صبا وقتِ سحر بویی ز زلفِ یار میآورد
دل شوریدهٔ ما را به بو، در کار میآورد
من آن شکلِ صنوبر را ز باغِ دیده بَرکَندَم
که هر گُل کز غمش بِشْکُفت مِحنت بار میآورد
فروغِ ماه میدیدم ز بامِ قصر او روشن
که رو از شرمِ آن خورشید در دیوار میآورد
ز بیمِ غارتِ عشقش دلِ پُرخون رها کردم
ولی میریخت خون و رَه بِدان هنجار میآورد
به قولِ مطرب و ساقی، برون رفتم گَه و بیگَه
کز آن راهِ گرانْ قاصد، خبرْ دشوارْ میآورد
سراسر بخششِ جانان طریقِ لطف و احسان بود
اگر تسبیح میفرمود، اگر زُنّار میآورد
عَفَاالله چینِ ابرویَش اگر چه ناتوانم کرد
به عشوه هم پیامی بر سرِ بیمار میآورد
عجب میداشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه
ولی مَنعَش نمیکردم که صوفی وار میآورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.