گنجور

حاشیه‌ها

فرخ مردان در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶:

@شرح سرخی بر حافظ:
1- در "تحلیل سیاسی" زوشن نکردید که در این بیت:
"گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش...تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم"
از کی "تنگ در آغوش گرفتن" اونم تا صبح! اونم با شاه مملکت!! علامت "رو به مرگ بودن" بوده؟!! شاید هم این برای نقرس شاه شجاع خوب بوده!
2- هر چی به آیدی شما فکر میکنم بیشتر متعجب میشم. حافظ اهل مبارزه با کاپیتالیسم و اینا نبوده دوست عزیز.

امین در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۴:

سلام و درود
من بیشتر از خواندن حاشیه های نوشته شده لذت می برم تا خود شعر! و بسیار درس میگیرم. دست مریزاد
در مورد گفت و گوی دوستان هم نظر بنده این است؛ جدا خواندن اقوام ایرانی به صرف اینکه آذری، ترک یا پارسی زبان باشند کار سنجیده ای نیست، درست است که شعر به زبان پارسی سروده شده اما متعلق به تمام اقوام ایرانی است و همه اقوام ایرانی از آذربایجان(منظور اقلیم بزرگ آذربایجان) تا بلخ حق این را دارند که به آن افتخار کنند و از آن لذت ببرند.
در مورد خودم هم بگویم که، بنده خوزی زبان(زبان محلی مردمان بومی خوزستان) هستم.

محمد در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷:

سلام
مصرع دوم این بیت
"خورشید افتد در کمی از نور جان آدمی
کم پرس از نامحرمان آن جا که محرم کم زند"
اگر کم زدن را ساکت بودن محرم معنا کنیم میتوان چنین معنا کرد که جایی که محرم خاموش است از نامحرمان مپرس.
اما چون لفظ دم هم وزن کم است و اگر آنرا جایگزین کم کنیم همچنان دارای معناست برایم سوال پیش آمد که آیا نسخه ای وجود دارد که بجای کم ،دم نگارش شده باشد؟

فرشید در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹:

این رباعی به شماره 1549 مولانا می باشد

فرخ مردان در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴:

به ذهنم رسید که در بیت چهارم صراحی به معنای "پیالۀ شراب" بکار رفته، هر چند که ابن معنی رو توی فرهنک لغت ها نتونستم پیدا کنم.
پیالۀ شراب خنده کنان( اشاره به انحنای لبه) جانِ خودش ( شراب) رو میده به معشوق. در همون حالِ جرعه نوشی، نگاه معشوق به پیاله هست(پلک های چشم های مستش پایین اومده ) و این همون "رکوعِ مستانِ یار" هست

سالار در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۴:

با سلام و درود به دوستان،بنظر بنده بیت اول را که به سادگی رد میشویم بظاهر معنی درست و واضح است،کمی پیچیدگی دارد که مرا سردرگم کرده،لطفأ کمک کنید اساتید.
مگر تیغ چو پولاد میشود؟ مگر پولاد جنس تیغ نیست؟ و از طرفی طبق دانسته های من پولاد نماد بر سر کوفتن مانند چماق نیست که هر کس چماق را میشنود بیاد برسر کوبیدن میافتد،فلذا استفاده نمادین هم نمیشود،لطفأ دریافتتان را بمن هم بازگو کنید.

مرتضی در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
خرقه کردن (پاره کردن خرقه) دو حالت دارد: یکی آن‌که درویش در حال سماع و در اثر غلبه جامه خود را پاره کند، دوم این‌که اصحاب و دیگران به حکم پیر جامه او را که در حال سکر و وجد یا در حال استغفار است، خرقه کنند.
آب خرابات (چیزی نیست جز شراب) خرقه زهد و تقوای من را که از سر ریا بوده از تن به در کرد
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
خرقه سوختن، خرقه نهادن و از خرقه بیرون آمدن نامهایی برای رسم خرقه کردن می باشد.
چون سالک از مقامی به مقامی دیگر انتقال یابد، به شکرانه یافتن مقام جدید، جامه پیشین را کنار می‌گذارد که رمزی است از این‌که دیگر به آن مقام بازنخواهد گشت. در این حالت، درویش خرقه را چاک می‌داد یا بدون پاره کردن آن را از سر بیرون می‌آورد و به سوی قوّال یا به سوی جمع می‌افکند.

س ش در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۱۵ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳:

گر جان منست باید اگر جان منست... بوده باشد.

رضا در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷:

مــزرع سـبــز فـلـک دیــدم و داسِ مــَـهِ نـــو
یـادم از کِـشـتـه یِ خـویـش آمـــد و هـنــگام درو
باید دانست که درقدیم رنگ ِآبی راسبز می گفتند. هنوز هم دربسیاری ازمناطق آبی وسبز را جابجا می گویند. امّا صرفنظر از اینکه درقدیم به آسمان آبی سبز می گفتند، حضرت حافظ ازسبز گفتن ِ آسمان منظور خاصّی داشته وآن اینکه: شاعرخوش ذوق ِ ما دراین غزل، آسمان را کشتزاری سرسبز تصوّرکرده وبانگاهِ لطیف وخیال انگیز خویش، ماه را چونان داسی دیده است تا یک نتیجه ی عبرت انگیز درو کند. شاعرتوانمندی که باهنرنمایی های خیره کننده، وباخلّاقیّت های بی مانندش مضامین بِکر واندیشه زا می آفریند. گاه آسمان را دریایی طوفانی که کشتی اربابِ هنرمی شکند می بیند، گاه گنبدی نیلی حصار، گاه سقفِ ساده ی بسیارنقش، گاه حلقه بگوش وووووخلاصه هرآنچه که ازتخیّل هرشاعرونکته پردازی برنیاید،اوباشهامت وشجاعت ولطافت، تصوّرمی کند،آسمان رابه زمین می کشد،زمین رابه آسمان می برد، مضمون سازی می کند،هیچ تصوّری نیست که اونتواند،هرچیزی را که اراده می کند،خَلق می کند،ناممکن ها را ممکن می سازد،واژه هاراغنی سازی می کند،معناهای جدید تولید می کند، تصاویرشگفت انگیز رقم می زند، همه رابه حیرت می اندازد واین همه راانجام می دهد تا مارابه اندیشه وا دارد و ماراازاین راز ِ بزرگ آگاه سازد که هیچ چیز جزفضولی ومردم آزاری، زشت وگناه نیست وهیچ کس اسطوره نیست مگرآنکه بی قید وشرط عشق ورزی کند ودست افشان وپاکوبان،شادمانه زندگی نماید.
این بیت ازاین غزل ناب، آنقدرتامّل برانگیز وخیال پروراست که به شکل ضرب المثل درآمده است.
"مـزرع" ، "سبـز" ، "داس" ، "کِشته" و "درو" چنان زیبا و باتناسب درکنارهم نشسته اند که مخاطب با یک خوانش،به پیشینیانش پیوند می خورد!. کشاورز ِ خسته یِ درونش بیدارمی شود،داس دردستانش به رقص می آید ،حسّ ِ زیبای "کاشت"دروجودش می پیچد،به "داشت" می اندیشد،ونویدِ "برداشت"ِ محصولی را که سالها گوشهایش درحسرتِ شنیدنش بودند می شنود.
مـعـنـی بـیـت : شاعر دریک نگاه، کائنات وجهان هستی راهمانندِ مزرعه ای مشاهده کرده وباقوّه یِ خیال خویش، ازهلال ماه داسی درست کرده که ایّام ِ عمر را درو می کند.! حرکتِ ماه درمزرع آسمان،همانا گذرزمان است که لحظه ای توقّف ندارد وهمه چیز را دروکرده ونابود می سازد. شاعرنکته پرداز،با تماشای کشتزار سبز آسمان و هلال ِ مـاه نـو که به شکل داس پدیدارمی گردد، به یادِ کشتزار زندگی ِ خویش افتاده وآن را موردِ ارزیابی قرارداده است. آیا چیزی که می کارم محصول خواهد داشت؟ آیا هنگامه ی درو وروزی که نتیجه ی عملکردِ خودراببینم، شادمان خواهم بود یاپشیمان؟
حافظ باسرودن ِ این غزل درس بزرگی به انسانیّت داده است. درموردِ این بیت سخن فراوان است و کتابها می توان نوشت. حافظ نکته ی نغز ی به مایاد می دهد،اوماراازاینکه" :هرعملی بکاریم عادتی دروخواهیم کرد،هرعادتی بکاریم اخلاقی ، وهراخلاقی سرنوشتی را رَقم خواهدزد"آگاه می سازد.
من اگرنیکم اگربَد توبرو خودرا باش
هرکسی آن دِرَوَد عاقبتِ کارکه کِشت
گـفـتـم ای بـخـت بخفـتـیـدی و خورشید دَمید
گـفـت بـا ایـن هـمـه از سابـقـه نـومیـد مـشو
بخت" :طالع و اقبال
"بخفتـیـدی" : در خواب فرو ماندی، کنایه ازغفلت ،تنبلی وتن آسانیست.
"خورشید دَمید" : کنایه از سپری شدن فرصت هاست،دیدی که خیلی زود دیرشد!
"سابـقـه" دربحث عرفان،اشاره به صفات وذاتِ خداوندیست. به ویژه دراینجا اشاره به صفتِ مهربانی ِ خداوند واینکه رحمت اوبرغضبش غالب است دارد که اَزلی واَبدیست از پـیـشیـن بوده وخواهدبود
مـعـنـی بـیـت : ازبختِ خویـش گِله وشِکوه می کردم ومی گفتم دیدی که چگونه باتن پروری وتنبلی، در خواب غفلت فروماندی و فرصت ها از دست رفت ونتوانستم کاری شایسته برای معشوق ِ اَزلی انجام دهم ؟ پاسخ داد که درست است درخواب غفلت وبی خبری ماندیم ولی نگران ونومید مباش که هرچقدرهم گناهکار وخطاکاربوده باشیم لطف و مرحمتِ خداوند بی پایانست وازجُرم ِ ما بسیاربیشتراست.
لطفِ خدابیشترازجُرم ِ ماست
نکته ی سربسته چه دانی خموش
گررَوی پاک ومجـّردچومـسیحا به فلک
از چراغ تـو بـه خورشیـدرسدصد پرتو
"مـُجـرّد" : چند معنا دارد : 1- تـنـهـا ، مردی که ازدواج نکرده 2- روح بدون جسم ، فرشتگان ، عالم فرشتگان را عالم مُجرّدات گویند.3- از بندتعلّقات ِدنیا رسته
"مسیحا" : حضرت "عیسی مسیح"، حافظ به عیسی به سببِ افکار ِ خاصّی که درمحبّت وَرزی وپرهیزازجنگ و خشونت داشته، ارادت وعلاقه ی قلبی نشان داده است .چندین بارازاونام برده ودرهمه جا بااحترام یادکرده است.
داستانهاوافسانه های زیادی اززمانهای قدیم درموردِ ارتباطِ عیسی باخورشید وجود دارد. خورشیدی که سال های متمادی به عنوانِ خدا موردِ پرستش مردم بوده است. پرداختن به این داستانها دراین مقال نمی گنجد. حافظ دراین بیت، بادستآویزقراردادن ِ یکی ازباورهای پیشینیان ،مضمون سازی کرده تاارزشِ پاک باطنی ونتیجه ی آن رابیان کند. پرداختن ِ اینچنینی شاعر به داستانهای کهن واعتقادات ِ گذشتگان، تایید یا رَدِّ آنهاازسوی شاعرنیست بلکه اشاره ای گذرا وپنهانی به یک موضوع وبسترسازی جهتِ بیان ِ موضوعی دیگراست که ازجهاتی با این داستانها پیوندِ معنایی دارد.مثلِ نام بُردن ازلیلی ومجنون،وخَلق ِ یک مضمونِ تازه وبِکرعاشقانه، که درصنعتِ ادبی به آن تلمیح گویند.
در این بیت که "حـافــظ" به مسیح و خورشید اشاره کرده، تلمیح به یکی ازاین به بـاورهای قـدمـاست که عقیده دارند آسمان ِچهارم دو ساکن مهّم دارد : "خورشید و حضرت عیسی."
مـعـنـی بـیـت : اگر مانند حضرت عیسی،عاشقانه، پاک باطن ،تنها و وارسته ازبندِ تعلّقات دنیوی، دنیاراترک و به سوی آسمان رِحلت کنی، نه تنها مثلِ عیسی وخورشید درآسمان ِ چهارم ساکن می شوی،بلکه از نوروصفای ِ روح وروان ِتو صدهاپرتو به خورشید می رسد. دراینجاحافظ دست به غلّوومبالغه زده وخواسته تا اثرپاک باطن ازدنیا رفتن رابیان کند.
مَسیحای مُجرّد رابَرازد
که باخورشیدسازد هم وثاقی
تکیه بـر اختـرشـبگردمکن کایـن عـیـّار
تـاج کـاووس بـبـُـرد و کمر کـیخـسـرو
"اخـتـر" : سرنوشت،بخت،ستاره، دراینجا معنای کلّی تر دارد ومعنای چرخ فلک را نیزمی رساند.
"شبگرد" : شبگردی صفت است برای اختر ، چراکه ستاره ها در هنگام شب طلوع می‌کنند وسرنوشتِ مردم رارقم می زنند! قدما راباوربراین بودکه ستارگانِ شبگرد در سرنوشتِ بشر تأثیر مستقیم دارند. حافظ دراینجا ضمن ِ ردِّ این خرافات، تاکید دارد که برستاره وطالع وشانس تکیه مکن که چرخ ِ فلک قابل اعتمادنیست وچه تاج وکمرهای شاهنشاهی فراوانی را ازچنگ ِچه کسانی که درنیاورده است!
"عـیـّار" : معانی مختلفی دارد :جوانمرد، تـنـد رو ، حیله گر ، چابک وچالاک ، دزد و طرّار، دراینجا باتوجّه به مصرع بعدی به معنی ِ دزدِ تندرووچابک وحیله گراست.
"تـاج" و "کـمـر" ازلوازماتِ پادشاهی و ونشانه و نـمـاد قدرت و شکوه است.
"کـاووس" : کیکاووس از پادشاهانِ کیانیست که بعد از"کـیـقـبـاد" به پادشاهی رسید. "کیخسرو" نیز یکی از فرزندانِ سیـاووش است که بعد از کیکاووس به پادشاهی رسید. هردواز پادشاهان پـر آوازه‌ی شاهنامه هستند.
مـعـنـی بـیـت : به خوش یُمنی وبَدیُمنی ستاره وبخت وطالع دل خوش مکن (اعتمادمکن) نگاه کن ببین درگذشته سرنوشت با مردم چه کرده! این دزدِ حیله گر ومکّار(سرنوشت،چرخ فلک،طالع) تاج شاهی ِکیکاووس و کمربندِ فرّوشکوهِ کیخسرو را به چشم برهم زدنی دزدید! (قدرت وعظمتِ به ظاهرپایدارآنها رادرهم شکست ونابودساخت).! حافظ سخن رابه گونه ای پیش می برد وچنان ماهرانه وروانکاوانه فضاسازی می کند که ما به این نتیجه ی اخلاقی رهنمون شویم:
پس حال که روزگارچنین است، حال که هیچ چیزپایدار نیست، دراین اوضاع وانفسا، فقط بایدعشق ورزید، محبّت کرد وازمردم آزاری ودروغ وفریب وریا پرهیزنمود.تنها راهِ نجات یکیست وآن حافظانه زندگی کردنست.
بگیرطُرّه ی مَه چهره ایّ وقصه مَخوان
که سَعد ونَحس زتاثیر زُهره وزُحل است!
گـوشـوار زَرو لـَعـل اَر چـه گران دارد گـوش
دورخوبـی گـذران اسـت نـصـیـحت بـشنـو
"لَـعـل" : یاقوت ، از سنگهای زینتی- قیمتی و گرانبها به رنگِ سرخ
"گوشواره‌ی زَر و لَعل" گوشواره‌ی طلا که درآن نگین هایی از یاقوت به کار رفته است. نماد ثروت و زیبایی است.
"گران داردگوش" : ایهام دارد هم به معنیِ "گوش را گرانقیمت وارزشمند می کنداست" هم به معنی ِگوش را سنگین و ناشنوا می‌کند البته مانعی برای شنیدن ِ پند واندرزمی گردد. هردومعنی مدِّ نظرخواجه بوده تامعنا ژرف تر وعمیق گردد.
"دور" :نوبت، دوران ، زمان و دوره ، فرصت
معـنی بـیـت : اگر چه گوشواره وزیورآلات ِ قیمتی، زیبائیهایی به تومی بخشد وتوراازآنچه که هستی زیباترنشان می دهد،نصیحتِ مرابشنو و بدان که این زیبائی چندان وپایدارنخواهدماند وموقّتیست.
برداشتی دیگر: بااینکه زیورآلاتِ قیمتی. وگوشواره های ساخته شده ازلعل وجواهراتِ تو،گوشهایت راسنگین وناشنوا کرده،وتوسخت بدانهاپرداخته ای وازحقیقت غافل وبی خبرافتاده ای، امّا توجـّه داشته باش که دورانِ زیبایی های ظاهری بسیار زودگذر است پس پـنـد و اندرز مرارا بشنو و بیاندیش.
غالبِ انسانها ذاتاً بگونه ای هستند که نصیحت پذیرنیستند ومعمولاً دربرابر پندواَندرزمقاومت نشان می دهند! امّا نمی دانم چه رازی درنصایح وپندهای رندِ فرهیخته ی شیرازنهفته،که برای اغلبِ مردم،شنیدنی،دلپذیروشیرین هستند!
شاید دلیل ِپذیرش ِ نصایح ِ حافظ شیرین سخن ازسوی عامه ی مردم، درنوع نصیحت کردن نهفته باشد. حافظ برخلافِ واعظ عمل می کند.واعظ مردم راجاهل ونادان فرض کرده ووتهدیدمی کند،می ترساند،می گریاند وبرفرازمنبر،ضمن آنکه خودرامنزّه وپاک نشان می دهد به وعظ ونصیحت می پردازد واَمر ونهی می کند. امّا حافظ خودراگناهکار،رندِ شرابخوار،بی قیدوبند ولااُبالی(البته ازدیدگاهِ واعظ وزاهد) معرفی می کند، برفرازمنبرفریادنمی کشد، مخاطب رابه عیش وعشرت وشادیخواری تشویق می کند ومهمّترازهمه، مُخاطب را درپیشبردِ سخن شریک می پندارد نه جاهل واحمق! حافظ به جای ترسانیدن وگرانیدن وتهدیدکردن ِ مخاطب، هرگاه پندی می دهد تکمیل کردنِ ِبخش ِپایانی ِپند رابه عهده یِ مُخاطب می گذارد ومسئولانه ودلسوزانه، اورادعوت به اندیشیدن وپیداکردن ِآن بخش ِ دیگرپند واَندرزمی کند.
درهمین چندبیتی که موردِ ملاحظه قرارگرفت، دیدیم که مخاطب بامیل ورغبت به جستجوی ادامه ی مطلب می پردازد وبااشتیاق دنبالِ پاسخ معمّامی گردد. دراین بیت نیز حافظ به همین روش پند می دهد. او گوشواره ها را باعثِ زیبائی ناپایدارمعرّفی می کند تامخاطب درناخودآگاهِ خویش به دنبال ِزیبائی های پایداربگردد وبه این نتیجه رهنمون شود که پایه ومایه ی زیبائیهای پایدار، روحانی واخلاقی بوده وخارج ازدایره ی مادِّیات واسبابِ دنیویست.
جمشیدجزحکایتِ جام ازجهان نبرد
زینهاردل مَبند براسبابِ دنیوی
چشم ِ بـَد دور زخال تو که درعرصه‌ی حـُسن
بـَیـْدَقی راند که بُرد ازمَـه و خورشیـد گِـرو
"چشم بـَد دور" :دعاست. چشم شور وبدنظردورباد.
"عرصه‌ی حُسن" :
جایی که مصادیق ونمادهای زیبایی مثل چشم (خورشید) ابرو(ماه) خال(مُهره ی سرباز) به رقابت می پردازند.
شاعرنکته بین ونکته پرداز، رُخسار معشوق را چونان صفحه ی شطرنج (عرصه ی حُسن)دیده که مُهره ها(چشم وابرو وخط وخال و....) درحالِ رقابت وبازی هستند. خال که به رنگِ سیاه و به شکل مُهره ی سرباز(بیدق)است دریک سو وماه(ابرو) وخورشید(چشم) درسوی دیگر، درحال ِ نبرد هستند وزیبائیهای خودرا به رخ یکدیگر می کشند. "خال" گرچه نسبت به چشم وابرو، ازلحاظ فیزیکی وشکل ظاهری وباطنی چیزی برای گفتن ندارد وساده تر ازسایر اعضای صورت است، لیکن بعضی اوقات درنقطه ای ازرخسار چنان خوش ودلپذیر می نشیند که جلوه های چشم وابرو ولب و...تحت تاثیرقرارداده وکانونِ زیبایی می شود. همانگونه که سرباز دربازی شطرنج نسبت به سایر مُهره ها ازارزش کمتری برخورداراست، لیکن دربعضی اوقات سرباز با یک حرکتِ ماهرانه پیروزی را رقم زده وباعث ِ شکست ِ رقیب می شود. حافظِ خوش ذوق دراین بیتِ، این نکته را باهنرنمایی پرورانده ویک مضمونِ زیباساخته است.
"بـیـدق" : "پـیـاده" ، مُهره ی سرباز دربازی شطرنج .
گِروبُردن: دربازی به ویژه شطرنج، چیزی یامبلغی به عنوان گِرو دروسط می گذاشتند وهرکس که پیروز میدان می شد گِرو ازآن اوبود.
مـعـنـی بـیـت : چشم بَد از خال ِ دلکش ِ تـو به دور باد که درعرصه ی رقابتِ زیبایی(چهره‌ی زیبای تـو) با حرکتی کوچک(حرکت ِسرباز) ماهِ ابرو و خورشیدِ چشم تو را باآن همه شکوه وجلال شکست داد ومات کرد. همانندِ حرکتِ سرباز درعرصه ی شطرنج که یک خانه به جلو رفتن است ونسبت به حرکاتِ سایرمُهره هابسیارمحدوداست امّا گاهی اوقات شاه ووزیر را مات کرده ازآنها گِرو می برد.
ای که درزنجیرزلفت جای چندین آشناست
خوش فتادآن خال ِ مشکین دررخ ِ رنگین غریب
آسمان گو مـفـروش ایـن عظمت کانـدر عشق
خرمن مـَه بـه جوی خوشه‌ی پـروین به دو جو
"عظمت": جلال و بزرگی ، شکوه "خوشه پروین" : مجموع هفت ستاره که به صورت خوشه‌ انگوری دیده می‌شود.
به جوی:به یک جو،درحقیقت نوعی تحقیراست چراکه" یک جو" درقدیم حداقل وزن و به عنوان چیزناقابل مَثل زده می شد. یک مَنْ (معادل شش کیلوگرم) مساوی است با چهارصد درم و هر درم مساوی شش دانگ و هر دانگ مساوی دو قیراط و هر قیراط مساوی دو طسوج و هر یک طسوج مساوی دو جو می باشد.
مـعـنـی بـیـت : به آسمان بـگوئید که این همه فخر وافاده وناز به شکوه و بزرگی خـودنـکـند، زیراکه درفرهنگِ عشق، این گونه شکوه وجلال وعظمت،هیچ ارزشی ندارد. دراین فرهنگ عشق ومحبّت والاترین وشکوهمندترین پدیده هاست ودردنیای ِعشق، زیبائیهایی وجود دارد که زیبائیهای ماه وستارگانش را درسایه فرومی برد وآنهارا ازنظرها می اندازد. ازهمین رودرمصرع دوّم می فرماید:
درنظرگاه ِ عاشق ،قیمت ِخرمن ماه (باهمه ی فروغ وپرتو ومهتابش)به اندازه دو جو و خوشه‌ی پروین به یک جـو هم نمی‌ارزنـد! چراکه شکوه وجلال وزیبایی ِ زلف ورُخسار وچشم وابروی یاربسیارافسون کننده تر، دلکش تر وخیال پرورترازآنهاست.
درجای دیگر درهمین زمینه می فرماید:
اَفروغ ِ ماه دردنیای عشق ازشرم ِ خورشیدِ رخسار ِ یار روبردیوارمی کند!
فروغ ماه می دیدم زبام قصراوروشن
روازشرم ِ آن خورشیدبر دیوار می آورد.
آتـش زهـد و ریـا خرمـن دیـن خواهــد سوخت
حافظ این خرقه ی پشمینه بینداز وبرو
"آتش زهد" :زهد به آتش تشبیه شده است.
"خرمـن دیـن" : دیـن به خرمن تشبیه شده است.
"خرقه پشمینه" : لباس صوفیان است و در نظرگاهِ "حـافـــظ" نشانه‌ی ریاکاری است.چراکه درحقیقت، صوفی یاهرکسی دیگر،باپوشیدن ِ لباس خاص وانگشت نماکردن ِ خود فریادمی زند که من پاکدامن هستم، من پرهیزگار و باایمان هستم، من حق هستم وبه حقیقت رسیده ام! وبدنبال این فریاد، انتظار دارد خَلق نیز اوراپذیرفته وبرسرشان گذاشته وحلوا حلواکنند.!
مـعـنـی بـیـت : زُهـدِ ریـایـی، اَعمالی مثل ِخرقه پوشی وجداسازی خودازمردم که توسطِّ صوفی ،زاهد وعابد برای پاک نمایاندن ِ خویش وفریبِ خَلق انجان می گردد،همانند آتشی سوزنده، دیـن و ایـمان را می‌سوزاند و خاکستر می‌کند و بر بادش می‌دهـد! ای حافـظ این خرقه ی پشمینه نمادِ زُهدِ ریاییست ازپوشیدن ِ آن خودداری کن.
درنظرحافظ، عبادت وبندگی بابوق وکرنا وتظاهر نتیجه ی معکوس دارد. عبادت وبندگی باید بی ریا،خالص وفقط برای خالق باشد نه فریبِ خلق. فضولی،دخالت درکار دیگران،سوء استفاده ازسادگی خلق، وحفظ ِمنافع شخصی تنها گوشه ای ازتَبَعاتِ زُهدِ ریائیست که متاسّفانه درهمه ی دوره وجود داشته است
غلام ِ همّتِ آن نازنینم
که کارخیربی روی وریاکرد

سید مهسا موسوی در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

سلام.در نسخه ای که من در دست دارم. بیت 5 مصرع 2 به این صورت است:پیرانه سر بکن هنری، ننگ و نام را
ولی در جاهای دیگه من جمله همین جا دیدم "مکن" آمده.سوالم این است دوستان شما هم نسخه ای دیگر در دست دارین که "بکن" آماده باشد؟

سید مهسا موسوی در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:

آقای "" امیر شاهد "" تا آنجایی که من دیدم "خدا را " در مصرع "مگرآن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را" معنی بخاطر خدا ، محض رضای خدا رامی دهد.
یعنی مگر آن شهاب ثاقب بخاطر خدا مرا مددی دهد. نه اینکه شهاب ثاقب خدا را مدد دهد.

کمال داودوند در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۳۷:

بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 5897

آرمان شعبانپور در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱ - تمامت کتاب الموطد الکریم:

باد که را ز آب جو چون وا کند
که: فتحه روی کاف به معنی کاه
وا کند : کنار زند

بهزاد علوی (باب) در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۹ دربارهٔ حافظ » ساقی نامه:

یک نکته جالب، جامع و قابل توجه فرهنگی در این "حاشیه ها" نهفته است که به نظر این خقیر قابل توجه است و بازتابی از اشکالات روزمره خودمان است.
یک دوست ناشناس نکته ای در اشتباه کامل پیش کشیده که مثلا "بیا" غلط است و درست آن می باید "بیار" بوده باشد!
حالا جرا این مطلب به این صورت مطرح می شود بحثی است جدا؛ جون واضح است که نویسنده نه تنها در فرهنگ و شعر بسیار مبتدی است، بلکه مشهود است که با اشعار حافظ هم آشنایی ندارند چنانکه خود حافظ در غزلی آورده:

صوفی بیا که آینه صافیست جام را
و یا مولانا فرموده که:
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم ...
و یا نظامی تمام بخش های شرف نامه را با "بیا ساقی" شروع کرده
و اصلا صحبتی از "بیار" نیست. کما اینکه "بیار" یک واژه غلط است که بطوری رایج شده که اصلا متجه غلط بودن آن نیستیم. (بیاور درست است)
ولی توجه داشته باشیم که جه قدر راحت همگی دنبال یک اشتباه محض را گرفته و بر سر آن جانه می زنیم!!
و "حقیقتی" از "حقیقتهای نقد وقت ما" در اجتماع امروزی است.
چه باید کرد؟

خرم روزگار در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۴۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:

دوستان،

بنی آدم اعضای یکدیگرند و نه یک پیکر!
چرا ؟
به مصرع دوم توجه فرمایید
که در آفرینش ز یک گوهرند
"که "در این مصراع به مانای زیرا ، به این دلیل، از آنجا که
و......
اگر اعضای یک پیکر باشند نیازی به اوردن " که " نمی بود ، دست بالا می فرمود" و " در .....
دو دیگر ریخت نوشتاری " یکدیگر " و " یک پیکر " به گونه ای نیست که کاتبان یک به جای دیگری بخوانند و بنویسند
گاهی کمی دستور زبان در بر هیاهوی بسیار می بندد
و سرانجام، مغز را دریابیم و پوست وانهیم.

نادر.. در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲:

جدایی را چرا می‌آزمایی؟!

سمیرا در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:

سلام دوستان،معنی این بیت چیست:
از مدد لطف او ایمن گشتم از آنک
گوید سلطان غیب لست ترانی مرا
معنی کلمه «لست» درینجا و همچنین «ترانی» چیست؟

مسلم در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷:

جوی ما خشک شده‌ست آب از این سو بگشا....

مجتبی در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۶ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۴۴:

«هزار پیشه» درست نیست. صورت صحیح آن «هزار بیشه» است. هزاربیشه جعبه یا صندوقچه ای است که داخل آن دارای خانه های متعدد بوده و از آن برای حمل لوازم سفر استفاده میکردند.

سردار وایقان نژاد در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۰ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶:

مصرع اول: همان
مصرع دوم:در خواب شدن، ز روی انصاف، خطاست
مصرع سوم:ترسم که خیال او قدم رنجه کند
مصرع چهارم: همان

۱
۳۲۳۶
۳۲۳۷
۳۲۳۸
۳۲۳۹
۳۲۴۰
۵۵۵۰