گنجور

حاشیه‌ها

نادر.. در ‫۸ سال قبل، جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶:

چو بازم، گرد صید زنده گردم..

نادر.. در ‫۸ سال قبل، جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵:

.. زنده ز کیست این گمان‌ها!؟..

همیرضا در ‫۸ سال قبل، جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹:

غزل 355 (انتبه قبل السحر یا ذالمنام-نوبت عشرت بزن پیش آر جام) با این غزل هم‌وزن و قافیه است و مصرع آخر (ساتکینی ساتکینی ای غلام) در هر دو مشترک است و موضوع هر دو هم صبح و طلب شراب است.
در بیت اول (... مرغ صبح بام رخ نمود از بیضه زنگارفام) - «زنگارفام» یعنی به رنگ زنگار یعنی سبزرنگ، منظورش آسمان است (گویا در گذشته به سبک عرب‌زبانها رنگ نیلی آسمان را سبز می‌خواندند - اصطلاح گنبد خضرا را به یاد بیاورید) - می‌گوید «مرغ صبح‌بام» منظورش خورشید است از تخم آسمانی‌رنگ (همان آسمان) بیرون آمد.
در بیت دوم (در دماغ می پرستان بازکش-آتش سودا به آب چشم جام) می‌گوید ای ساقی! در مغز می‌پرستان آتش خواهش و سودا را با اشک جام شراب فرونشان.
در بیت چهارم (خاطر سعدی و بار عشق تو -راکبی تند است و مرکوبی جمام) «جمام» یعنی اسب یا حیوان سواری‌ده که خسته باشد. می‌گوید بار عشق تو سواری‌گیرنده‌ای سرحال است در حالی که خیال و خاطر سعدی سواری‌دهنده‌ای خسته و بی‌رمق است.
در مورد ساتکینی در مصرع آخر غزل 355 توضیح داده شد.

مختار در ‫۸ سال قبل، جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶:

درود بر دوستداران حافظ و ارجمندان ایران زمین
من در شگفتم که چرا برخی بر این پافشاری دارند که حافظ را آنگونه که دوست دارند، معنا می کنند.
شکی نیست که در این غزل، سخن حافظ از می، همان می حقیقی و نه مجاز است، چه ما خوشمان بیاید و بپسندیم یا نه.
پیدا است که کل غزل با نوعی از هستی شناسی خیامی همخوانی دارد، و با این بار معنایی بیت هایی مانند: زان پیشتر که عالم فانی شود خراب، دور فلک درن ندارد، روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند، هرگز نمی تواند معنایی مجازی برای آن دانست.
تفسیر یک متن باید کرانی داشته باشد، نمی شود میان ابژه و سوژه آنچنان وارونگی پدید آورد که بشود هر چه خواستیم از آن معنا کنیم.
در این باره، نگاهی همگانی به غزل های حافظ این نکته را روشن تر می کند.
اگر جایی حافظ می گوید:
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم!
باده از خون رزان است نه از خون شماست!
دیگر چه بی خردی و توهم خودبینانه است که آن را تفسیر دیگری کنیم. خون رزان را که دیگر نمی شود گفت باده معرفت و ... است!!!
کافی است همین مفهوم رز و دختر رز را جستجو کنید، روشن خواهد شد که بسیار به کار برده است.
مانند:
-جمال دختر رز نور چشم ماست مگر،
که در نقاب زجاجی و پرده عنبیست!
-امام خواجه که بودش سر نماز دراز،
به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد!
-دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد،
شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد!
- نامه تعزیت دختر رز بنویسید،
تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند!
-به نیمشب اگرت آفتاب می‌باید،
ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز!
-فریب دختر رز طرفه می‌زند ره عقل،
مباد تا به قیامت خراب طارم تاک!
-عروسی بس خوشی ای دختر رز،
ولی گه گه سزاوار طلاقی!
-برسان بندگی دختر رز گو به درآی،
که دم و همت ما کرد ز بند آزادت!
به بیان خود حافظ:
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند،
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را!
حال اگر شما این معناها را نمی پسندی، سخت در ستیز با فلسفه هستی شناسی حافظ که راستی و مستی را می ستاید، ناسازگاری، پس بی خیال حافظ شو! ولی حافظ را به تفسیر نادرست هم کیش خویش نشمار، که سخت ریاکارانه است.

همیرضا در ‫۸ سال قبل، جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸:

مصرع اول بیت هشتم در بعضی نسخه‌ها به این شکل آمده:
«انیس خاطر سعدی سماع روحانیست»

nabavar در ‫۸ سال قبل، جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:

حسینی جان
”لحن سرزنش آمیزانه “دیگر چه صیغه ایست
مثل آنکه بگویی سخن پند آمیزانه
سرزنش آمیز درست تر است
شاد زی

حسینی در ‫۸ سال قبل، جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:

در دیدگاهی که قبلا در مورد این شعر گذاشته بودم به علت خستگی و نقل از حافظه در نقل یکی از مصرعها سهوی رخ داده بود که صحیح آن چنین است:ای سخت دلان سست پیمان- "این شرط وفا بود که بی دوست" -بنشینم و صبر پیش گیرم-دنبالۀ کار خویش گیرم؟

امین در ‫۸ سال قبل، جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۵ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۴۶۹:

با درود. این که تک بیت نیست یه غزل کامل هس.
به غیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است
جهان و هر چه در او هست، واگذاشتنی است
نظر به هر چه گشایی درین فسوس آباد
دریغ و درد بر اطراف او نگاشتنی است
چه بسته ای به زمین و زمان دل خود را؟
گذشتنی است زمان و زمین گذاشتنی است
ترا به خاک زند هر چه را برافرازی
به غیر رایت آهی که برفراشتنی است
همین سرشک ندامت بود دل شبها
درین زمین سیه، دانه ای که کاشتنی است
به شکر این که ترا چشم دل گشاده شده است
به هر چه هست، ز عبرت نظر گماشتنی است
کسی که درد دلش را فشرده، می داند
که درد نامه صائب به خون نگاشتنی است
اگر به خون ننویسی، به آب زر بنویس
که عزت سخن اهل درد، داشتنی است

امین در ‫۸ سال قبل، جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۵:

زیباست.

امین در ‫۸ سال قبل، جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۶ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد دوم » خنده برق:

به به روحش شاد چقدر زیبا سروده.

یعقوب در ‫۸ سال قبل، جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۴۹:

آلبوم یادگار دوست
استاد شهرام ناظری و کامبیز روشن روان

حاجی سیسی در ‫۸ سال قبل، جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

برخی دوستان شعر را تأویل میکنند
برخی تحلیل ها صبغه عرفانی دارد و معنا همان سالک و امثال آن است
برخی دیگر صبغه روانشناسانه مثل اینکه تأویل به ایده و افکار کنیم
این سخنان اجمالا صحیح هستند ولی نه به عنوان معنا بل به عنوان ارائه مصداق
شعر دارای معنی واحد است که آن معنای واحد مصادیق و افراد بسیاری را پوشش می دهد
بیانات دوستان گویای مصادیق بیت است.

حاجی سیسی در ‫۸ سال قبل، جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

جناب صالحی !!
وقتی می توان سخن حقی را با کلمات چون عسل فارسی با ترکیبی زیبا بیان کنیم چرا الفاظ را درشت برگزینیم و آنها را تیز کنیم تا جا را برای دیگران تنگ کند و با تیزی اش بیازارد؟!
ولی با همه این گرد ملالتی که پاشیدید با بیشتر فرمایشتان هم نوایم.
اینکه حافظ قائل به جبر بوده یا سخن از ضرورت علی-معلولی دارد و یا نگاهش به علم قبل الخلق و قبل الکثره است عویصه ای است که گشادش موکول به محل خودش است.
گل و گلاب و شاهد و در پرده بودن تا حدودی مشخص است و از برخی دوستان بسیار متعجبم که دیگر گونه معنی می کنند.
آنچه شاهد بازاری یا شاهد هر جایی است گل است.
و آنچه در پرده گلاب.
در پرده بودن گلاب تحلیلی سطحی دارد به این بیان که گل در مرئا و منظر همگان است ولی گلاب در شیشه؛ یا دیگری می گوید در پس پرده پستو. که در روزگار قدیم گلاب را در پستو ها در پس پرده نگهداری می کردند.
تحلیل دقیق که در بنان برخی عزیزان هم آمده بود این است که در همان جایی که گل شاهد بازار است گلاب در پرده نهان است. مردم به گلستان می شوند گل را میبینند در حالی که در گلستان گلاب هم در درون گل هست ولی دیده نمی شود. گلاب در پس پرده گل پنخان است. و عجب آن است که تمام زیبایی گل به گلاب است و اگر گلاب از آن گرفته شود خشک میشود؛ بی روح می شود؛ تفاله میگردد. ولی مردمان گلاب را که همه زیبایی گل بسته به آن است را نمیبینند.
به راستی گلاب مگر آبِ روی گل نیست؟!!!!
تحلیلی ادق هم وجود دارد که به خاطر خوف از اطاله میگذرم
کلامم را تتمه ای است که در پست بعد ارائه میدهم.

khayatikamal@ در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۸۹:

بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 8686

جلیل Jalilomidi@yahoo.com در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹:

تیمار غریبان سبب ذکر جمیل است. یعنی توجه به غریبان و دلجویی از آنان سبب می‌شود تا از آدم به نیکی یاد کنند.

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۰۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۴۰ - حکایت محمد خوارزمشاه کی شهر سبزوار کی همه رافضی باشند به جنگ بگرفت اما جان خواستند گفت آنگه امان دهم کی ازین شهر پیش من به هدیه ابوبکر نامی بیارید:

به نظر من آنچه تیاز به توجه ویژه دارد اینست که :
دوستانی که گمان میکنند مولانا در این قصه به شیعیان اهانت کرده توجه ندارند که آنچه مولانا ضمن این قصه بیان میدارد یکی از اساسی ترین تعالیم شیعه هست و آن اینکه در هر عصری اگر حجت خدایی یا ولی خدایی وجود نداشته باشد زمین اهلش را فرو می بلغد فلذا باید او را یافت و از طریق او بکمال رسید زیرا :
پس به هر دوری ولیی قایم است /
آزمایش تا قیامت دایم است
این باور اختصاصی شیعه هست یطوریکه سایر مسلمین که اکثریت مسلمین نیز هستند چنین باوری نداشته و ندارند. حالا حضرت مولانا این اصل کلامی شیعیان را ضمن یک قصه ایی بیان کرده که ظاهرش مورد پسند چمهور مسلمین هست اما در نهایت و نتیجه و مغز قصه اندیشه ویژه شیعه بیان شده است بعبارت دیگر زیر یک ظاهر سنی پسند اصولی ترین اعتقاذ شیعی یعنی ولایت را بیان داشته البته باید گفت که تئوری ولایت مشترک بین تصوف و شیعه هست.
بلافاصله بعد از بیان صورت قصه اینگونه سمبولیسم قصه را برای مخاطبان توضیح میدهد که :
سبزوارست این جهان و مرد حق/
اندرین جا ضایع است و ممتحق ( ممتحق + محو شده )
هست خوارمشاه یزدان جلیل /
دل همی خواهد ازین قوم رذیل
من ز صاحبدل کنم در تو نظر /
نی به نقش سجده و ایثار زر
تو دل خود را چو دل پنداشتی /
چستجوی اهل دل بگذاشتی
این چنین دل ریزه ها را دل مگو /
سبزه وار اندر ابوبکری مجو
پس میگوید منظور از سبزه وار این جهان است و ابوبکر نماد مردان خدا در این جهان هست که قدرشان شناخته نمیشود . این اولیای خدا صاحبدلانی هستند که در حقیقت چشم خدا هستند چون خدا فرموده که از طریق آنها در سایر بندگان مینگرد یعنی خداوند نگاه میکند ببیند نظر ولی وقت هر کس راجع به آن فرد چگونه هست ؟ و نظر خدا هم منطبق با نظر آن ولی یا صاحبدل وقتست زیرا فرمود من ز صاحبدل کنم در تو نظر / نی به نقش سجده و ایثار زر یعنی خدا به میزان عبادت فرد یا میزان انفاقش کار ندارد بلکه به نظر ولی اش کار دارد . با این حساب پس عقل حکم میکند که به جستجوی این صاحبدل در هر وقتی بگردیم . زیرا عبادت بدون او بی اثر است زیرا هیچ فردی به تنهایی و با عبادت خود سرانه نمیتواند بر نفسش غلبه کند و یا نفس را بکشد :
هیچ نکشد نفس را جز ظل پیر /
دامن این نفس کش را سخت گیر
و بعد وقتی از صاحبدل وقت سخن میگوید بلافاصله تذکر میدهد که گمان نکنی که این دل را که خودت هم داری پس نیازی به جستجوی صاحبدل نداری و خودت صاحبدلی زیرا آنچه اکثر مردم دارند گل هست نه دل ریرا دل همانست که انوار حق در او بتابد و بقیه موارد حداکثر دل ریزه هست نه دل.
همه آنهایی که به جستجوی صاحبدل وقت یا ولی وقت یا عارف وقت بر نمی آیند آنانی هستند که دچار توهم صاحبدل بودن خویشند :
تو دل خود را چو دل پنداشتی/
چستچوی اهل دل بگذاشتی
بعد میگوید مثل این صاحبدل هر وقتی و هر عصری از آنجهت که قدرش ناشناخته است و نادر و کمیابند مثل ابوبکر نامی در سبزه وار هست که وجودش نادر هست این اولیا هم بسیار کمیابند :
گفتند یافت می نشود گشته ایم ما /
گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
بهر حال راه کمال را چاره دیگری نیست که از راه همنشینی و مصاحبت با صاحبدلان به کمال رسید که بدون استمداد از این خاصان خدا قدم از قدم نمیتوان بر داشت :
اینهمه گفتیم لیک اندر بسیچ /
بی عنایات خدا هیچیم هیچ
بی عنایات حق و خاصان حق /
گر ملک باشد سیاهستش ورق
پس دوستان شیعی هیچ نگران نباشند . در مورد واژ های رکیک در مثنوی به این نکته بسنده میکنم که این اتفاقن عظمت کسی چون مولانا را نشان میدهد که چنان عظمتی دارد که هیچکس از مولوی پژوهان این عیب را بر مولانا نگرفته اند یعنی چنان عظمتش سایه افکنده بر مثنوی که هیچکس به این دلیل او را فرو نگذاشته است و یا حتی بر او عیب نگرفته اند نیز لازمست دوستان توجه داشته باشند که این خصلت یا ویژگی مثنوی نیز غیر قابل تقلید است یعنی کسی نمیتواند چنین کند و در اثرش واژه های رکیک کوچه و بازار را بکار برد و با اینحال مخاطبانش بر او خرده نگیرند و همچنان اثرش مهم تلقی شود

حاجی سیسی در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:

نگاهی گذرا به بیت اول دارم
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما...
تخطئه شدن مرید از کاری به دو صورت هست:
گاهی از مرید کار خطایی سر میزند و مراد او را نهی می کند. این فرض ظلمت بوده و خارج از محل کلام است.
گاهی مرید کار صحیح و مطابق با مقام خود انجام می دهد و با انجام فعل ارتقا یافته و باید به کار دیگری مشغول شود. در این صورت هم مراد نهی میکند ولی نه چون اشتباه بود بل چون کار مطابق مقام بود و سالک از ان مقام گذشته
در این فرض هر دو فعل مرید نور بوده و در طول هم هستند نه مقابل هم.
پس اگر در مسجد عبادتی کردیم آن گه به میخانه روان گشتیم به این معنی خواهد بود که مسجد خوبست و بد نیست، روشن و روشنگر است و ظلمانی نیست، خرابات در طول مسجد بوده و با آن بیگانه نیست.
ولی چیزی که شگرف است این است کسی که به میخانه روان شده مرید نیست بلکه مراد و پیر است. یعنی مسجد به قدری با عظمت است که باید در آن پیر شد و پس از پیری سالیان سال در آن جا مجاهده کرد و آن گه اگر توفیقی باشد از جا و مکان رست و به میخانه بی خودی دست یافت.
و این تبیین منزلت شگرف مسجد است نه تحقیر آن.

حاجی سیسی در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:

برخی نازنینان بیت اول کلام خواجه را گذر از فرهنگ عربی به آریایی، یا دست کشیدن از شریعت و رسیدن به طریقت معنا کرده اند.
این سخنان و سخنانی از این دست موجب شگفتی و تأسف هست. هر چند حواشی برخی عزیزانِ جان همچون شهاب ثاقب روشنگر میدان و گرما افروز در دلها است.
گرمای وجودشان دائم باشد.
عربی دانستن اسلام و آریایی دانستن زرتشت قسمت ضیزاست. دین بر آمده از نهاد و فطرت انسانی و مطابق آن است و چگونه رنگ قومیت می پذیرد؟!!
جغرافی پندار نیک، تا جایی که انسان هست گستره و تاریخش به اندازه عمر انسانیت کشیده هست.
به هر روی حافظی که هر آنچه کرده به دولت قرآن و در دولت قرآن کرده چگونه می تواند اسلام را تنها فرهنگی عربی بداند؟
در پست بعدی نگاهی به مضمون بیت خواهم کرد امیدوارم راهگشا افتد!! نه گره بر گره افزاید.

امپرور در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۰۳ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » پند سعدی:

با تشکر که متن شعر رو مورد تصحیح قرار داید دستتون درد نکنه

حاجی سیسی در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:

علیرضا صابری عزیز
و جناب رضازاده نازنین
بیت خواجه شیراز بسی قابل تطبیق به قصه پر غصه ی نینوا است. قصه نینوا که نوایش از کران رهید و در جهان تپید. ولی از این که جناب لسان الغیب این معنا را اراده کرده یا نه بی خبرم
به هر حال بسیاری از اشعار حافظ قابل تطبیق به حضرت ابی عبدالله و حرکت پربارشان هست
نگرش شما به بیت، مایه خرسندی است.

۱
۳۲۳۴
۳۲۳۵
۳۲۳۶
۳۲۳۷
۳۲۳۸
۵۴۸۶