گنجور

حاشیه‌ها

سام در ‫۳ روز قبل، دوشنبه ۱ دی ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

🔹 بیت

جامِ میِ اَلَستِ خود، خویش دَهَد به مَستِ خود
طَبل زَنَد به دستِ خود، بازِ دلِ پَریده را

۱) معنی لغوی

جامِ میِ الست: جامِ شرابِ «اَلَستُ بِرَبِّکُم»؛ شرابِ نخستینِ آفرینش

خویش دهد به مستِ خود: خود، آن را به مستِ خویش می‌دهد

طبل زند به دست خود: خود، طبل را می‌نوازد

بازِ دلِ پریده: دلِ گریخته، رمیده، از خود رها شده

معنی ظاهری:
آن‌که جامِ شرابِ ازلی در اختیار دارد، خود آن را به مستِ خویش می‌دهد؛
خود طبل می‌نوازد تا دلِ گریخته را بازگرداند.

۲) معنی عرفانی

این بیت سراسر بر محور فعلِ مستقیمِ حق است.

🔸 «جامِ میِ الست»

اشاره به عهدِ الست:

اَلَستُ بِرَبِّکُم؟ قالوا بلی

شرابِ الست =
عشقِ پیشازمانی، جذبه‌ای که قبل از عقل و شریعت در جانِ انسان نهاده شد.

🔸 «خویش دهد به مستِ خود»

ساقی و شراب و مست همه یکی‌اند.

حق، عشق را خودش به بندهٔ جذب‌شده می‌دهد.

نه کوششِ سالک در کار است، نه ارادهٔ شخصی.

📌 این بیت نفیِ «سلوکِ اکتسابی» است و اثباتِ جذبهٔ الهی.

🔸 «طبل زند به دست خود»

طبل = اعلان، دعوت، بیدارباش
یعنی:

خودِ حق ندا می‌دهد،
نه پیامبر، نه پیر، نه عقل.

🔸 «بازِ دلِ پریده را»

دلِ انسان پیش‌تر در الست مست بوده و سپس به دنیا افتاده است.
این ندا برای بازگرداندنِ دل به اصلِ خویش است.

۳) صنایع ادبی ✔ استعاره‌های مرکزی

جامِ میِ الست → عشقِ ازلی

مست → سالکِ مجذوب

طبل → ندا، دعوت، اعلامِ رجوع

دلِ پریده → روحِ جداافتاده از اصل

✔ تشخیص (جان‌بخشی)

جام دادن

طبل زدن
همه به «او» نسبت داده شده؛ فاعل زنده و آگاه.

✔ مراعات نظیر

جام / می / مست

طبل / دست / نواختن

✔ تکرار تأکیدی «خود»

خویش

مستِ خود

دستِ خود

این تکرار، توحید افعالی را می‌سازد:

فاعل یکی است، فعل یکی است، اثر یکی است.

✔ ایهام

باز:

دوباره

پرندهٔ شکاری (دلِ پریده)

✔ تناسب عرفانی

الست ← مستی ← پریشانی ← رجوع
زنجیرهٔ کامل سلوک در یک بیت.

۴) نکتهٔ وزنی

وزن: رمل مثمّن محذوف
(همان وزن غزل «مستان سلامت می‌کنند»)

فاعلاتن | فاعلاتن | فاعلاتن | فاعلن

تقسیم:

جامِ میِ اَلَستِ خود | خویش دَهَد به مَستِ خود
فاعلاتن | فاعلاتن | فاعلاتن | فاعلن

طبل زند به دستِ خود | بازِ دلِ پریده را
فاعلاتن | فاعلاتن | فاعلاتن | فاعلن

وزن کاملاً سالم و همسو با مضمون جذبه و حرکت.

جمع‌بندی کوتاه

این بیت می‌گوید:

عاشق، خودش راه نمی‌رود؛
او را می‌برند.
شراب را او نمی‌جوید؛
به او می‌نوشانند.

علی میراحمدی در ‫۳ روز قبل، دوشنبه ۱ دی ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:

شاه شمشادقدان، خسرو ...

زهی سخن که پایی بر زمین دارد و دستی بر آسمان
رویی بر خاک و سوئی به افلاک
کوته بینان را لذتی می‌بخشد و بلندنظران را معرفتی

علی احمدی در ‫۳ روز قبل، دوشنبه ۱ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰:

در راه عاشقی بارها پیش می آید که زیبارویانی به شکل معشوق جلوه گری می کنند تا دل عاشق را به دست آورند.قدرت ربایش معشوق متعالی هرچند قوی باشد بازهم وسوسه های معشوقکان دل عاشق را مشغول می کند.عاشق باید بداند که سرنوشت عشق زمینی جز خون دل خوردن و پشیمانی نخواهد بود و فقط یک وصال وسوسه انگیز است . از این رو حضرت حافظ در مواجهه با یکی از این زیبارویان چنین می گوید: 

ای پستهٔ تو خنده زده بر حدیثِ قند

مشتاقم از برای خدا یک شِکَر بخند

ای کسی که دهانت مانند پسته می خندد و خنده شیرینی داری تو را به خدا و به خاطر آرزوی من مقداری بخند.

معشوق زیبارویی  او را به خود جذب کرده و فکر و ذهنش را مشغول نموده است.

طوبی ز قامتِ تو نیارد که دَم زند

زین قصّه بگذرم که سخن می‌شود بلند

به مبالغه می پردازد , و این معشوق را به سروی تشبیه می کند که از درخت بهشتی طوبی هم بالاتر است . کاری که اکثر عشاق در مورد معشوق زمینی انجام می دهند.. ولی حافظ آگاهتر عمل می کند و حق معشوق واقعی را نگه می دارد . از نظر حافظ زیبایی زیبارویان مقدمه ای برای درک زیبایی معشوق متعالی است پس می گوید این داستان را همین جا ختم می کنم اما با چه دلیلی؟

خواهی که برنخیزدت از دیده رودِ خون

دل در وفایِ صحبتِ رودِ کسان مَبَند

اینجا حافظ به خودش می گوید اگر می خواهی از چشمانت رود خون جاری نشود دل را به هم نشینی با رودِ کسان خوش نکن که در آنها وفا نیست. رود یعنی فرزند و کسان یعنی انسان. به عبارتی   انسانها برای عشق زمینی پایدار و دل بستن مناسب نیستند چون کمال مطلق و حقیقت مطلق نیستند.

گر جلوه می‌نمایی و گر طعنه می‌زنی

ما نیستیم معتقدِ شیخِ خودپسند

به معشوق زمینی می گوید حتی اگر باز هم جلوه گری کنی تا با طمع بیایم یا طعنه بزنی که از ترس به سویت بیایم اشتباه کرده ای این کارها کار شیخ خود پسند است که می خواهد در خوف و رجا باشد و از آنجا که در پی ارضای خود است به سویت جذب می شود او عاشق واقعی نیست.

ز آشفتگیِ حالِ من آگاه کِی شود؟

آن را که دل نگشت گرفتارِ این کمند

من حال آشفته ای به جهت عشق معشوق خود دارم و کسی که مثل من دلش گرفتار کمند عشق واقعی نشده چگونه  می تواند از حال آشفته من آگاه باشد.

بازارِ شوق گرم شد آن سروْقد کجاست؟

تا جانِ خود بر آتش رویش کُنم سپند

ظاهرا بازار اشتیاق عاشقانه گرم است ولی آن معشوق سرو قد واقعی کجاست تا در برابر رخ گرم و آتشین او جانم را مانند اسفند سوزان و بیقرار کنم.

جایی که یارِ ما به شِکَرخنده دَم زند

ای پسته کیستی تو، خدا را به خود مخند

وقتی که معشوق واقعی ( یار من ) با خنده شیرین خود سخن گوید تو ای پسته ( استعاره از معشوق های زمینی خندان ) کجای کاری تو را به خدا به خودت نخند ( خودت را مسخره نکن.) 

حافظ چو تَرکِ غمزهٔ تُرکان نمی‌کنی

دانی کجاست جای تو؟ خوارزم یا خُجَند

ای حافظ یادت باشد اگر این جذب شدن به غمزه زیبارویان را نمی خواهی ترک کنی جایت شیراز نیست باید به خوارزم یا خجند بروی که از این معشوق های انسانی زیبا فراوانند.

stard در ‫۳ روز قبل، دوشنبه ۱ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲:

این غزل خاص و زیبای خواجه را گروه پلیور در ترانه‌ای با عنوان «چو پیراهن» خوانده‌است. خوب هم از پسش برآمده‌اند به‌انصاف، شنیدنی‌ست.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۳ روز قبل، دوشنبه ۱ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳
                 
هر که ، درین دایره ، دوران کند
نقطهٔ دل ، آینهٔ جان کند

چون رخِ جان ، زآینه ی دل بدید
جانِ خود ، آئینهٔ جانان کند

گر کند ، اندر رخِ جانان ، نظر
شرطِ وی آن است ، که پنهان کند

ور نظر اش ، از نظر آگه بوَد
دور فتد از رَه و تاوان کند

گر همه یک مور ، ادب گوش داشت
رونقِ خود ، همچو سلیمان کند

مردِ ره آن است ، که در راهِ عشق
هرچه کند ، جمله به فرمان کند

کی بوَد آن مردِ گدا ، مَرد ، آنک
عزم ، به خلوتگهِ سلطان کند

کارِ تو آن است ، که پروانه‌وار
جانِ تو ، بر شمع ، سرافشان کند

راست چو پروانه ، به سودایِ شمع
تیز برون تازد و جولان کند

طاقتِ شمع اش نبوَد ، خویش را
روی به شمع آرد و قربان کند

عشقِ رخ اش بس ، که درین دایره
همچو من و همچو تو ، حیران کند

زلفِ پریشان ش ، به یک تارِ موی
جملهٔ اسلام ، پریشان کند

لیک ز عکسِ رخِ او ، ذرّه‌ای
بتکده‌ها ، جمله پُر ایمان کند

در غمِ عشق اش ، دلِ عطّار را
درد ز حد رفت ، چه درمان کند

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۳ روز قبل، دوشنبه ۱ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴
                 
آفتابِ رخ ، آشکاره کند
جگرَم ، زاشتیاق پاره کند

از پسِ پرده ، روی بنماید
مهر و مَه را ، دو پیشکاره کند

شوقِ روی اش ، چو رویِ پُر از اشک
رویِ خورشید ، پُر ستاره کند

لعل ، دانی که چیست ، رَخشِ لب اش
خونِ خارا ، ز سنگ خاره کند

هر که او ، رویِ چو گل اش خواهد
مدّتی ، خار پشتواره کند

در میان ، با کَسی همی آید
کان کَس ، اوّل ، ز جان کناره کند

عاشقانی ، که وصلِ او طلبند
همه را دوع در کواره کند 

بالغان ، در ره اش ، چو طفلِ ره اند
جمله را گور گاهواره کند

تا کَسی ، رویِ او نداند باز
چهرهٔ مردم ، آشکاره کند

نورِ روی اش ، ز هر دریچهٔ چشم
چون سیَه پوش شد ، نظاره کند

عشقِ او ، در غلط ، بسی فکَنَد
چون نداند کَسی ، چه چاره کند

نتوانیم ، توبه کرد ، ز عشق
توبه را ، صد هزار باره کند

شیرِ عشق اش ، چو پنجه بگشاید
عقل را ، طفلِ شیرخواره کند

زورِ یک ذرّه عشق ، چندان است
که ز هر سو ، جهان گذاره کند

ضربتِ عشق ، با فرید آن کرد
که ندانم ، که صد کتاره کند

یوسف شیردلپور در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۱ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۱۷ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۰۱:

باروح روان و سرشت آدم باز میکنند این دوبیتی های باباطاهر بویژه که استاد پرویز مشکاتیان آهنگساز کنند روی این شعرهای بابا طاهر واستاد شجریان در آلبوم هست شب اجرا کنند 💕💯💮

مختارِ مجبور در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۱ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان اکوان دیو » داستان اکوان دیو:

ایا فلسفه‌دان بسیار گوی بپویم براهی که گویی مپوی

فلسفی تا کی تو انکار دل و دین می‌کنی
بار جهل خود به روی دوش سنگین میکنی

 

نزد خود گشتی تو عالم ،جاهلی نزد خرد

با کلامت اهل دل را از چه غمگین میکنی

 

علم قالی داری و محرومی از حال و محال
کام طفل جهل را با وهم شیرین میکنی

 

آدمی را آفریده حق برای آسمان
تو چرا اصرار بر دنیای زیرین میکنی

 

انبیا و اولیا و اهل عرفان و خرد
وانهادی،پیروی از حرف داروین میکنی

 

حکمت ایمانیان را هم بخوان ای بینوا
تا به کی تقلید از یونان و از چین می‌کنی

روح را انکار کردی خاک را گشتی مقر
روی از بالا چو حیوان سوی پایین میکنی

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۱ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۳ در پاسخ به کوروش دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:

بالاتر بروید تمام بخش‌های عربی ترجمه شده است 

قطعا تو شیرین جهان هستی/سخن از آنچه قبلا (در بارۀ شیرین) گفته شده را رها کن

فریما دلیری در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۱ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۰۳ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۸:

در من نگر و ببین که چونم ز غمت 

بهزاد رستمی در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۱ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۹ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰:

چون خواجه روز محشر جرم مرا ببخشد

 

از* وعده‌ی عطایش عمری گناه کردم

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۱ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵
                         
آفتابِ رخِ تو ، پنهان نیست
لیک ، هر دیده ، محرَمِ آن نیست

هر که در عشق ، ذرّه ذرّه نشد
پیشِ خورشید ، پای‌کوبان نیست

ذرّه می‌شُو ، هوایِ جانان را
که به جانان رسیدن ، آسان نیست

مردِ جانان نه‌ای ، مکُن دعوی
زانکه نامرد ، مردِ جانان نیست

شادیِ وصلِ تو ، کَسی یابد
که درین وادی اش ، غمِ جان نیست

تا که دردی نیاید ات پیدا
هرچه دیگر کنی تو ، درمان نیست

سر درین راه باز و پا در نِه
زانکه ره را ، امیدِ پایان نیست

تن بزن ، چند گویی ای عطّار
هر کَسی ، مردِ این بیابان نیست

بهزاد رستمی در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۱ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۴۵ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰:

در حاشیه‌یِ بیتِ یکی مانده به آخر: به نظرم اشتباه کردی آقای فروغی

علی میراحمدی در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۱ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱:

زهی شاعر که در هر بیت جهانی می آفریند

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۱ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۰ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۰۵:

به استناد لغتنامه دهخدا (چاپ دانشگاه تهران،1377)، «ترک» (با تلفظ tark) یعنی «قطعه»؛ از آن جمله است «کلاه سه ترک»، «کلاه چهار ترک» و «کلاه دوازده ترک».

فرهنگ نظام (چاپ شرکت دانش، 1362، تهران، ایران) با نوشتن تلفظ درست، به ریشه پهلوی آن نیز اشاره کرده است.

گفتنی است که در نسخه باکو (1985 میلادی)، به اشتباه آن را «تَرَک» (tarak) نوشته‌اند.

msr در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۱ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰:

حرکت‌گذاری کلمات هم بسیار افراطی صورت گرفته، هم مستند نیست، هم غلط دارد: غیر از اینکه تلفظ هجای پایانی تمام قوافی در اصل /ay/ است نه /ey/، موردهایی مثل «عِشوهِ»(!) هم پدیدار شده. لطفاً بازبینی شود.  

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۱ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۴۰ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۷۲:

به استناد لغتنامه دهخدا:

1-«یکران» یعنی «اسب اصیل»؛

2-«کیش» در مصرع نخست بیت دوم یعنی «ترکش»، «جای تیر»؛

3-«قربان» در مصرع پایانی یعنی «جای کمان» (دوالی که بر ترکش می‌دوختند و حمایل‌وار بر گردن می‌آویختند).

به این ترتیب، معنی بیت دوم خواهد بود:

«در پایت فدا می‌شوم آن زمان که ترکش بر‌می‌داری؛ و از کیش بیرون می‌آیم (بسیار آشفته می‌شوم) چون جای کمان بر دوش می‌بندی».

محمد جوکار در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۱ دی ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۳۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۱:

درود بر شما 

به نظر درج علامت سوال در پایان مصراع های اول ودوم وچهارم و سوالی خواندن آنها معنی بهتر به رباعی می‌دهد. 

سناتور سنتور در ‫۴ روز قبل، دوشنبه ۱ دی ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۱۷ دربارهٔ میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳:

یک نقطه دارد پیش و پس عاقل ز غافل فرق و بس

با لطف حق در یک نفس، غافل به عاقل می‌رسد

میرزا حبیب خراسانی

۱
۳
۴
۵
۶
۷
۵۶۶۹