گنجور

حاشیه‌ها

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۱۰ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷:

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷                        

گر نه چشمانِ تو ، در قصدِ گرفتاران اند،
ز چه هر گوشه از او ، صف زده ، خونخواران اند

مکُن ای باد ، پریشان ، سرِ زلف اش زنهار،
که به هر حلقه از اندام ، گرفتاران اند

تو ز مِی ، مستِ شکَر خواب ، چه دانی که به شهر،
هر شب ، از نیشِ سرِ زلفِ تو ، بیداران اند

با حذر باش ، که آن نافهء مُشکین ، ز صبا،
نشود باز ، که در شهر ، دغلکاران اند

شیخ گو ، نخوتِ بیهوده ، به رندان مفروش،
غالب آن است ، که وارسته! ، گنهکاران اند

صوفیان را  شود ار منعکس ، این دلقِ ریا،
همه دانند ، که این قُوم ، چه سگساران اند

به ادب ، پای به میخانه نِه ، ای سالکِ راه،
که به هر پایِ خُمِ میکده ، هشیاران اند

"نیّر"  ، این خرقۀ پشمینه ،  برانداز ز دوش‌،
رهروانِ حرَمِ عشق ، سبکباران اند

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۱۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶
              
اگر ز زلفِ تواَم  ، حلقه‌ای به گوش رسد
ز حلقِ من ، به سپهرِ نُهُم ، خروش رسد

ز فرطِ شادیِ وصلَش ، به قطع ، جان بدهم
اگر ز وصلِ تو اَم ، مژده‌ای به گوش رسد

در آن زمان،  همه خونِ دلم ، به جوش آید
که تو ز پس نگری ، زلفِ تو به دوش رسد

ز زلفِ تو ، به دلم ، چون هزار تاب رسید
کنون چو بحر ، دلم را ، هزار جوش رسد

نشسته‌ام به خموشی ، رسیده جان بر لب
که یک شرابم ، از آن لعلِ سبزپوش رسد

چو هست لعلِ لبَت را ، هزار تُنگِ شکَر
نیفتدَت ، که نصیبی ، بدین خموش رسد

اگر ز لعلِ تو اَم ، یک شکَر نصیب افتد
فرید ،  مست ، به محشر ، شکَر فروش رسد

عرفان آزادی در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۵ دربارهٔ نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲:

چه شعر زیبا و بامفهومی !

برگ بی برگی در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۳ در پاسخ به باب 🪰 دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:

با سپاس از شما، پرسش های دقیقی هستند و چنان‌که اشاره فرمودید پیش از وقتِ صلح، جنگ است و جنگ آن هنگامی آغاز می شود که عاشق قصدِ فراتر رفتن از مرتبه ی خیال یعنی وصالِ دایم را دارد و چون میسر نمی شود تهدید به بستنِ راهِ نظر بر خیالِ معشوق می کند، پس معشوق که شب رو است مقداری از داراییِ غنیمتیِ زلف یا حضورِ سالک را با عیّآری از او می رباید تا بار دیگر به جهنمِ ذهن برود، که اگر سالک منظورِ معشوق از این عیّآری را دریابد و سرِ زلف را بعنوانِ راهنمای خود برای رسیدن به رخسار در دست گیرد و از کثرت به مجموع و وحدت برسد آنگاه وقتِ صلح یا تسلیمِ و قناعتِ عاشق به خیال یا آنچه مصلحت است فرا می رسد. وقت از اصطلاحاتِ صوفیه است و برداشتِ بنده‌ی بی بضاعت این است که وقت همان آخر زمان یا قیامتِ فردیِ سالک است که او بشرطِ رازداری و افشا نکردنش به غیر، قائم به ذاتِ خود می شود،‌ یعنی عبور از خیال که همان یکی شدن با معشوق یا نوشِ لعل و لذتِ شُربِ مُدام در لامکانِ خرابات است.

لامکانی که در او نورِ خداست    ماضی و مستقبل و حال از کجاست؟

ماضی و مستقبلش نسبت به توست 

هردو یک چیزند، پنداری که دو ست

ضمناََ دلایلِ بسیاری برای ممنوعیتِ بیانِ کار و مراتبِ عاشقی به غیر وجود دارد که حافظ در ده ها بیت و غزل بر آن تأکید کرده است.

 

 

رضا از کرمان در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۰ در پاسخ به سپهر دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل سی و ششم - فرمود از دعوی این کنیزک که کردند:

درود 

درست متوجه مطلب نشدید مولانا داره از زبان دیگران نقل قول میکنه 

 

شاد باشید 

علی میراحمدی در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:

«مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن

که در شریعتِ ما غیر از این گناهی نیست»

شاید عده ای تصور کنند که منظور حافظ اینست که  هر گناهی میخواهی مرتکب شو  و فقط مردم آزاری نکن؛ که این برداشتی ناصحیح  و بسیار اشتباه  ازین بیت است.
وقتی میگوییم که شما اگر میخواهید حافظ بدانید و بشناسید باید حداقل درک و پشتوانه ای از قرآن و دین و معنویت داشته باشید بخاطر وجود چنین ابیاتی است.
طبق آیات قرآن، انسان وقتی گناهی را مرتکب می‌شود ابتدا به خود ظلم کرده و خود را آزار داده است.
پس بر مبنای قرآن هر گناهی آزار است .
وقتی حافظ میگوید مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن یعنی :سعی کن که گناهی مرتکب نشوی و در درجه اول خود را آزار ندهی و به خود ظلم نکنی و سپس به دیگران.
«که در شریعت ما غیر ازین گناهی نیست»
در شریعت ما هر گناهی آزار است و هر آزاری گناه.

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰:

«نُزل» در بیت شمارۀ 1 به معنی «پیشکش» است. چنین معنایی در هیچیک از فرهنگ‌ها و واژه‌نامه‌ها ثبت نشده است.

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۸ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰:

«نُزل» در بیت شمارۀ 4 به معنی «پیشکش» است. چنین معنایی در هیچیک از فرهنگ‌ها و واژه‌نامه‌ها ثبت نشده است.

محمود ببگی در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۵ در پاسخ به الهه دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:

در این آیه، چند سؤال مطرح است:
سؤال: قرآن در یکجا همه ی آیات خود را محکم دانسته و فرموده: «کتاب اُحکمت آیاته» و در ج[3]ای دیگر همه را متشابه دانسته و فرموده: «کتاباً متشابهاً»[4] ولی در این آیه بعضی را محکم وبعضی را متشابه معرّفی نموده است، مسأله چیست؟
پاسخ: آنجا که فرمود: تمام آیاتِ قرآن محکم است، یعنی سخن سست و بی اساس در هیچ آیه ای نیست و آنجا که فرمود: همه ی آیات متشابه هستند، یعنی سیستم و آهنگ آیات قرآن، هماهنگ، یکنواخت و شبیه بهم است.
اما با این حال، از نظر فهم مردم همه ی آیات یکسان نیستند، بعضی صریح و روشن و همه کس فهم، ولی بعضی دارای معانی بلند وپیچیده اند که همین امر موجب شبهه و اشتباه آنان می گردد.
سؤال: چرا در قرآن آیات متشابه به کار رفته است؟
پاسخ: اوّلاً: وجود آیات متشابه زمینه ی فکر و تدّبر در آیات است.
ثانیاً: موجب رجوع مردم به رهبران آسمانی می شود. آری، اگر همه ی درس آسان باشد، شاگرد احساس نیاز به استاد نمی کند.
ثالثاً: متشابهات وسیله آزمایش مردم است. گروهی کژاندیش، از لابلای آنها به سراغ اهداف شوم خود می روند و گروهی اندیشمند، به فرموده امام رضاعلیه السلام با مراجعه به محکمات، معنای صحیح آیات را کشف می نمایند.[5]
سؤال: نمونه آیات متشابه کدام است؟
پاسخ: در قرآن می خوانیم: «الی ربّها ناظرة»[6] در قیامت، چشم ها به پروردگارشان می نگرند. چون عقل سلیم، جسم بودن را برای خداوند محال می داند و در آیات دیگر قرآن نیز می خوانیم: «لاتدرکه الابصار»[7] چشمها او را درک نمی کنند، لذا می فهمیم که مراد از نگاه به پروردگار، نگاه به لطف و پاداش او در قیامت است.
همچنین مراد از «دست خدا» در آیه ی «یداللّه فوق ایدیهم» قدرت اوست، چنانکه در فارسی نیز می گوییم: فلانی در فلان شهر یا اداره دست دارد، یعنی قدرت دارد. وگرنه خداوند که جسم نیست تا دست و پا داشته باشد. قرآن نیز می فرماید: «لیس کمثله شی ء»[8] او همانندی ندارد.
این گونه آیات، سبب انحراف ساده اندیشانی شده که به آیات دیگر توجّه ندارند و از مفسّران واقعی یعنی اهل بیت پیامبرعلیهم السلام جدا افتاده اند و شاید به جهت همین خطرات باشد که قرآن، خود به ما سفارش نموده است هنگام قرائت قرآن از شرّ شیطان به خداوند پناه ببرید. «فاذا قرأت القرآن فاستعذ باللّه من الشیطان الرجیم»[9]

حالا در ایه
(وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ » یعنی : وقتی به فرشتگان دستور دادیم تا برای آدم سجده کنند همه به سجده افتادند مگر ابلیس)
که  جزءمتشابهات قران است  ماباید با توجه به محکمات قران جواب شبهات خودمان رو پیداکنید  به عنوان مثال: فکر کنید  جمعی از افسران درمیدان صبحگاه  در حضور رهبر  ایستاده اند فرمانده میدان وقتی فرمان احترام به پرچم رو میدهد  می‌گوید افسران آماده احترام شوید همه آماده می‌شود حالا ممکن است افرادی غیر افسر هم در میدان باشد ولی چون
۹۹.۹۹ درصد افراد میدان افسر هستند فرمانده میدان  فقط جمله افسران به پرچم(یعنی به پرچم احترام بگزارید)رو بیان می‌کند حال به نظر شما آیا چون گفته فسران به پرچم .این درسته که اون  ۱ درصد غیر افسر را  صرف اینکه در جمع افسران بوده اند افسر تلقی کنیم . صد درصد خیر . نتیجه: چون در محضر خداوند  هزاران هزار فرشته والبته  ابلیس  هم  بین ایستاده  بودند  چون ۹۹.۹۹ جمع  فرشته اند  خداوند  دستورش را با جمله  ای ملائکه سجده کنید  بیان می‌دارد  که  چیز طبیعی است.  و این به معنای فرشته بودن ابلیس نیست. درسته دستور خطاب به فرشتگان بود ولی  چون ابلیس  در میان جمع بود باید سجده می‌کرد چون دستور برای کل جمع بود.

و برای اثبات جن بودن ابلیس و فرشته نبودنش باید بجای متشابهات قرآن  به آیه زیر اشاره کرد که از محکمات قرآنه و ابلیس را از جنیان می‌داند

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاء مِن دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلاً 

و(یاد کن) هنگامی که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید. پس همه به جز ابلیس سجده کردند! او از جنّ بود و از فرمان پروردگارش سر بر تافت. آیا (با این حال) او و نسل او را به جای من سرپرستان خود می گیرید؟ در حالی که آنان برای شما دشمنند! ستمگران بد چیزی را به جای خدا برگزیدند

محمود ببگی در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۰ در پاسخ به پدرام دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:

 

سؤال: قرآن در یکجا همه ی آیات خود را محکم دانسته و فرموده: «کتاب اُحکمت آیاته» و در ج[3]ای دیگر همه را متشابه دانسته و فرموده: «کتاباً متشابهاً»[4] ولی در این آیه بعضی را محکم وبعضی را متشابه معرّفی نموده است، مسأله چیست؟
پاسخ: آنجا که فرمود: تمام آیاتِ قرآن محکم است، یعنی سخن سست و بی اساس در هیچ آیه ای نیست و آنجا که فرمود: همه ی آیات متشابه هستند، یعنی سیستم و آهنگ آیات قرآن، هماهنگ، یکنواخت و شبیه بهم است.
اما با این حال، از نظر فهم مردم همه ی آیات یکسان نیستند، بعضی صریح و روشن و همه کس فهم، ولی بعضی دارای معانی بلند وپیچیده اند که همین امر موجب شبهه و اشتباه آنان می گردد.
<

سؤال: چرا در قرآن آیات متشابه به کار رفته است؟
پاسخ: اوّلاً: وجود آیات متشابه زمینه ی فکر و تدّبر در آیات است.
ثانیاً: موجب رجوع مردم به رهبران آسمانی می شود. آری، اگر همه ی درس آسان باشد، شاگرد احساس نیاز به استاد نمی کند.
ثالثاً: متشابهات وسیله آزمایش مردم است. گروهی کژاندیش، از لابلای آنها به سراغ اهداف شوم خود می روند و گروهی اندیشمند، به فرموده امام رضاعلیه السلام با مراجعه به محکمات، معنای صحیح آیات را کشف می نمایند.[5]
سؤال: نمونه آیات متشابه کدام است؟
پاسخ: در قرآن می خوانیم: «الی ربّها ناظرة»[6] در قیامت، چشم ها به پروردگارشان می نگرند. چون عقل سلیم، جسم بودن را برای خداوند محال می داند و در آیات دیگر قرآن نیز می خوانیم: «لاتدرکه الابصار»[7] چشمها او را درک نمی کنند، لذا می فهمیم که مراد از نگاه به پروردگار، نگاه به لطف و پاداش او در قیامت است.
همچنین مراد از «دست خدا» در آیه ی «یداللّه فوق ایدیهم» قدرت اوست، چنانکه در فارسی نیز می گوییم: فلانی در فلان شهر یا اداره دست دارد، یعنی قدرت دارد. وگرنه خداوند که جسم نیست تا دست و پا داشته باشد. قرآن نیز می فرماید: «لیس کمثله شی ء»[8] او همانندی ندارد.
این گونه آیات، سبب انحراف ساده اندیشانی شده که به آیات دیگر توجّه ندارند و از مفسّران واقعی یعنی اهل بیت پیامبرعلیهم السلام جدا افتاده اند و شاید به جهت همین خطرات باشد که قرآن، خود به ما سفارش نموده است هنگام قرائت قرآن از شرّ شیطان به خداوند پناه ببرید. «فاذا قرأت القرآن فاستعذ باللّه من الشیطان الرجیم»[9]

حالا در ایه
(وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ » یعنی : وقتی به فرشتگان دستور دادیم تا برای آدم سجده کنند همه به سجده افتادند مگر ابلیس)
که  جزءمتشابهات قران است  ماباید با توجه به محکمات قران جواب شبهات خودمان رو پیداکنید  به عنوان مثال: فکر کنید  جمعی از افسران درمیدان صبحگاه  در حضور رهبر  ایستاده اند فرمانده میدان وقتی فرمان احترام به پرچم رو میدهد  می‌گوید افسران آماده احترام شوید همه آماده می‌شود حالا ممکن است افرادی غیر افسر هم در میدان باشد ولی چون
۹۹.۹۹ درصد افراد میدان افسر هستند فرمانده میدان  فقط جمله افسران به پرچم(یعنی به پرچم احترام بگزارید)رو بیان می‌کند حال به نظر شما آیا چون گفته فسران به پرچم .این درسته که اون  ۱ درصد غیر افسر را  صرف اینکه در جمع افسران بوده اند افسر تلقی کنیم . صد درصد خیر . نتیجه: چون در محضر خداوند  هزاران هزار فرشته والبته  ابلیس  هم  بین ایستاده  بودند  چون ۹۹.۹۹ جمع  فرشته اند  خداوند  دستورش را با جمله  ای ملائکه سجده کنید  بیان می‌دارد  که  چیز طبیعی است.  و این به معنای فرشته بودن ابلیس نیست. درسته دستور خطاب به فرشتگان بود ولی  چون ابلیس  در میان جمع بود باید سجده می‌کرد چون دستور برای کل جمع بود.

و برای اثبات جن بودن ابلیس و فرشته نبودنش باید بجای متشابهات قرآن  به آیه زیر اشاره کرد که از محکمات قرآنه و ابلیس را از جنیان می‌داند  ضمنن خداوند می‌فرماید (کان من الجن  یعنی از جنیان بود )نه اینکه چون نافرمانی کرد از جنیان شد. 

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاء مِن دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلاً 

و(یاد کن) هنگامی که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید. پس همه به جز ابلیس سجده کردند! او از جنّ بود و از فرمان پروردگارش سر بر تافت. آیا (با این حال) او و نسل او را به جای من سرپرستان خود می گیرید؟ در حالی که آنان برای شما دشمنند! ستمگران بد چیزی را به جای خدا برگزیدند

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۱۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵
                 
دل برایِ تو ، ز جان برخیزد
جان به عشقَت ، ز جهان برخیزد

در دلِ هر که نشینی ، نفَسی
ز غمَت ، جان ز میان برخیزد

مردِ دردِ تو ، درین رَه ، آن است
کز سرِ سود و زیان برخیزد

گر نقاب از رخِ خود باز کنی
ناله ، از کُون و مکان برخیزد

جان ، ز دل نوحه‌کنان بنشیند
دل ، ز جان نعره‌زنان برخیزد

ساقیا ، بادهٔ اندوه بیار
تا ز عشّاق ، فغان برخیزد

کین تنِ خستهٔ من ، از مِیِ عشق
نه چنان خفت ، کزان برخیزد

دلِ عطّار ، ز شوقِ تو ، چنانست 
که زمان تا به زمان برخیزد

جهن یزداد در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۲ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۶۵:

یک تن از آیندگان نگرفت جای رفتگان

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۵ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲:

مصرع دوم بیت شماره 2، به شکل «بَزم صبوحی بساز نَقل دگرگون بیار» درست است (به جای «بَزم صبوحی بساز نُزل دگرگون بیار»).

1-در نسخه عبدالرسولی نیز «نَقل» به جای «نُزل» ثبت شده است.

2-در چهار نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 64528، 61914، 91038 و شماره دفتر 11948 نیز «نقل» ثبت شده است (در زیرنویس صفحه 619 نسخه سجادی، به وجود آن در دو نسخه اشاره شده).

3-نکته بسیار ظریف اینجاست که در بیت یاد شده، واژه‌های «دَست»، «نَقش»، «بَزم» و «نَقل» وزن یکسانی دارند. بنابرین، وجود «نُزل» این هم‌آوایی را به هم می‌زند.

 

*از دستکاری اسناد هویت ملی–به بهانه انجام کار تازه–بپرهیزیم.

Hormoz در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۳۲ در پاسخ به alireza دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۳:

در کارنامه اردشیر بابکان بخش پنجم آمده است که اردشیر به جنگ کردان شاه (کورتانشا) که شاه کوردها و مادها بود رفت و این بیت هم به عنوان مقایسه در کتاب محمد جواد مشکور آمده است. در توضیحات و لغت نامه‌ی پیوست شده به این کتاب هم از کشور ماد یا مای و کردان‌شاه صحبت به میان آمده است. خواهشاً از انکار هویتی دست بردارید. کلمه‌ی کورد قدمتش بسیار بیشتر از فارسی است مه بخواهید با زبان مدرنی مثل فارسی کلمه‌ای چنین کهن را ترجمه کنید. 

شبگرد در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۴۱ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵:

آستین کسی را گرفتن کنایه است از مایه‌ی ضرر و زیانِ کسی شدن.

 

به تیغ هندی گو: دستِ من جدا بکنند

اگر بگیرم روزی من آستینِ تو را

 

اگر یکروز آستین تو را گرفتم و مایه‌ی زیان و رنجش تو شدم، به تیغِ هندی بسپار تا دستم ببرّد.

علی میراحمدی در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۳۷ در پاسخ به فرهاد فراهانی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

فردوسی مسلمانِ شیعه بوده است و آن چند بیتی هم که در مدح خلفای دیگر در شاهنامه می‌بینید الحاقی است و از سوی دیگران افزوده شده است.

هیچ شیعه ای ابوبکر و عمر و عثمان را مدح نمیکند؛فردوسی که جای خود را دارد.

فردوسی مثل بسیاری از مدعیان ملی گرا ،دین را فدای ملیت و ناسیونالیسم افراطی نمیکند و شناخت دقیق و درستی هم از دین و هم از ملیت و هم از اسطوره دارد.

صورت صحیح ابیات چنین است :

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی

خداوند امر و خداوند نهی

که من شعر علمم علی ام در است

درست این سخن قول پیغمبر است

آن چهار بیت سست میان این دو بیت از فردوسی نیست.

علی احمدی در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸:

 

خسروا گویِ فلک در خَمِ چوگان تو باد

ساحتِ کون و مکان عرصهٔ میدانِ تو باد

پادشاها همه فلک مثل گوی در اختیار چوگان تو باشد و همه عرضه کائنات میدان عملکرد تو باشد 

مثل برخی از غزلها که حضرت حافظ از یک دلبر قدرتمند سخن می گوید در اینجا نیز صحبت از کسی است که از نظر حافظ می تواند در راه عاشقی توانمند عمل کند .در ابیات زیر هم چنین اشاره هایی وجود دارد و این عجیب نیست مثلا 

شهسوارِ من که مه آیینه دارِ روی اوست

تاجِ خورشیدِ بلندش خاکِ نعلِ مَرکَب است

اندر آن ساعت که بر پشتِ صبا بندند زین

با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است

‐------------

گرچه شیرین‌‌دَهَنان پادشهان‌اند ولی

او سلیمانِ زمان است که خاتَم با اوست

روی خوب است و کمالِ هنر و دامن پاک

لاجَرَم، هِمَّتِ پاکانِ دو عالَم با اوست

-----------

غلامِ نرگسِ جَمّاشِ آن سَهی سَروم

که از شرابِ غرورش به کس نگاهی نیست

عِنان کشیده رو ای پادشاهِ کشورِ حُسن

که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست

 ----------‐و مثالهای دیگری از این دست...

زلفِ خاتونِ ظفر شیفتهٔ پرچم توست

دیدهٔ فتحِ ابد عاشقِ جولانِ تو باد

پیروزی  چون بانویی است که شیفته پرچم توست و پیروزی ابدی مانند چشمی است که مشتاق جولان پیروزمندانه توست.

 

ای که انشاءِ عطارد صفتِ شوکتِ توست

عقل کل چاکرِ طُغراکشِ دیوانِ تو باد

تو کسی هستی که عطارد که نماد کاتبان فلک است در نوشتن عظمت تو را توصیف می کند و عقل کل که همه عقل و درایت است در خدمت امضاگری تشکیلات توست.

 

  

طِیرهٔ جلوهٔ طوبی قدِ چون سروِ تو شد

غیرتِ خُلدِ بَرین ساحتِ بُستانِ تو باد

درخت جاودان و بهشتی طوبی از قد چون سرو تو که مظهر آزادی و اختیار است خجالت زده شد و عرضه بوستان تو حسادت بهشت را سبب شد .

 

نه به تنها حَیَوانات و نَباتات و جَماد

هر چه در عالمِ امر است به فرمانِ تو باد

نه تنها حیوانات و گیاهان و اشیاء بلکه هر چه در دنیاست به فرمان تو باشد.

چرا حافظ می خواهد همه چیز به فرمان دلبر قدرتمند باشد .چون آن دلبر قدرتمند فعلا چنین توانی ندارد پس قادر مطلق نیست .از طرفی خواسته مبالغه کند .

این قدرت را برای این طلب می کند که چنین دلبران منجی راه عاشقی هستند و سبب گسترش فرهنگ عشق ورزی می شوند چه در زمان حافظ و چه در آینده.

شبگرد در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۰ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳:

کسی که دام کند نام نیک از پیِ نان

یقین بدان تو که دام است نانْش مر جان را

 

کسی که برای رسیدن به سود و نوایی، تظاهر به نیکنامی کند، سرانجام در راه دستیابی به همان سود و نوا، به تباهی کشیده شده و جان از کف می‌دهد.

علی احمدی در ‫۳ روز قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:

جز آستان تو ام در جهان پناهی نیست      سر مرا به جز این در حواله گاهی نیست

در جهان به جز بارگاه تو پناهی ندارم و به جز درگاه آستان تو سرم را جایی برای حواله دادن نیست یعنی به جز درگاه تو جایی نیست که سرم را با آرامش بر آن درگاه بگذارم.چرا حافظ به پناهگاه نیاز دارد؟

عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم    که تیغ ما به جز از ناله ای و آهی نیست

وقتی دشمن به قصد مبارزه با من شمشیر می کشد سپرم را می اندازم چون شمشیری به جز آه و ناله به درگاه معشوق ندارم .مرا توان مبارزه رو در رو نیست و مغلوب خواهم شد.حافظ از این نمی ترسد بلکه از این نگران است که تسلیم گروه دشمنان شود و از راه عاشقی دست بردارد.

چرا زکوی خرابات روی برتابم    کز این به ام به جهان هیچ رسم و راهی نیست

چرا باید از کوی خرابات که عشق را در آنجا فهمیده ام روی گردان شوم . بهتر از این راه و روش در جهان برایم وجود ندارد.

زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر    بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست

حتی اگر زمانه خرمن عمر من را آتش بزند به او بگویید بسوزاند که اثرش بر من مثل برگ کاه است یعنی بی اثر است.

غلام نرگس جمّاش آن سهی سروم    که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست

من بنده چشمان فریبنده آن بلند بالا هستم که نگاهش شایسته غرور است و به راحتی به کسی نگاه نمی کند .در اینجا مثل بسیاری از غزل ها از منجیان راه عاشقی صحبت می کند که حافظ و مراقب عاشقان هستند.حافظ دومین برگ برنده اش را رو می کند .می گوید پناهگاه اصلی من عاشق، معشوق است وحامی من در این راه منجی راه عاشقی . پس من بدون شمشیر و سپر مبارزه می کنم و در راه عاشقی استوار می مانم.  

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن       که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست

به دوست و دشمن می گوید در پی آزار من نباشید و غیر از این هر کاری خواستید بکنید چون در آیین ما غیر از این گناهی وجود ندارد . وقتی از شریعت ما صحبت می کند دو مفهوم را می رساند .اول اینکه در آیین حافظ چنین رویه ای وجود دارد . دوم اینکه در همین شریعتی که شما دشمنان از آن دم می زنید هم این رویه وجود دارد . یعنی یک نگاه اصلاحگرانه نسبت به ادیان هم دارد . یعنی اگر بر اساس آیین خودتان هم بخواهید رفتار کنید نباید کسی را آزار دهید.اتفاقا با توجه به ابیات بالا معنای دوم بهتر به نظر می رسد چون دشمن حافظ که در قید آیین حافظ نیست .

عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن    که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست

رو به منجی اش می کند و می گوید تو که سوار مرکب در راه عاشقی به پیش می روی کمی آهسته تر حرکت کن چرا که بر سر هر راهی که از کنارش رد می شوی عده ای عاشق هستند که بر آنها ستم شده و آزار دیده اند و قصد دادخواهی دارند تا تو دادشان را بستانی.

چنین که از همه سو دام راه می بینم     به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست

وقتی از همه سو برایم دام گذاشته اند تا مرا به آیین خودشان بازگردانند فقط باید در پناه حمایت زلف معشوق ( صراط مستقیم عاشقی ) بمانم .این بیت دلیل دیگریست بر اینکه دشمنان حافظ قصد آن داشتند که حافظ را به گروه خویش ملحق کنند و این نشانه نفوذ وی در مردم و شاه در آن زمان است.

خزینه دل حافظ به زلف و خال مده     که کارهای چنین حدّ هر سیاهی نیست

رو به معشوق می گوید گنجینه دل حافظ را به زلف و خال خودت نده چون کارهر سیاهی مثل خال و زلف سیاه  نیست که آن را محفوظ نگه دارند .گنجینه دل حافظ آموخته ها و تجربه های او در راه عاشقی هستند . حافظ اینجا نگران خودش نیست چون در پناه زلف یار است اما برای تجربیاتش که باید به نسل های بعد برسد نگران است و به معشوق می گوید این گنجینه را محفوظ نگه دار تا آیندگان هم بهره ای ببرند چون تو مدعی هستی قرآن را محافظت می کنی گنجینه من نیز کمتر از قرآن نیست.

۱
۳
۴
۵
۶
۷
۵۶۲۴