گنجور

حاشیه‌ها

سجاد اجاقی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۲ - عاشق شدن لیلی و مجنون به یکدیگر:

در دو بیت اول منظور از یوسف‌رخ مشرقی، صبح است که فلک و آسمان، خورشید را روزیِ صبح قرار می‌دهد. ترنج‌پیکر به‌دلیل مدور بودن فلک به آن نسبت داده‌شده و منظور از ترنج زر هم خورشید است.
ابیات بعد هم این معنی رو دارند که وقتی لیلی جلوه‌گر می‌شد، نظّاره‌ها و نظاره‌گر ها همچون داستان حضرت یوسف علیه‌السلام، کف دست خود را به‌جای ترنج می‌بریدند و دلشان همچون انار شکافته‌می‌شدند.
بیت شد قیس به جلوه‌گاه غنجش...، هم اشاره دارد به این که مجنون به جلوه‌گاه ناز و کرشمه‌ی لیلی رفت در حالی که از غم او زرد رو بود.

nabavar در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:

جناب استاد محمد جعفر محجوب نیز ، این غزل را در سوگ شاه ابو اسحاق می داند
در بیتی : راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
از درخش چهارده ساله ی حکومت او یاد می کند
ضمناً : فیروزه ی ابو اسحاقِ فیروزه تراش ، بسیار مورد توجه بوده و مشهور .

nabavar در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:

آقای تقوی بیات
کاملاً اشتباه کرده اید
این غزل خطاب به شاه ابو اسحاق ، و دوران خوش دوستی آنهاست
به پدر ابو اسحاق نیز ربطی ندارد

لطفحقیقت گو در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷:

درود
من نمیدوانم چرا بعضی از دوستان فکر میکنند اینجور جاها سطح علمی و اطلاعاتی که دارند را به رخ دیگران بکشیند شخص بزرگی چون جناب خیام چندین سال پیش تلاش میکرده که ساده گویی کند که جایی و اسه تفسیر های پیچیده واژه اراییه نماند بازهم بعضی دوستان میفرمایند منظورش از روبه ، حیوان نبوده و منظکرش رو به یعنی صورت خوب بوده یکی دیگه میفرماید گور در مصرع اخر یعنی گر خر اخه اینها چه حرفهاییه اخه من هیچ وقت حاشیه نمبنویسم ولی واقعا دیگه صبرم سر اومد چرا حقیقت را نمیگیویید که
منظور استاد بزرگوار حضرت خیام این بوده است ان قصر و بارگاه تخت سلطتنتی وکاخ پادشاهی جمشید که در ان جا می مینوشید و ارام میگرفت در گذر زمان به متروکه تبدیل شد و اهو که همیشه از دست شکار پادشاهان در فرار است فرزند عزیزتر از جانش را در محل زندگی پادشاه زایمان میکند و روباه که سرشار از حیله گریست و شکارش بسیار سخت است در بارگاه جمشید به استراحت میپردازد که درانجا خلوت باشد و درامنییت باشد . ودر ادامه میفرمایند
بهرام که عمری شکار گور خر میکردند اخر خودش شکار گور و قبر مرگ شد

پویا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱:

دوستان عزیزی که از وزن رباعی سررشته دارند لطفا به آیدی تلگرام بنده @pooban پیام بدهند. سوالی دارم در مورد رباعی. سپاس عزیزان

پویا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱:

دوستان گرامی، من در مورد قالب رباعی پرسشی دارم. آیا کسی می‌‌تونه بهم کمک کنه؟ با سپاس فراوان

جاوید مدرس اول رافض در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹:

**********************
*********************
در بیت آخر
(ی چنگ فروبرده به خون دل حافظ
فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست)

بجای واژه (غیرت) حرمت منطقی تر مینماید
در مضمون این بیت هم منظور همین است که باید
حرمت قرآن و خدا نگه داشته شود و چنگ فرو بردن در جایی
که مخزن قرآن و مسکن خداست (هتک حرمت است)
غیرت چندان مناسب نست

علیرضا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:

در دهه 60 مرحوم رضا منفرد این شعر را با آهنگ تحت عنوان «راز نهانی» خوانده است. البته نه همه شعر را؛ بلکه تعدادی از ابیات آن و کمی هم برخی از مصراع ها را تغییر داده اند. (در حد یکی دو کلمه).

رضا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸:

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران، تو چه دانی که چه مشکل حالیست؟
ماهم : ماهِ من، "ماه" کنایه ازروی ِزیبا، لطیف ودرخشنده ی معشوق است.
این هفته برون رفت: این هفته به جایی دورازچشم من رفت. ازدسترس من خارج شد.
به چشمم سالیست: این چند روزبقدری سخت گذشته که درنظرمن به اندازه ی طول مدّتِ یکسال شده است.
حال هجران : حالِ غریب و اندوهناکِ عاشقی درفراق معشوق. کسی که به دردِ عشق ودوری مبتلانشده و این حال را تجربه نکرده باشد هرگزنمی تواند دشواریِ تحمّل سوز هجران را درک کند. حافظ این مصرع را به نصحیت کنندگان و آنانکه منع عشق می کنند وعاشقی تجربه نکرده اند گفته است.
معنی بیت: این هفته، ویااینکه چند روزیست که محبوبِ خوش سیما و آن عزیزِعزیزترازجانم، مراترک کرده ورفته است، این یک هفته به قدری سخت گذشته که برای من به اندازه ی درازی یکسال است. (البته روشن است که برای عاشق، نه یک هفته بلکه هر ثانیه ی فراق به اندازه ی یکسال است، "هفته" دراینجا به ضرورتِ شعری بکارگرفته شده است.)
درمصرع دوّم: آری ای ناصح و ای کسی که منع عشق می کنی، توکه عاشقی تجربه نکرده ای، چه می دانی که حال عاشق در دورانِ هجران، چقدرتوان سوز وجانکاه است وایّام فراق چقدرکُندسپری می گردد؟
درتاییدِ این مطلب روانشاد، سلطان شهرعشق استادشهریار،یک گام فراتر نهاده وغزل نغزو زیبایی بااین مَطلع سروده است:
دروَصل هم زعشق تو ای گُل درآتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم!
مردم ِ دیده ز لطفِ رُخ او در رُخ او
عکس خوددیدگمان بُردکه مِشکین خالیست
مردم دیده: مردمک چشم
زلطف رُخ او: ازبس که رخساراوپاک و سپید ونورانی مثل آئینه هست.
معنی بیت: ازبس که رخسار لطیف و نورانی ِاوهمانندِ آئینه، عکس همه چیزرا باز می تاباند،مردمکِ چشمانم عکس خود رادررخساراومشاهده کردچنین گمان نمود که درصورتِ اوخال ِ مِشکین می بیند! درحالی که سیاهی ِ خودش رامی دید.
می‌نمایدعکس می دررنگِ روی مَه وَشت
همچوبرگِ ارغوان برصفحه ی نسرین غریب
می‌چکدشیرهنوز ازلب همچون شکرش
گر چه درشیوه گری هر مژه‌اش قتّالیست
"شیرازلب چکیدن" کنایه ازنوجوان بودن وخُردسالیست.
شیوه گری: عشوه وشیوه های دلبرانه بکارعاشقان بستن
قتّال: قتل کننده
معنی بیت: بااینکه درعاشق کُشی، هریک ازمژه هایش آلتِ قتلیست وباشیوه ها وعشوه هایش جان ودل عاشقان رابه یغما می برد لیکن هنوزبه بلوغ کامل نرسیده ونوجوان است ،گویی که هنوز از لب شکّرینش بوی شیرمادرمی‌آید!
از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم
این شکر گِرد نمکدان تو بی چیزی نیست
ای که انگشت نمایی به کرم درهمه شهر
وَه که در کارغریبان عجبت اِهمالیست
انگشت نمایی: مشهورهستی
اهمال :سستی وسهل انگاری
"غریبان" دراینجا کنایه ازعاشقان است.
عجبت اهمالیست: عجب توراسستی هست،شگفتا که سهل انگاری می کنی
معنی بیت: تودرلطف وعنایت و بزرگواری شُهره ی شهرهستی وبه همه خوبی واحسان می کنی درشگفتم که نسبت به غریبان(عاشقان خویش) چقدر سهل انگاری وبی توجّهی می کنی!
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگراین قاعده درشهرشما نیست
بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فرد
که دهان تودراین نکته خوش استدلالیست
شایبه: شک و تردید
جوهرفرد: کوچکترین جزءِ اصل و عصاره ی هر چیز، هر چیزی که قایم به ذات خودش است. ذرّه که قابل تجزیه نباشد. درقدیم که علم همانندِ امروزتوسعه پیدا نکرده بود درمیان دانشمندان درموردِ همه چیز به ویژه،اتم وجوهرهرچیزی اختلاف نظرها بودوبعضی به دیده ی شک وتردید می نگریستندتاآنکه استدلالی منطقی و محکم ومناسب پیداشود، اشاره به این مطلب است. حافظ بادستمایه قراردادن این موضوع، مضمونی زیبا درموردِ کوچکی دهان یارخَلق کرده است.
خوش‌استدلالی است: مناسب‌ترین دلیل و گواه است.
معنی بیت: ازاین به بعد من هیچ تردیدی دروجودِ "ذرّه ای قایم به ذاتِ خودش و غیرقابل تجزیه" نخواهم داشت زیرا دهان توآنقدرکوچک است که برای اثباتِ این نکته استدلال ومنطقی قابل قبول است. وقتی دهان به این کوچکی وجوددارد بنابراین کوچکترین جزء قائم به ذاتِ خویش نیزدرهرچیزی انکارناپذیراست.
هیچ است آن دهان ونبینم ازاونشان
موی است آن میان وندانم که این چه موست.
مژده دادند که برما گذری خواهی کرد
نیّتِ خیر مگردان که مبارک فالیست
بشارت دادند که قصد کرده ای به ما سری خواهی زد وما را بانعمتِ دیدارخود مستفیض خواهی نمود تصمیم واراده ی خویش را تغییرمده که این نیّت بسیار خوش یُمن ومبارک است.
هرچندکان آرام دل دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی می کشم فال دوامی می زنم
کوه اندوهِ فراقت به چه حالت بکشد
حافظ خسته که ازناله تنش چون نالیست
نال: نی باریک و میان‌تهی، کنایه از لاغری
معنی بیت: اندوهِ دوری تو همانندِ کوهی بردوش حافظِ دلخسته است که ازناله وفغان، تن ِ اوهمچون نی لاغر وباریک شده است،حال بااین وضعیّت ،چگونه حافظ خواهدتوانست این بارگران ِ اندوه را به دوش کشد؟
وقت است کزفراق ِ تو وسوزاندرون
آتش درافکنم به همه رَخت وپخت خویش

منوچهر تقوی بیات در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲:

در این غزل حافظ با پرسش آرزو می کند که در میکده ها گشوده شود و از کار فروبسته ی مردم گره گشوده شود. او می گوید اگر برای رضایت خاطر و خوشی دل زاهد خود بین بستند برای خاطر رضای خدا باز خواهند کرد. همانگونه که می دانیم خدا را با میکده کار ی نیست، پس این که می گوید "برای رضای خدا"، به معنای برای خشنودی مردم است، چون کار نیک را مردم برای رضای خدا می کند. پس در اینجا "برای رضای خدا"، به معنای کار نیک و برای خشنودی مردمان است. زاهد خود بین که همان امیر مبارز باشد، برای نشان دادن زهد خود و برای پاداش آخرت یعنی رضایت الله در میکده را بسته است. پس خود خواهی زاهد برای رضایت خدا و پاداش جهانی دیگر(خودخواهی خودش) از نگاه حافظ، کار نیکویی نیست.
در بیت بعد می گوید که پاک دلی و صفای دل صبوحی زدگان بسیاری از گره ها را می گشاید. صبوحی شرابی است که در سپیده دم یا نزدیک صبح می نوشند. کسی که در بامداد شراب می نوشد کسی نیست که در بامداد نماز می گزارد چون شراب بر ضد دین و نماز است. در اینجا حافظ صفای دل می خواران را گره گشا می داند نه نماز صبح زهد فروشان را که به خیال خودشان برای پاداش گرفتن در آن جهان، در سپیده دم برای ثواب بیشتر، نماز می گزارند. چون در میکده ها را بسته اند پس دختر تاک مرده است و برای او باید سوگنامه نوشت تا مغبچگان که ایرانیان غیرمسلمان هستند، به نشانه ی سوگواری گیسوان خود را باز کرده و موی خود را پریشان سازند. گیسوی چنگ را چون گیسوی زنان ایرانی به نشانه ی سوگواری ببرید تا باده نوشان در چنین سوگ بزرگی به جای اشک، خون از مژگان خود جاری سازند.
در دنباله ی سرود خود می گوید؛ اکنون که در میخانه را بسته اند خدایا مپسند که درِ خانه ی تزویر و ریا را بگشایند. یعنی بسته شدن درِ میخانه را ریاکاری و کاری ناپسند می داند. او می داند که بسته شدن در میخانه ها، ریاکاری های دیگری را به دنبال خواهد داشت. "خدایا مپسند" یک آرزوست چون او می داند که خدا در این کارها دخالتی ندارد. بسته شدن یا باز شدن میخانه با هیچ خدایی کاری ندارد. حافظ می گوید در میخانه ها را بستند و در خانه ی تزویر و ریا را گشودند و این کار از نگاه او ناپسند است. از گفته های حافظ چنین بر می آید که خدای مغبچگان و ایرانیان با خدای مسلمانان که شراب را ناپسند و حرام می داند یکی نیست. حافظ به خودش می گوید که فردا یعنی بزودی از زیر این خرقه ای که داری به دروغ زنار بیرون خواهند آورد.[ زنار کمربند یا شالی است که ایرانیان زرتشتی به دور کمر خود می بستند و هنوز هم می بندند.] یعنی به زودی تو را به بهانه های دروغ به نامسلمان بودن متهم خواهند ساخت و خواهند گفت که حافظ در زیر خرقه خود زنار می بسته است.
منوچهر تقوی بیات

جعفر مصباح در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۳۵ دربارهٔ ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۱:

آن کس که ز ناصواب ...

نیکومنش در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲:

درود بیکران بر دوستان جان
بر تاویلاتی که عده بر انند که صورت مجاز به برخی از ابیات لسان العیب وارد سازند یاد این شعر مولانا افتادم:
پرسید یکی که عاشقی چیست گفتم که مپرس از این معانی
انگه که چو من شوی ببینی انگه که بخواندت بخوانی
برای تشریح ابیات لسان الغیب باید از روح خود ان بزرگوار مدد جسته و همت خواست تا حقایق اشعار خویش را بر ما بنمایاند ان شا الله
_مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
درود بر تو ای پیام اور حضرت احدیت (فرشته وحی جبرییل)که پیغام و وعده معشوق را بر مشتاقان و عاشقان در گاهش ارزانی می داری من منتظرم پیام وصال از معشوق هستم لطف کن ان وعده را به من ارزانی دار تا جانم را با هزار شوق و رغبت در این وصال تقدیم حضرت مبارکش نمایم
2_واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
جان عاشقم همچون طوطی گرفتار افتاده در قفس بی قرارو حیران بوده وبه طمع انچه که در ازل از دوست شنیده و دیده
(ندای الست بربکم:شکروندای خداوند -ومنظر اشاره از سوی خداوند بادام و نگاه و چشم خداوند )دائما بی قراری کرده و خود را به این‌سو و ان‌سو می کوبد
3-زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست
حسن بی پایان معشوق همانند زلف سیاهی است که چون سیاهی شب بر
تصویر رخ ماهگون او احاطه شده و سیمای زیبای او را با تلالو مناسب به عاشقان می تاباند ومن در این میان چون سایه ای بر روی تصویر معشوق بر روی ماه هستم که چون خالی در هوس ان خال در دام زلف معشوق گرفتار شده ام (والشمس و والضحی والقمر اذا تلاها وانهار اذا جلاها والیل اذا یغشاها)
4_سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
هر انکه باده الست بربکم را چون من در روز ازل نوشیده باشد تا صبح روز ازل در سکر و مستی ان مستغرق بوده ومحال است دست از این مستی بر دارد
5_بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
مجاهدتها وپا فشاریهایی که من در راه دوست داشته ام باعث کامیابیها و اسرار بیشماری بین من و معشوق گردیده ولی از انجا که افشا و باز گو کردن ان باعث بر اشفتن معشوق و دردسر برای عاشق خواهد شد لذا من تنها یک شمه از این پا فشاری را در کل غزلیات خود شرح دادم چرا که
ان یار کزو گشت سر دار بلند جرمش ان بود که اسرار هویدا می کرد
6_گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست
اگر این سعادت نصیب من شود که مقیم راه روندگان دوست شوم از خاک پای ان راه دوده ای خواهم ساخت وان را چون توتیا برای روشنی دیدگانم به چشمانم خواهم کشید
7_میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
عاشق به دنبال وصال معشوقه خویش است و معشوقه به دنبال ناز کردن و دوری جستن از عاشق است و توصیه عشق بی مرادی عاشق است لذا من ترک کامیابی خویش کردم که معشوق به کامروایی خویش نائل گردد
_حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز
زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست
این ناکامی از معشوق چون اتش سوزانی است بر جان عاشق که درد عشق نامیده شده و هیچ درمانی ندارد لذا حافظ بهترین چاره ان است که با این سوز درونی خود را بسوزانی و به فنا رسانی و به این بی درمانی خوش باشی
سر به زیر وکامیاب

هانیه سلیمی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸:

در مصرع آخر به جان خون ،چون صحیح تر مینماید. / چنانچه آقای پرویز شهبازی در برنامه گنج حضور چنین قراءت میکند.

منوچهر تقوی بیات در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:

حافظ در آن روزهایی که عبید زاکانی از بیم امیرمبارزالدین به بغداد پناه برده است در غزل 185 چاپ پرویز خانلری، به عبید می گوید:
کلک مشکینِ تو روزی که زما یاد کند
ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند(1/185)
در بیت آخر همین غزل ضمن شکایت از اوضاغ شیراز در دوران حکومت مذهبی امیر مبارز آرزو می کند که به بغداد نزد عبید برود؛
ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز
خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند. (7 / 185ـ خ )
در غزل بالا که در همان روزها به یادعبید می سراید، از گذشته های خوشی که این دو دوست، در دربار جمال داشته اند یاد می کند. می گوید یاد آن روزهایی خوش که سر کوی تو منزل داشتم و ما به هم نزدیک بودیم و با دیدن خاک در خانه تو چشم من روشن می شد. یعنی دیدن خاک در خانه ی تو مانند دارویی شفا بخش و روشنایی بخش برای چشم من بود.
درست مانند سوسن و گل در کنار هم با پاکی و صفا زندگی می کردیم. آنچنان با هم دوست و نزدیک بودیم که آنچه تو در دل داشتی من بر زبان می آوردم. حافظ خودش را به سوسن و دوستش عبید را به گل مانند می کند. خرده های طلایی رنگ پرچم های گل، در درون دل کاسه ی گل است و پرچم های سوسن از دهانش بیرون هستند و به شکل زبان می مانند؛ او در غزلی دیگر در باره ی زبان سوسن می گوید:
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد (5/171 ـ خ)
حافظ یاد آن روزهایی را می کند که با عبید از درون دل سخن خردمندان را باز گو می کرد و عبید شرح مشکلات خرد را با رهنمودهای عشق توضیح می داد. بیتی را دکتر خانلری به حاشیه برده است که می گوید"افسوس که در دام خرد و هستی ستم و سختی فراوانی هست و در بزم عشق چه سوز و نیازهایی که خرد از درک آن ها ناتوان است. " در بیت بعد می گوید، در اندیشه داشتم که هرگز از دوست خود جدا نشوم چه می توان کرد که کوشش من و دل در این راه به جایی نرسید. دیشب از تنهایی و به یاد دوستان به میخانه رفتم، دیدم که خم می از غصه دلش پر از خون است و در سوگ دختر رَز، گِل به سر خود مالیده است. در سوگواری ها، سوگواران به سر خود گِل می مالند. سر خم را هم با گل می پوشانند تا شراب هنگام جوش زدن از خم بیرون نریزد. حافظ شراب خم را به خون دلِ خم و گِلِ خم را به سوگواری خم مانند می کند. در بیت بعد می گوید بسیار گشتم و کنکاش کردم که سبب درد فراق را پیدا کنم، اما مفتی عقل در پاسخ گفتن به این مشکل بی خرد و نادان بود. عقل را همچون مفتی، نادان می داند. سپس یادی از فرمانروایی دوست خود، پدر اسحاق، جمال می کند و می گوید فرمانروایی پدر اسحاق درخشان و خوب بود اما یک فرمانروایی و خوشبختی زود گذر بود. در بیت پایانی به خود می گوید؛ حافظ، دیدی آن کبک خرامان (شاه شیخ ابواسحاق) را که قهقهه می زد و از سر پنجه ی شاهین بی خبر بود؟

بهروز قدرتی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۷:

سلام
ببینید دوستان اون جایی که حافظ گفته اهل هنر و یکی از دوستان گفته اهل بصر بهتره به نظر من، منظور حافظ همون اهل هنر بوده . ببینید هر انسانی استعدادهایی بخصوصی داره و هر کسی در استعدادهایی که داره می تونه خلاق باشه و مثلا ما می گیم خلق اثر هنری اون شخص در واقع در خلق استعدادهاش هنرمند هست ولی در جایی که استعداد نداره فقط می تونه از دیگران که اون استعداد رو دارن با خاک درگاه بودن یاد بگیره و خلاقیت نداره و به عبارتی اهل هنر نیست.
منظورم در اینجا اثر بخشی هست و نه راندمان بالا داشتن بلکه قدرت اثر بخشی در زمینه اون استعداد رو داشتن منظور من هست.
به عنوان مثال شخصی ممکن با یک ژیان از مشهد بره تهران و راندمان خوبی داشته باشه ولی شخص دیگری این مسیر با هواپیما بره و هواپیماش راندمان خیلی خوبیم نداشته باشه ولی سریعتر می رسه. اینه منظور من از اثر بخشی.
به عبارتی وقتی یک نفر در هر کاری به متخصص اون کار مراجعه کنه و هر کسی در جایی که تخصصی نداره نظر نده و شکیبایی کنه و وسط حرف کسی که متخصصه و داره توضیح می ده ورود نکنه و با دقت گوش کنه و بشنوه و نگاه بکنه و یاد بگیره اونهم با ذهنی آرام و با توجهی کامل. این میشه از دید من خاک درگه اهل هنر بودن.
اینطوری طرف رشد می کنه و می شه اون چه که باید بشه.

ناهید در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۴۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور پسر اردشیر سی و یک سال بود » بخش ۲:

سلام بر اساتید بزرگوار. کن دنبال اعرابگذاری بخش دوم شعر درمورد سازندگی های زمان شاپور که درمورد پل شادروان هست هستم. لطفا اگر کسی میتونه در اینمورد کمکم کنه به آیدی تلگرامی من پیام بده قبلا بسیار سپاسگزارم
@nahidr64

فرشید در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۳۱ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۱۱:

سلام د مصرع آخر می به صحیح می باشد با تشکر

نیکومنش در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲:

درود بیکران بر دوستان جان
با سپاس از رضای محترم توجه به این مصرع در شرح اشعار حافظ ضروری می باشد (شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت هست)
بس نگویم شمه ای از شرح شوق خود از ان
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
ابرام در ارتباط معنایی با شرح شوق می باشد وهمانطور که قبلا بیان گردید مفهوم بیت چنین است (نمودن:باز گو کردن)
مجاهدتها وپا فشاریهایی که من در راه دوست داشته ام باعث کامیابیها و اسرار بیشماری بین من و معشوق گردیده ولی از انجا که افشا و باز گو کردن ان باعث بر اشفتن معشوق و دردسر برای عاشق خواهد شد لذا من تنها یک شمه از این پا فشاری را در کل غزلیات خود شرح دادم چرا که
ان یار کزو گشت سر دار بلند جرمش ان بود که اسرار هویدا می کرد

بهزاد در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵۵ - عذر گفتن دلقک با سید اجل کی چرا فاحشه را نکاح کرد:

درود بر سروران عالی مقام، قوت قلبها و نورچشمان
به نظرم که اشتباه نوشتاری در این بیت رخ داده به جای این، ایم نوشته شد.
خواستم این قحبه را بی معرفت
تا ببینم چون شود این عاقبت

نادر.. در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۱۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸:

می چه پرسی حال من؟ هر دم به است...

۱
۳۱۱۸
۳۱۱۹
۳۱۲۰
۳۱۲۱
۳۱۲۲
۵۶۳۵