گنجور

حاشیه‌ها

Sajjad Hootira در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰:

آقای سجاد حوتی راد:

معنی بیت نخست: ای هفت ستاره که تدبیر گرید در آسمان،  تا کی میخواید برید و بیایید(به این وضعیت ادامه بدید)؟(بسه دیگه) دوباره برگرید؟

سناتور سنتور در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۵:۰۵ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۱۲۴۶:

آستین بر هر چه افشاندیم ، دست ما گرفت

رو به ما آورد ، بر هر چیز پشت پا زدیم

صائب تبریزی 

آنچه می خواهند از دنیا به ایشان رو نهد

رو به دنیا کردگان گر پشت بر دنیا کنند

صائب تبریزی 

Hasan MiM در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۴:۵۷ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳۸:

میخواستم معنی بیت «دیده ره داده تورا اندر چشم» را ویرایش کنم ولی موفق نشدم لذا همینجا تایپ میکنم

معنی و تصویر بسیار زیبایی در این بیت وجود دارد، شاعر در این بین بین دو تشبیه و اصطلاح توازن زیبایی برقرار کرده است یه این صورت که خون شدن دل و خون گریستن به معنای اندوه زیاد است وشاعر به زیبایی دل را منشأ این غم فرض کرده است. تا به این حد که چشم آرام شده و به دیدن قناعت کرده است ولی دل به دیدن آرام نگرفته، به معنای دیگر دلیل خون گریستن در این بیت خون شدن دل است

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۴:۴۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸
                        
تا دلِ من ، راهِ جانان بازیافت
گوهری ، در پردهٔ جان بازیافت

دل که رَه می‌جُست ، در وادیِّ عشق
خویش را گم کرد ، رَه زان بازیافت

هر که ، از دشواریِ هستی برَست
آنچه مقصود است ، آسان بازیافت

یک شبی درتاخت دل ، مست و خراب
راهِ آن زلفِ پریشان بازیافت

چون به تاریکیِّ زلفَش ، راه بُرد
زنده گشت و آبِ حیوان بازیافت

آفتابِ هر دو عالم آشکار
زیرِ زلفِ دوست ، پنهان بازیافت

آنچه ، خلق از دامنِ آفاق جُست
او ، نهان سر در گریبان بازیافت

می‌ندانم ، تا ز جان بَر خورد نیز
آنکه ، روی و زلفِ جانان بازیافت

هر که زلفَش دید ، کافر شد به حُکم
وانکه رویَش دید ، ایمان بازیافت

طالبِ درد است عطّار ، این زمان
کز میانِ درد ، درمان بازیافت

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۴:۴۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹
                         
تا گل از ابر ، آبِ حیوان یافت
گِردِ خود ، صد هزار دستان یافت

زرهِ ابر گشت پیکان باز
جوشنِ آب ،  زخم پیکان یافت

گلِ خندان ، چو برفکند نقاب
ابر را ، زار زار گریان یافت

چون صبا ، چاک کرد ، دامنِ گل
نافهٔ مشک ، در گریبان یافت

ای نگاری ، که هر که دید رُخَت
از رخِ جانفزایِ تو ، جان یافت

به دل و جان ، تو را که جان و دلی
هر که فرمان ببُرد ، فرمان یافت

میِ گلرنگ خور ، به موسمِ گل
که گلِ تازه‌روی ، باران یافت

می‌خور و شاد زی ، که خوشتر از این
یک نفس ، در دُو کُون ، نتوان یافت

مِی به عطّار دِه ، به سرخیِ لعل
که ز مِی ، جان ، چو دُر درخشان یافت

برمک در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۲:۰۳ در پاسخ به ارجمندی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲:

درمندگان راست و استوار است  درمندگان هم دردمندگان است و هم درماندگان

النا حمیده در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۱:۳۵ در پاسخ به یوسف دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶:

با سلام، تو نسخه‌های قدسی و انجوی این بیت هست، ولی قزوینی، خانلری، سودی، نائینی و ... این بیت رو ندارن

Fateme Zandi در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۰۶:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

خیالِ رویِ تو در هر طریق همرهِ ماست

نسیمِ مویِ تو، پیوندِ جانِ آگهِ ماست

درود خدا بر حضرت حافظ

سورنا در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۰۶:۲۹ در پاسخ به 7 دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

با درود

اشعار جناب سعدی عاشقانه س و عشق زمینی مورد نظرش هست نه خدا و عرفان

اکبر با... در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۰۳:۴۹ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴:

🙏❤

رضا رحیم در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۰۳:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵:

 تشکر وقدردانی، از دوستان ادیبی که به فهم غزلها کمک میکنند ، بخصوص از استاد رضا ساقی عزیز

علی محبوبی در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۰۰:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷:

در بیت آخر :

خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند

سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی

 

سعدی خود را به نوعی درویش می‌خواند..  و علی رغم اینکه در شعر و سخن بسیار استاد و سخنور است ، و بخودش خطاب می‌کند همچنانکه در سفره ی درویش چیزی نیست و غذایش را بنوعی باید روغن اضافه کنی و شکر تا بتونی بخوریش چون درویش نه شکر دارد و نه چربی و روغن، 

تو هم مجبوری شعرت رو با چرب زبانی و شیرین سخنی بگویی که مقبول دیگران باشد ..

شعر خود را علی رغم فصاحت و بلاغت در نظم و نثر و سخن، ضعیف می‌پندارد و به قول معروف: شکسته نفسی میکند.

🌺🍃🌺🍃🌺🍃

 

من خود خدایم رو شکر می‌گویم که در کشور متمدن، و  شعرپرور ایران متولد شدم . و دربین همه شاعران بزرگ ایران زمین ، بیشتر عاشق شعر سعدی هستم . 

 

 

علی محبوبی در ‫۱ روز قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۲ در پاسخ به فرشاد دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷:

استاد.دستمریزاد .بسیار زیبا معنی کردید .آفرین بر شما 👏👏👏🌹

علی احمدی در ‫۱ روز قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶:

روزِ هجران و شبِ فُرقَتِ یار آخر شد

زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

روزها و شبهایی که در دوری از یار می گذشت به آخر رسید .من این فال را زدم  و ستارگان هم اقبال نیک نشان دادند و کار به سرانجام رسید .

معمولا از نظر حافظ وصال در عشق متعالی دشوار است و غیر ممکن به نظر می آید .حتی تصور واضحی از چگونگی وصال در عشق متعالی وجود ندارد .بنابراین غزل بیان عشقی زمینی است .دوره حکومت پادشاهی شروع شده که پس از یک دوره سختی رخ داده است.

آن همه ناز و تَنَعُّم که خزان می‌فرمود

عاقبت در قدمِ بادِ بهار آخر شد

حکومت قبل مثل خزان بود و ناز و ثروتش را به رخ مردم می کشید و عاقبت با آمدن بهار به پایان رسید .

شُکرِ ایزد که به اقبالِ کُلَه گوشهٔ گُل

نَخوَتِ بادِ دی و شوکتِ خار آخر شد

خدا را شکر که از بخت گوشه کلاه گل که در بهار خود را نشان می دهد تکبر باد زمستانی و عظمت خار به پایان رسید .

در دوره پیشین ظاهرا افراد شایسته (گل)را به بازی نمی گرفتند و به جای آن از افراد نالایق (خار) استفاده می شد و این افراد دارای شوکت بودند .با آمدن بهار دوره گلها شروع شد و شوکت خارها شکسته شد.

صبحِ امّید که بُد معتکفِ پردهٔ غیب

گو برون آی که کارِ شبِ تار آخر شد

به صبح امید که در طول شب (دوره پیشین)مخفی مانده بود بگو بیرون بیاید چرا که کار شب تمام است و به آمدن روشنایی روز امیدوار باشد.

آن پریشانیِ شب‌هایِ دراز و غمِ دل

همه در سایهٔ گیسویِ نگار آخر شد

وقتی گیسوی نگار باشد در سایه آن همه بیقراری های شبهای طولانی و ناراحتی های دل به پایان می رسد.

گیسو اشاره به دوره جدید حکومت است که راهی جدید در آینده را نشان می دهد .نگار هم کسی است که حکومت را به دست گرفته .

باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز

قصهٔ غصه که در دولتِ یار آخر شد

از بس که روزگار بدعهد بوده باورم نمی شود که داستان غم و غصه در دوره حکومت یار پایان یافته باشد.

ساقیا لطف نمودی قدحت پُر مِی باد

که به تدبیرِ تو تشویشِ خُمار آخر شد

ای ساقی با دادن شراب به ما لطف کردی پیاله ات پر از شراب باشد.چرا که با تدبیر تو نگرانی خماری ما هم به آخر رسید .

این بیت یکی از شگردهای زیبای حافظ است .او همیشه از مستی یاد می کند و عجیب این است که برای رسیدن به مستی به تدبیر ساقی نیازمند است .برای رسیدن به مستی باید با عقل و تدبیر عمل کرد .تدبیر ما را به می و می ما را به مستی می رساند .(عقل و تدبیر _ امید (می)_  مستی ).حافظ آرزو دارد که در دوره جدید این مستی با تدبیر حاکمان فراهم شود .

در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را

شُکرْ کان محنتِ بی‌حدّ و شمار آخر شد

اگرچه حافظ را با این نگاه عمیق و متعالی کسی در نظر نمی گیرد ولی سپاس که آ رنج بی پایان آن دوره بالاخره به پایان رسید.

حافظ نفع همگانی را بر نفع خود ترجیح می دهد .

محمدحسین مسعودی گاوگانی در ‫۱ روز قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶ - متابعت نصاری وزیر را:

6 می‌رهانی هر دمی ما را و باز

سوی دامی می‌رویم ای بی‌نیاز

 

می فرماید : نه به دام گذاشتن برای ما نیاز داری و نه به رهانیدن از دام های ما نیازمندی، به هیچ دامی هم نیاز نداری یعنی به هیچیک از این سه تا (به دام و دام گذاشتن و رهانیدن ) نیاز نداری اما وقتی دوباره و سه باره و هر دمی به هر دامی به هر جهتی می افتیم ، تو ما را می رهانی و باز ما دوباره سوی دامی دیگر می رویم. این می رویم نیز با میفتیم متفاوت است. از جبر تا اختیار تفاوت دارد و از اراده تا سهو، هر چند مرز دقیقی بین جبر و اختیار بدست نمی دهد و شاید هم یکی از نکته های بعدی بیت همین باشد یعنی مرز مشخصی از جبر تا اختیار وجود ندارد. یا حق

 

متین چشم براه در ‫۱ روز قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۵۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶۶:

منظور اینجا اینه که: اگه رو به زندگی فانی دنیا بیاری(پیر)،زندگی آخرت یا روحت(بخت جوان)بهت میگه که شایسته‌ی همون زندگی حیوانی هستی پس بهتر که به سمت همون بری 🌹

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ روز قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۳ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸:

رخِ تو  در دلم آمد  مراد  خواهم یافت
چرا که حالِ نکو در قَفایِ فالِ نکوست

- در قفا: به دنبال, پس از
- فال: طالع, پیش بینی و پیش گویی

زندگی و حال و هوایِ کنونی تو ,بسته به نوع نگرشِ الانِ تو به زندگی و آینده است! 
توصیه به مثبت اندیش به زیباترین صورتِ ممکن توسط حافظ

 

سپاس بیکران از رضایِ گرامی

محسن عبدی در ‫۱ روز قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۳۵ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » حکایت مگسی که به کندو رفت و دست و پایش در عسل ماند:

در طپیدن سست شد پیوند او وز چخیدن سخت‌تر شد بند او

چخیدن: کوشیدن، ستیزه کردن

محسن عبدی در ‫۱ روز قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۳۳ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » حکایت مگسی که به کندو رفت و دست و پایش در عسل ماند:

شاخ وصلم گر ببرآید چنین منج نیکوتر بود در انگبین

مُنج: زنبور عسل

داریوش نامور در ‫۱ روز قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۳۲ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹ - مثلث:

آیا این شعر برای معشوقه ای پسر خوانده شده؟

۱
۲
۳
۴
۵۶۵۵