سیدمحمد جهانشاهی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳:
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳
چون غمی زور آورَد ، خود را ، به صحرا میکشم
ناله را سر میدهم ، از دیده دریا میکشمراز در دل ، بیش از این نتوان نهفتن ، چند و چند
بر سرِ هر چارسو ، بانگِ علالا میکشمنی غلط ، کِی میتوان گفتن به هرکَس ، رازِ دل
همدمی هرجا بیابم ، ناله آنجا میکشمهرکجا گردد دوچار ام ، بیسراپا آگهی
بیسراپا در ره اش ، سر مینهم وامیکشمروزِ بذلِ وصلِ جانافزایِ خود ، گر سر کشید
من به گِردِ کویِ او ، از ضعفِ تن ، پا میکشمسرخوش ام ، از نشئهٔ صهبایِ جامِ معرفت
چون نیابم محرمی ، این باده تنها میکشمآگهی باید ، ز سِرِّ جان و آنگه رنجِ تن
گر نباشم آگه از خود ، رنجِ بیجا میکشمگاه در چشم ام درآید ، گاه در دل جا کند
از جمال اش ، گاه ساغر ، گاه مینا میکشماز برایِ آنکه در عقبا ، بیابم راحتی
رنجِ گوناگون ، بسی در دارِ دنیا میکشمسر به سر صحرا ، ز دودِ آهِ من ، شد کوه کوه
تا نسوزَد شهر ، آهم را به صحرا میکشمدردِ روزم را ، به شب میافکنم ، زآشفتگی
کارِ دی را ، از پریشانی ، به فردا میکشمهر جمیلی ، از جمال اش ، باده ای دارد دگر
بادههایِ گونهگون ، زان حُسنِ یکتا میکشمدیدهام ، جام است و بت ، مینا و حُسنِ دوست ، مِی
بادهٔ توحیدِ حق ، زین جام و مینا میکشمآن صهیبی ، کو کند پرهیز ، از صهباییم
آن صهیب ام من ، که با پرهیز ، صهبا میکشمفیض میخواهد ، که سرِّ خویش را پنهان کند
من ز نظم اش ، اندکاندک رازها وامیکشم
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۷:۰۹ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵:
چون تبسّم میکنی ، خون میخورم
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۷:۰۸ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵:
ناله ای ، من هم به قانون میکشم
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۷:۰۶ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵:
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵
از دلم ، بس ناله بیرون میکشم
وز جگر ، بس کاسهٔ خون میکشمبر در ات میآورَم ، صد گون نیاز
تا ز تو ، یک ناز بیرون میکشمعشوهای را ، کآورَد در گردش ام
عشوهها ، از چرخِ گردون میکشمخونِ دل ریزم به جایِ مِی ، به جام
خون به جایِ آبِ گلگون میکشممطربان ، چون دست بر قانون کشند
ناله ای ، من هم به قانون میکشمچون تبسّم میکنی ، خون میخورم
حسرتی ، زان لعلِ مِیگون میکشمگر کند رطلِ گران ، دریا دلی
من ز خونِ دیده ، جیحون میکشمبر سرِ راهَت ، فُتاده خوار و زار
خویش را در خاک و در خون میکشمکاسههایِ زهرِ هجرانِ تو را
هیچ میدانی ، که من چون میکشمگر کشند از دستِ دشمن ، جُورها
من ز دستِ دوست ، افزون میکشمطالعِ شوریده ای دارم ، چو فیض
این همه ، از بختِ وارون میکشممحنت و بیدادم ، از دستِ خود است
حاش لله ، کِی ز گردون میکشم
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۶:۳۶ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵:
مطربان ، چون دست بر قانون کشند
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۶:۲۹ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴:
لطف کن ، تا ندهی بر بادم
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۶:۲۸ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴:
لطف کن تا ننهی بر بادم
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۶:۲۶ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴:
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴
من به بویِ خوشِ تو ، دلشاد ام
ور نه ، از خود گرِهی بر باد امشوَم از خویش ، به هر لحظه خراب
کند آن لطفِ خفی ، آبادمبی نسیم ات ، برَد ام ، باد صبا
لطف کن تا ننهی بر بادمای خوش آن دم ، که مرا یاد کنی
ای که ، یکدم نرَوی از یادملطفِ پنهان ، ز دلم باز مگیر
که در این لطفِ نهانی زادملطفِ تو ، گر نبوَد با غمِ تو
قهر این غم ، بکَند بنیادمنرَسی ، گر تو به فریادِ دلم
از فلک هم گذرد ، فریادمبیستونِ غم ات و تیشهٔ صبر
که تو شیرینی و من فرهادمکمرِ بندگی ات بست ، چو فیض
از غمِ هر دو جهان ، آزادم
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۶:۲۵ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶:
هجر تو ، جان میستاند ، وصل ، دل
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۶:۲۳ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶:
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶
بی دلان را ، از نکو رویان ، چه حظ
زآفتِ دین و بلایِ جان ، چه حظزاهدان را ، چون ز خوبان ، بهره نیست
از دل ، ایشان را چه سود ، از جان ، چه حظشاهدان را ، از جمالِ خود ، چه ذوق
عاشقان را ، از غمِ اینان ، چه حظچون کسی را ، تابِ دیدارِ تو نیست
از جمال ات ، ای مهِ تابان ، چه حظتا نگه کردی ، دلم را بردهای
زین نگاهِ دلربا ، ای جان ، چه حظدل بریّ و دین بَریّ و جان بَری
از تو ، ای برهم زنِ سامان ، چه حظدردِ تو، چون خستِگان را ، راحت است
خسته را ، از جُستنِ درمان ، چه حظهجرِ تو ، جان می ستاند ، وصل ، دل
مر مرا ، زین وصل و زین هجران ، چه حظدردِ تو در دست و درمان نیز درد
فیض را ، زین درد و زین درمان ، چه حظ
علی میراحمدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱۶ - حکایت:
یکی زان میان غیبت آغاز کرد
در ذکر بیچارهای باز کرد
مصراع دوم را بنگرید چقدر زیبا و دقیق گفته است.بدون شک فقط سعدی است که میتواند چنین سخن بگوید و این ریزبینی و نکته سنجی را داشته باشد.
معمولا یک نفر آغازگر غیبت دیگری است و در را برای غیبت فرد باز میکند و دیگران هم از آن در وارد شده و شروع به غیبت میکنند!
این بیت و به ویژه مصراع دوم شاهکاری است در حکمت و سخنوری
علی میراحمدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۴:۰۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۱۴ - در سابقهٔ حکم ازل و توفیق خیر:
درین بخش کوتاه سعدی یک دوره مفید و مختصر خودشناسی و خداشناسی برقرار کرده است.
علی میراحمدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۳:۵۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۶ - گفتار اندر بخشایش بر ناتوانان و شکر نعمت حق در توانایی:
سلیمی که یک چند نالان نخفت
خداوند را شکر صحت نگفت
رسول خدا(ص)فرمود: ارزش دو نعمت از نظر مردم پوشیده است: امنیت و تندرستی
علی میراحمدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۳:۴۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۷ - حکایت سلطان طغرل و هندوی پاسبان:
حکایت بسیار زیبا و دلنشینی است .
بیت هشتم در مورد نگهبان است ولی اینطور که سعدی بیان کرده به پادشاه برمیگردد !
علی میراحمدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۳:۲۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۴ - حکایت طبیب و کرد:
قضا را طبیب اندر آن شب بِمُرد
چهل سال از این رفت و زندهست کُرد
همین چند ماه پیش در همسایگی ما چنین اتفاقی افتاد که شخصی که کارش تزریقات و پانسمان و چنین چیزهایی بود و من هم او را میشناختم ؛ بر بالین بیماری میرود و چندی بعد خود در خواب جان میسپارد!
علی میراحمدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۳:۲۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۷ - حکایت:
آیا وقتی فروشنده ای جنس نامرغوب یا کالایی گران به مشتری میفروشد(میاندازد)باز هم باید هوایش را داشت؟!!
شَـــهــباز در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۱:۳۱ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰:
سپاس؛ تفسیری بسیار لذتبخش و البته حقیقی بود🌹
آرش عباسی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۱:۱۹ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۴:
دم شما گرم آقا رضا برای این حاشیه عمیق
مهدی خشامن در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۰:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۴:
یک نکته مهم دیگه:
از درون، نی آن منم گویان، که بر در کیست آن
در تفاسیر: نی را به نی (انسان تهی از نفسانیات و خودبینی تفسیر کرده اند) یا ندا، ولی به نظر بنده نی = نَه یعنی از شدت تعجب و شگفتی از درون میگویم نه آن هم من هستم که میگوید پشت در کیست و آن کسی که در در میکوبد نیز خود منم
الفرار هم یعنی از شدت شگفتی و حیرت در ابتدا میگوید الفرار و بعد میفهمد که او خود خداست، یعنی همه ما این قابلیت را داریم که به انا الحق برسیم.
ای قمرِ زیر میغ! خویش نَدیدی، دریغ!
چند چو سایه دَوی، در پیِ این دیگران؟ (مولانا)
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۷:۱۵ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۶: