محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۴۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
از دور آب دندان خوردن کنایه از حسرت خوردن است.
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۴۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
ها حرف ندا است دراینجا
یعنی به خسرو بگو: ها این کار را نکنیا
علی احمدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:
امان از این کلک خیال انگیز حافظ که برداشت های کاملا متفاوت از ابیاتش ایجاد می کند . شعر تر حافظ کار باده را می کند و غم را از خاطر می زداید.ببینید چه می گوید:
کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
یک ذهن غمدار کی می تواند انگیزه ای برای سرودن یک شعر تر و تازه باشد؟ (جواب : وقتی که غمش سرآید.)
معنی واقعی این پرسش در همین نکته ایست که گفتیم . ( یعنی غم را دور کن) حالا چطور این ذهن غمدار را بهتر کنیم؟
از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار
صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد
راه اول این است که لب لعل فام تو بشود مثل خاتم انگشتر سلیمان برای من تا در امان باشم (یعنی تو ای شاه با کلامت مرا امان دهی ). در آن صورت صد برابر کشور سلیمان را زیر نظر خواهم داشت و ذهنم دیگر غمدار نیست.
غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیرِ تو در این باشد
خوب حالا راه اول ممکن نیست چون حسودان طعنه می زنند و نمی گذارند . البته نباید از این ناراحت شد شاید اگر خوب دقت کنی در این طعنه حسودان هم خیری نهفته باشد. اما چگونه ؟
هر کاو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیالانگیز
نقشش به حرام اَر خود صورتگر چین باشد
قلم آفرینش خیال انگیز است و نقش های عجیب و غریب در این دنیا خلق کرده و باید این را درک کرد . اگر درک نکنی نمی توانی نقش خود را خوب بازی کنی .نقش تو حرام می شود حتی اگر نقش آفرین ماهری مثل نقاشان چینی باشی .
جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند
در دایرهٔ قسمت اوضاع چنین باشد
ببین مثلا جام می را به یکی مثل معشوق داده اند و خون دل را به یکی مثل عاشق داده اند . این هم قسمتی است . معشوق باید کار خودش را بکند عاشق هم کار خودش را.
یکی بیمار می شود یکی درمانگر هر دو برای هم خلق شده اند و نقش خود را باید خوب بازی کنند .در آیه ای در قرآن تعبیر « بعضکم من بعض » همین معنا را می رساند.
یاد فیلم زیبای « پری » ساخته مرحوم مهرجویی افتادم . در آن فیلم به زیبایی همه انسانها را بازیگر و نقش آفرین در دنیا می داند .
در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود
کاین شاهدِ بازاری وان پردهنشین باشد
یا مثلا تا بوده در مورد گلاب و گل هم چنین حکمی صادر شده است . گل زحمت کشیده گلاب رو تولید کرده ولی گل را در خانه نگه می دارند و گلاب را عیان در بازار می فروشند.ولی هر کدام کار خودش را می کند و نقش خود را بازی می کند.نه گل از پنهان ماندنش ناراحت است نه گلاب از اینکه همه او را میبینند غمی دارد .
بله گاهی اوقات حق شما را می خورند و از زحمات شما به نفع شخصی خودشان استفاده می کنند . تو ببین چه نقشی را بهتر است بازی کنی . با ناراحتی و حرص خوردن کاری درست نمی شود.
آن نیست که حافظ را رِندی بِشُد از خاطر
کاین سابقهٔ پیشین تا روزِ پَسین باشد
حافظ هم همین است که هست ذهنش غمدار هم باشد رندی خود را از یاد نمی برد . قبلا هم رند بوده بعدها هم رند خواهد بود.نقشی که باید بازی کند رندی است .(ببینید حافظ چه زیبا و رندانه ذهن خود را با این شعر تر و تازه از غم می رهاند و خلقی را در این دنیا حیران هنر خود می کند)
فراموش نکنیم حافظ جبرگرا نیست ولی خود را توانای مطلق هم نمی داند .حافظ پیرو این بیت است :
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست .
بچه پری. در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۱۴ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۹۹:
از شدت زیبایی ناتوانم
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۱۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
مهرلولو: دندان
شکر: لب
یعنی لبش را گزید از خشم
عناب: لب
تبرزد: زبان (تبرزد یعنی نبات که استعاره از زبان به دلیل شیرینی می اورند)
عرب عامری.بتول در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۱۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۹ - در احوال لیلی:
درود
در بیت ۶۶
زآوازه آن دو بلبل مست
هر بُلبُله ای که بود بشکست
از مفهوم بیت چنین بر می آید که: از آواز عشق آن دو بلبل زیبا،
مردم غمهای خود را فراموش کردند و شیشه های تمام شده شراب را شکستند.
طبق برخی رسوم، شیشه شراب شکستن،بعد از خوردن شراب، نشانه ادب و احترام بالا قائل شدن هست.هنوز در برخی از اقوام عرب، سنت شکستن فنجان قهوه، به نشانه احترام وجود دارد.
طبق لغتنامه دهخدا؛
بُلبُله: کوزه ای را گویند که نایزه ی آن جانب سرش باشد.
بَلبَله:سخنی که فهمیده نشود.
لذا با توجه به این توصیف ها؛
۱.خوانش بیت که در مصرع اول بلبل را داریم، در مصرع بعد، خوانش بصورت بُلبُل میشه،
۲.مراعات النظیر بین کلمات مست، بُلبُله،(شیشه شراب)، بشکست...
۳.تناسب معنای کلی بیت با بُلبُله...
در اینجا لغت بُلبُله درست می باشد و بَلبَله اشتباه درج شده است.
با تشکر
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۰۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
در پیری می عشق را بنوشم؟ فایده ندارد، قدحم شکسته باد
من کُرد نیستم که هنگام کوچ آخور بزنم (طاق بستن)
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
چه فایده این که برای عشق تدبیر پشت تدبیر کنم و خودم در این غم پیر کنم.
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۰۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
بهار در اینجا شکوفه است.
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۵۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
موم شمع
اگر خاموش باشد مرده است
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۵۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
سینه و ران گوسفند: قسمت خوب
گردن: قسمت بد گوسفند
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۵۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
مریم دوم منظور مریم مقدس است چون شیرین ارمنی است.
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۴۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
پهلو کردن کنایه از دوری و پرهیز است.
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۴۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
من چیزهایی میدانم که جادوگران بابل نمی دانند
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۴۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰
ای ، آفتاب ، طفلی در سایهٔ جمال ات
شیر و شکَر مَزیده ، از چشمهٔ زلال اتهم هر دو کُون ، برقی ، از آفتابِ روی ات
هم نُه سپهر ، مرغی ، در دامِ زلف و خال اتبر باد داده دل را ، آوازهٔ فراق ات
در خواب کرده جان را ، افسانهٔ وصال اتعقلی که در حقیقت ، بیدارِ مطلق آمد
تا حشر ، مست خفته ، در خلوتِ خیال اتخورشید ، کآسمان را ، سَر رزمه میگشاید
یک تار مینسنجد ، در رزمه ی جمال اتتُرکِ فلک ، که هست او ، در هندویِ تو دایم
سر پا برهنه گردان ، در وادیِ کمال اتسیمرغِ مطلقی تو ، بر کوهِ قافِ قربت
پرورده هر دو گیتی ، در زیرِ پرّ و بال اتصفِّ قتالِ مردان ، صفهایِ مُژّه ی تو ست
صد قلب برشکسته ، در هر صفِ قتال اتعطّار شد چو مویی ، بی رویِ همچو روز ات
تا بو که راه یابد ، در زلفِ شب مثال ات
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۴۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱
ای بی نشانِ محض ، نشان از که جویم ات
گم گشت در تو ، هر دو جهان ، از که جویم اتتو گم نهایّ و گمشدهٔ تو من ام ، ولیک
نایافت ، یافت مینتوان ، از که جویم اتدل در فنایِ وحدت و جان در بقایِ صِرف
من ، گمشده در این دو میان ، از که جویم اتپیدا ، بسی بجُستم ات ، اما نیافتم
اکنون مرا بگو ، که نهان ، از که جویم اتچون در ره ات ، یقین و گمانی همی رود
ای برتر از یقین و گمان ، از که جویم اتدر بحرِ بی نهایتِ عشق ات ، چو قطرهای
گم شد نشانِ من ، به نشان از که جویم اتتا بو ، که بویی از تو بیابد ، دلَم چو جان
بیرون شد از زمان و مکان ، از که جویم اتدر جست و جویِ تو ، دلَم از پرده اوفتاد
ای در درونِ پردهٔ جان ، از که جویم اتعطّار ، اگرچه یافت به عینِ یقین ، تو را
ای بس عیان ، به عینِ عیان از که جویم ات
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۴۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲
ای ، چو چشمِ سوزنِ عیسی ، دهانَت
هست گویی ، رشتهٔ مریم ، میانَتچون دمِ عیسیزنی ، از چشمِ سوزن
چشمهٔ خورشید ، گردد جان فشانَتآنچه بر مریم ، ز راهِ آستین زد
میتوان یافت ، از هوایِ آستانَتماه ، کو از آسمان ، سازد زمینی
بر زمین سر مینهد ، از آسمانَتنقد صد دل بایدَم ، در هر زمانی
بر امیدِ صیدِ زلفِ دلستانَتگرچه غلطان است ، در پایِ تو زلفَت
هم سَری جز زلف نبوَد ، یک زمانَتگر سخن چون زهر گویی ، باک نبوَد
کان شکَر ، دایم بمانَد در دهانَتور سخن خوش گویی ، ای جان و جهانَم
بنده گردد بی سخن ، جان و جهانَتمن روا دارم ، که کامِ من برآید
ور فرو خواهد شدن ، جانم به جانَتنیست جز دستان چو زلفت ، هیچ کارَم
زانکه دیدم ، رویِ همچون گلسِتانَتگر به دستانی ، به دست آرَد فرید ات
دُر فشانَد در سخن ، همچون زبانَت
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۳۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳
ای مُشکِ ختا ، خطِ سیاهَت
خورشید ، دِرَم خریدِ ماهَتهرگز به خطا ، خطی نیفتاد
سر سبزتر از خطِ سیاهَتدر عالمِ حسن ، پادشاهی
جانِ همه عاشقان ، سپاهَتچون بنده شدند ، پادشاهانَت
مینتوان خواند ، پادشاهَتگردان گردان ، سپهرِ سرکَش
جویان جویان ، ز دیر گاهَتبر خاک ، از آن فتاد خورشید
تا ذرّه بوَد ، ز خاکِ راهَتچون چینِ قبا ، به هم درافتَند
عشّاق ، چو کژ نهی کلاهَتدر عشقِ تو ، زهد چون توان کرد
چون کَس نرسد ، به یک گناهَتبس آه ، که عاشقان ت کردند
دل نرم نشد ، ز هیچ آهَتهرگز نرسد ، ور آن همه آه
در هم بندی ، به بارگاهَتآن دم ، که ز پرده رخ نمایی
صد فتنه نشسته ، در پناهَتوانگه ، که ز لب ، شِکَر گشایی
صد خوزسِتان ، زکات خواهَتگر تو شکَری دهی ، به عطّار
این صدقه ، فتد به جایگاهَت
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۳۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
چو ما را نیست پشمی در کلاهش: یعنی روی من غیرت ندارد و برایش مهم نیستم
کشیدم پشم در... : یعنی منم او را هیچ حساب میکنم.
محسن عبدی در دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۴۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین: