گنجور

حاشیه‌ها

برمک در ‫۲ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۲۱ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۹ - مدح سیف الدوله محمود و تهنیت فتح اگره:

 

گرد او بیشه و کوه گشن و سبز چنانک

گذر باد و ره مار درو ناخوش و تنگ

پشته ها کرد ز بس کشته در و پنجه جای

جوی خون کرد به هر پشته روان صد فرسنگ

برمک در ‫۲ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۴ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶ - رزم‌نامه:

 

کشوری جای مه آبادی و شاهان مدی

مهترانی چو کیامرز و چو آذرهوشنگ

آنکه جمشیدش برکرد زکیوان دیهیم

وانکه کاوسش بنهاد به گردون اورنگ

تیردادش زد بر دیدهٔ یونانی تیر

اردشیرش زد بر تارک رومانی سنگ

محمد حسین طالبیان شهرضا در ‫۲ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۱ دربارهٔ جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲:

ساز و آوازی با صدای عبدالوهاب شهیدی و تار جلیل شهناز در دستگاه چهارگاه
روز به آخر رسید و یار نیامد
هیچکس از پیش آن نگار نیامد
این همه بر من ز روزگار بد آمد

گلهای رنگارنگ 558

همایون در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴:

چه زیبا درودی چه نازک سرودی

به خرسند مستی رسیدی که نوشت 

تا به حال همه سرمستی و شادکامی بود اینجا مرحله‌ای بالاتر پیش می آید و آن آفرین گفتن به این می و این مستی است گویی مستی دیگری پیدا شده که مست به خودش نوش باد میگوید و به این مستی و این شرابی که پیدا کرده‌است آفرین میگوید، یافتن شمس و آوردن او به گلستان بودن شرابی دیگر است و مستی دیگر که تاکنون نبود‌است

مهدی هاشمی در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۱۴ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۱۰:

فکر می‌کنم منظور شاعر اینه وقتی آدم تازه داره به ثمر میشینه مرگ میاد سراغش

محمد اسکندری در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۱۶ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » آغیز یِئمیشی:

و اما بیت اول این شعر استاد هم به دید بنده باید چشم ها را شست و جور دیگر دید یا اگر هم اینطور نیست اشکالی ندارد به این شکل بخوانیم؛

بیر گون آغیز قالی بوش ،بیر گون دولی "داها دولی"

اینگونه معنی کرده اند که یک روزهایی هست در طول عمر آدمی دهنت خالی از قوت و غذا هست اما در عوض روزایی هم هست‌که پر از خوشمزگیست و "داد=مزه دادن" هست

اما همانطور که در نوشتار ترکی شعر آوردم، اگر اینطور هم بگوییم اشکالی درآن نیست؛

یک روزهایی هست در طول عمر آدمی که دهانت خالی از هر قوت و غذایی ست

در عوض می‌توان گفت همین دهانی که خالی بوده روزهایی از پر هم پرتر  به خود می بیند(بخوانید؛خواهد دید)

 

محمد اسکندری در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۰۸ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » آغیز یِئمیشی:

با عرض سلام

از دیدگاه حقیر معنی این بیت ازشعراستاد شهریار رو که ایهام سنگینی داره رو بایست در بزنگاه های روزگار کشیده باشی تا متوجه بشی

بختین دورا باخارسان یادلار قوهوم قارداش دی

امما بختین یاتاندا قوهوم قارداش یاد اولی

هنگام خوشبختی اگر توجه کرده باشی انتظاری از فامیل درجه یک نداری گرچه بسیار هم دوستشان داشته باشی ولی سراغشان نمی روی

اما هنگام سختی...

 نباید فقط در سختی ها یاد برادر و پدر نزدیکان درجه یک افتاد این سیلی روزگار است که فقط در بزنگاه ها یادمان می افتد اری همسری پدری ،یا برادری داریم و این خود نیز هنگام قطع امید از دیگر دوستانی که به اصطلاح رفیق می نامیمشان از ادمی سرمیزند

گویی در دوران شادکامی ات مهمانی‌ای  ترتیب داده باشی که فقط قوم و قبیله و برادرها در آن غایبان اصلی اند

اما در ناکامی ها و روی برگردانی های اغیار، برعکس یاد چه کسانی می افتی ؟ قوم ، قبیله ، نزدیکان

  

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۳ روز قبل، شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲
               
خطَت خورشید را ، در دامن آورد
ز مُشکِ ناب ، خرمن خرمن آورد

چنان خطّت برآوردست ، دستی
که با خورشید و مَه ، در گردن آورد

کُلَه‌دارِ فلک ، از عشقِ خطّت
چو گل کرده قبا ، پیراهن آورد

خطِ مُشکینت ، جوشی در دل انداخت
لبِ شیرینت ، جوشی در من آورد

فلک را ، عشقِ تو در گردش انداخت
جهان را ، شوقِ تو در شیون آورد

ندانم تا فلک در هیچ دُوری
به خوبیِّ تو ، یک سیمین‌تن آورد

فلک ، چون هر شبی زلفِ تو می‌دید
که چندین حلقهٔ مردافکن آورد

ز چشمِ بد ، بترسید از کواکب
سرِ زلفِ تو را ، چوبک‌زن آورد

از آن سر رشته گم کردم ، که رویت
دهانی ، همچو چشمِ سوزن آورد

از آن سرگشته دل ماندم ، که لعلت
گُهَر سی‌دانه ، در یک ارزن آورد

ز بهرِ ذرّه‌ای وصلِ تو ، هر روز
اگر خورشید وجهی روشن آورد

چون آن ذرّه نیافت ، از خجلتِ آن
فرو شد زرد و سر در دامن آورد

دلِ عطّار در وصلت ، ضمیری
به اسرارِ سخن ، آبستن آورد

صدرا رحمتی در ‫۳ روز قبل، شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب

که دیده خواب نکرده‌ست از انتظار تو دوشم

تکرار واژه‌های «امروز» و «امشب» در کنار هم، تأکیدی بر فوریت و تمنای شاعر دارد: او نمی‌خواهد این آشتی به تأخیر بیفتد.

شاعر با لحنی عاشقانه و ملایم، از معشوق می‌خواهد که کدورت و رنجش را کنار بگذارد و امشب به دیدارش بیاید.

می‌گوید: دیشب از بی‌قراری و چشم‌به‌راهی تو نخوابیدم، پس امشب بیا تا دلِ بی‌تابم آرام گیرد و صلح و صفا بازگردد.

 

صدرا رحمتی در ‫۳ روز قبل، شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

چو با حبیب نِشینی و باده پِیمایی

به یاد دار مُحِبّانِ بادپیما را

چو با حبیب نشینی: وقتی با یار محبوب خود می‌نشینی،

 

و باده پیمایی: و شراب (نماد عشق یا سرور) می‌نوشی،

 

به یاد دار محبان بادپیما را: به یاد دوستدارانِ در راه‌مانده یا آوارگانِ عاشق باش که در سفرند (بادپیما = کسانی که در مسیر باد، در سفرند).

این بیت اشاره به وفاداری و همدلی عارفانه دارد. شاعر می‌گوید:

اگر تو در حال وصال و شادی با محبوب خودی، فراموش مکن آنان را که هنوز در فراق و دوری‌اند؛ آنان که در طوفان عشق سرگردانند و هنوز به وصال نرسیده‌اند.

به بیان دیگر، در نعمت و آرامش، یاد رنج‌دیدگان و عاشقانِ در راه‌مانده را زنده نگه دار.

سام در ‫۳ روز قبل، شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۷ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱:

سبحان من تقدس بالعز و الجلال سبحان من تقدس بالعز و الجلال شاعر : خواجوی کرمانی سبحان من تفرد بالجود و الجمال سبحان من تقدس بالعز و الجلال وان قادری که قدرت او هست بر کمال آن مالکی که ملکت او هست بر دوام دیان بی نظیر و خداوند لا یزال سلطان بی وزیر و جهاندار لم یزل دانای بی تفکر و دارای بی ملال گویای بی تلفظ و بینای بی بصر ورد زبان کبک دری رب ذوالجلال سبیح بلبل سحری حی لا ینام وز قاف تا بقاف برین حرف گشته دال حرفیست کاف و نون ز طوامیر صنع او وز باد قهر او متزلزل...

محسن عبدی در ‫۳ روز قبل، شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۰۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۶ - اندرز و سوگند دادن مهین‌بانو شیرین را:

چو طاووسِ فلک بگریخت از باغ ...

این بیت وصف غروب آفتاب است.

طاوس فلک استعاره از روز و سیه زاغ استعاره از شب است.

محسن عبدی در ‫۳ روز قبل، شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۰۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۶ - اندرز و سوگند دادن مهین‌بانو شیرین را:

از آن نخجیر پرداز جهان‌گیر ...

در اینجا به نظر میگه که خسرو خودش شکار چشم شیرین شد.

محسن عبدی در ‫۳ روز قبل، شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۶ - اندرز و سوگند دادن مهین‌بانو شیرین را:

به هر گویی که بردی باد را بید ...

این چند بیت در وصف چوگان بازی ایشان و مهارت آن ها در چوگان بازی است.

محسن عبدی در ‫۳ روز قبل، شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۵۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۶ - اندرز و سوگند دادن مهین‌بانو شیرین را:

ز بهر عرض آن مشکین‌نقابان به ...

غُرض به معنی صورت به کار رفته به نظر

۱
۲
۳
۴
۵
۶
۵۵۸۶