گنجور

حاشیه‌ها

Tommy در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۲:۰۸ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱:

برای آنکه به آنچه بینهایت است ذهن وصل شود باید از همه چیز گذر کند یکی از آن ها حرف ها و کلمات هستند که جوهر را درون خود ندارند تنها برای رساندن معنا باید استفاده شود چون جوهر عشق را ندارند قابلیت داشتن جوهر هم ندارند ، آن جا که میگه .

 

غیر تسلیم و رضا در وحشت آباد جهان/کیست دیگر تا کند مکروه را مرغوب ما؟

 

باید اشاره کرد که تصمیم در این ره رو بی فایده است آنچه جهان برای شما تشخیص میدهد همیشه بهترین است تصمیم گیرنده اصلی جهان هستی است حالا اگر در آتش بروی کلستانش میکند  اگر مکروه باشه  مرغوبش میکنه ، چیزی به نام تصمیم گیرنده در این بدن نداریم تنها یک مغز است نه کسی که صاحب مغز باشد  پس تلاشی برای وصل بی فایده خواهد بود چون عاقبت باید با واقعیت و حقیقت ماند تا اتصال برقرار شود حالا ماندن با درد یا خشم یا ترس یا رنج  تا درد طلب  مطلوب بشه . وقتی هیچ چاره‌ای نیست و پا در گل  و دریا طوفانی و در حالا غرق شدن هستی اگر یک سنگ هم به کمکت آمد و زیر پایت را سفت کرد و راه رهایی از اون شرایط سخت بود بدان آن هم راهنمایی از جهان بوده برای رهایی تو تا مجذوب این قدرت و نظم جهان باشی حتی وقتی که در نظرت همه چیز نامنظم است 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:

تو صاحب نفسی ای غافل! ، میان خاک و خون ، مِی خور

علی احمدی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۱:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷:

روشنیِ طلعتِ تو ماه ندارد

پیشِ تو گُل، رونقِ گیاه ندارد

روشنی چهره تو را ماه هم ندارد و در کنار تو گل رونق و نشاط گیاهان را ندارد.

گوشهٔ ابرویِ توست منزلِ جانم

خوشتر از این گوشه، پادْشاه ندارد

جان و دل من در گوشه ابروی تو جای دارد و پادشاه هم از این گوشه خوب تر ،  جایی ندارد.

تا چه کُنَد با رخِ تو دودِ دلِ من

آینه دانی که تابِ آه ندارد

آه در اینجا معادل دود است . دود از دل سوزان عاشق برمی خیزد . می گوید همانطور که آه  آینه را تیره می کند دود دل من هم ممکن است رخ تو را کدر کند.در واقع معشوق علت سوزان شدن دل و برآمدن دود را می داند و عاشق در اینجا او را از سوزاندن دل خود باز می دارد.

شوخیِ نرگس نگر که پیشِ تو بشکفت

چشمْ دریده، ادب نگاه ندارد

شوخ به معنای فضول و گستاخ است . می فرماید گل نرگس که شبیه چشم است گستاخی کرد و آمد کنار تو شکفته شد.ببین که این بی حیا گویا ادب ندارد که چنین می کند.

دیدم و آن چشمِ دلْ‌سیه که تو داری

جانبِ هیچ آشنا نگاه ندارد

بله چنین صحنه ای را دیدم و این هم حقیقتی است که چشمی که تو داری ، با آن مردمک سیاهش سیاه دل است و طرفداری هیچ آشنایی را نمی کند( حتی گل نرگس) 

رَطلِ گرانم ده ای مریدِ خرابات

شادیِ شیخی که خانقاه ندارد

شیخی که خانقاه ( عبادتگاه ) ندارد خود حافظ است.می گوید ای ساکن میخانه پیمانه ای بزرگ از شراب به من بده به سلامتی و شادکامی خودم که شیخ بی خانقاهم.

خون خور و خامُش نشین که آن دلِ نازک

طاقتِ فریاد دادخواه ندارد

ای حافظ خون دل خور و ساکت شو که دل نازک معشوق طاقت فریاد دادخواهی تو را ندارد.

گو برو و آستین به خونِ جگر شوی

هر که در این آستانه راه ندارد

به ه کس که راهی به آستانه منزل معشوق ندارد بگو برود و آستین خود را با خون جگر خونینش بشوید یعنی عاشق یرای رسیدن به معشوق هنوز باید صبر کند.

نی منِ تنها کشم تَطاولِ زلفت

کیست که او داغِ آن سیاه ندارد؟

فقط من نیستم که جفای پیچ و تاب زلف تو را تحمل می کنم . چه کسی است که داغدار از آن زلف سیاه نیست؟ 

حافظ اگر سجدهٔ تو کرد مکن عیب

کافرِ عشق ای صنم گناه ندارد

در اینجا به اهل شریعت طعنه می زند . از نظر حافظ زاهدان خدای ساخته ذهن خود را می پرستند و حضور خداوند را درک نکرده اند پس صنم می پرستند . حافظ خدایی را می پرستد که حضورش قابل درک است . به معشوق می گوید اگر من به تو سجده کنم از نظر این جماعت نباید عیب داشته باشد تو هم ایراد نگیر چون این جماعت می گویند عشق را انکار کن ولی صنم را بپرست . پس در صورت سجده بر تو من گناهی ندارم.

دکتر صحافیان در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۹:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳:

سحرگاهان، پیام آور غیب مژده‌ای به گوش من مشتاق رساند که زمان پادشاهی "شاه شجاع" رسیده شراب را شجاعانه بنوش!(تضاد اولیه در مژده غیبی برای شراب‌خواری می‌تواند طنز باشد یا ایهام به حال خوش که مدعیان و زاهدان با ریاکاری در دوره پادشاهان متعصب از بین‌ برده‌اند)
۲- آری آن دوران که صاحب‌نظران گوشه‌گیر بودند و از گفتن سخنان نغز فراوان تن زدند به پایان رسید.
۳- اکنون آن حکایت‌های ژرف را که ماندنش سینه را پیوسته به جوش می‌آورد، با نوای موسیقی بیان می‌کنیم(دوام و کمال حال خوش)
۴- و شراب خانگی را که از مامور شرع ترسیده(ترکیب زیبا و نو ادبی)، در برابر چهره دلنواز معشوق بخوریم و صدای نوشانوش یاران بلند است
۵- آری دیشب، امام شهر دوره ریا، که سجاده به دوش می‌کشید از فرط شرابخواری از میکده روی شانه‌ها می‌بردند.
۶-ای دل! اگر می‌خواهی به راه رهایی راهنمایی‌ات کنم، به گناه افتخار نکن ولی زهد و پارسایی را هم به رخ دیگران نکش!
۷- نظر و‌اندیشه شاه، محل تجلی خداوند است، اگر تقربش را می‌خواهی، نیتت را خالص و‌ درونت را زلال کن!
۸- پس ورد دائمی‌ات، ستایش شکوه او باشد(بیان چگونگی تمرکز درونی)آری گوش دل او آشنای دیرین پیام‌های غیبی است.
۹- ای حافظ! رازهای مصلحت مملکت را پادشاهان(ایهام:عارفان و مملکت وجود) دانند تو گدایی گوشه‌نشینی آرام باش!(مصراع اول با کمی تغییر ضرب المثل)
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۹:۴۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸
                
جانا ، شعاعِِ رویَت ، در جسم و جان نگنجد
وآوازهٔ جمالَت ، اندر جهان نگنجد

وصلَت چگونه جویم ، کاندر طلب نیاید
وصفَت چگونه گویم ، کاندر زبان نگنجد

هرگز نشان ندادند ، از کویِ تو  کَسی را
زیرا که راهِ کویَت ، اندر نشان نگنجد

آهی که عاشقانَت ، از حلقِ جان برآرند
هم در زمان نیاید ، هم در مکان نگنجد

آنجا که عاشقانَت ، یک دم حضور یابند
دل در حساب ناید ، جان در میان نگنجد

اندر ضمیرِ دلها ، گنجی نهان نهادی
از دل اگر برآید ، در آسمان نگنجد

عطّار ، وصفِ عشقَت ، چون در عبارت آرد
زیرا که وصفِ عشقَت ، اندر بیان نگنجد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۹:۳۸ دربارهٔ حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸:

خوف نه از مَرّاد دم ، بیم نه از سلاسلم

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۹:۳۲ دربارهٔ حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶:

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
                 
آنجا که هست بودِ  تو ، بادِ بهار چیست؟ 
وآنجا که هست مویِ تو ، مشکِ تتار چیست؟

زلف و رخِ تو ، معنیِ لیل و نهارِ ما ست
با بودنِ تو ، گردشِ لیل و نهار چیست؟

باز آ و پا به دیده ی خونبارِ ما گذار
تا گویمَت ، که سرو چه و جویبار چیست؟

ما ، اختیار ، در کفِ جانان نهاده ایم
مختار چونکه یار بوَد ، اختیار چیست؟

شد بی حجاب ،  شاهدِ ما ، روبرو به ما
باز ، این بلایِ هجر و غمِ انتظار چیست؟

خواهی اگر ز حالِ دلِ ما ، شَوی خبر
از لاله پُرس ، کاین جگرِ داغدار چیست؟

ما روزگار را ، به غمِ یار طی کنیم
تا در دل این غم است ، غمِ روزگار چیست؟

ما در وصال ، بی خبریم از غمِ فراق
تا باده در سبو ست ، بلایِ خمار چیست؟

«حاجب » چو وصلِ یار ، میسّر بوَد ، تو را
این آه و ناله و فزع انکسار چیست؟

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۹:۳۱ دربارهٔ حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷:

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
                 
این جهان ، جایِ آرمیدن نیست
هیچ از او چاره ، جز رمیدن نیست

سخت دامی ست ، مرغِ دلها را
که از آن دامشان پریدن نیست

بر سرَم هست ، سر بریدنِ خویش
وز تو هیچَم ، سرِ بریدن نیست

سِرِّ عشق ، آشکار باید گفت
گرچه کَس ، قادرِ شنیدن نیست

دست، درویش کن در این گلزار
زانکه این گل ، برای چیدن نیست

کامِ شیرین ، مرا از آن حلوا ست
که کَسَش ، قابلِ چشیدن نیست

کاهی از خرمنِ ریاضتِ ما
کوه را ، طاقتِ کشیدن نیست

برقعِ وهم ، بر جمال افکن
که به هر دیده ، تابِ دیدن نیست

خسروی نامه ای ست ، (حاجب) را
کِش ، فلک قادرِ دریدن نیست

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۹:۳۰ دربارهٔ حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵:

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
                 
نزدِ ما ، خوبترین هدیه به عالم ، ادب است
که ادب ، مهر و وفا را، به حقیقت ، حسَب است

به ادب کوش و خود از اصل و نَسَب ، دور بدار
همه دانند ، ادب ، حاصلِ اصل و نسب است

یار ، افروخته رخ آمد و افراخته قد
ای خوش ، آن عاشقِ سرگشته ، که اندر طلب است

خاکِ پایِ عجم ، امروز ، به فرهنگ و کمال
توتیائی است ، که روشن کُنِ چشمِ عرب است

هر که را نیست سَرِ عشق ، مَجو زو ثمری
شجرِ بی ثمر ، از روی حقیقت ، حطَب است

مرد را ، علم و عمل ، بِه بود ، از مال و منال
عبث  آنکو ، که گرفتارِ پرند و قصَب است

خیمه ی سلطنتِ فقر ، کنون گشت بلند
«حاجبا» مژده ، که هنگامِ نشاط و طرب است

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۹:۳۰ دربارهٔ حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵:

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
                 
صبحدم مغ بچِگان ، صف درِ میخانه زدند
به نگاهی ، رهِ هر عاقل و دیوانه زدند

صوفیان باده ی صافی ، ز رهِ صدق و صفا
از کفِ پیرِ مغان ، یک دو سه پیمانه زدند

در گدایانِ خرابات ، به نخوت منگر
که در این میکده ، بس ساغرِ شاهانه زدند

عرش را فرش شمردند ، در آن ، از سرِ شوق
باده با خانه خدا ، سرخوش و مستانه زدند

محرمانِ حرمِ دل ، ز سرِ صلح و صلاح
راهِ هفتاد و دو ملّت ، به یک افسانه زدند

عاشقانی ، که ز جان در رهِ جانان گذرند
باده ی وصل ، همه از کفِ جانانه زدند

نفَسِ بادِ بهار ، از چه بوُد مشک افشان
حوریان ، سنبلِ زلفِ تو ، به یک شانه زدند

بلبل از گل به فغان و من و پروانه خموش
شمع رویان ، شرَری بر من و پروانه زدند

طبعِ عشّاق ، چو غوّاص ، به دریایِ وجود
غوطه ها ، بهرِ تو ، ای گوهرِ یکدانه زدند

عشق و فرزانگی ، از پنبه و آتش بتَر اند
آتشِ عشقِ تو ، چون بر منِ فرزانه زدند

مرغ دل ، لانه به شاخِ سحر افکند ، ز غیب
آتشِ عشق ، به طورِ دلِ ویرانه زدند

داشتم کلبه و کاشانه ای ، از عالمِ عقل
عشق و ذوقَم ، به هم ، آن کلبه و کاشانه زدند

دوش بر یادِ خمِ ابرویِ «حاجب » ، تا صبح
پاک مردانِ جهان ، مِی ، همه مردانه زدند

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۴۰ - مثل:

من بدانم کو فرستاد آن بمن

از ضمیر چون سهیل اندر یمن

 

منظور از سهیل اندر یمن چیست ؟

 

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۴۰ - مثل:

صبر را سلم کنم سوی درج

تا بر آیم صبر مفتاح الفرج

 

مصرع اول یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۴۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۴۰ - مثل:

تا کدامین سوی باشد آن یواش

الله‌الله رو تو هم زان سوی باش

 

منظور از یواش چیست ؟

 

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۹ - وصیت کردن آن شخص کی بعد از من او برد مال مرا از سه فرزند من کی کاهل‌ترست:

دست بر دیگ نوی چون زد فتی

وقت بخریدن بدید اشکسته را

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۹ - وصیت کردن آن شخص کی بعد از من او برد مال مرا از سه فرزند من کی کاهل‌ترست:

بی‌گمان که هر زبان پردهٔ دلست

چون بجنبد پرده سرها واصلست

 

مصرع دوم یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۹ - وصیت کردن آن شخص کی بعد از من او برد مال مرا از سه فرزند من کی کاهل‌ترست:

عارفان از دو جهان کاهل‌ترند

زانک بی شد یار خرمن می‌برند

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۸ - رجوع کردن بدان قصه کی شاه‌زاده بدان طغیان زخم خورد از خاطر شاه پیش از استکمال فضایل دیگر از دنیا برفت:

گرچه او فتراک شاهنشه گرفت

آخر از عین الکمال او ره گرفت

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۸ - رجوع کردن بدان قصه کی شاه‌زاده بدان طغیان زخم خورد از خاطر شاه پیش از استکمال فضایل دیگر از دنیا برفت:

شاه چون از محو شد سوی وجود

چشم مریخیش آن خون کرده بود

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۱۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۷ - رجوع کردن به قصهٔ پروردن حق تعالی نمرود را بی‌واسطهٔ مادر و دایه در طفلی:

فرض می‌آری به جا گر طایفی

بر سهیلی چون ادیم طایفی

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۰۸:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۷ - رجوع کردن به قصهٔ پروردن حق تعالی نمرود را بی‌واسطهٔ مادر و دایه در طفلی:

در ضلالت هست صد کل را کله

نفس زشت کفرناک پر سفه

 

یعنی چه ؟

 

۱
۲
۳
۴
۵
۵۶۵۱