوتِ دل ، طورِ سینایِ من است

مِی ، روانِ مرده‌ام را ، زنده کرد
آری آری ، مِی مسیحایِ من است

گاهگاهی ،  این رکوع و این سجود
کَلِّمینی یا حُمَیرایِ من است

دامنِ تدبیر را ، دادم ز دست
رشته ی تقدیر ، در پایِ من است

حُسنِ لیلی ، جز یکی مجنون نداشت
عالَمی ، مجنونِ لیلایِ من است

نفیِ من ، شد باعثِ اثباتِ من
خواجه ، در لایِ من ، اِلّایِ من است

نشئه ی ناسوت ام ، اندر خور نبود
عالمِ لاهوت ، مَاوایِ من است

نامِ نیک ات ، ذکرِ صبح و شامِ ما ست
یادِ روی ات ، ذکرِ شب‌هایِ من است

رَه ، به خلوتگاهِ وحدت یافتم
وحدت ام ، فوقِ گمان ، جایِ من است

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۲ دربارهٔ وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷:

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
                 
خواجه ، آن روز که از بندگی ، آزادَم کرد
ساغرِ مِی ، به کفَم داد و ز غم شادَم کرد

خبر ، از نیک و بدِ عاشقی ام ، هیچ نبود
چشمِ مستِ تو ، در این مرحله اُستادَم کرد

رویِ شیرین‌صفتان ، در نظر آراست مرا
ریخت طرحِ هوس اندر سَر و فرهادَم کرد

عاقبت ، بیخ و بُنِ هستیِ ما ، کرد خراب
از کرَم ، خانه‌اش آباد ، که آبادَم کرد

رفت بر بادِ فنا ، گَردِ وجود ام آخر
دیدی ای دوست ، که سودایِ تو ، بر بادَم کرد

بس که فرهاد صفت ، ناله و فریاد زدم
بیستون ، ناله و فریاد ، ز فریادَم کرد

بودم از زمره ی رندانِ خرابات ، ولیک
قسمت ، از روزِ ازل ، همدمِ زهّاد ام کرد

وحدت ، آن ترکِ کماندارِ جفاجو ، آخر
دیده و دل ، هدفِ ناوکِ بیدادَم کرد

کوروش در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳:

راست چو شقه علمت رقص کنانم ز هوا

بال مرا بازگشا خوش خوش و منورد مرا

 

منظور از شقه علمت چیست ؟

 

مختارِ مجبور در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۳۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان اکوان دیو » داستان اکوان دیو:

ایا فلسفه‌دان بسیار گوی بپویم براهی که گویی مپوی

فلسفی کاو یاغی و منکَر شده
آدم است انگار لیکن خر شده

 

کوله باری از کتب بر روی دوش
هر کتابی خوانده او خرتر شده

 

منکر دین خدا و اعتقاد
منکر قرآن و پیغمبر شده

 

ژاژ می‌خاید بسی این ژاژخا
عقل او هر لحظه ای کمتر شده

 

در دماغش جز غرور و جهل نیست
جاهل و نادان و کور و کر شده

 

در بیابان غرور و تیرگی
کاروان جهل را رهبر شده

 

چون ندارد نسبتی با معرفت
کودک تردید را مادر شده

 

همسفر با وهم و با پندار خویش
با جهالت هر شبی همسر شده

 

از خودش چیزی ندارد بی‌زبان
راوی حرف کسی دیگر شده

 

او مرید فیلسوفان فرنگ
عاشق نیچه و پنهاور شده

 

جد او میمون و خاکش مقصد است
عاقبت خاکش چنین بر سر شده

علی میراحمدی در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۹:

با چشم و ابروی تو چه تدبیر دل ...

این مصراع دست انداز دارد و حیف ازین غزل که این مصراع یک مقدار خرابش کرده است.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۵۷ دربارهٔ وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳:

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
                 
مِی خور ، که هر که مِی نخورَد ، فصلِ نوبهار
پیوسته خونِ دل خورَد ، از دستِ روزگار

مِی در بهار ، صیقلِ دل‌هایِ آگَه است
از دست یار ، خاصه ، به آهنگِ چنگ و تار

در عهدِ گل ، ز دست مَدِه ، جامِ باده را
کاین باشد ، از حقیقتِ جمشید ، یادگار

صحنِ چمن ، چو وادیِ ایمَن شد ، ای عزیز
گل برفروخت ، آتشِ موسی ، ز شاخسار

آموختند مستی و دیوانگی ، مرا
دیوانگانِ عاقل و مستانِ هوشیار

از بندگی ، به مرتبه ی خواجگی رسید
هرکَس ، که کرد بندگیِ دوست ، بنده‌وار

وحدت ، بیا و بر درِ توفیق ، حلقه زن
توفیق ، چون رفیق شود ، گشت بخت یار

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۵۶ دربارهٔ وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰:

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
                 
تُرکِ من ، از خانه بی‌حجاب برآمد
ماه صفت ، از دلِ سحاب برآمد

عاقبتَم ، شد وصالِِ دوست ، میّسَر
دیده ی بختَم ، دگر ز خواب برآمد

عشق ، ندانم چه حالت است ، که از وی
ساحتِ دریا ، به اضطراب برآمد

لوح چو پَذرُفت ، نامِ عشق، دل و جان
در برِ گردون ، به پیچ و تاب برآمد

این همه ، شورِ محبّت است ، که هر دم
بانگِ نی و ناله ی رَباب برآمد

مِی به قدح ریخت ، از گلویِ صراحی
صبح بخندید و آفتاب برآمد

تربتِ منصور ، چون رسید به دریا
نقشِ انا الحق ، ز موجِ آب برآمد

بحرِ حقیقت ، نمود جنبشی از خویش
موج پدید آمد و حباب برآمد

شاهدِ مقصودِ وحدت ، از رخِ زیبا
پرده برافکند و بی نقاب برآمد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۵۵ دربارهٔ وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹:

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
                             
بعد از این ، خدمتِ آن سروِ روان ، خواهم کرد،
خدمت اش از دل و جان ، در دُو جهان خواهم کرد

پای ، بر تختِ جم و افسرِ  کِی خواهم زد،
سَر فدا ، در قَدمِ پیرِ مغان خواهم کرد

گِردِ هر گوشهء ویرانه ، به جان خواهم گشت،
کنجِ دل ، مخزنِ هر گنجِ نهان خواهم کرد

بی رخِ دوست ، دگر خونِ جگر خواهم خورد،
دیده را ساغر و پیمانه ی آن خواهم کرد

سال‌ها ، در رهِ عشقِ تو ، قدم خواهم زد،
عمرها ، نامِ تو را ، وِردِ زبان خواهم کرد

مهرِ رویِ تو همه ،  جای به دل خواهم داد،
غمِ عشقِ تو دگر ، مونسِ جان خواهم کرد

"وحدتا" ، گفت ؛ تو را ، از برِ خُود خواهم راند،
گفتم اش ؛ خونِ دل ، از دیده روان خواهم کرد

مختارِ مجبور در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:

ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی ...

نگاه هنری به تجلی خداوندی و مسئله آفرینش را درین غزل شاهد هستیم و قضیه غیر مستقیم بیان شده

در غزل «در ازل پرتو حسنت ز تجلی...»نگاه عرفانی را شاهد هستیم و مطلب سرراست تر گفته شده

یاد بگیریم ماستا را نریزیم توی قیمه ها

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۳ روز قبل، شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۹ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰:

گو ، هر شادی ، فدایِ غم باد

۱
۲
۳
۴
۵
۶
۵۶۶۶