افسانه چراغی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۴ - سرود گفتن نکیسا از زبان شیرین:
حصاری: لحنی از الحان موسیقی
Hasib Nazari در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۳:
در طرههاش نسخه ایاک نعبد است
در چشمهاش غمزه ایاک نستعین
شهر خ در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۴۲ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۱۳:
به نظرم نماز یعنی لحظه حال، الان، اکنون.
نماز میخونیم که تو لحظه حال باشیم.
یعنی توجه کامل را به زمان حال بدهیم.
علی میراحمدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۳۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۶:
بهرام گودرز در پاسخ سوال فرود که از سپهسالار و پهلوانان ایران میپرسد ،طوس را اینچنین معرفی میکند:
ولیکن سپهبد خردمند نیست
سر و مغز او از در پند نیست...
هنر دارد و خواسته هم نژاد
نیارد همی بر دل از شاه یاد(کیخسرو را قبول ندارد)
و همچنین پرده از عقده فروخورده طوس برمیدارد:
همی گوید از تخمهٔ نوذرم
جهان را بشاهی خود اندر خورم
و طوس در ادامه همین داستان اینطور از خجالت بهرام و گودرزیان در می آید و به آنها طعنه میزند:
نبینم ز خودکامه گودرزیان
مگر آنک دارد سپه را زیان(گودرزیان فقط مایه ضررو زیان سپاه هستند)
بخش بزرگی از سپاه ایران گودرزیان هستند و گیو و بیژن و بهرام هم پهلوانان بزرگ این گروه هستند.
طوس به عنوان سپهسالار و درآغاز نبردهای کین خواهی چنین سخنی در مورد آنها میگوید و گودرزیان را تحقیر میکند.
حال بهتر درمیابیم که چرا گودرز پیشتر او را بی آبرو و دیوانه خطاب کرده بود و این دیوانگی و آن عقده فروخورده پادشاهی در این داستان هر چه تمامتر خود را نشان میدهد و مجال بروز پیدا میکند.
فرود سیاوش آماده بود تا به همراه سپاهیان ایران به جنگ با تورانیان برخیزد و شوق و شور فراوانی هم بر یاری برادرش کیخسرو و کین خواهی پدرش سیاوش داشت ولی بر اثر نابخردی طوس به دست خود ایرانیان کشته میشود.
چه تراژدی وحشتناکی!
و در پایان ماجرای فرود ،کیخسرو اینچنین طوس را نفرین میکند و بر تصمیم خود مبنی بر سپهسالار کردن طوس هم پشیمانی میخورد:
بد آمد به گودرزیان بر ز طوس
که نفرین بر او باد و بر پیل و کوس
همی خلعت و پندها دادمش
به جنگ برادر فرستادمش!!!
جهانگیر چون طوس نوذر مباد
چنو پهلوان پیش لشکر مباد
فرهود در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۵۵ در پاسخ به پیروز دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱:
در اینجا قید است یعنی:
با شتاب و با عجله.
حمزه حکمی ثابت در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۱:
وحدت عابد و معبود؟!
حلاج گفته است انالحق و بایزید گفته است سبحانی ما اعظم شانی. ابن عربی در ترجمان الاشواق آورده است:
رایت ربی به عین قلبی
فقلت: ما انت؟ قال انت
قریب به همین مضمون را مولانا در غزلیات آورده:
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
آنکه چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
مکش ای دوست تو بر سایه ی خود خنجر خویش
این قبیل اقوال تمام عرصه عالم را درنوردیده و پردههای هستی را دریده و میان خالق و مخلوق هیچ تفاوتی نگذاشته است به این معنا که مخلوق را فاقد هستی و تعین و ماهیت دانسته و حق را همه چیز قلمداد کرده است. در این مقام است که عارف به نقطه وحدت آفاقی و وحدت انفسی میرسد و میسراید:
... به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنای ته وینم
ریشه نظریه وحدت آفاقی و انفسی در نظریه وحدت وجود است که وجود علی الاطلاق را ذات حق تعالی میداند و تعینات و ممکنات عالم را مظهر تجلی اسما و صفات و نیز مظهر تجلی افعال الهی دانسته است. توضیح اینکه در اثر فیض اقدس است که از ذات الهی اسما و صفات الهی متجلی میشود و عوالم غیبی ملکوت و جبروت ظهور مییابد و در اثر فیض مقدس است که از اسما و صفات الهی افعال الهی پدید مییابد که عالم ناسوت را شامل میشود. پس اگر در آینه عالم هستی درست بنگریم چیزی جز جمال جمیل الهی را نمینمایاند.
به پیش آینه دل هر آنچه میدارم
به جز جمال جمیلت نمینماید باز
حتی چنین اقوالی از لسان عارفان کُمّل شیعی نظیر آیت الله سید علی قاضی طباطبایی بیان شده است. آنجا که زیر لب زمزمه کرده است:
در هر چه بنگرم تو پدیدار بوده ای
ای نانموده رخ تو چه بسیار بوده ای
اما تا چه اندازه این قبیل اقوال با روح عرفان ناب اسلامی همخوانی دارد؟
آیات قرآن را شاهد میآوریم:
۱. اینما تولوا فثم وجه الله
نفرمود که هر جا بنگرید خدا را میبینید که خداوند قابل رویت نیست (لاتدرکه آلابصار). و نیز به موسی فرمود که (لن ترانی ابدا). دلیل این مطلب آن است که وجود را کماهی نمیتوان دید بلکه آنچه دیده میشود مظاهر قدرت و خلاقیت وجود است یعنی موجوداتی که در اثر افاضه وجود نمود یافته اند. این مظاهر و مخلوقات نشانه ها و آیات و اماره هایی مبنی بر وجود حق تعالی و دال بر علم و حکمت و قادریت و خالقیت اوست. عجبا که دود میتواند دلیل وجود آتش باشد ولی این همه مخلوقات و موجودات نمیتوانند نشانه و دال مبنی بر بودن وجود یعنی حق تعالی باشند! خلاصه آنکه معنای (وجه الله) در آیه کریمه همین مخلوقات الهی است که از آنها به آیات الهی اشاره شده است. دلیل خلقت این همه آیه و نشانه این است که بر همگان ثابت شود خداوند حق است. سنریهم آیاتنا فی الآفاق و .....
۲. «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق». به استناد این آیه کریمه کسی که اهل سیر و تفکر در آفاق و انفس است سرانجام بر او منتج خواهد شد که خداوند این آیات را به باطل خلق نکرده(و یتفکرون فی خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا...) و حقانیت خدا را با تمام وجود احساس خواهد کرد(حتی یتبین لهم انه الحق). منظور از حق چیست؟ حق یا حاق الحقیقه همانا ذات خداوند است و فقط اوست که وجود حقیقی و استقلالی دارد و غیر او هر آنچه هست تابع و طفیل آن حقیقت محض است و واقعیت و حقیقت خود را از حقیقت لم یزل الهی وام میگیرد. این است که در سراپرده عالم هستی امر باطل وجود ندارد و خداوند عالم را به باطل خلق نکرده است چرا که باطل جنبه عدمی دارد و زائل است(جاء الحق و زهق الباطل آن الباطل کان زهوقا)
این تعالیم قرآنی ما را سوی شناختی عارفانه و موحدانه از هستی رهنمون میگردد و جایی برای شطح باقی نمیگذارد.
شمس تبریزی به درستی بر حلاج خرده گرفته است و بیان داشته که اگر به عالی ترین مراتب فنا رسیدی باید بگویی هو الحق نه انالحق چرا که انا باطل است و فقط هو حق است. قرآن کریم نیز همین ادبیات را برگزیده و فرموده است (انه الحق).
در کلام و سیره انبیا و اولیای الهی رنگی از شطحیات بایزیدی و حلاجی نمیبینیم بلکه آنچه میبینم چیزی جز فقر و فنای علی الاطلاق در پیشگاه حضرت حق نیست. فی المثل رسول اکرم با آن همه مقاماتی که عقل یارای فهم آن را و زبان توان گفتنش را ندارد به درگاه الهی عرضه میدارد:
ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک.
همچنین آن نفس نفیس مصطفی، صاحب شأن هل اتی، مخصوص لفظ لافتی، همسر صدیقه کبری (س)، «دردی کش لجه کبریا که آمد به شانش فرود انما» در محراب مناجات به درگاه الهی خاشعانه ندبه میکرد:
إِلَهِی أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الْمُذْنِبُ وَ مَمْلُوکُکَ الْمُنِیبُ (الْمَعِیبُ) فَلاَ تَجْعَلْنِی مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَکَ وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَنْ عَفْوِکَ
این گونه مناجات کردن با حق اولاً نشانه علم کامل سالک است که (انما یخشی الله من عباده العلما) و ثانیا سبب صفای بیشتر دل میشود و قرب الهی را موجد میگردد(الا بذکر الله تطمئن القلوب).
از کلام گوهر بار معصومین حتی یکبار هم کلامی از سر شطح شنیده نشده با آنکه غرق در توحید و یکتاپرستی بودند.
جواب مولانا به سوال شمس در این مسئله که چرا رسول اکرم عرض کرد الهی ماعرفناک.... ولی بایزید گفت سبحانی... ؟ حسن ختام مبحث ماست.
مولانا گفت: این بدان خاطر بود که مصطفی (ص) دریانوش بود و از دریای معارف الهی هرچه مینوشید باز هم اظهار عطش میکرد و خود را در عبادت و عرفان ناتمام میدید اما بایزید با نوشیدن یک جرعه از آن دریای بی پایان مست و لایعقل شد و شطح سبحانی بر زبان جاری کرد.
فرهود در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۲ در پاسخ به افسانه چراغی دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۳ - سرود گفتن باربد از زبان خسرو:
درود
زندهیاد دهخدا با تردید نوشتهاند که این به معنی مضراب است؛
با توجه بهاینکه ساز چنگ با انگشتان نواختهمیشود نه با مضراب؛ طیاره در اینجا شاید اصطلاحی از حالات یا نوعی موسیقی در قدیم باشد.
افسانه چراغی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۳ - سرود گفتن باربد از زبان خسرو:
طیاره: مضراب، زخمه، وسیله نواختن
علی میراحمدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۱:
بنگریم به اختلاف خانوادگی گودرزیان و نوذریان:
گودرز در ماجرای انتخاب پادشاه و در حضور کیکاووس رسماً طوس را دیوانه و در ادامه بی آبرو !خطاب میکند و پدرش نوذر را هم بی نصیب نمیگذارد و طوس را به ریختن خونش تهدید میکند و طوس هم متقابلاً پاسخ وی را میدهد و دوباره شاهزاده بودن خود را به رخ میکشد.
گودرز میگوید:
تو نوذر نژادی نه بیگانهای
پدر تیز بود و تو دیوانهای
سلیح من ار با منستی کنون
بر و یالت آغشته گشتی به خون
با اینکه گودرز طوس را به ریختن خونش تهدید میکند ،او با همه تیزی و تندی باز هم احترام پیری گودرز را نگه میدارد و او را جهاندیده پیر میخواند و تهدید به قتل گودرز را سخن دلپذیری از طرف یک پهلوان پیر نمیداند و در پاسخ هم بیشتر بر جنگاوری و نژاد خویش میبالد تا تهدید متقابل به کشتن گودرز:
بدو گفت طوس ای جهاندیده پیر
سخن گوی لیکن همه دلپذیر
اگر تیغ تو هست سندان شکاف
سنانم بدرّد دل کوه قاف
وگر گُرز تو هست با سنگ و تاب
خدنگم بدوزد دل آفتاب
و گر تو ز کشواد داری نژاد
منم طوس نوذر مه و شاهزاد
و گویا گودرز این اخلاق مداری طوس را نمایشی در محضر کیکاووس و مظلوم نمایانه میداند واین چنین پاسخ میدهد:
بدو گفت گودرز چندین مگوی
که چندین نبینم ترا آب رویدرگیری لفظی بین این دو پهلوان به خوبی پرداخته شده و کاملا بیانگر عمق اختلاف بین دو خانواده است که در ماجرای فرود سیاوش و لشکرکشی به کلات باز هم نمودار میگردد.
عبدالرضا فارسی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:
رفیق مردان خدا باش زیرا در کشتی حضرت نوح خاکی است و مراد از آن خاک خودِ حضرت نوح است که طوفان را کمتر از قطره آبی می داند . یعنی سعی کن با مردانی که به خدا نزدیک اند نزدیک باشی که مرادهای دنیا و آخرتت را بیابی
پیروز در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۰۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱:
دوستان خب معنی تفت چه میشه؟
محمود صبورنیا در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۰ - آموختن پیشه گورکنی قابیل از زاغ پیش از آنک در عالم علم گورکنی و گور بود:
پس ستون این جهان خود غفلتست
چیست دولت کین دوادو با لتست
اولش دو دو به آخر لت بخور
جز درین ویرانه نبود مرگ خر
در نگاه مولانا در اینجا دولت یعنی(دوادو) دویدن و رنج کشیدن و (لت)سیلی خوردن صدمه و آسیب دیدن است
نوا
محمود صبورنیا در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۷:
#حورانِ بهشتی را دوزخ بود اَعراف
از دوزخیان پرس که اَعراف بهشت است
برای حوریان بهشتی برزخ مانند جهنم است ولی برای جهنمیان همان برزخ مانند بهشت است
نوا
علی احمدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲:
حضرت حافظ در جایی می گوید:
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
در اندیشه حافظ کامجویی از معشوق با وصال حاصل می شود و محقق شدن وصال کاریست بسیار سخت.مراحل عاشقی از ابتدا با جلوه معشوق به عاشق شروع می شود و ادامه می یابد .همیشه معشوق به عاشق لبخند می زند و او را به سوی خود می کشاند و طالب بودن عاشق به خاطر جلوه معشوق است .عاشق بر اساس هوس و خواسته خود حرکت نمی کند این معشوق است که می گوید بیا تا مرا ببینی .اما حکایت وصال به گونه ای دیگر است حافظ صبر پیشه می کند تا به کام برسد و وصال را تجربه کند . اما دریغ از اینکه روزی معشوق او را به وصال خویش طلب کند.
از طرفی معشوق حافظ عیان و آشکار است و جمال چهره اش حجت موجه اوست و فریب چشمش صد فتنه در جهان انداخته است .چنین معشوقی همه حقیقت است .وصال با او یعنی دانستن همه چیز و اطمینان کامل از همه چیز .وقتی او طلب نمی کند دیگر چه چیزی می ماند ؟فقط هوس وصال را در دل داشتن.برای همین است که در این غزل حافظ فقط خواسته ها و آرزوهایش را بیان می کند .او هیچ تصوری از وصال با چنین معشوقی ندارد و مجبور است تصویری از وصال با معشوق زمینی را ارائه کند و بگوید من تصورم از وصال این است .وصال با تو چگونه است ؟
حالِ دل با تو گفتنم، هوس است
خبرِ دل شِنُفتَنَم، هوس است
می خوام حال دلم رو به تو بگم توهم به من بگی تو دلم چه خبره
طَمَعِ خام بین که قِصهٔ فاش
از رقیبان نَهُفتَنَم، هوس است
چه خیال خامی دارم که می خوام این قصه آشکار رو از رقیبان مخفی کنم
شبِ قدری چنین عزیزِ شریف
با تو تا روز خُفتنم، هوس است
شبی که با تو باشم شب قدر عزیز منه .دلم می خواد تا روز با تو بخوابم .وقتی خود تو بر من نازل بشی دیگه دعا و راز و نیاز و نماز معنایی پیدا نمیکنه چون من پیش تو ام
وه که دُردانهای چنین نازک
در شبِ تار سُفتنم، هوس است
نمی دونم وصال تو چه جوریه .اینجا تو شب تاریک دردانه ای نازک رو سوراخ می کنند و به کام می رسن من هم چیزی شبیه به این رو می خوام
ای صبا امشبَم مَدَد فرمای
که سحرگه شکفتنم، هوس است
ای باد صبا امشب کمکم کن دلم می خواد تا سحر شکوفا بشم و راز وصال با یار رو بفهمم
از برای شَرَف به نوُکِ مژه
خاکِ راهِ تو رفتنم، هوس است
دلم می خواد با جاروب کردن راه رسیدن به تو به شرف برسم و از همه گرامی تر باشم
همچو حافظ به رَغمِ مُدَعیان
شعرِ رندانه گفتنم، هوس است
حتی اگه این مدعیان نخوان ، میخوام حافظی باشم که رندانه شعر میگه
مجبور شدم با زبان عامیانه بنویسم تا شاید اندکی زبان حال پریشان حافظ را منعکس کنم.حافظ رند است و رند یعنی کسی که کار خلاقانه می کند و ساختارها را با چالش مواجه می سازد .چه ساختار ذهنی مدعیان دیروز که ساختن بتی از خداوند بوده یا ساختار ذهنی امروزین ما که بیزاری از لذات غریزی و ناپسند بودن بیان آن در شعر باشد هر دو به مدد شعر خلاقانه حافظ به چالش می رسند. او به زیبایی راه رسیدن به معشوق را برای همه انسانها جاروب و تمیز کرده است.
آریا جلالی نژاد در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۱:
واقعاً درود بر سعدی که چنین حکایت زیبایی را به یادگار گذاشته است
علی میراحمدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۱:
ایرانیان کیخسرو را به عنوان پادشاهی برگزیده ولی طوس با این انتخاب مخالف است .
اول دلیل مخالفت طوس اینست که چرا با او مشورت نشده و دوباره او را نادیده انگاشته اند:
همی بی من آیین و رای آورید
جهان را به نو کدخدای آورید
انتخاب طوس برای پادشاهی ایران، فریبرز فرزند کاووس است.
و استدلال او بر این انتخاب بسیار خواندنی است .
او میگوید پس از پادشاه بایست فرزندش بر تخت بنشیند و در واقع اشاره نهانی به این موضوع میکند: که پس از نوذر هم خود طوس باید بر تخت مینشست.
فریبرز کاووس فرزند شاه
سزاوارتر کس به تخت و کلاهببینید که این بیت چقدر هنرمندانه از زبان طوس بیان شده است.
دیگر طوس باید چه بگوید تا منظورش را برساند!!
علی میراحمدی در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۰۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲:
بدیشان چنین گفت بیدار شاه
که طوس سپهبد به پیش سپاه
بپایست با اختر کاویان
بفرمان او بست باید میان
کیخسرو طوس را به عنوان سپهسالار سپاه و برای جنگ با تورانیان و کین خواهی سیاوش برمیگزیند .
جالب است که همین انتخاب اشتباه و نابخردیهای طوس در ادامه ماجرا باعث مرگ فرود برادر ناتنی کیخسرو و شکست سپاه ایران در اولین قدمهای کینخواهی میشود.
اما چرا کیخسرو چنین انتخابی میکند؟
شاید او هنوز تجربه کافی ندارد و شخصیت های سپاه ایران را نمیشناسد .
شاید هم با این انتخاب قصد داشته به نوعی اختلافات درون گروهی سپاه ایران را برطرف و بین نوذریان و گودرزیان اتحاد برقرار کند یا آبی بر آتش ناسازگاریهای طوس بریزد.به هر حال طوس ادعای پادشاهی پس از پدرش (نوذر)را داشته و این پادشاهی به او داده نشده و به کیقباد و سپس به کیکاووس هم رسیده است .
سوال اینجاست : اگر نابخردی چون کیکاووس میتواند بر تخت بنشیند چرا طوس ننشیند.
سپهسالاری سپاه و زرینه کفش و در دست داشتن درفش کاویانی به جای خود ولی:
طوس نوذر عقده پادشاهی دارد .
او یکباردر برابر انتخاب کیخسرو به عنوان پادشاه ایران زمین مخالفت میکند ولی مسأله ختم به خیر میشود و به ظاهر پایان میپذیرد.
اما در ماجرای فرود سیاوش،عقده طوس تمام و کمال خود را نشان میدهد و باعث مرگ نافرجام برادر کیخسرو میگردد.
شاهنامه فقط داستانهای به نظم درآمده نیست.
در شاهنامه پس و پیش ماجراها به هم پیوند خورده و افراد پیچیدگیهای روانی و عمق شخصیتی دارند .
در شاهنامه تراژدی ناگهان به وقوع نمی پیوندد و مجموعه عوامل باعث خلق رویدادها میشوند.
به عنوان مثال تراژدی مرگ فرود سیاوش همانا ریشه در عدم انتخاب طوس به عنوان پادشاه در سالهای قبل بازمیگردد و این عقده ناگشوده بالاخره در جایی سرباز میکند و فرود و خانواده اش تاوان آن را میدهند.وصف مفید ومختصر طوس از زبان رستم میتواند شناسنامه شخصیتی او باشد :
«همان طوس تیز است و هشیار نیست»
کوروش در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۴ - مثل:
آن یکی گل دید نقشین دو وحل
وآن دگر گل دید پر علم و عمل
یعنی چه
کوروش در ۲ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۳ - حکایت در تقریر همین سخن:
گرمرو چون جسم موسی کلیم
تا به بحرینش چو پهنای گلیم
یعنی چه
حمزه حکمی ثابت در ۱ روز قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۷ در پاسخ به سامان نریمان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰: