گنجور

حاشیه‌ها

nabavar در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۳:۳۹ در پاسخ به زهره میر دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶:

درود زهره میر گرامی 

دو دفتر شعر از ” نیای نوری“ با تخلص ” نیا“  در دست دارم که اشعارش به دلم نشسته، گاهی یکی دوتای آنها را در گنجور می گذارم،  دفتر ها  یکی به نام ” هلهله”  ودیگری ” عشق و مستی “ ست

پایدار و خوش باشید 

nabavar در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۳:۲۳ در پاسخ به ناپیدا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶:

ناپیدای گرامی

درودی متقابل

دو کتاب شعری دارم یکی ” هلهله “ و دیگری ”  عشق و مستی “ از شاعری معاصر به نام “ نیای نوری“  به نظرم اشعار جالبی دارد.

زنده باشی پایدار

دکتر حافظ رهنورد در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۳:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴:

یکی از نشانه‌های موضوع (تم) غزل‌های خواجه، بسامد و تکرار یک معنی در چند بیت است.

این غزل غزلی بشارت دهنده است که خدا در آن با صفت رحیم ترسیم شده؛ نه چون خدای زهّاد منتغم و جبّار

مطلع غزل و بیت دوم، بیت پنجم و بیت هفتم که می‌شود نیمی از ابیات این غزل، همگی ابیاتی با محتوای بخشندگی و رافت هستند.

 هاتف و سروش هم که پیام‌آورند برای اهل راز، همیشه برای خواجه‌ی ما در گوشه‌ی میخانه وحی می‌رسانند و یا هنگام سحر وحیی به بشارت درباره‌ی می و مستی... 

علی میراحمدی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۶:

شعر «چه گفتن است و چگونه گفتن»
شاعر این شعر تکلیف« چه گفتنش »را مشخص کرده است ؛همان قصه همیشگی و تکراری و نخ نمای نقد حال را چسبیدن و عیش و لذت که هرچه نباشد این گونه سخنان  مشتری و هوادار بسیار دارد...
کافیست چندی ازین خزعبلات به هم ببافی تا عده ای برایت هورا بکشند و روشنفکرت بدانند تا تبدیل بشوی به موجودی فراتر از جامعه و زمان و زمانه  خویش!
اما  شاعر در« چگونه گفتنش» اسیر ابتذال و  پلشتی گردیده و دست خالی ذخیره فرهنگی و ادبی خود را رو کرده است.

باری....

تا مرد سخن نگفته باشد

عیب و هنرش نهفته باشد

علی میراحمدی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۲:۳۷ در پاسخ به محمد.خ دربارهٔ مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۶:

یاوه ای است در صورت شعر و در قالب رباعی که گویا بین چند شاعر نگون بخت مشترک و دست به دست شده است.

نظیر چنین سخنانی را از سیاه مستها و عربده کشها فراوان میتوان شنید!

محمد.خ در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۶:

این شعر برای خیام نیست؟

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۴۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵:

که یک دم هم ، تو را همدم نماند

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۴۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵:

ز دَردش ، در جهان مرهم نماند

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۴۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵:

دلی کز عشق ، عینِ دُرد گردد

علی میراحمدی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۴۱ در پاسخ به مهدی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲:

تکرار کلمه ذهن در متن شما نشان میدهد که گویا شما درگیر این عرفانهای موهوم هستید که مدام بر ترک ذهن تکیه می‌کنند آیا حدس من درست است؟!
وگویا شما حافظ را هم وصل به همین گونه تفکر ترک ذهن میکنید
و راهکار شما برای اینکه آدمی از شر ذهن خلاص شود چیست؟!

و انسان چگونه می‌تواند به خدا زنده بشود؟!!

تا آنجا که من میدانم ذهن انسان دکمه ای برای خاموشی ندارد

مهدی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲:

در تفسیر اشعار دانشمندانی مانند حافظ و مولانا بدوا باید به ایده و آرمان انها اشنا بود وگرنه هر کسی با دید خودش تفسیر خاص خودش را خواهد داشت. اهل می است، تفسیرش سمت و سوی میگساری، مذهبی دگمی، تفسیرش و سمت و سوی مذهبی. کسی که وابسته به عشق زمینی و جنس مخالف است در تفسیرش توجه وی میرود به عشق زمینی و جنس مخالف. ولی اهداف این عزیران اگر چه از تمثیل های زمینی استفاده میشود ولی هدف ورای اینهاست. هدف برگشت دادن انسان به اصل خود که خدایی بودن است میباشد. انسانها که ذاتا الهی هستند با درگیر شدن با نهادهای اقتصادی اجتماعی  به تدریج ذهنیتشان بر اساس ان شکل گرفته و چنانچه متوجه نباشند آن چنان الوده به ذهنیات میشوند که بتدریج خدایی بودن که اساس وجودیست به حاشیه رانده میشود که هم اکنون کل جهان الوده به همین ذهنیات شده و از خدا فاصله گرفته اند که تمام مصایب ناشی از همین فاصله گرفتن است.

 مولانا و حافظ در واقع ترازوی سنجش هم هستند که تا چه اندازه ذهنیت ما به خطارفته و از خدایی بودن فاصله گرفته ایم.

 حافظ و مولانا ورای مادیات میخواند ما را از ذهنیات پاک و به اصل خودمان به معشوق واقعی که خداست برگردانند.  برگردانند.

اگر در تفسیر این ابیات نمیتوانیم به منظور این عزیزان پی ببریم باید متوجه باشیم که ذهن ما تا چه اندازه به خطا رفته و از خدا فاصله گرفته است. اگر واقعا بخواهیم به خدا زنده بشویم حتما خدا هم کمک خواهدکرد. در بیت اول حافظ پس از طرد ذهنیات انرژی خدایی (می)، عشق خدایی را حس کرده شادی خدایی درش بالا آمده انچنان غرق در شادمانیست که میخواهد از این مرحله هم گذر و به خود معشوق وصل شده و معشوقش را در اغوش بگیرد. اینجا دیگر مرحله ای است که همانطور که در ابیات بعدی نشان میدهد با دوری از ذهنیات عشق های غیر خدایی را طلاق داده و دیگر برگشت به گذشته و برگشت به عقب برایش ناممکن است.

ابوالفضل رعیت پیشه در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۱۸:۴۰ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶۴:

این غزل عالیه

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۱۴:۲۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴
                 
عقل ، در عشقِ تو ، سرگردان بماند
چشمِ جان ، در رویِ تو ، حیران بماند

ذرّه‌ای ، سرگشتگیِّ عشقِ تو
روز و شب ، در چرخ ، سرگردان بماند

چون ندید ، اندر دو عالم ، محرَمی
آفتابِ رویِ تو ، پنهان بماند

هر که ، چوگانِ سرِ زلفِ تو دید
همچو گویی ، در خمِ چوگان بماند

پای و سر گم کرد ، دل ، تا کارِ او
چون سرِ زلفِ تو ، بی‌پایان بماند

هر که یک دم ، آن لب و دندان بِدید
تا ابد ، انگشت در دندان بماند

هر که ، جُست آبِ حیاتِ وصلِ تو
جاودان ، در ظلمتِ هجران بماند

ور کَسی را وصل دادی ، بی طلب
دایما ، در دردِ بی درمان بماند

ور کَسی را ، با تو ، یک دم دست داد
عمرِ او ، در هر دو عالم ، آن بماند

حاصلِ عطّار ، در سودایِ تو
دیده‌ای گریان ، دلی بریان بماند

بهزاد رستمی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۱۱:۴۰ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۴۳:

خواهی که برنخیزدت از دیده رودِ خون

دل در وفایِ صحبتِ رودِ کسان مَبَند

حافظ

یوسف شیردلپور در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۱۰:۴۵ در پاسخ به ملیحه رجایی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲:

درود برشما ملیحه خانم بزرگمنش

وسپاس بابت معانی واژگان این شعر وغزل

قلمتان سبز مهرتان راسپاس ❤️💛

خلیل شفیعی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۰۳:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶:

✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۸۶ حافظ

بیت ۱

«دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش / وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ می‌فروش»

عنصر برجستهٔ این بیت «رازآگاهی» است.

شخصیتِ «پنهان‌کارِ تیزهوش» نماد مرشد یا دانای درون است که تشخیص می‌دهد مخاطب ظرفیتِ فهمِ راز را دارد.

نکتهٔ مهم: حافظ مرز میان «اهل راز» و «نامحرمان» را از همان آغاز مشخص می‌کند؛ می‌فروش رازی عمومی نیست، بلکه نشانهٔ شناختِ متقابل اهل معناست

 

بیت ۲

«گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع / سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش»

هستهٔ معنایی بیت نقدِ ریاضتِ افراطی و خودآزاری است.

حافظ «سخت‌کوشی» را نه فضیلت مطلق، بلکه گاه عاملِ تنگ‌شدن جهان می‌داند.

عنصر برجسته: نگاه روان‌شناسانه و انسانی به زندگی؛ توصیه به اعتدال به‌جای قهر با طبیعتِ خویش.

 

بیت ۳

«وان گهَم در داد جامی کز فروغش بر فلک / زهره در رقص آمد و بربط‌زنان می‌گفت نوش»

اینجا اغراقِ کیهانی عنصر اصلی است.

شراب نه‌تنها انسان، بلکه آسمان را هم به حرکت درمی‌آورد.

«زهره» (سیاره و الههٔ موسیقی) با «رقص» و «بربط» تصویرِ هماهنگیِ جهان با سرمستیِ عاشقانه را می‌سازد.

پیام: عشق حقیقی، نیرویی کیهانی دارد، نه صرفاً شخصی.

 

بیت ۴

«با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام / نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش»

عنصر برجسته، پارادوکسِ رنج و شادی است.

«دل خونین / لب خندان» عصارهٔ زیستِ رندانهٔ حافظ است:

تحمل درد بدون فروپاشی، و تبدیل زخم به صدا و نغمه.

چنگ، سازِ زخم‌خورده‌ای‌ست که با ضربه آواز می‌دهد؛ استعاره‌ای دقیق از انسانِ بی تحمل

 

بیت ۵

«تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی / گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش»

اینجا «حریم معنا» برجسته است.

حافظ میان دانستن و شنیدن تفاوت می‌گذارد:

شنیدنِ پیامِ سروش نیازمند آشناییِ درونی است، نه گوشِ فیزیکی.

عنصر کلیدی: باطنی‌بودنِ معرفت و ردّ فهمِ سطحی.

 

بیت ۶

«گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور / گفتمت چون دُر حدیثی گر توانی داشت هوش»

این بیت لحنِ تعلیمیِ صریح دارد.

تشبیه «پند» به «دُر» نشان می‌دهد که سخنِ کوتاه اما عمیق ارزشمند است.

عنصر برجسته: انتقال تجربهٔ زیست، از نسلی به نسل دیگر، بدون تعارف و پیچیدگی.

 

بیت ۷

«در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید / زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش»

هستهٔ این بیت «شهود مطلق» است.

عشق قلمرویی فراتر از زبان است؛ در آن، تمام وجود ابزار ادراک می‌شود.

عنصر برجسته: نفی عقلِ زبانی و تأکید بر حضور کامل و خاموش.

 

بیت ۸

«بر بساط نکته‌دانان خودفروشی شرط نیست / یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش»

این بیت نقد اجتماعیِ تیز دارد.

حافظ مرز روشنی می‌کشد:

دانایی با کم‌گویی و دقت همراه است، نه با نمایش و خودنمایی.

عنصر برجسته: اخلاقِ گفتار در جمع اهل فکر.

 

بیت ۹

«ساقیا می ده که رندی‌های حافظ فهم کرد / آصف صاحب‌قران جرم‌بخش عیب‌پوش»

پایان‌بندی غزل جمع‌بندیِ رندانه است.

حافظ به بلوغِ فهم خود اشاره می‌کند و پشتوانهٔ این جسارت را «عیب‌پوشیِ قدرت» می‌داند.

عنصر اصلی: آشتیِ آگاهی، رندی و امنیتِ وجودی؛ نه سرکشی کور، نه زهدِ نمایشی.

✍️ خلیل شفیعی

مدرس زبان و ادبیات فارسی

پیوند به وبگاه بیرونی

خلیل شفیعی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۰۳:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶:

✅ نگاه اول: شرح بیت‌به‌بیت غزل ۲۸۶ حافظ

 

بیت ۱

 

🔹 دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش / وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِی‌فروش

 

دیشب دانایی، زیرک و رازدار با من سخن پنهانی گفت،

رازِ می‌فروش را نمی‌توان از شما پنهان کرد.

 

بیت ۲

 

🔹 گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع / سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش

 

او پند داد که زندگی را بر خود سخت مگیر؛

زیرا جهان بر کسانی که بیش از اندازه به خود فشار می‌آورند، سخت‌تر می‌شود.

 

بیت ۳

 

🔹 وان گَهَم دَر داد جامی کز فروغش بر فلک / زهره در رقص آمد و بربط‌زنان می‌گفت نوش

 

سپس جامی به من داد که نور و درخشش آن چنان بود

که حتی زهره (نماد موسیقی و شادی) به رقص درآمد و ساز زنان فریاد «نوش» سر داد.

 

بیت ۴

 

🔹 با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام / نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش

 

همچون جام، با دلی پرخون اما لبخندی بر لب زندگی کن؛

اگر زخمی خوردی، مانند چنگ داد و فریاد نکن.

 

بیت ۵

 

🔹 تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی / گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

 

تا وقتی اهلِ این راز نشوی، چیزی از اسرار نخواهی شنید؛

گوشِ نامحرم ظرفیت پیامِ فرشته‌ الهی را ندارد

بیت ۶

 

🔹 گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور / گفتمت چون دُر حدیثی گر توانی داشت هوش

 

ای پسر، این پند را بشنو و عصه ی کم و زیاد دنیا را نخور؛

این سخن را چون مرواریدی گرانبها گفتم، اگر گوشِ شنوا داشته باشی.

 

بیت ۷

🔹 در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید / زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

 

در قلمرو عشق، سخن باید بی ادعا فقط سکوت کرد

آنجا تمام وجود باید چشم و گوش باشد.

بیت ۸

 

🔹 بر بساط نکته‌دانان خودفروشی شرط نیست / یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش

 

در مجلس دانایان، خودنمایی و فضل‌فروشی جایی ندارد؛

انسان دانا ،یا سخن سنجیده بگو، یا خاموش بمان.

بیت ۹

 

🔹 ساقیا می ده که رندی‌های حافظ فهم کرد / آصف صاحب‌قران جرم‌بخش عیب‌پوش

 

ای ساقی، شراب بده؛

زیرا آصف بزرگ و بخشنده، که جرم‌ها را می‌بخشد و عیب‌ها را می‌پوشاند منظور و‌مفهوم رندی های حافظ را درک کرد.

⬅️ خلیل شفیعی(مدرس زبان و ادبیات فارسی)

پیوند به وبگاه بیرونی

برمک در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۰۲:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲:

 

نه با او  می‌توان یکدم  سخن گفت

نه هرگز از کمندش می‌توان رست

نه از دیدار او چشمان توان دوخت

نشاید در به روی دوستان بست

به افدم دوستی نتوان بریدن

 فرادم  خود نمی‌بایست پیوست

برمک در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۰۱:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲:

به به بنگرید چه خوار و زیبا پارسی سروده


نشاید گفتن آن‌کس را دلی هست

که ندهد بر چنین رویی دل از دست

نه آزاد از سرش بر‌می‌توان خاست

نه با او می‌توان آسوده بنشست

اگر دودی رود بی‌آتشی نیست

و گر خونی بیاید کشته‌ای هست

نشاید خرمن بیچارگان سوخت

نمی‌باید دل درمندگان خست

به دل گفتم «ز چشمانش بپرهیز»

که هشیاران نیاویزند با مست

دلی از دست بیرون رفته سعدی

نیاید باز تیر رفته از شست

 

 

علی احمدی در ‫۲ روز قبل، یکشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷:

 
آنچه برای حضرت حافظ همیشه مهم است رونق عاشقی در جامعه  و گسترش مفهوم عشق ورزیست.او دلبران قدرتمند را عامل این رونق می داند .چه در گذشته چه در حال و چه در آینده .حافظ اهل مال و مقام و نام و‌ننگ نیست و نزدیک شدن او به پادشاه قصد و غرض دیگری دارد .او به شاهی چون شاه شجاع چشم امید دارد تا شاید بتواند از طریق او و دربارش سخن خود را بگوید .حافظ حتی در زمان تبعید به یزد برای شاه یحیی هم غزلی می سراید و امیدوار است به دربارش راه یابد .بنابراین علاقه حافظ به شاه شجاع بیشتر برای ترویج فرهنگ عشق ورزیدن است .اگرچه دو بیت اول خواننده را به یاد پیامبر اسلام می اندازد ولی به نظرم سرودن این ابیات نیز باید با هدف خاصی صورت گرفته باشد . حافظ شاه شجاع را فقط از حیث مکتب نرفتن و خط ننوشتن با پیامبر مقایسه می کند و دوره حکومت او را مانند دوره حکومت پیامبر که شروع دوره رونق اسلام است شروع دوره رونق عاشقی می داند و این شباهت را به فال نیک می گیرد .
ستاره‌ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد
دل رمیدهٔ ما را رفیق و مونس شد
ستاره ای مثل شاه شجاع درخشید و در مجلس دربار مثل ماه مورد توجه همه قرار گرفت.ستاره کارش درخشش است و ماه کارش نمایش رخ زیباست و از این رو می گوید آن شاه مثل ستاره  درخشید و مثل ماه نمایان شد.ماه همیشه بزرگتر از ستاره به نظر می رسد.چنین ماهی رفیق و مونس دل رمیده ما شد .در دوره حکومت قبلی حافظ از دربار رمیده بود چون رفیق و مونسی نداشت.
نگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله‌آموزِ صد مُدَرِّس شد
نگار من به مکتب نرفته و خطی ننوشته و مثل دیگران درس نخوانده ولی می تواند با اشاره چشم به صدها معلم درس بیاموزد .اشاره به تجربه و قدرت شاه دارد که می تواند کارهای زیادی در جامعه انجام دهد .
به بویِ او دلِ بیمارِ عاشقان چو صبا
فدایِ عارضِ نسرین و چشمِ نرگس شد
با استشمام بوی او که مثل باد صبا است  عاشقان فدای چهره نسرین فام و چشم نرگس مانند او می شوند .یعنی عاشقان به دوره رونق عاشقی در زمان حکومت وی امیدوار می شوند .
به صدرِ مَصطَبه‌ام می‌نِشانَد اکنون دوست
گدایِ شهر نِگَه کُن که میرِ مجلس شد
حالا دوست (شاه) مرا بر جایگاه بلندی می نشاند و تو ببین که من که شبیه گدای شهر بودم، امیر مجلس می شوم .حافظ عاشقی است که با شروع حکومت شاه خود را در مرتبه بالایی می بیند چون این شاه عاشقان را اکرام می کند .
خیالِ آبِ خِضِر بست و جامِ اسکندر
به جرعه‌نوشیِ سلطان ابوالفَوارِس شد
در خیال این عاشق،  آب جاودانگی خضر و جام مورد علاقه اسکندر بود که برای جرعه نوشی با شاهِ سواران (ابوالفوارس لقب شاه شجاع است)رفت.
طرب‌سرایِ محبت کنون شود مَعمور
که طاقِ اَبرویِ یارِ مَنَش مهندس شد
طرب سرای محبت یعنی شادی خانه عشق که در دوره پادشاه جدید آباد خواهد شد چرا که طاق ابروی یار ابزار مهندسی و معیار این ساختمان است .طاق ابرو میدان دید یار است و مقیاسی برای اندازه گیری و ساخت است .وقتی با چشمها به بالا نگاه می کنید محدوده ابروی خود را می بینید که میدان دید شما از بالا به ابروها محدود است. تصور کنید که یار با چشمانش در میدان طاق ابرویش می نگرد .می خواهد بگوید آبادی ساختمان عشق و رونق آن تحت نگاه و زیر نظر پادشاه انجام می شود .
لب از تَرَشُّحِ مِی پاک کن برایِ خدا
که خاطرم به هزاران گُنَه مُوَسوِس شد
ای یار لبت را از ترشح شراب پاک کن چون وسوسه کننده است و میل ما به شراب را زیاد می کند و گناهکار می شویم .شراب مقدمه مستی و عاشقی است و این از نظر  زاهدان گناه محسوب می شود.ظاهرا شاه شجاع در موضوع شراب سختگیر نبوده و این حافظ را می ترساند که مبادا رونق مستی و عاشقی گران تمام شود و به نتیجه نرسد.
کرشمهٔ تو شرابی به عاشقان پیمود
که عِلم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد
وقتی تو کرشمه  می کنی گویا با ناز خود ، شرابی به عاشقان می دهی که علم بی خبر می شود و عقل بی حس و هوش می گردد چون مستی جای آن را می گیرد و عاشقان مست آماده خدمت به تو می شوند 
چو زر عزیزِ وجود است نظمِ من، آری
قبولِ دولتیان کیمیایِ این مس شد
شعر من مثل طلا  برای هر کسی عزیز است چون صاحبان این دولت مثل کیمیایی بودند که مسِ شعر مرا به طلا تبدیل کردند .در واقع همان است که گفتم حافظ حکومت را برای اشاعه فکر و شعر خود می خواهد نه خوشنامی خود . 
ز راهِ میکده یاران عِنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد
ای یاران حالا که قرار است همه شهر میخانه شود شما از راه میخانه برگردید چون روزگاری حافظ از سر ناچار به میخانه رفت و همه چیزش را از دست داد .به عبارتی دیگر قرار نیست کسی با رفتن به میخانه فقیر شود چون حکومت می خواهد همه جا را میخانه کند و عاشقی رونق می گیرد .

 

۱
۲
۳
۴
۵۶۵۷