گنجور

حاشیه‌ها

سید مصطفی سامع در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۰۱ دربارهٔ صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در مدح قمر بنی‌هاشم حضرت عباس(ع):

تیر تیز

شنو سازم  بیان از کربلا و حزن سوزانش

عجب جان سوز می باشد غم سلطان خوبانش

به روز پر ز سوز گرم عاشورا به دشت طف

شدند آل رسول الله شهید راه یزدانش

چه گویم از ستم های عدو بر عترت اطهر؟

روا هرگز نمی دارم چنین ظلمی ز دونانش

 

ببستند آب را بر روی یارانِ شه مظلوم

نوای العطش پیدا ز اطفال و صغیرانش

 

نه شرمی از خدا کردند نِی از احمد حیا کردند 

بسی جور و جفا کردند بر آل پاک عطشانش

 

علی اکبر که بودی خلق و خویش چون نبی الله

تنش را اِرباً اِرباٰ کرده دشمن های نادانش

 

به تیرِ تیزِ سه شعبه درید حلق علی اصغر 

به آغوش پدر جان داد جانش را به یزدانش

 

دو دست از جسم پاک آن شهنشاه وفا عباس

بریدند و زدند تیری عدو بر چشم مستانش

 

تن بی سر، سر بی تن به روی خاک افتاده 

همه اصحاب ثارالله شدند قربان جانانش 

 

به خنجر حنجر مولا حسین را از قفا ببرید 

بود لعن خدا بر شمر و ابن سعد و یارانش

 

زدند آتش عدو بر خیمه گاه شاه بی لشکر 

سپاه بد سیر غارت نمودند مال و سامانش

 

سواران تاختند بر جسم سبط احمد مکی 

چه گویم از تن صد چاک و نعش خون افشانش

 

پر از خار مغیلان بود دشت کربلا ای وای 

دلا هر دم بسوز از حزن و فریاد یتیمانش

 

امان از رنج وغمهای فراوانِ دل زینب 

امان از شام عاشور و شب شام غریبانش

 

چهل منزل به منزل بود سر ها بر فراز نی 

سر هفتادو دو تن همچو خورشیدِ درخشانش

 

تنور خولی ملعون منور شد ز راس شاه

فدای راس مولا و تلاوتهای قرآنش 

 

 بسی رنج و تعب دیدند اسیران از ستمکاران 

 زدند با کعب نی یارب گهی با چوب خزرانش

 

گروهی خارجی گفتند و خندیدند بر آنان

بریختند خاک و خاکستر فراز فرق شاهانش

 

سه ساله دختر مولا رقیه از غم بابا 

تنش شد خاک در آنجا به شهر شام ویرانش 

 

 ز شرح ماجرا سامع بیا یکدم سکوتی کن

که عرش و فرش محزونند از حزنِ فراوانش

 

روز عاشورا ۱۴۰۴-۰۴ـ۱۵

سید مصطفی سامع 

رئوف رهنمون در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۱۰ دربارهٔ جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۳:

در مصرع دوم بیت پنجاه و یکم کلمه‌ی "است" افتادە است:

سِوی الله و الله زور است و باطل....

احمد عنصری در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۹ در پاسخ به یکی (ودیگر هیچ) دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰:

سلام 

مصرع دوم از بیت اول بین خرقه جایی گرو باده ، و ، دفتر جایی

اگر با این خوانش باشد معنی علی الظاهر شعر اینطور می شود:

خرقه جایی در گرو باده قرار دادم

و فتر را هم در جایی دیگر در رهن و گرو باده گذاشتم

پایدار باشید

افسانه چراغی در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۵:

چو از قومی، یکی بی‌دانشی کرد،

نه کِه را منزلت مانَد نه مِه را

چقدر درست و زیبا! با اشتباه یک تن، ممکن است همه بدنام شوند و زمان بسیاری می‌برد تا درستیِ دیگران ثابت شود و بی‌اعتمادی از بین برود. 

خشایار قنبری طلاکه در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۱۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸:

درود به همه ایرانیان و شاهنامه خوانان 

امروز روز عاشورا هست وقتی میبینم واقعا مردم کشورم چگونه برای حسین گریه میکنن و برای رستم و سهراب هیچ کس حاضر نیست که گوش بده و حتی بعضی ها رستم را افسانه میدانن متاسفم  حتی در تقویم ما یک روز بنام نبرد رستم و اسفندیار نامگذاری و تعطیل نشده

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۲ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۳۴ - جواب حق سبحانه و تعالی با حضرت شعیب ع:

آشتاب = غرق

دکتر حافظ رهنورد در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۱۷ در پاسخ به نعمت اله دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵:

شاید ابن حسام از این شعر حافظ استقبال کرده باشد؛ اما این دو هم‌روزگار نبوده‌اند. حافظ وقتی از دنیا رفت ابن حسام ۱۰ ساله بود و اساسن ابن حسام شاعری قرن نهمی و شیعی مذهب است. حافظ قرن هشتمی و شافعی مذهب بوده

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۰۰ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۹۲ - در خواب دیدن شخصی عابدی را که مرده بود و استفسار احوال آن نشأة:

1- در مصرع نخست بیت 8 یعنی «موقفی کان زَهرۀ شیران دَرَد» واژۀ «موقفی» نامناسب است زیرا «موقف» از نام‌های رسول اکرم است (لغتنامه دهخدا). به استناد نسخۀ خطی مجلس به شماره ثبت 5379، شکل درست این مصرع عبارت است از «موقعی کان زَهرۀ شیران درد»

2- در مصرع نخست بیت 14، «هیچت» (به جای «هیچ») درست است؛ هم به خاطر وزن شعر و هم به استناد نسخه خطی مجلس.

3- مصرع دوم بیت 16 به شکل «بُد زمین از بحر باران آشتاب» نادرست بوده و شکل درست آن عبارت است از «بُد زمین در بحر باران آشتاب» زیرا شاعر در دو جای دیگر (بیت 51 بخش 131 و بیت 13 بخش 134 مثنوی طاقدیس) واژۀ «آشتاب» را به معنی «غرق» به کار گرفته است. البته در نسخۀ خطی مجلس نیز به شکل «بُد زمین در بحر باران آشتاب» ثبت شده است.

4- مصرع نخست بیت 26 به شکل «رو که بخشیدم تو را ای دلخراش» نامفهوم است. در واقع به جای «دلخراش» می‌بایست «دل‌کراش» نوشته شود زیرا به استناد لغتنامه دهخدا، «کراش» به معنی «پریشانی» است. البته که در نسخۀ خطی مجلس نیز «دل‌کراش» ثبت شده است. با این ویرایش، معنی مصرع می‌شود «ای پریشان دل، برو که تو را بخشیدم».

 

*مراقب فریب ذهن و شتاب‌زدگی باشیم.

مهدی سمیعی در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۵۱ در پاسخ به مریم دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱ : باز این چه شورش است که در خلق عالم است:

 ضمیر "تو" در بیت آخر به "زاده زیاد" در ابیات قبلی همان بند باز می گردد. شاعر در این ابیات ضمن بیان بخشی از مصائب اهل بیت به سرزنش و تقبیح ابن زیاد (حاکم منصوب یزید در کوفه) پرداخته است.

فاطمه فتحی Fathifateme.ir در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

 

صوفی بیا که آینه صافیست جام را / تا بنگری صفای می لعل‌فام را

حافظ، سالک راه حقیقت (صوفی) را به سوی باده‌ای فرا می‌خواند که نه از جنس انگور، بلکه تجلیات الهی است. «جام» در اینجا تمثیلی از قلب سالک است که اگر از اغیار پاک شود، آینه‌ای برای انعکاس انوار الهی (می لعل‌فام) می‌گردد. صفای می لعل‌فام، جلوه جمال حق است که فقط در قلبی که از حجاب‌ها رها شده، قابل مشاهده است.

راز درون پرده ز رندان مست پرس / کاین حال نیست زاهد عالی‌مقام را

«رندان مست» در این غزل، عارفان واصل و از خود بی‌خود شده در باده عشق الهی هستند. آنها به دلیل فنای فی الله و غرق شدن در دریای وحدت، به اسرار پنهان (راز درون پرده) دست یافته‌اند. اما «زاهد عالی‌مقام» که غرق در ظواهر دین و اعمال خشک است، از درک این حالات باطنی و معرفت حقیقی محروم است. حافظ تأکید می‌کند که معرفت حقیقی، از راه تجربه و شهود حاصل می‌شود، نه صرفاً از طریق علم قال و ظاهربینی.

عنقا شکار کس نشود دام بازچین / کانجا همیشه باد به دست است، دام را

«عنقا» نمادی از حقیقت مطلق و ذات باری‌تعالی است که درک و دست یافتن به او با ابزار مادی و منطق بشری (دام) ممکن نیست. حقیقت، بالاتر از بند زمان و مکان و فهم محدود انسانی است و هر تلاشی برای به دام انداختن آن، بیهوده است. این بیت به سالک هشدار می‌دهد که از روش‌های ظاهری و مقید برای رسیدن به حق دست بکشد، زیرا این حقیقت، فراتر از هر قید و بندی است.

در بزم دور یک‌دو قدح درکش و برو / یعنی طمع مدار وصال مدام را

«بزم دور» اشاره به دنیای فانی و گذران است. حافظ توصیه می‌کند که سالک در این دنیا، تنها به اندازه رفع تشنگی (یک‌دو قدح) از لذات و تعلقات آن بهره گیرد و دلبسته آن نشود. «وصال مدام» در اینجا به وصال کامل و بی‌نقص حق اشاره دارد که در این دنیا و با حجاب‌های مادی، به طور کامل امکان‌پذیر نیست. سالک باید بداند که دنیا محل گذر است و مقصد نهایی، لقاءالله است که در سرای باقی محقق می‌شود.

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش / پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را

«شباب» در اینجا می‌تواند به دوران جوانی و فرصت‌های بیداری و سلوک اشاره داشته باشد. اگر سالک در زمان مناسب (جوانی معنوی) از فرصت‌ها استفاده نکند و به لذت‌های حقیقی (گل عیش) که همان قرب الهی است، دست نیابد، در پیری (پیرانه سر) که زمان ضعف و ناتوانی است، نمی‌تواند کار ارزشمندی انجام دهد. «هنری ننگ و نام» به اعمالی اشاره دارد که صرفاً برای شهرت و خودنمایی انجام می‌شوند و فاقد ارزش معنوی حقیقی هستند.

در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند / آدم بهشت، روضه دارالسلام را

«عیش نقد» اشاره به تجلیات لحظه‌ای و بی‌واسطه حق در این دنیا است. حافظ توصیه می‌کند که سالک از این فرصت‌های ارزشمند بهره ببرد و به دنبال کمالات موعود و وعده‌های آینده نباشد. او با اشاره به داستان آدم و حوا و خروجشان از بهشت (روضه دارالسلام)، یادآوری می‌کند که حتی بهشت نیز پایدار نیست و آنچه مهم است، درک و تجربه حقیقت در زمان حال است. این بیت دعوت به اغتنام فرصت و حضور در لحظه برای درک فیوضات الهی است.

ما را بر آستان تو بس حق خدمت است / ای خواجه بازبین به ترحم غلام را

این بیت، اوج تواضع و بندگی حافظ در برابر ذات حق است. «آستان تو» اشاره به درگاه الهی است. حافظ خود را بنده و غلامی می‌داند که سال‌ها در این درگاه خدمت کرده است و اکنون با فروتنی از حضرت حق می‌خواهد که با نگاه ترحم‌آمیز خود (بازبین به ترحم)، به این بنده نظر لطف و عنایت کند. این بیانگر نیاز سالک به رحمت و دستگیری الهی برای ادامه راه و رسیدن به مقصود است.

حافظ مرید جام می است ای صبا برو / وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

«شیخ جام» در اینجا می‌تواند به پیر و مرشد معنوی اشاره داشته باشد که حافظ از او کسب فیض می‌کند. «جام می» در این مصرع نیز، همان عشق الهی و تجلیات حق است که حافظ با تمام وجود مرید و شیفته آن است. او از صبا که نماد پیام‌رسان غیبی است، می‌خواهد که این ارادت و بندگی را به شیخ خویش برساند. این بیت نشان‌دهنده ارج و احترام حافظ به مقام پیر و راهنما در مسیر سلوک و همچنین ارادت بی‌پایان او به عشق الهی است

فاطمه خزائی در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۳۲ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۶۹ - ای خایه:

بگو آخه هوش مصنوعی، چطور فکر کردی از پس ادبیات پارسی بر میای!😄

ریحانه آ در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۰۹ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱:

گیسوی من به سوی من ندو ریحان است.. ندو اینجا فعل نهی است یا معنی دیگری دارد؟

دکتر حافظ رهنورد در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵:

بیشتر ابیات این غزل دلکش، بشارت دهنده است؛ بدین معنی که شرایط برگشته و اوضاع به‌واسطه‌ی بازگشت کسی و یا چیزی (مثل بهار) بهتر شده است.

اما نکته‌ی اصلی این غزل در بیت "به تنگ چشمی آن ترک لشگری نازم" است.

تنگ چشمی ترکیبی وصفی با  دو معنا است؛ یکی خساست و دیگری صفت چشم مغولان

ترک لشگری هم به.معنای دوست و یاری صاحب تیغ است و جنگی و محافظ

حمله در مصرع بعد معنای یورش آوردن را می‌رساند اما معنای دیگرش کاروان است؛ برای همین به کاروان‌دار حمله‌دار هم می‌گویند.

نتیجه:

غزلی بشارت دهنده از بازآمدن کسی به‌همراه صاحب تیغ کاروان داری که کاروانی را باز آورده است.

پیمان شریفی در ‫۳ روز قبل، یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۰۱ در پاسخ به مهرپویا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵:

سلام. در محضر حافظ کلماتی مثل شل کردن و ماله کشی و اینها مودبانه فکر نکنم باشه حافظا علم و ادب ورز که در مجلس ما... اینکه گفتم حافظ رو عوامانه نبینیم به این معنی نیست که هرکس در شعر حافظ منظور نظر خودش رو نمیبینه. هرکسی از ظن خود یارش میشه ولی نمیتونیم حافظ رو غیر چیزی که هست معرفی کنیم. مثل بقیه بزرگان شعر و ادب ایران.حافظ هم مثل سعدی خیام مولانا عطار فردوسی و... همه اینها دیندار و خداپرست بودند. تاریخ ایران تاریخ یکتاپرستی هست. بعضیها جوری بزرگان ادب ما رو میخوان معرفی کنند که به تاریخ غرب و چیزی که الآن در غرب میبینیم بچسبونند! پایه تمدن غرب عریانی و زمینی بودنه چیزی که در مجسمه هاشون هم نمود داره. تمدن ما بر پایه معنویات و تقدس عشق خیال انگیز و اخلاقیاته.حالا این رو ملاذهنی میدونی مشکل خودته.که از اون هویت فاصله گرفتی. فردوسی و حافظ و عطار و سعدی رو بیاریم توی این عصر فکر کنم تعجب کنی. اینکه شعرش رو چی تفسیر کنی با دلت ولی حافظ درویش و قدم زن خاندان اهل بیت و همت خواه شحنه نجف و رنجور فراق یار و اهل راز و نیاز سحرگه و دعای نیمه شب و مترجم قرآن به غزلیاته. دشمن ریا و سالوس و دین فروشی واعظانی هست که ارادت به خاندان صدق رو هم جرم میدونستند و با رندی حرفش رو زده.اگه برای شاهی هم شعری گفته اون اشعار ماندگار و نغزش نیست به جبر چیزی گفته که بین بقیه شاهکارهاش گم هست وگرنه خودش بوده و غزلهاش و سپاهش هم تیر مژگان خیالش چه به عرض اندام مقابل شاهان و حاکمان خونریز.دیگه بحث رو طولانی نمیکنم. خلاصه هرجور شعرش رو بسته به حال میشه تفسیر کرد ولی... اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش... که به تلبیس و حیل دیو سلیمان نشود... ذره را تا نبود همت عالی حافظ... طالب چشمۀ خورشید درخشان نشود

سفید در ‫۴ روز قبل، شنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۰ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳:

 

آن بیابی که برای دگران میخواهی ... 

 

 

سفید در ‫۴ روز قبل، شنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۷ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹:

 

قربان آن زمان که زمان و مکان نبود

او بود و حرفی از من و ما در میان نبود...

 

 

سفید در ‫۴ روز قبل، شنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۱۸ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴:

 

تا ابد لطف ازل یار بود ورنه کسی

کی تواند به‌در از عهدهٔ میثاق آید...

 

 

سفید در ‫۴ روز قبل، شنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۱۸ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴:

 

طاق و جفتی بود ابروش که هر گه نگرم

دل شود جفت غم و طاقت جان طاق آید

 

چه بیتی...! 

 

سفید در ‫۴ روز قبل، شنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۱۵ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵:

 

دانی که دل به دلبر جانی چه سان رسید

کوشید در طریق طلب تا به جان رسید... 

 

تا هر دو کون را ننهادیم زیر پای

کی دست ما به دامن آن دل‌ستان رسید...

 

 

۱
۳
۴
۵
۶
۷
۵۴۷۳