کوروش در دیروز جمعه، ساعت ۰۵:۲۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۷۵ - تشنیع زدن امرا بر ایاز کی چرا شکستش و جواب دادن ایاز ایشان را:
ای نظرتان بر گهر بر شاه نه
قبلهتان غولست و جادهٔ راه نه
یعنی چه ؟
کوروش در دیروز جمعه، ساعت ۰۴:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۷۱ - عزم کردن شاه چون واقف شد بر آن خیانت کی بپوشاند و عفو کند و او را به او دهد و دانست کی آن فتنه جزای او بود و قصد او بود و ظلم او بر صاحب موصل کی و من اساء فعلیها و ان ربک لبالمرصاد و ترسیدن کی اگر انتقام کشد آن انتقام هم بر سر او آید چنانک این ظلم و طمع بر سرش آمد:
ربنا انا ظلمنا سهو رفت
رحمتی کن ای رحیمیهات رفت
در مصرع دوم به جای رفت باید زفت نوشته بشه
علی میراحمدی در دیروز جمعه، ساعت ۰۰:۵۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱:
وقتی شخصی به ظاهر همه امکانات یک زندگی راحت و مرفه را دارد ولی ناگهان تصمیمی عجیب میگیرد و قصد یک ماجراجویی جدید میکند که احمقانه به نظر میرسد و ممکن است رفاه و آسایش کنونی زندگی او را هم بر هم بزند به اصطلاح عوامانه میگویند:«مثل اینکه خوشی زده است زیر دلش»
حال فردوسی همین مسئله را با بیان شاعرانه جالبی در مورد تصمیم احمقانه و نابخردانه ی اسطوره بیخردی و حماقت شاهنامه یعنی کیکاووس در حمله به مازندران اینگونه بیان میکند:
همی گنج بیرنج بگزایدش
چراگاه مازندران بایدش
ما از همین یک بیت و عبارت« گنج بی رنج »درمیابیم که شخص شخیص کیکاووس، صاحب تاج و تختی شده است که خود هیچ بهایی برای آن نپرداخته است.
البته نبایست از حالت طنزگونه بیت هم گذشت که حق مطلب را به خوبی ادا کرده است.
نیک در ۱ روز قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۶ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:
درود
بسیار بهره میبریم از پیامهای شما
هر بار به دنبال نام شما هستم تا از نگاه شما حافظ را بخوانم
اگر در فضایی غیر از اینجا هم فعالیت ادبی دارید ممنون میشم به اشتراک بگذارید
علی میراحمدی در ۱ روز قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۲۱:
شاید تلخ ترین داستان شاهنامه داستان رستم و سهراب باشد و فردوسی خود گفته است:
یکی داستانست پر آب چشم
دل نازک از رستم آید بخشم
اما بسیار جالب است که خوشخوان ترین داستان شاهنامه هم همین داستان است.
در داستان رستم و سهراب حوادث و اتفاقات پشت سر هم و بدون وقفه بیان میشوند و گفتگوهای بین شخصیتها طولانی نمیشوند و صحنه های نبرد هم به زیبایی و اثرگذاری تمام توسط فردوسی آفریده شده اند.
ما درین داستان با صحنه های جنگ انبوه که توصیفات بلند خاص خود را میطلبد و ممکن است خواننده غیرحرفه ای را دچار خستگی کند روبرو نیستیم ولی از آن طرف نبردهای تن به تن سهراب با هجیر،گردآفرید و در نهایت رستم مفید،مختصر و در حین حال بسیار تأثیرگذار بیان شده اند.
داستان رستم و سهراب نسبت به دیگر ماجراهای شاهنامه ضرباهنگ تندتری دارد و گویا این خاصیت این داستان است و انگار این ریتم و ضرباهنگ تند داستان به نوعی با سرنوشت خود سهراب تناسب دارد.
سهراب هم در اندک زمانی نسبت به همسالان خود برمی آید و بزرگ میشود، سپس جنگاوری می آموزد و عشقی ناکام را تجربه میکند و در نهایت توسط پدر کشته میشود.
جالبتر آنکه ما پس از این واقعه دیگر نامی هم از سهراب نمیشنویم بر خلاف سیاوش که مرگش زمینه ساز جنگهای فراوانی میشود.
فردوسی با استادی تمام داستان سهراب را پرورانده و تناسبی شگفت بین نوع داستان پردازی این تراژدی و سرنوشت کوتاه سهراب برقرار کرده است.
خلیل شفیعی در ۲ روز قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲:
✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۶۲
✨ حالِ خونیندلان که گوید باز؟ / وز فلک خونِ خُم که جوید باز؟
پرسشهای پیاپی با ساختار اعتراضی و گلایهآمیز
تصویرسازی از ستم فلک بر عاشقان: خُم خونین، دل خونین
واژهٔ «باز» با تکرار در دو مصرع، بار اندوه و استیصال را تشدید میکند
✨ شرمش از چشمِ مِیپرستان باد / نرگسِ مست اگر بروید باز
تشبیه نرگس مست به چشم بیوفای معشوق
کاربرد واژهٔ «شرم» به شکل طعنهوار؛ نکوهش زیباییِ بیوفا
تقابل میان میپرستان وفادار و نرگسِ مستِ نازگر
✨ جز فَلاطونِ خُمنشینِ شراب / سِرِ حکمت به ما که گوید باز؟
ترکیب نوآورانه: «افلاطونِ خُمنشین»؛ تلفیق عقل و رندی
ایهام در «شراب»: هم میانگوری، هم میِ معرفت
سؤال اعتراضی دربارهٔ افول حکمت و غیبت اهل راز
✨ هر که چون لاله کاسهگردان شد / زین جفا رُخ به خون بشوید باز
تشبیه عاشق به لاله؛ نماد سوختن و خونجگر بودن
کنایه از خوار شدن عاشقان در برابر ستم روزگار
واژهٔ «کاسهگردان»؛ استعاره از طلب و خاکساری
✨ نگشاید دلم چو غنچه اگر / ساغری از لبش نبوید باز
تشبیه دل عاشق به غنچه بسته در غیبت محبوب
آرزوی نوشیدن از «لبِ» معشوق؛ هم مجاز، هم عاشقانه
فعل «نبوید» همریشه با بوی خوش و طلب لطافت
✨ بس که در پرده چنگ گفت سخن / ببرش موی تا نَموید باز
تلمیح به هنر موسیقایی پنهان در چنگ
فعل «ببرش موی»؛ هم کنایه از رهایی، هم حذف نشانههای عشق
ترکیب رازآلودِ «نمویَد باز»؛ اشاره به شرایط سخت و مزورانه ی حاکمان دارد
✨ گردِ بیتالحرامِ خُم، حافظ / گر نمیرد، بهسر بپوید باز
میخانه : کعبهٔ مقصود عاشقان
پافشاری بر راه مستی و رندی حتی به قیمت جان
تضاد میان «بیتالحرام» و «خُم»؛ تأکیدی بر عرفان حافظانه و انکار زهد رسمی
⬅️ خلیل شفیعی (مدرس ادبیات فارسی)
خلیل شفیعی در ۲ روز قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲:
✅ نگاه اول: شرح بیتبهبیت غزل ۲۶۲ حافظ
بیت ۱
حالِ خونیندلان که گوید باز؟
وز فلک خونِ خُم که جوید باز؟
✦ چه کسی از حال دلدادگان زخمخورده سخن خواهد گفت؟ و چه کسی از روزگار، خونبهای خم شراب را خواهد طلبید؟
این بیت آغازین، شکوهایست از زمانه و مردم که بیتفاوت از کنار رنج عاشقان و مظلومیت حقیقت میگذرند.(دوران حکومت امیر مبارز الدین)
بیت ۲
شرمش از چشمِ مِیپرستان باد
نرگسِ مست اگر بروید باز
✦ اگر نرگس مست (چشم معشوق) دوباره بشکفد و جلوهگری کند، باید از نگاه میپرستان محروم شرم کند.
اشارهای لطیف به مستیِ نگاه معشوق و قضاوت اهل دل نسبت به بازگشت او؛ نوعی هشدار به معشوق
بیت ۳
جز فَلاطونِ خُمنشینِ شراب
سِرِّ حکمت به ما که گوید باز؟
✦ افلاطونِی که اهل می و شراب باشد ، چه کسی راز حکمت را دوباره با ما خواهد گفت؟
حافظ حکمت را در میخانه میجوید، نه در مدارس خشک و زهد فروشان؛ در این بیت حکمت و دانش را فقط در میپرستی می داند.
بیت ۴
هر که چون لاله کاسه گردان شد
زین جفا رُخ به خون بشوید باز
✦ هر که چون لاله سر خود را کاسهوار به پیش نهاده، باید بار دیگر رخ خویش را با خونِ دل از این جفا بشوید.
تشبیه عاشق به لالهٔ خونین، تصویرگری شور و وفاداری تا سرحد جانفشانی است.( معنی نهایی : هرکس از عشق ومستی بگوید کشته می شود)
بیت ۵
نگشاید دلم چو غنچه اگر
ساغری از لبش نبوید باز
✦ اگر بار دیگر ساغر شراب از لب محبوب ننوشد، دل من همچون غنچه بسته خواهد ماند و شکوفا نخواهد شد.
معشوق مایهی گشودگی دل و شکفتگی جان است؛ غنچه نماد دل بسته و ساغر، نشانهٔ امید وصال.
بیت ۶
بس که در پرده چنگ گفت سخن
بِبُرَش موی تا نَمویَد باز
✦ آنقدر چنگ در پرده گفت و نغمه سر داد که اکنون باید مویش را برید تا دوباره ننوازد!
تعبیری از شکستهدلی یا خستگی ازبرملا کردن راز عشق
بیت ۷
گِردِ بیتالحرامِ خُم، حافظ
گر نمیرد ، به سر بپوید باز
✦ حافظ اگر نمیرد، باز هم به گرد بیتالحرام خُم شراب طواف خواهد کرد.
پایان غزل با تأکیدی بیپرده بر وفاداری به راه می و عشق؛ معبد حافظ نه در مکه، بلکه در خُم شراب است.
✍️ به قلم: خلیل شفیعی (مدرس ادبیات فارسی)
پرویز شیخی در ۲ روز قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۳ در پاسخ به جمشید پیمان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:
درود بر شما این ابیات صحیح هستند
جزیره مثنوی در ۲ روز قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱:
بِدان مثل که شب آبستن است، روز از تو
ستاره میشِمُرم تا که شب چه زاید باز
ستاره شمردن: اختر شمردن، فرض کردن، پنداشتن، محاسبه کردن. (دهخدا)معنی بیت:
گفتهاند که شب آبستن است؛ بر این اساس، روزها حساب و کتاب می کنم که شب چه چیزی خواهد زایید (آیا امشب وصال یار بهره من خواهد بود)؟
افسانه چراغی در ۲ روز قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۳ - آغاز عشق فرهاد:
از ترس این که عشق و دلدادگیاش به شیرین آشکار شود، از روی جوانمردی، از مردم دور میشد.
امین مروتی در ۲ روز قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۹:
شرح غزل شمارهٔ ۱۱۲۹ (عمر که بیعشق رفت)
مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
محمدامین مروتی
عمر که بیعشق رفت، هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق، در دل و جانش پذیر
مولانا معتقد است که عشق زندگی جاوید به انسان می دهد و زندگی منهای عشق را به حساب زیستن نمی گذارد. زندگی جاوید نامی دیگر برای زیستن در لحظه و حال جاودانی و خروج از گذشته و آینده ای است که ذهن ما می سازد.
هر که جز این عاشقان، ماهیِ بیآب دان
مرده و پژمرده است، گر چه بود او وزیر
اگر به مقام وزارت هم برسی و عاشق نباشی مثل ماهی بیرون افتاده از آب، تقلای بیهوده می کنی و بالا و پایین می پری. در واقع لذت حقیقی را عاشق حقیقی می برد که حاضر نیست عشقش را با تمام دنیا عوض کند.
عشق چو بگشاد رخت، سبز شود هر درخت
برگ جوان بر دمد، هر نفس از شاخ پیر
درختان به برکت عشق است که سبز و خُرّم اند و در بهاران برگ نو می زایند.
هر که شود صید عشق، کی شود او صید مرگ؟
چون سپرش مه بود، کی رسدش زخم تیر؟
عشق سپری است در مقابل تیر مرگ. عاشق از مرگ نمی ترسد و حتی بدان نمی اندیشد. عشق، مرگ را نفی می کند. مرگ حادثه ای در آینده است و عشق، زیستن در حال است.
سر ز خدا تافتی، هیچ رهی یافتی؟
جانب ره بازگرد، یاوه مرو خیر خیر
کسی که عاشق خدا نیست، از راه مستقیم خارج می شود و راه را گم می کند.
تُنگ شکر خر بلاش، ور نخری سرکه باش
عاشق این میر شو، ور نشوی رو بمیر
بلای معشوق را مثل شکر با طیب خاطر و لب خندان بپذیر و گرنه مثل سرکه ترش روی می شوی و لیاقت مردن داری.
جملهٔ جانهای پاک، گشته اسیران خاک
عشق فروریخت زر، تا برهاند اسیر
جان های پاک انسان ها، ندانسته اسیر تعلقات مادی و خاکی می شوند. ولی عشق است که زر می افشاند و خرج می کند آنان را از اسارت خاک می خرد و نجات می دهد.
ای که به زنبیل تو، هیچ کسی نان نریخت
در بن زنبیل خود، هم بطلب ای فقیر
به جای برداشتن کشکول گدایی، نان از زنبیل وجود خود بطلب.
چست شو و مرد باش، حق دهدت صد قماش
خاک سیه گشت زر، خون سیه گشت شیر
اگردر مردانگی چالاک باشی، خداوند همه چیز به تو می دهد. اگر از تو حرکت و قدم برداشتن باشد، خداوند برکتت می دهد. چنان که خاک با تابش خورشید، طلا می شود و خون مادر به شیر برای نوزادش تبدیل می شود.
مفخر تبریزیان، شمس حق و دین بیا
تا برهد پای دل، ز آب و گل همچو قیر
ای شمس تبریزی بیا تا از این عالم چسبنده چون قیر نجات مان دهی.
25 تیر 1404
نصیر داورپناه در ۲ روز قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۵:
بوم به معنی جغد است ، که در زمان قدیم اعتقادی بود که در خرابه ها زندگی میکند ، صدایش بد یمن است و خبر از حادثه ناگواری میدهد.
لذا با این توضیح شرح بیت آشکار است
Kabk Taraz در ۲ روز قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۱:
انتظار نبود سعدی همچین کلامی بزند
محسن منتظری در ۲ روز قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۴:
همه خانه ها که آمد در آن به سوی دریا
چو فرود موج دریا همه خانه ها در آمد
سلام
شعر بدین معناست که :
همه خانههایی( دل هایی) که به سوی دریای رحمت الهی روی کردند( دل هایی که سوی خدا شدند) وقتی رحمت و عنایت الهی و وجود حضرت دوست در دل ها غالب شد خانه ها یعنی دل ها بر جای نماند ( درآمد) و سراسر وجود را حضرت دوست فرا گرفت. البته می توان با ایهام خوانشی گفت همه خانه ها در آمد یعنی همت خانه ها سراسر در شد که به روی دریا باز می شود و حاکی از آن است که وقتی عنایت الهی به سوی دل های متوجه به یاد خدا برقرار شد آن دل ها بیش از پیش متوجه یاد دوست شدند و سراسر وجود دل شد تا یاد او کند
محمدرضا رادمهر در ۲ روز قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۵۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۵:
درود بر بیدل
کوروش در ۲ روز قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۶۶ - پشیمان شدن آن سرلشکر از آن خیانت کی کرد و سوگند دادن او آن کنیزک را کی به خلیفه باز نگوید از آنچ رفت:
هم درین عالم بدان که مامنیست
از منافق کم شنو کو گفت نیست
تفسیر لطفا
همایون در ۲ روز قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۵:
از غزل های هفتگی برای سماع یاران خانقاه پدری لابد
همایون در ۲ روز قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۶:
کاین گفت کسان است و سخنهای کتابی
این مصرع امضا درست پایان غزل است و شناسنامه غزل های اینچنینی جلالدین که هر هفته برای سماع یاران پرداخته میشده لابد
همایون در ۲ روز قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۷:
در گرایش جلالدین به شعر و نمایش توانمندی خود در واژگان عربی حتی با صرف زمان چشمگیر و جستجوی پیگیر در گردآوری آنچه به (احی) ختم میشود اینجا بسیار هویداست که سرگرمی و علاقمندی او از دیرباز است و سخن کسانی که او را شاعر شده پس از شمس میگویند بسیار خطا ست و این غزل شاهدی سنگین است به صلاحی و مباحی و مزاحی!
کوروش در دیروز جمعه، ساعت ۰۵:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۷۶ - قصد شاه به کشتن امرا و شفاعت کردن ایاز پیش تخت سلطان کی ای شاه عالم العفو اولی: