گنجور

حاشیه‌ها

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹
                         
خطی ، کان سرو بالا می‌درآرد
برای کشتنِ ما می‌درآرد

به زیبایی گلِ سرخَش ، به انصاف
خطی سرسبز زیبا می‌درآرد

به گِردِ رویِ همچون ماه ، گویی
هلالی ، عنبرآسا می‌درآرد

پری رویا ، کنون منشورِ حسنَت
ز خطِّ سبز ، طغرا می‌درآرد

ازین پس ، با تو رنگم در نگیرد
که لعلَت ، رنگِ مینا می‌درآرد

هر آن رنگی ، که پنهان می‌سرشتی
کنون ، رویِ تو پیدا می‌درآرد

هر آن کَشتی ، که من بر خشک راندَم
کنون چشمَم ، به دریا می‌درآرد

به تُرکی ، هندویِ زلفِ تو هر دم
دلی دیگر ، ز یغما می‌درآرد

سرِ زلفَت ، که جان ها دخل دارد
چنین دخلی ، به تنها می‌درآرد

ولی ، بر پشتیِ رویِ چو ماهَت
بسا کَس را ، که از پا می‌درآرد

فرید از دستِ زلفَت ، کِی برَد سر
که زلفَت ، سر به غوغا می‌درآرد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸
                         
خطَش ، مُشک از زنخدان می برآرد
مرا از دل نه ، از جان می برآرد

خطَش خوانا از آن آمد ، که بی کِلک
مداد از لعلِ خندان می برآرد

مداد آنجا که باشد ، لوحِ سیمین ش
ز نقره ، خطِّ چون جان می برآرد

کدامین خط؟ ، خطا رفت آنچه گفتم
مگر خار از گلستان می برآرد

چنین جایی ، چه جایِ خار باشد؟
که از گل ، برگِ ریحان می برآرد

چه می‌گویم ؟ ، که ریحان خادمِ او ست
که سنبل از نمکدان می برآرد

چه جایِ سنبلِ تاریک روی است؟
که سبزه ، زابِ حیوان می برآرد

ز سبزه ، هیچ شیرینی نیاید
نبات از شکّرِستان می برآرد

نبات آنجا چه وزن آرد؟ ، ولیکن
زمرّد را ، ز مرجان می برآرد

چه سنجد  در چنین موقع ، زمرّد؟
که مُشک ، از ماهِ تابان می برآرد

که داند ، تا به سرسبزی ، خطِ  او
چه شیرینی ، ز دیوان می برآرد

به یک دم ، کافرِ زلفَش ، به مویی
دمار از صد مسلمان می برآرد

ز سنگِ خاره خون ، یعنی که یاقوت
به زخمِ تیرِ مژگان می برآرد

میانِ شهر می‌گردد ، چو خورشید
خروش ، از چرخِ گردان می برآرد

دلم از عشقِ رویَش ، زیر بر او■؟
نفَس ، دزدیده پنهان می برآرد

چو می‌ترسد ز چشمِ بد ، نفَس را
نهان از خویشتن ، زان می برآرد

فرید از دستِ او ، صد قصّه ، هر روز
به پیشِ چشمِ سلطان می برآرد

کوروش در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۸ - آمدن نایب قاضی میان بازار و خریداری کردن صندوق را از جوحی الی آخره:

هم‌چو زنگی کو بود شادان و خوش

او نبیند غیر او بیند رخش

 

یعنی چه ؟

 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷
                         
عاشقِ تو ،جانِ مختصر، که پسندد؟
فتنه ی تو، عقلِ بی خبر، که پسندد؟

رویِ تو کز تُرکِ آفتاب، دریغ است
در نظرِ هندویِ بَصَر، که پسندد؟

رویِ تو را ، تابِ قُوَّتِ نَظَری نیست
در رخِ تو، تیزتر نظر، که پسندد؟

چون بنگنجد شِکَر، بُرون ز دهانَت
از لبِ تو خواستن شِکَر ، که پسندد؟

چون نتوان بی کمر، میانِ تو دیدن
مویِ میانِ تو را ، کمر که پسندد؟

چون به کمان بَرنِهی ، خدنگِ جگردوز
پیشِ تو، جز جانِ خود، سِپَر که پسندد؟

چون به جفا، تیغَت از نیام برآری
در همه عالَم، حدیثِ سَر، که پسندد؟

چون غمِ عشقَت، به جان خرند و بِه اَرزَد
در غمِ تو، حیله و حذر، که پسندد؟

تا غمِ عشقِ تو هست ، در همه عالَم
هیچ دلی را، غمی دگر، که پسندد؟

وصلِ تو جُستَم ، به نیم جانِ مُحَقَّر
وصلِ تو آخِر، بدین قَدَر که پسندد؟

هر سَحَر از عشقِ تو ، بَسا که بسوزم
سوزِ چو من شمع ، هر سَحَر که پسندد؟

چون تو جگر گوشهٔ دلِ مَنی ، آخِر
قوتِ مَن ، از گوشهٔ جگر که پسندد؟

شُد دلِ عَطّار ، پاره پاره ز شوقَت
کارِ دلِ او ، اَزین بَتَر که پسندد؟

محمد نوری در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۹ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » حکایت کوف » حکایت مردی که پس از مرگ حقه‌ای زر او بازمانده بود:

سلام 

بیت:

گفت آخر صورت موشت چراست

گفت هر دل را که مهر زر بخاست

بخاست اشتباه است و باید نخاست باشد با توجه به منطق الطیر، تصحیح دکتر محمود عابدی و دکتر تقی پورنامداریان.

با نخاست معنا کامل و بهتر است.

معنا مصرع دوم: گفت هر دل را که اون دل مهر زر نخاست... 

نیما در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۱۶ دربارهٔ فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۴۹:

مصرع زیر اشتباهه فکر کنم چون خارج از وزنه:

نه هر سنگ و گلی در خوشابست

 

و درستش باید این باشه:

نه هر سنگ و گلی در او شهابست

#######

نه هر بالانشینی ماهتابست

نه هر سنگ و گلی در او شهابست

نه هر کس شعر گوید فایز است او

نه هر تُرکی زبان، افراسیابست

نیما در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۶ دربارهٔ فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۳۶:

رحمت خدا بر فایز گرانقدر

نیما در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۱ دربارهٔ فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۳۱:

رسد بر تخته تابوت، تا بوت!

نیما در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۶ دربارهٔ فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۲۹:

فایز در بسیاری از دوبیتی‌هاش تحت تاثیر حضرت سعدی هست.

چون تشنه بسوخت در بیابان

چه فایده گر جهان فرات است

AliKhamechian در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۳ در پاسخ به وصال پارسی (وصال کشاورز) دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶:

علیک سلام

بزعم من چندان بیت درخشانی نیست. شاعر خودش رو مورد خطاب قرار میده که بیین وحشی کسی که خودش رو از آب بقا تشنه گذراند(احتمالا منظور بی‌نصیبی در عین دسترسی به معشوق از وی هست) همیشه حسرت میخوره. البته طور دیگری هم میشه معنا کرد که بنظر من ضعیف‌تره، اینگونه که شاعر معشوق رو مورد خطاب قرار داده و میگه ببین وحشی رو که در خوناب حسرت پا در گل مونده! و در این صورت مصرع بعدی استفهام انکاری میشه و میگه کسی کو که تشنه از آب بقا بگذره؟! درواقع کسی نیست که [مثل من] تشنه از آب بقا گذشته باشه. 

نیما در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۲ دربارهٔ فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۲۸:

شما که ساکنان کوی یارید

چرا این نعمت آسان می‌شمارید؟

باب 🪰 در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۱ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:


درود و سپاسِ دوباره از مهر و حوصلهٔ شما 🌿

برای بنده واقعاً مایهٔ خوشحالی‌ست اگر در حدّ توان، در بازنگریِ شرح‌ها کنار شما باشم.

برای این‌که کارها را برای خودم منظم‌تر ببینم، یک گوگل‌شیت ساده درست کرده‌ام:
[لینک به گوگل شیت]

هر وقت احساس کردید من یا هوش‌مصنوعی‌ای که برای این کار آموزش داده‌ام می‌توانیم کمکی بکنیم، اگر فراغتی بود همان‌جا یادداشت بفرمایید؛ اگر هم کار با شیت راحت نبود، همین‌جا در گنجور بنویسید و من خودم به لیست منتقل می‌کنم.

باز هم سپاس از وقتی که برای حافظ و دوست‌دارانش می‌گذارید 🌱

من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم

نیما در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۲۱ دربارهٔ فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۲۱:

موهای یار شبیه حرف "ل" و حرف "م" هست. شما حرف لام و میم رو شبیه موهای یه نفر در نظر بگیرید، حرف "ل" پایین موها تاب خورده و حرف "م" موها صاف هست و بالای سر جمع شده.

چو بسم‌الله... یعنی سراسر خوبی و رحمت و برکته. دو هفتاد و دو ملت هم درباره حدیث معروف پیامبر درباره فرقه‌های دینی هست. در مصرع آخر فایز میگه از دوری یار قدش مثه حرف "ج" خم شده همونطور که حرف "ج" خمیده هست و صاف نیست.

نیما در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۱۲ دربارهٔ فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۱۶:

خیالت آورد بــر من شــبیـخون

مرا بر خوان احسانت شـبی خون

شبیخون زد به فایــــز لشـکرِ غم

شبی آب آید از چشمم، شبی خون

######

کنم مدحِ خمِ ابروت یا روت؟

نهم نامِ لبت یاقوت، یا قوت؟

یقینم هست فایز زنده گردد

رسد بر تخته تابوت، تا بوت

بهرام خاراباف در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

ای ساربان با قافله مگذر مرو زین مرحله

 

اشتر بخوابان هین هله نه از بهر من بهر خدا

 

نی نی برو مجنون برو خوش در میان خون برو

 

از چون مگو بی‌چون برو زیرا که جان را نیست جا

 

دربیت(ای ساربان..) می گویدجان سرگردانت درگردش آسیاست .ازاین مرحله ببرون مرو

دربیت(نی نی..)می گویدفوری ازاین مرحله بیرون برو وازچندوچون هم نپرس

بهرام خاراباف در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

جان من و جانان من کفر من و ایمان من

سلطان سلطانان من چیزی بده درویش را

ای تن پرست بوالحزن در تن مپیچ و جان مکن

منگر به تن بنگر به من چیزی بده درویش را

 

#مولوی

به نظرم مخاطب دربیت(ای تن پرست بوالحزن)نمی تواند(سلطان سلطانان من) باشد

مهدی رایگان در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۲۶ در پاسخ به شهاب الدین صدر دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰ - نسب‌نامهٔ بهار:

اصالت پدری شاعر به کاشان برمیگردد

علی احمدی در ‫۲ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳:

مطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقشِ هر نغمه که زد راه به جایی دارد

عشق خود مطربی است که ساز و نوایی عجیب دارد و با هر نغمه ای که می سازد نقشی ایجاد می کند و راه می نمایاند.در مرام حافظ می و مطرب هر  دو برای رسیدن به مستی و درک حضور معشوق به عاشق کمک می کنند و راه را نشانش می دهند.با هر نوای مطرب عاشق معشوق را یاد می کند و با او سخن می گوید.

عالَم از نالهٔ عُشّاق مبادا خالی

که خوش‌آهنگ و فرح‌بخش هوایی دارد

کاش دنیا از ناله های عاشقان خالی نباشد چراکه هم آهنگی خوش و هم  حال و هوای شادی آوری دارد.این شادی ، خوشحالی ناشی از درک تازه از جلوه های معشوق است و با ذوق زدگی متفاوت است.

پیر دُردی‌کَش ما گرچه ندارد زر و زور

خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد

ما پیر و مرادی داریم که مال و مقام ندارد و دُرد ( ته باده ) می نوشد اما حضور خدایی را درک کرده که عطا می کند و عیب ها را نمی بیند .

حافظ برخلاف عابدان و زاهدان تمایل به خدایی دارد که او را درک کند ، با او سخن بگوید و او نیز با عاشقان سخن بگوید.از نظر او مطرب عشق کلام خداست . حافظ می انگارد عابدان زمان فرقی با پیروان سامری گوساله پرست ندارند چون حضورخداوند را درک نمی کنند

محترم دار دلم کاین مگسِ قندپَرست

تا هواخواهِ تو شد فَرِّ هُمایی دارد

در اینجا رو به خدایی می کند که حضورش را درک می کند و از او می خواهد دلش را که به خاطر هواخواهی از او ، از یک مگس قند پرست تبدیل به هما که پرنده باشکوهی است شده محترم بدارد .می خواهم بدانم چطور احترام دلم را حفظ می کنی.

از عدالت نَبُوَد دور گَرَش پُرسد حال

پادشاهی که به همسایه گدایی دارد

به او می گوید اگر پادشاهی که در همسایگی اش گدایی خانه دارد حال آن گدا را بپرسد کاملا عدالت را رعایت کرده .یعنی اینکه تو حالم را گاهی بپرسی هم از عدالت است .می خواهم بدانم چطور حالم را می پرسی.

 

اشکِ خونین بنمودم به طبیبان گفتند

دردِ عشق است و جگرسوز دوایی دارد

اشک خونین را به پزشکان نشان دادم گفتند درد عاشقی است و درمانش بسیار جگر سوز است . می خواهم بدانم دوای تو چگونه است.

ستم از غمزه میاموز که در مذهبِ عشق

هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد

از غمزه عاشق کش که ستم می کند چیزی نیاموز چرا که در مذهب عشق فرقی نمی کند عاشق باشی یا معشوق هر کاری جوابی دارد . حافظ هر چه می خواهد به خدایش می گوید . او خداوند را ستمگر نمی داند ولی می خواهد علت غمزه های معشوق را بداند .می خواهم ببینم بدون غمزه با من چه می کنی .

نغز گفت آن بتِ ترسابچهٔ باده‌پرست

شادیِ رویِ کسی خور که صفایی دارد

آن کودک مسیحی زاده باده نوش میخانه چه کلام خوشی گفت که باده را برای شادی کسی بنوش که دلی پاک و باصفا دارد.من که سعی کرده ام دلی باصفا داشته باشم می خواهم بدانم آیا تو باده ات را برای شادی دل من می خوری؟

خسروا حافظ درگاه‌نشین فاتحه خواند

وز زبان تو تمنای دعایی دارد

ای فرمانروای عالم این حافظی که بر این درگاه نشسته سوره فاتحه ای خواند ولی دلش می خواهد از زبان تو دعایی در حق خود بشنود.

حافظ از مطرب حقیقی عشق می خواهد دعایی بکند.

دکتر حافظ رهنورد در ‫۲ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸:

خواجه حافظ عزیز غیر از این‌که شاعر و غزلسرای بزرگ ایران زمین بوده‌اند و هستند، موسیقی‌دان و خواننده هم بوده‌اند.

در بیت پایانی کلمه‌ی مقام دو معنی دارد؛ نخست معنای جایگاه را می‌دهد و در معنای دوم به الحان مُدال موسیقی که مقام نام دارد، اشاره می‌کند. 

یکی از ابیاتی که حافظ.پژوهان دلیلی برای اثبات هنر خوانندگی خواجه می‌دانند، همین بیت است.

Jalaladdin Farsi در ‫۲ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:

تر می‌گردان به خون دیده هر روز هزار منزل از ما

Nau)تر می‌گردان به خون دیدهpause_circle_filledlock

 

هر روز هزار منزل از ما

۱
۳
۴
۵
۶
۷
۵۶۴۵