احسان حمیدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۰:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰:
این غزل را به دو وزن میتوان خواند. دو ضربی، و سه ضربی. افاعیل امکان نمایش هر دو وزن را ندارد. یعنی به هر دو صورت میشود «مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن» اگر با سر ضرب شروع کنیم دو ضربی میشود، اگربا دو ضرب سکوت شروع کنیم، میتوان آنرا سه ضربی خواند.
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۰:۲۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴
چون عشقِ تو ، داعیِ عدم شد
نتوان ، به وجود متهّم شدجایی که وجود ، عینِ شرک است
آنجا نتوان ، مگر عدم شدجانا میِ عشقِ تو ، دلی خورد
کو ، محوِ وجودِ جامِ جم شددر پرتوِ نیستیِّ عشقَت
بیش از همه بود و کم ز کم شدبر لوح فتاد ، ذرّهای عشق
لوح ، از سرِ بیخودی ، قلم شدعشقِ تو ، دلم در آتش افکند
تا گِردِ همه جهان ، علَم شددل ، در سرِ زلفِ تو ، قدم زد
ایمانش ، نثارِ آن قَدَم شددل در رهِ تو ، نداشت جز درد
با دردِ دلم ، دریغ ضَم شدرازی ، که دلم نهفته میداشت
بر چهرهٔ من ، به خون رقم شدتا تو بنَواختی ، چو چنگَم
رگ بر تنِ من ، چو زیر و بم شدعطّار ، به نقد ، نیم جان داشت
وان نیز ، به محنتِ تو هَم ، شد
کوروش در دیروز یکشنبه، ساعت ۰۹:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۲ - بیان این خبر کی الکذب ریبة والصدق طمانینة:
وای اگر بر عکس بودی این مطار
پیش تو گلزار و پیش خویش زار
منظور از مطار چیست ؟
کوروش در دیروز یکشنبه، ساعت ۰۸:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۲ - بیان این خبر کی الکذب ریبة والصدق طمانینة:
درد داروی کهن را نو کند
درد هر شاخ ملولی خو کند
مصرع دوم یعنی چه ؟
کوروش در دیروز یکشنبه، ساعت ۰۸:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۲ - بیان این خبر کی الکذب ریبة والصدق طمانینة:
عشوهها در صید شلهٔ کفته تو
بی ملولی بارها خوش گفته تو
یعنی چه ؟
کوروش در دیروز یکشنبه، ساعت ۰۸:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۲ - بیان این خبر کی الکذب ریبة والصدق طمانینة:
در تو جوعی میرسد تو ز اعتلال
که همیسوزد ازو تخمه و ملال
یعنی چه ؟
امیرعلی قاسمی در ۲ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۳ در پاسخ به نیما واحدیان دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲ - حکایت در این معنی:
action word better than word
Farzad Mahshad در ۲ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۳۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱:
در منابع عربی گمانم این ضرب المثل اینگونه رایج تر است :
کنور المغلوب یصول علی الکلب
یعنی شغال مغلوب به سگ حمله می کند .
که در مجمع الامثال امده است
ahmad aramnejad در ۲ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۵۰ دربارهٔ ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴:
درود و عرض ادب این شعر دارای تعدادی اشتباه تایپیست که بشرح زیر اصلاح میشود
مصراع سوم ای عکس چهره من چون می رسی بکویش
مصراع چهارم درپای او بر افشان یکباره جان و تن را
مصراع پنجم زان طره معنبر کان ماه را به چنبر
باسپاس از خدمات ارزشمند گنجور
فریما دلیری در ۲ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۲۵ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷:
ساده ولی بسیار زیبا
احمد خرمآبادیزاد در ۲ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۴۸ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳:
چون
1-در مصرع نخست بیتهای شماره 1، 5 و 7 و نیز مصرع دومِ بیتهای 5، 6 و 7 از ضمیر «او» استفاده شده است؛
2-در مصرع دوم بیت 4 ضمیر چسبان «َش» به کار رفته است؛
3-در مصرع نخست بیت شماره 6، ضمیر اشاره «آن» دیده میشود؛
4-در مصرع نخست بیت شماره 6، ضمیر اشاره «آن» دیده میشود؛
5-به استناد نسخههای خطی مجلس (به شماره دفتر 13312 و 11948)؛
در مصرع نخست بیت شمارۀ 4، «روی او» (به جای«روی تو») درست است.
*نگرش سیستمی و هوشیاری نسبت به فریب ذهن را در کار پژوهشی، به خاطر بسپاریم.
دکتر صحافیان در ۲ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲:
آرام و قرارم را برده و بیهوشم کرده آن معشوق گردن سفید بیرحم(خانلری: بتی، شیرینلبی)
۲- معشوق زیبا و خوش اندام، شیرین حرکات، که تاجدار زیبارویان است، باریک اندام، ماهرخسار و قباپوش چون بزرگان است(خانلری: شنگی پریوش حریفی مهوشی -قبابسته: محمد معشوق طوسی که هرگز نماز نگزارد، هرگاه نیت نماز میکرد، از فرط خوف و خشیت خون از او میرفت.احمد غزالی او را ترکی قبابسته میخواند و فردای قیامت جمیع صدیقان آرزو کنند خاک میشدند تا معشوق طوسی بر آن قدم نهادی.داراشکوه، حسنات العارفین ۳۱)
۳- از سودای این عشق آتشی در من شعله میکشد و چون دیگ دائم میجوشم.
۴- همچون پیراهن که پیوسته در آغوش قباست، آسوده خاطر شوم اگر چون قبا در آغوشش کشم.
۵- عشق تو چنان در من سرشته شده که اگر استخوانم پوسیده شود هم از جانم فراموش نمیشود(خانلری: مهرش)
۶- شانه و سینهاش دل و دینم را برده است.
۷- آری دوای تو لب شهدآمیز اوست( صنعت تکریر در بیت ۶ و ۷)
آرامش و پرواز روح
پیمان اولادی در ۲ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶:
تا حالا اکثر رباعیات خیام را حفظ کردم اوقات که فکرم مشغول نیست پشت سر هم باعیاتش به ذهنم خطور میکنه آیا شما هم تجربه مشابه من داشتین؟
علی میراحمدی در ۲ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۵۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۳:
گرفتاری دولت ساسانیان را در همین نامه میتوان دریافت که سردار سپاه ایران در نامه به سعد وقاص از پادشاه ایران تعریف میکند که چنین است و چنان است!
گویا دولتمردان ساسانی چنان در خواب غفلت بوده اند که نمیدانسته اند در عربستان که بغل گوششان بوده چه اتفاقاتی افتاده و چه قومی شکل گرفته اند .
آن عرب مسلمان دیگر برای شاه و وزیر و تمدن ایرانی تَره هم خرد نمیکرده ؛آن وقت سردار سپاه ایران لب و دندان و فر و چهره پادشاه را برای آنان توصیف میکرده است!
شاید چنین تعاریفی از پادشاه برای افکار عمومی داخل ایران کار میکرده و مورد مصرف داشته اما عرب مسلمان گوشش به این حرفها بدهکار نبوده است.
توصیف پادشاه ایران در نامه به سعد وقاص چنین است:
به ایران تو را زندگانی بس است
که تاج و نگین بهر دیگر کس است
که با پیل و گنجست و با فروجاه
پدر بر پدر نامبردار شاه
به دیدار او بر فلک ماه نیست
به بالای او بر زمین شاه نیست
هر آن گه که در بزم خندان شود
گشاده لب و سیم دندان شود
علی احمدی در ۲ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹:
دلی که غیب نمای است و جامِ جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود، چه غم دارد؟
دلی که غیب را نشان می دهد و مثل جام جم به همه حقایق دسترسی دارد از اینکه یک انگشتر لحظه ای گم شود چه غمی دارد؟
این غیب چیست که دل می تواند از آن خبر داشته باشد ولی همین دل نمی تواند از سرّ غیب باخبر گردد ( بیت ششم ). به نظر می رسد غیب آن چیزیست که ابتدا بر انسان پوشیده است و با شیوه خاصی می توان آن را دید .بدیهی ترین چیزی که می توان تصور کرد آن چیزیست که در آینده رخ می دهد و در زمان حال بر انسان پوشیده است .آینده در حکم غیب است . کمی که دقیق تر می شویم آینده ی هر مسئله و چالشی را نیز می توان نادیدنی دانست.حافظ بر این باور است که دل مثل جام جم می تواند این غیب را ببیند و از این لحاظ گرانبهاست.
به خَطُّ و خالِ گدایان مده خزینهٔ دل
به دستِ شاهوَشی دِه که محترم دارد
چنین گنجینه ای گرانبهایی را نباید با فریب خط و خال گدایان خوش چهره به آنها سپرد .گدا ارزش این دل را نمی داند بلکه باید آن را به شاه وشی سپرد که قدر آن را بداند .
چرا اصلا باید دل سپرد؟ چون یک راه رسیدن به غیب و درک حقیقت و حل چالشها دلسپاری و توکل است .رهرو راه عاشقی «گر صد هنر دارد توکل بایدش » و توکل همان دلسپاری است . تنها عقل کافی نیست و نمی تواند عاشق را در راه عاشقی پایدار نگه دارد .
نه هر درخت تحمّل کند جفایِ خزان
غلامِ همتِ سروم که این قدم دارد
هر درختی تحمل ستم خزان را ندارد و نمی تواند پایدار بماند همت و بنده ی تلاش سرو هستم که چنین قدمی دارد .سرو حتی در خزان هم به راهش ادامه می دهد و خود را سبز و سر پا نگه می دارد و این حاصل تلاش و همت اوست پس در کنار توکل تلاش هم لازم است تا پایدار بمانی و چالش ها را پشت سر بگذاری .
رسید موسمِ آن کز طرب چو نرگسِ مست
نهد به پایِ قدح هر که شش درم دارد
وقت آن شده است که با شادمانی مثل گل نرگس مست که تمام گلبرگهای ششگانه اش را به پای قدح می می ریزد و خرج می کند تو هم برای می شش درم خود را خرج کنی .
برای عبور از چالشها تنها عقل کافی نیست عقل امید می خواهد . ما برای تصمیم و حل مشکل از همه دانشها و مهارتها و تجربه ها استفاده می کنیم ولی در نهایت هنوز مطمئن نیستیم که مشکل حل می شود . ما کماکان امیدواریم تا مشکل حل شود . از طرفی وقتی عقل به نتیجه نمی رسد باز هم امیدواریم تا راهی بیابیم . امید همان باده ایست که ما را به درک راههای بهتر برای حل چالشها کمک می کند .
زر از بهایِ می اکنون چو گل دریغ مدار
که عقلِ کل به صدت عیب متّهم دارد
از آنجاییکه باده امید به کمک عقل می آید اگر بابت امیدواری هزینه نکنی، عقل کل یعنی همه ی عقل هم تو را ملامت و متهم به صد عیب می کند از این رو گل ( گل سرخ ) را با گل نرگس مقایسه می کند و می گوید مثل گل سرخ نباش که برای می زر خرج نمی کند.چون این کار منطقی نیست.
ز سِرِّ غیب کس آگاه نیست، قصّه مخوان
کدام مَحرمِ دل ره در این حرم دارد؟
اینکه کسی بگوید من از اسرار غیب آگاهم قصه گفته است . کدام محرم دلی به حرم اسرار غیب راه دارد .که باز آید و دل را آگاه کند .
اینجا نشان می دهد که منظورش از غیب آن چیزی نیست که زاهدان و صوفیان می پندارند.غیب آن چیزی است که دل بتواند با عقل ، تلاش ، توکل و امید و عشق به آن دست یابد نه اینکه چیزی را از غیب به او بگویند .
نه تنها دل بلکه هرکس که محرم دل است نیز از اسرار غیب آگاه نیست .زاهدان متشرع بر این باورند که باورهایشان یقینی و مطمئن است .
دلم که لافِ تَجَرُّد زدی، کنون صد شغل
به بویِ زلفِ تو با بادِ صبحدم دارد
دل من که به تنهایی خودش افتخار می کرد و می پنداشت که خودش می تواند چالش ها را حل کند . درگیر زلف تو شد و بوی زلف تو ( راه عاشقی ) هر روز او را با باد صبحگاهی مشغول کرد .
زلف و پیچش هایش نماد چالشهایی است که عاشق باید از آنها عبور کند و به حل مشکل ها بپردازد. عشق و حضور در راه عاشقی به توانایی حل مشکلات دیگر زندگی هم کمک می کند .رها بودن و دل به عقل تنها بستن ممکن است به ناامیدی بینجامد هر چند که همه انسانها در حل مشکلات از امید و عشق استفاده می کنند ولی ارزش آن را درک نمی کنند.وقتی می خواهیم به قله کوهی برسیم جدا از برنامه ریزی و استفاده از خرد و تجربه و آموزشهای مختلف ، باید امید و توکل هم همراه ما باشد و مهم تر اینکه حس کنیم قله کوه ما را به سوی خود فرا می خواند و این یعنی عشق .
مرادِ دل ز که پرسم؟ که نیست دلداری
که جلوهٔ نظر و شیوهٔ کرم دارد
هدف و مراد این دل را کسی نمی داند چون من تمایل به حقیقت و اطمینان مطلق دارم .از هر چیز بهترینش را می خواهم اما مگر دلداری هست که از این حقایق مطلق آگاه باشد و من راز آن را بپرسم .دلداری که جلوه نظر داشته باشد و با نگاهش مرا فرابخواند و راه و روش کریمانه داشته باشد و از سر بزرگواری به من نگاه کند . به جز تو هیچ دلداری نیست.
ز جَیبِ خرقهٔ حافظ چه طَرف بِتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صَنم دارد
چه توقعی از گریبان حافظ می توان داشت چرا که ما خداوند صمد و بی نیاز را می طلبیم و از او درخواست می کنیم ولی او یک بت را همراه خود دارد .
صمد را طلبیدن به معنای درخواست بی نیازی است و این یعنی درخواست خداگونه شدن و این غیر ممکن است .حافظ می گوید من چنین درخواستی ندارم بلکه صنم بودن و صنم شدن برایم کافیست . چون صنم هم نیازمند است و بی نیاز مطلق نیست
محمود صبورنیا در ۲ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۶۳ - بیان آنک عطای حق و قدرت موقوف قابلیت نیست همچون داد خلقان کی آن را قابلیت باید زیرا عطا قدیم است و قابلیت حادث عطا صفت حق است و قابلیت صفت مخلوق و قدیم موقوف حادث نباشد و اگر نه حدوث محال باشد:
#دیدهای باید سبب سوراخ کن
تا حجب را بَرکَنَد از بیخ و بن
دیدهای باید سبب سوراخ کن
تا ببیند بیخ و اصل آن کُهُن
هر که به توحید برسد و از سر خلقت آگاه شود، کسی دیگر را سرزنش نمیکند
نوا
علی حیدری در ۳ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۹:
سلام وقت بخیر بیت اول از لحاظ متن اشتباه شده
اگر به دانش روزی برفزودی
درست است اساتید اینگونه خواندن
کوروش در ۳ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۲ - بیان این خبر کی الکذب ریبة والصدق طمانینة:
بر مصلی مسجد آمد هم گواه
کو همیآمد به من از دور راه
یعنی چه ؟
کوروش در ۳ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۲ - بیان این خبر کی الکذب ریبة والصدق طمانینة:
شد یپنلو مر ورا دار الرباح
وآن دگر را از عمی دار الجناح
دارالجناح یعنی چه ؟
یوسف محمدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۱:۱۵ در پاسخ به علی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۱: