گنجور

حاشیه‌ها

پاک در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۳:

صحیح

 

پاک در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۳:

سلام لطفاکسانی که درحوزه مباحث عرفان مطالعه نداشتن ومولوی روهم نمیشناسن اظهارنظرنکنند وبعداورومشرک کنند شماهاهمان مردم عوام هستید که پیامبرگفت ای علی اگرترس این نبودکه مردم د رموردتوچیزی بگن که درموردعیسی گفتن دروصف توچیزی میگفتم که هنوزازبین مردم ردنشدی خاک پایت رابه تبرک بردارند

 

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۴۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۴۸:

باقبولی عزاداریهای شما عزیزان در ماه مبارک صفر.
بنده این رباعی رابادوستان به اشتراک گذاشتم.
جمع این رباعی،4336

 

سروش در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۲۷ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان:

سلام بر همه
از دوستان گرداننده سایت خواهشمندم در کنار کلمه سمعان کلمه صنعان را هم اضافه نمایند .باشد که بسیاری از کاربران که برای جستجو ،کلمه شیخ صنعان را وارد میکنند مثل خود بنده به مشکل برنخورند.
با تشکر از زحمات و لطف شما.خدا یار و یاورتان .راهتان نورباران باد.

 

سید ماهان در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹:

وزن این شعر هزج مثمّن سالمه
لذا برای بر هم نخوردن وزن شعر لازم است بیت پایانی این چنین باشد:
که او چون رعد می نالد تو همچون برق می خندی.

 

سید عبدالباسط پیریونسی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۰۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳:

با سلام و عرض ادب ، و تشکر بابت سایت قشنگ تون
در مورد بیت هر پیسه گمان نکن نهالی شاید پلنگ نهفته باشد
در زبان کردی کلمه پیسه به معنی پوست دباغی شده حیوانات است ، لذا احتمال میدهم منظور همان پوست کنده شده باشد ، که فرموده هر پوستی رو گمان نکن که تشک و رختخوابه ، شاید پلنگی نهفته باشد.
با تشکر

 

عادل نصیری در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۷:

"دل" در طلب "گوهر" ی از دریای عشق آمده و بر لب ساحل خیمه زده ،مابقی را شاعر بیان نکرده که یا "دل " به دریا می زند برای یافتن "گوهر" یا صبوری می کند تا دریا "گوهر" خود را به "دل " برساند، که کار دوم از عشق بعید و از عاشق بعیدتر است.

 

امیرابوالفضل عباسیان در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:

سلام دوستان گرامی
دوتا ازبیت این غزل زیبا حذف شده هست که عبارتند از:1-غلام آن کلاماتم که آتش افروزد
نه آب سرد زند در سخن آتش تیز
2-مباش غرّه به بازی خود که در خبر هست
هزار تعبیه حکم پادشاه انگیز
راجع به مصرع اول بیت شماره 2یک نکته و آن اینکه کلمه ماقبل فعل (خبر)ذر بعضی نسخه ها ضرب هم آمده است
وحالا اندک توضیحی راجع به بیت شماره 2:
اولا این بیت یا در اکثر نسخه ها حذف شده ودر صورت آوردن یا معنی ای برآن درج نشده یا اگر نوشته شده باشد معنی نادرست ونامربوطی هست
به نظر بنده حقیرحافظ در این بیت اشاره به بازی پاسور یا حکم کرده که درآن برگ شماره 1 ازارزش بیشتری نسبت به همه برگه ها داراست و هرکس صاحب این برگ شد شانس بیشتری برای برد پیدا میکند
حافظ میخواهد با استفاده از این بازی به ما بفهماند که هیچکس از بازیها و دامهایی که دنیا بر سر راه ما انسانهاپهن کرده در امان نیست
همانطور که پادشاه شخص اول در یک مملکت هست و هیچکسی در نازو نعمت و آسایش به او نمیرسد ولی دنیا بازهم با ظاهر زیباو فریب انگیز خود چنان دامی در برابرش می افکند و چنان خود را در نظرش زیبا جلوه میدهد و چنان او را گرم و غرق در خود میکند که ضمینه ی انحراف و سقوطش را فراهم میکند
منظور از پادشاه هم (افراد بزرگ جامعه از نظر ایمان و علم و...)هست که ئمیخواد بگوید هیچکس از دامها ووسوسه های دنیا و بازیهای آن در امان نیست
نمونه آن قارون هست که چنان مغرور و مبهوت ثروتش شد که عاقبت به عذابی الیم و سرانجامی اسفناک دچار شد
منظور کلی این است که گاهی بعضی چیزها آنقدر به چشم آدمی حقیرمی آیند که از آنها غافل میشویم و چه بسا همان جیز کوچک ضمینه ی انحراف وتباهی مارا فراهم میکندمانند برگ شماره 1در بازی حکم که در عین کوچکی ازارزش بیشتری نسبت به بقیه ی برگه ها حتی حاکم برخوردارست وبنابراین بازیگران این بازی هوس و علاقه ی بیشتری نسبت به این برگه دارند و سعی میکنند آن را به دست بیاورندمنظور از پادشاه برانگیزهم همین معنی هست که برگ حاکم علی رغم به ظاهر بزرگیش باز در نظرو مقایسه بابرگ1 ازارزش کمتری برخوردار است و خود را در مقابلش حقیر می بیند.

 

امیرابوالفضل عباسیان در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:

سام وعرض ادب خدمت دوستان عزیز
دوتا از بیتهای این غزل زیبا حذف شده است که عبارتند از:
1-غلام آن کلماتم که آتش افروزد
نه آب سرد زند در سخن به آتش تیز
2-مباش غره به بازی خو دکه درخبر است
هزار تعبیه حکم پادشاه انگیز
که کلمه ماقبل فعل درمصرع اول بیت شماره 2-(خبر)رادر بعضی نسخه ها (ضرب) هم نوشته اند
واما اندک توضیحی راجع به بیت شماره 2-که تو اکثر نسخه ها این بیت را هم حذف کرده اندیا در صورت آوردن یا معنی ای برای آن ننوشته اند و یا معنی نامربوط و نادرستی نوشته اند.
به نظر بنده حقیر با توجه به بیت و کلمات و همه شواهد و قراین حافظ در این بیت اشاره به بازی پاسور و حکم دارد که در آن برگ شماره 1ارزشش و امتیازش بیشتر از همه برگهاست و هرکس این شماره را صاحب شود شانس بیشتری را برای برنده شدن پیدا میکندوبعد از آن هم برگ شاه (حاکم)از ارزش بیشتری داراست.
حافظ با استفاده از این بازی و شرایط و قواعد ذکر شده می خواهداین نکته و درس را بدهد که هرگز نباید به ناز و نعمت خود مغرور شد و نباید از بازی روزگار و آن دامهای رنگارنگی که دنیا سر راه ما آدمها پهن کرده غفلت ورزیدو همانطور که در یک کشور پادشاه شخص اول مملکت هست و کسی در ناز و نعمت وآسایش به او نمیرسد ولی دنیا باز با انواع نقشه ها و حیله های رنگارنگ خود حتی پادشاه (منظور افراد بزرگ از نظر ایمان و علم و ...)را هم به خود مشغول میکند وضمینه تباهی و سقوطش را بر می انگیزدیک مثال برای آن قارون هست که مغرور و مبهوت ثروتش شد و به عذابی الیم وسرنوشتی اسفناک دچار شد.
منظور کلی این است که هیچکس از وسوسه ها و دامهای ملمع دنیا وبازیهای استادانه آن در امان نیستهمانطور که با وجودی بزرگی وارزش به ظاهر بیشتر پادشاه در بازی حکم ولی برگ شماره 1 از ارزش بیشتری نسبت به آن برخوردار هست وبنابراین این برگ در نظر بازیگران این بازی هوس برانگیزهست
پادشاه برانگیز هم منظور اینکه بنابر ارزش بیشتر برگه 1حتی برگه حاکم هم برآن وسوسه میشود وخود را در مقابلش حقیر میبیند
پس هیچوقت نباید از دنیا و دامهای به ظاهر کوچک آن غافل بود چون همان چیز در ظاهر کوچک ممکن است ضمینه ی تباهی و لغزش انسان را فراهم آورد
مثل برگ 1 که در عین کوچکی وظاهر کم و بی ارزش خوددر بازی بیشترین امتیاز را داراست.

 

وهاب جلالی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵:

شهریار 70عزیز باید عرض کنم که تکرار ان مصرع هیچ چیز از فضیلت خواجه حافظ کم نمیکند و این بیت در دیوان دو مرتبه تکرار شده(مراجعه به تصحیح علامه قزوینی)

 

علی کرمیان در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۰۸ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷:

غزل شمارهٔ 871 رو هم ببینید. کاف تحبیب اونجا هم بسیار استفاده شدهو

 

ناصر در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۴۸ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):

سلام
بهعقیده من اصل شعر حضرت شاه همین است که سایت محترم گنجور درج کرده است و به نظر من همین حالا را منظور نظر دارد. یکی این که نوشته است: سکه نو زنند بر رخ زر - درهمش کم عیار می بینم
که می تواند حکایت کاهش ارزش پول ما باشد و شاید هم حذف چند صفر از پول ملی ما
دیگر این که فرموده است که: عزل و نصب بتک چی و عمال - هر یکی را دوبار می بینم
آیا نه این است که در زمان حاضر رییس جمهورها هر یک دو بار انتخاب می شوند؟!
دیگر از در خراسان و مصر و شام و عراق - فتنه و کارزار می بینم
کهمی تواند همین طالبان و داعش باشد
حتی در آن بیت که فرموده است: هریک از حاکمان هفت اقلیم - دیگری را دچار می بینم
شاید تغییرات سیاسی جهان از جمله خروج بریتانیا از اروپا و انتخاب ترامپ و اتفاقات احتمالی بعدی باشد
و خیلی های دیگر که خودتان ملاحظه می فرمایید.
در طول تاریخ این حاکمان و پادشاهان بوده اند که خواسته اند این قصیده را تحریف و چیز هایی اضافه یا کم کنند و صوفیه علاقه ای به تحریف نداشته اند.
صوفیه اعتقاد دارند که شیوه زندگانی و مسلملنی و بندگی کردن شاه نعمت الله ولی از این به اصطلاح پیش گویی ها ارزشمند تر است

 

سیدعلی ساقی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۳:

خــطّ عـــذار یــار کـه بـگــــرفت مــــــاه ازو

خوش حلقه‌ایست لیک به درنیست راه ازو

خـــطّ عـِـذار همان موهای نرم و لطیفی ست که معمولن درعنفوان جوانی در گرداگرد چهره‌ {بناگوش ولب}پدیدار میگردد رویِ همچون ماهِ دلبر حافظ را پوشانده وگویی که آن رابه خسوف برده است . گرچه این خط ،حلقه‌ی زیبا ورویایی در اطراف چهره‌ ایجاد کرده وبه لطافت آن افزوده است ،لیکن افسوس که هر کس نظر بازی نموده وظرافت ولطافت آنرا دریابد ، دراین حلقه گرفتار شده و راهی برای گریزوخروج ازاین دایره یِ سحر انگیزنخواهد داشت وبه عبارتی در این دام باقی خواهد ماند. "بگرفت ماه " ازو ایهام دارد.ماهِ آسمان ازاین لطافت پدیدآمده در رخسار دلبر، شرمسار شده وحالت گرفتگی یاخسوف پیداکرده است....

ابـروی دوست گوشه‌ی مـحـراب دولت است
آن جـا بـمـال چـهــره و حـاجـت بـخـــــواه ازو
ابـروی دوست به گوشـه‌ی محراب تشبیه شده که{محل رازو نیاز ومطرح ساختن خواست ها وآمال و آرزوهاست} اماروشن است که در هرمحرابی دعاها اجابت نمیگردد. حافظ با اضافه نمودن واژه یِ "دولت" براین نکته تآکید دارد که استجابت دعا دراین محراب{ابرویِ دوست} آسان تر واقع میگردد،چنانچه تا بحال از سایرمحرابهایِ متعددی که میتوان متصور شد حاجت نگرفته ای،پس روی به آنجا کن وبا زاری واظهار نیاز،چهره ات را بر این درگاه بمال تا خواستها وآرزوهایت برآورده شود.پرواضح است که منتهایِ آمال وآرزوهایِ تمام عشاق، وصال ورسیدن به دوست بوده ومالیدن ِ چهره برابروی ِ دوست، مفاهیم سعادت،نیکبختی وکامروایی را عینیت می بخشد وهمزمان با راز ونیاز ومطرح ساختنِ آرزوها وخواستها، اجابت نیز موازی با دعا صورت می پذیرد.این نوع رندی،زرنگی وسیاستِ لطیف، جز در مکتبِ جانپرور حافظ درهیچیک ازمکاتب دیده نمی شود.این نکته یکی از صدها نکات ِلطیف وظریف دیدگاه حضرت حافظ است که اوراجهان شمول؛ماندگاروستودنی ساخته است.
ای جـرعـه نـوش مـجـلـس جم سینه پاک دار
کآیـیـنه‌ای ست جـام جـهـان بـیـن کـه آه ازو
مجلس جم گرچه به ظاهراشاره به مجلس جمشیدشاه دارد، لیکن کنایه از مجا لس ِ مهم ، دست نیافتنی، وارزشمندیست که همیشه در دسترس ِهمگان نبوده ودرصورت واقع شدن؛ میبایست با هشیاری وآگاهی ازارزش ِمعنوی ِ آن؛ نهایت سود رابرد وبه آسانی پیامدهای مثبت آن را ازکف نداد.
ای کسی که در مجلس جمشید شاه راه پیداکرده وشراب می‌نوشی، دل واندرونـت راازآلودگیها وناپاکیها پاک کن که پادشاه دلی همچون جام جهان بین دارد ، زینهار وآگاه باش شایدکه آلودگیهای درون تو برملا گردد.که آه ازو یعنی امان ازین آیینه که همه چیز را فاش کرده وآشکار می سازد.

کــــردار اهـل صــومـعــــه‌ام کـرد مـی پـرســت
ایـن دوده بـیـن کـه نـامـه‌ی من شد ســـیاه ازو

اهـل صومعه همان ساکنان دیرواهالی خـانـقـاه هستند که مخالف عشقبازی بوده وتآکید بربندگی وعبادت داشتند. گویاحافظ مدتی با این طایفه مصاحبت وهمنشینی نموده وبامشاهده یِ ریا وتظاهر وتکبر وخودبینی درکردار ورفتارآنها ، درنهایت بجهت تضّاد عقیدتی ،ازاین طایفه یِ خشک مذهب جداشده است.بسیاری از غزلهای ناب حافظ پس ازاین جدایی سروده شده واعمال فریبکارانه ی آنها رابه بادانتفاد واستهزا گرفته است.دراینجا یکی از دلایلِ شرابخواری ومی پرستی ِخودرا رفتار ریاکارانه‌ی صوفیان دانسته وبه روشنی اذعان واعتراف به میگساری کرده است.کردارآنها مرا از خانقاه بـیـزار و به سوی میخانه‌ رهنمون ساخت. چون می خواری ومستی؛ نقطه یِ مقابل تظاهر وریا بوده {مستی وراستی}،حافظ نیزبه همین سبب می پرست شده است.
دوده که به معنی تـبـار و خـانـدان، طایفه ، دوده ی چراغ و مرکب سیاه است دارایِ ایهام میباشد.هم معنای تباروطایفه یِ صوفیان وهم معنایِ ِدود سوختگی را به ذهن متبادر میسازد.حافظ به این نکته اشاره دارد که آلودگیهایِ اخلاقی وکجرفتاریهای این قوم ،حتا سبب بدنامی،می پرستی و سیاه شدن نامه یِ اعمالِ من نیز که مدتی باآنهاهمنشینی کرده ام شده است. البته حافظ خود رااز دیدگاه زاهدان ونظرگاهِ عابدان ِ فریبکارکه وی راگناهکارپنداشته وحتا حکم تکفیرش راصادرکردند؛ نامه سیاه معرفی میکند. وعلت سیاهی ِ نامه اش را نیز؛ کردار ِریاکارانه ی آنها می داند.
سـلـطـان غـم هـر آن چـه تـوانـد ، بـگـو بـکن
مـن بـــرده‌ام بـه بــاده فـروشـان پـنــــــاه ازو
حافظ که به سبب کردار ریاکارانه یِ صوفیان به می پرستی روی آورده است، به ارزشهایِ مهم ِ راستی وبی ریایی پی برده وبعدهابصورت بنیادین متحول میگرددوتمامیِ تبعاتِ وپیامدهایِِ منفی آن حتا تکفیرشدن ازجانبِ زاهدان وعابدان ِ ریاکاررابجان پذیرفته وبه سلطان وپادشاه غم نیز پیام می فرستد که هرچه تواند درحق ِ حافظ فرو نگذارد.چراکه او پناهگاه مطمئنی پیدا نموده وبه باده فروش پناه برده است.

ســاقـی ؛ چـــــراغ مـی بـه ره آفـتــــاب دار
گـو بـرفــــــــروز مـشـعـلــه‌ی صـبـحـــگاه ازو
ازآغاز شعر فارسی تا کنون، به خاطر زلالی و درخشندگی ؛ "مـی" همواره به آفتاب ، مـاه و چراغ تشبیه شده است.حافظ بجهت دریافتهای ِ ارزشمندی که از این متاع {می} داشته است خطاب به ساقی می فرماید: می ِ زلال و چراغ تابان ِ شراب را برسر راه خورشید قرار بـده وصبحگاهان هنگام طلوع بـگـو که ای مـشـعـلــه‌ی صـبـحــــــگاه؛ ازین پس مایه یِ ِ برافروختندگی را ازاین چراغ {می} وام بگیر وبرافروز. می بینیم که حافظ ازین چراغ ِ می بهره هایِ بسیاری برده ونه تنها خود را گناهکار ونامه سیاه نمی داند؛حتامی خواهد جهان نیز با این چراغ روشن وبهره مند گردد.
آبـی بـه روزنـامــه‌ی اعـمــال مــا فـشــــــان
بـاشـد تــوان سـِـتـُرد حـــــروف گـنــــــاه ازو
دوباره مخاطب ساقیست؛ منظورازآب همان شراب یا می است . ای ساقی نامه ی ِاعمال ِحافظ بدلیل ِ شرابخواری {البته به گمان وپندار زاهدان} سیاه شده است؛ شرابی به این نامه بیافشان، تاشاید بتوان حروفِ گناهانی راکه به بسبب میخواری درآن نوشته شده است پاک کرد وسترد.
دراین بیت پرواضح است که حافظ اعتقادات وباورهای ِعابدان وزاهدان ِریایی را به باد استهزا گرفته و ساقی راخطاب قرارداده تا با افشاندن ِمقداری ازهمان شرابی که نوشیدن ِ آن موجب سیاهی ِ روزنامه ی ِ اعمالش شده، حروف گناهانش را باخیساندن ِاین روزنامه پاک سازد.
حـافـــــظ که ساز مطــرب عشاق سـاز کرد
خـالـی مــبــاد عـــرصـه‌ی ایـن بـزمـگــاه ازو
حـافـظ که ساز{ وسیله‌ی نـوازندگی وآلت موسیقی} مجلس عشاق را مهیا وآماده ساخت یا متناسب با مقام عشاق راست کرد، و کوک نمود. امـیـدوارم هیچوقت در اینچنین مجالس جشن و سرور جایـش خالی نباشد. یعنی نـمـیـرد و جاودان بماند. حافـــظ به اعتبارموثق خود نوازنده و خواننده (قـوّال) بوده و ساز برای نوازنده ی ِ مجلس {مطرب} آورده یا ساز نوازنده را کوک کرده است.
مـصـرع اول را هم می‌توان خبری خواندو هم پرسشی خواند که در این صورت "کـه" به معنی : "چه کسی" عشـّاق هم ایهام دارد 1 -- عاشقان. 2 -- یکی از 12 مقام موسیقی، ای حـافــظ ؛ چه کسی ساز نـوازنده مجلس را آماده ه است ؟ امیدوارم که هر کس این کار را کرده هیچوقت جایش دربزمگاهایِ عشاق خالی نباشد.
آیـا در ایـن خـیــال کـه دارد گــــدای شـــهــر
روزی بـــُـوَد کـه یـاد کـنـــــد پـادشــــــاه ازو
آیا گـدای شـهـرکه در این اندیشه است که پادشاه از او یـادی بـکـنـد ، یک روز پادشاه این کار را خواهـد کرد ؟ روزی ایهام دارد : 1- یـک روز ، 2- رزق ، نصیب و قسمت آیا قسمت این گدا {حافظ} خواهدشد که پادشاه از او یـادی بکند

 

سیدعلی ساقی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰:

ساقی ار باده از این دست به جام اندازد
عــارفان را همـــه درشــــرب مدام اندازد

" از این دست" دو معنا دارد: 1 – این گونه 2- با این دست ، مدام نیز ایهام دارد : 1- پیوسته 2- شراب
معنای بیت : اگر ساقی همیشه به این شیوه ی دلکش وبا این دست و ساعدبلورین شراب در جام بریزد ؛ بی تردیدعارفان نیز بامشاهده ودریافت طراوت ؛حلاوت وظرافت این شیوه ؛ شیفته ی شراب نوشی شده وپیوسته خودرابا این متاع مشغول خواهند نمود.

ور چنـــین زیر خم زلف نهـــد دانه ی خال
ای بســـــا مـرغ خــرد را که به دام اندازد

و اگر ساقی دانه ی خال را اینچنین دلبرانه و دلستانانه؛ زیر حلقه ی زلف پنهان نماید؛ چه بسامرغان خرد فراوانی را که به دام زلف و خال کشیده وصیاددانه آنهاراصیدکند.منظور اینست که نه تنها عاشقان ؛بلکه عارفان؛زاهدان وتمام کسانیکه ادعای عقل وخرد ودانش دارنددرمقابل این شیوه ی دلکش وفریبا؛تسلیم شده وگرفتارخواهندگردید. بقیه در ادامه ی مطلب

ای خوشـــا دولت آن مست که در پای حریف
ســـــــــــر و دســــــتار نداند که کدام اندازد
مستی بمعنای از خود بیخود شدن اوج لذت عشقورزی بوده وعاشقان در راه رسیدن به معشوق؛بارها حالاتی ازانواع مستی راتجربه می نمایند.
در رقص سماع که در میان دراویش مرسوم بوده ؛ حالتی رخ می دهد که افر اد ازفرط مستی؛دستار از سر بدر کرده ودر پای حریف {یار؛مراد؛دوست ؛معاشر؛} می اندازد.
حافظ اوج این سرمستی را حالتی میداند که فردازبی خودی نداند که سرخود رابه پای حریف بیاندازد یادستاری را که به سرش بسته است.
زاهــــــــــــد خام که انکــــــــــار می و جام کند
پختـــــه گردد چو نظـــــــــــــر بر می خام اندازد
زاهد خام اندیش که شراب نوشی را نفی و انکار می کند ، اگر یک نظر نه به شراب رسیده وپخته ؛ حتا به شراب خام وکال که چندان اثربخش نیزنیست بیاندازد ،پخته میگردد و دست از خام اندیشی بر می دارد.

روز در کسب هنر کوش، که می خوردن روز
دل چون آینـــــه در زنگ ظــــــــــــلام اندازد
روز به دنبال کسب و کار و فراگیری هنروصنعت باش وشب شراب بنوش که شراب نوشیدن در روز؛دل همچون آینه را کدر و سیاه می کند.
این بیت وبیت بعدی مفعوم " عبارت هرسخن جایی وهرنکته مکانی دارد" را به اذهان متبادر می سازد.
آن زمان وقت می صبح فروغ ست که شب
گرد خـــــرگاه افق پرده ی شــــــــام اندازد
زمانی هنگام نوشیدن شراب صاف و روشن است ،که شب فرا برسدوگرداگردافق؛ پرده ی سیاه شام اندازد وتو بانوشیدن شراب صاف وروشن؛همچنانکه روشنایی صبح رابه کام می کشی؛باروشندلی پذیرای صبح باشی.

باده با محتسب شــــــهر ننـوشی ، زنهار
بخــــــــورد باده ات و سنگ به جام اندازد

به هوش باش که با محتسب شهر{کسانیکه همیشه نفع خودرا درنظرگرفته وحسابگرانی هستند که به محض احساس خطر؛پشت رفیق خودرا خالی کرده ودرصورت لزوم براحتی آنهارا می فروشند.}شراب ننوشی که شراب تورا می نوشد و سپس جام تو را می شکند "نمک می خورد و نمکدان می شکند. "

حافظا ؛ سر زکله گوشه ی خورشید بر آر
بختت ار قــــــــــــرعه بدان ماه تمام اندازد
8- ای حافظ اگر بخت یاری کند و آن ماه رخ قسمت تو شود ، سرافراز وسربلندخواهی شد وسربه آسمان خواهی کشید .مفهوم مجازی عبارت "سر زکله گوشه ی خورشید بر آر" موردنظراست که اشاره به اوج سربلندی وسرافرازی دارد.

 

سیدعلی ساقی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷:

زبـان خـامــه نــــدارد ســـر بـیــــان فـراق
و گـر نـه شـرح دهـم با تـو داستـان فـراق
خامه یعنی قلم ؛ زبان قلم قصد ندارد دوری و جدایی از معشوق را شرح دهد ، و گرنه شرح حال روزگار جدایی را برای تـو توصیف می‌کردم که چه داستانی دارد.
نکته ی جالب وحافظانه ای که دراین غزل به چشم می خورد اینست که حافظ درابتدای غزل می‌گوید : «زبان خامه ندارد سر بیان فراق / وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق» و بعد تا آخر از "فراق" صحبت می‌کند می‌خواهد بگوید تمام اینهاکه گفته شد تنها اندکی از بیان فراق است وگرنه داستان فراق بسیارتحمل سوز؛غم انگیزوجانکاه تراست......

دریــــــغ مـدّت عـمـرم کـه بـر امـیـد وصـال
به سـر رسیـد و نـیـامـد به سر زمان فـراق
دریغ شبه جمله است به معنی : افسوس ، حیف "به سر رسیدن" یعنی به پایان رسیدن و "به سر نیآمدن" یعنی : سپری نشدن . افسوس که زمان عمرم به امید رسیدن به معشوق سپری شد ولی زمان فراق و جدایی به پایان نرسید .
سری که بـر سر گـردون به فخر می‌سـودم
به راســتـان کــه نـهـادم بـر آستـان فـراق

گردون / آسمان ؛ به فخر می سودم یعنی با افتخارسرخودرابه آسمان بلندکرده ومباهات می نمودم . به /حرف سوگند است ؛ به راستی ؛ سر بر آستان فراق نهادن کنایه از : "تسلیم محض بـودن" است . سری که از سربلندی به آسمان می‌ساییدم و باعث افتخار من بود ، به راستی که تسلیم فراق شدم وبرآستان فراق گذاشتم
چگونـه بـاز کـنــــم بـال در هـوای وصـال ؟!
کـه ریـخت مرغ دلــم پـر ، در آشیـان فـراق

هوا = ایهام دارد : 1- هوا و فضا 2- میل و آرزو ، بال باز کردن" یعنی به پرواز درآمدن درشرایطی که بال و پرمرغ دلم درقفس جدایی ریخته و من همچون پرنده ای ناتوان شده ام چگونه می‌توانم در آرزوی رسیدن به معشوق به پرواز درآیم ؟!
کنون چه چاره کـه در بحر غم ، بـه گـردابی
فـتــاد زورق صـبــــرم ، ز بـادبــــــان فــراق
اکنون چه چاره ای پیش رو دارم؟{ دیگر جدایی و دوری از محبوب صبر و تحملم را از کار انداخته و نابود کرده است} کشتی صبرم دردریای غم ؛ بگردابی افتاده است {که هیچ امیدی به نجات آن نیست}واین گرفتاری از فراق حاصل شده است که ناخواسته همچون بادبانی به کشتی من بسته شده وهدایت آن رابه دست گرفته است.
در کشتی های بادبانی ، بادبان است که کشتی را به حرکت در می‌آورد ، حافظ جدایی را به بادبانی تشبیه کرده است که کشتی صبر را در دریای غم به پیش می‌برد و اکنون آن را به قسمت گردابی دریای غم کشانده است.

بـسی نـمـانـد که کـشتیّ عـمر غـرقـه شـود
ز مـوج شـوق تـو در بـحــــر بــی‌کـران فــراق
بسی نماند یعنی : "زمان زیادی نمانده‌است" یا "چیزی نمانده است که کشتی عمرمن در اثر هیجانات اشتیاق تو دردریای بیکران جدایی غرق شود .
اگر بـه دست مـن افـتـد ، فراق را بـکـُشـم
کـه روز هـجـر سـیـه بـاد و خان و مان فـراق

اگر دستم به فراق برسد او را می‌کـُشم وازبین میبرم، الهی که روزگار فراق و خان و مان هجران سیاه شود .
خان و مان یعنی هرچه که مربوط به فراق است.
رفـیـق خـیـل خـیـالـیـم و هم‌نـشیـن شـکـیـب
قـریـن آتـش هـجـــران و هـــم قـــــران فــراق

"قران" دردانش نجوم ؛ قرار گرفتن دو یا چند ستاره و قمر در یکی از 12 منطقۀ البروج است ، دراینجابه معنی "قرین" و "هم نشین" است .
یار و همراه لشکرخیال و رؤیای محبوب و همنشین وهم رکاب بردباری شده‌ایم ، درتمام لحظات ازاینکه همنشین هجرانیم در آتش می‌سوزیم و با جدایی همدمیم .
چگونه دعوی وصلت کنم به جان،که شدست
تــنــم وکـیــل قـضــا و دلـــم ضــــمـان فــراق
دعوی یعنی دعوت ، تقاضا کردن
به جان ایهام دارد:
1-با صمیمیّت2-به اندرون جان
وکیل : کارگزار / قضا : تقدیر ، سرنوشت / ضمان با فتح اول متعهد شدن وپذیرفتن . چگونه می‌توانم ترا{ با صمیمیت /به اندرون جان }دعوت کنم وتمام وکمال وصال تـو را خواستار شوم, در حالی که وجودمن کارگزارسرنوشت و دلم پذیرنده ی جدایی وگرفتارهجران شده است . تن و دلم {جان} یکجا ودربست در اختیار تقدیر و هجران است
ز سـوز شـوق دلـم شـد کـبــــاب دور از یــار
مـدام خــون جــگـر می‌خورم ز خـوان فــراق
"کباب شدن دل" و "خون جگر خوردن" هر دو کنایه از رنج فراوان کشیدن است ." سوز "کباب"دل "جگر "خوان" باهمدیگرتناسب زیبایی راخلق کرده اند . از درد وسوزآتش اشتیاق دلم کباب شده و پیوسته از سفره‌ ی جدایی چیزی جز غصّه و خون دل خوردن نصیب من نشده است .
فلک چو دیـد سـرم را اسیـر چـنـبـر عـشـق
بـبـست گـردن صـبـرم بـه ریـسـمـان فـراق
چنبر به معنی کمند ، حلقه ، دام و بـنـد است, هنگامی که گردون؛ سر مرا در دام و بند عشق اسیر وگرفتاردیـد؛ بی درنگ با طناب فراق گردن صبرم را محکم ببست تاکاملن گرفتارگردم وکارم تمام شود .
به پای شوق گر ایـن ره به سر شدی حـافظ

به دسـت هـجر نـدادی کـسـی عـنـان فــراق
شدی یعنی می‌شد؛ ای حافظ ! اگر راه وصال با پای اشتیاق طی می‌شد وعاشق به معشوق میرسید ، دیگر کسی افسار و لگام فاصله را به دست هجران نمی‌داد تا اینهمه رنج واندوه وگرفتاری فراهم نماید.درآنصورت فاصله عاشق تامعشوق بپای شوق طی میگردد.
در این غزل تمام ابیات بایکدیگر ودرهر بیت ، واژه ها باهمدیگر رابطه و تناسب زیباوشاعرانه ای دارند ، این امرهمان "مراعات النظیر" یا "ایهام تناسب" می‌ باشد که دربیشتر غزلیات حافظ موج می زند.

 

حسین در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۱ - دو بار دست و پای امیر را بوسیدن و لابه کردن شفیعان و همسایگان زاهد:

در این شعر مولوی به عظمتی که در انسان وجود دارد و در عین حال مشغول به چیزهای کوچک است اشاره دارد.
همه چیز در توست و تو متوسل و مشغول به چیزهای دگر هستی
ای همه دریا چه خواهی کرد نم
وی همه هستی چه می‌جویی عدم

 

سیدعلی ساقی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶:

دوش بـا من گفـت پـنـهـان کـاردانی تـیــز هـوش
و ز شما پـنـهـان نـشایـد کـرد سـرّ مـِی فـــروش

شب گذشته کارشناس دل آگاه هوشیاری به من پنهانی گفت : شما اهل معرفت هستید و شایسته نیست راز می فروش را از شما پنهان داشت . می فروش دراشعار حافظ پیر و مرشد ومراد است که مریدانش را ازمی حق وشراب عشق سرمست می سازد. کاردان تیزهوشی قصد دارد پرده ازاسرار این می فروش برداشته ونزدحافظ فاش کند.چراکه حافظ را سزاوار وشایسته ی شنیدن این راز می داند.

گفـت آسان گـیـر بـر خـود کـار ها ، کـز روی طبـع
سخـت می‌گـردد جـهـان بـر مـردمان سخت‌کوش

این بیت یکی ازهمان رازیست که کاردان تیزهوش بانقل قول ازمی فروش درحال بازگویی آن برای حافظ است .این بیت درعین سادگی آنقدر سازنده وجهت بخش است که بصورت "ضرب المثل"درآمده است . آسان گرفتن کارها موضوعیست که امروزه درکانون توجه روانشناسان ومربیان امورتربیتی قرارگرفته وسعی دارندمردم رانتایج شگفت انگیز آن آشنا نموده وجامعه رابسوی تندرستی وپیشرفت وتوانمندی هدایت نمایند.خندیدن برمشکلات، موهبت تلقی نمودن سختی های زندگی وجدی نگرفتن مرارتها ومشکلات ، از زیرشاخه های این ضرب المثل راهبردی وبنیادین است که هرکدام می تواند به تنهایی زندگی افرادزیادی رامتحول نموده وگزند فشارهای روحی –روانی مشکلات راخنثی سازد.
معنی بیت : گفت کار ها را برخود آسان شمار ،ساده ببین ،مثبت فکر کن،سخت نگیر،چرا که دنیا براساس طبیعت و سرشتی که دارد سخت گیر است و بر انسانهایی که امورات را سهل وساده نگرفته و بیشترنیمه ی خالی لیوان رامی بینند و در طلب جاه و مال دنیا؛ خودواطرافیان را بیش ازاندازه به زحمت می‌اندازند سخت میگیرد و آنهارابا سختی و ناکامی روبرو می‌سازد . امروزه می گویند"آدمی همانست که فکر می کند" پس اگرفکرکنیم که مشکلات سهل وساده هستند وبرخود وپیرامون خویش سخت نگیریم،قطعن همانگونه رقم خواهدخورد وروزگارنیز برماسخت نخواهدگرفت. شوخی دانستن زندگی رمز رهایی ازعذابهای تحمل سوزیست که گه گاه همه باآن مواجه میگردند.. بقیه درادامه ی مطلب

دوش بـا من گفـت پـنـهـان کـاردانی تـیــز هـوش
و ز شما پـنـهـان نـشایـد کـرد سـرّ مـِی فـــروش
شب گذشته کارشناس دل آگاه هوشیاری به من پنهانی گفت : شما اهل معرفت هستید و شایسته نیست راز می فروش را از شما پنهان داشت . می فروش دراشعار حافظ پیر و مرشد ومراد است که مریدانش را ازمی حق وشراب عشق سرمست می سازد.کاردان تیزهوشی قصد دارد پرده ازاسرار این می فروش برداشته وپیش حافظ فاش کند.چراکه حافظ را سزاوار وشایسته ی شنیدن این راز می داند.
گفـت آسان گـیـر بـر خـود کـار ها ، کـز روی طبـع
سخـت می‌گـردد جـهـان بـر مـردمان سخت‌کوش
این بیت یکی ازهمان رازیست که کاردان تیزهوش بانقل قول ازمی فروش درحال بازگویی آن برای حافظ است .این بیت درعین سادگی آنقدر سازنده وجهت بخش است که بصورت "ضرب المثل"درآمده است . آسان گرفتن کارها موضوعیست که امروزه درکانون توجه روانشناسان ومربیان امورتربیتی قرارگرفته وسعی دارندمردم رانتایج شگفت انگیز آن آشنا نموده وجامعه رابسوی تندرستی وپیشرفت وتوانمندی هدایت نمایند.خندیدن برمشکلات، موهبت تلقی نمودن سختی های زندگی وجدی نگرفتن مرارتها ومشکلات ، از زیرشاخه های این ضرب المثل راهبردی وبنیادین است که هرکدام می تواند به تنهایی زندگی افرادزیادی رامتحول نموده وگزند فشارهای روحی –روانی مشکلات راخنثی سازد.
معنی بیت : گفت کار ها را برخود آسان شمار ،ساده ببین ،مثبت فکر کن،سخت نگیر،چرا که دنیا براساس طبیعت و سرشتی که دارد سخت گیر است و بر انسانهایی که امورات را سهل وساده نگرفته و بیشترنیمه ی خالی لیوان رامی بینند و در طلب جاه و مال دنیا؛ خودواطرافیان را بیش ازاندازه به زحمت می‌اندازند سخت میگیرد و آنهارابا سختی و ناکامی روبرو می‌سازد . امروزه می گویند"آدمی همانست که فکر می کند" پس اگرفکرکنیم که مشکلات سهل وساده هستند وبرخود وپیرامون خویش سخت نگیریم،قطعن همانگونه رقم خواهدخورد وروزگارنیز برماسخت نخواهدگرفت. شوخی دانستن زندگی رمز رهایی ازعذابهای تحمل سوزیست که گه گاه همه باآن مواجه میگردند.
وانـگـهـم در داد جـامی کــز فـروغـش بـر فـلـــــک
زهـره در رقص آمـد و بـربـط زنـان می‌گفـت : نوش
وانگه : پس از آن / فروغ : پرتو ، تابش زهره : ناهید که آنرا آوازخوان ، چنگ نوازو رقاصه ی چرخ فلک دانسته اند. بربط: نوعی ساز زهی که عود یا رودنیزگویند.پس ازآن پیرمی فروش جامی از شراب معرفت وعشق به من داد که ازشدت تابش انوارآن ،زهره با شور وشوق بحالت رقص درآمدوبربط زنان [در حال نواختن چنگ ]به من گفت گوارای وجودت باد.
در اشعارحافظ شراب ومی وباده همه نورانی وپرفروغند ."ساقی به نـور باده بر افروز جام ما» ضمن آنکه روشنی و تابشی که در اثر نوشیدن شراب در چهره‌ی شراب خورده ایجاد می‌شود نیز بصورت ایهام مدنظرحافظ بوده است ، مخصوصن باده‌ی عشق و معرفت که نورانیّت خاصی به عارف می‌ بخشد .
بـا دل خـونـیـن لـب خـنــدان بـیـاور هـمـچـــو جـام
نی گـرت زخمی رسد ، آیی چو چنـگ اندر خروش
هرچندکه دلت نالان واندوهناک می باشد سعی کن همانند جام شراب که دلش خونین می باشد [پرازشراب خونرنگ] اما لبش خندان است لب تو هم خندان باشد امروزه روانشناسان به این نتیجه رسیده ومعتقدهستند که خنده برلب داشتن ،یکی ازمهارتهای اساسی زندگی بوده ورازخوشبختی وسعادت در همین نکته نهفته است . تبسم یکی ازنعمتهای الهی بوده وآنقدرپر رمز ورازست که چنانچه برصورت مرده بنشیند صورت اورا دلنشین وفریبا خواهدساخت!
و اگر زخمی یا رنجی به تو رسید همانند چنگ مباش که با زخمه‌ای به صدا در می‌آید؛ ناله و فریاد سر مکن و درهرشرایط سخت ودردآورخنده برلب داشته باش. "زخمی رسد"واژه ی ایهامیست وباخوانده شدن کلمات بعدی بیت [زخمه ] وسیله ی موسیقی که با آن چنگ می نوازندرابه ذهن متبادر می سازد.
تـا نـگردی آشنـا ، زیـن پـرده رمــــــــزی نـشـنــوی
گـوش نـا مـَحـرم نبـاشد جـــای پـیـغـــــام سـروش
آشنا : ، اهل معرفت ؛ خودی / پرده : حجاب ، مانع بین عاشق و معشوق ، پرده‌ی غیب که مانع میان خداوخالق است سروش : فرشته‌ی وحی و الهام ،
در اینجا "سروش" استعاره از پیر و مرشد و عارف کامل و داننده‌ی اسرار یا همان "پیر می فروش" است ، پیر میخانه‌ی معرفت، اسرار را به همه‌ی مریدان نمی‌گوید مگر به آنان که قابل اطمینان بوده و آشنا و محرم اسرارند . حافظ رندانه می‌گوید که من نیز جزو کسانی هستم که شایستگی شنیدن اسرار پیرمی فروش را دارند.چراکه تا لیاقت وسزاواری کسی به اثبات نرسد از این پرده ی غیب رمزی نخواهدشنید.گوش نامحرم وغریبه ها و آنهایی که شایستگی لازم را تحصیل نکرده اند جای این قبیل اسرار ورازها نیست.
گوش کن پـند ، ای پـسر ! و ز بهر دنـیـا غم مـخـور
گفتمت چون دُرّ حدیثـی ، گر تـوانی داشت هـوش
دُرّ : مروارید / حدیث : روایت ، سخنان بزرگان
"ای پسر" یا "ای فرزند" معمولن ازسوی بزرگان به مُریدان وتشنگان دانش وعلم خطاب می‌شود . ای فرزند ! پند واندرز پذیر باش و غم دنیا رانخور ، اگر هوشیار باشی وخوب توجه‌کنی ، این پند که به تو دادم سخن ارزشمندی بود ارزش آن را درک کن وبکاربگیرکه راه رستگاری وخوشبختی در همین نکته است.
بـر بـساط نـکـتـه‌دانـان خود فروشی شـرط نیـست
یـا سخن دانستـه گو ، ای مرد عاقل ! یـا خـمـوش !
بساط : سفره ،اسباب سفره و مجلس / نکته دان : نکته سنج ، باریک بین
در مجلس حکیمان و نکته سنجان خودنمایی جایگاهی ندارد وخلاف ادب می باشد . ای کسی که ادعای عقل و فرزانگی داری ! یا حکیمانه سخن بگو و یا اگر قادرنیستی نکته های ظریف ولطیف بگویی بهترآنست که خاموشی گزینی ولب ازسخن گفتن فرو بـنـدی تا ارزش تو محفوظ بماند .
درحریم عشق نتوان دم زد از گفت وشنید
زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بودوگوش

حریم : اطراف ، آستانه ؛پیشگاه / در اطراف آستان عشق و بارگاه پیر می فروش، جای بحث و گفتگو نیست برای اینکه در آنجا بایدتمام اعضای بدن بویژه زبان مبدل به چشم وگوش شوند تابتوانی با تمام وجود به جمال عشق بنگری و پیام او را با گوش جان بشنوی وبهرمندگردی.مبادا غفلت کنی و لحظه ای را باسخنگویی یا پرسش تباه کنی وازدریافت فیض غافل مانی . در محضر عشق فقط وفقط باید مشاهده کرد .
سـاقـیـا ! می ده که رنـدی های حـافــظ فهم کرد
آصـف صـاحـب قـِـران جـُرم بـخـش عـیــب پــــــوش
آصف : آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان و بسیاری اوقات به وزیرانی که دارای فکر وتدبیر ونکته سنج بودندنیزآصف گفته می شده / صاحب قران /صاحب عزت وآنکه ازمادرنیکبخت زاده شده است ،به کسی که هنگام تولدش دو ستاره‌ی زهره و مشتری در یک برج از بروج دوازده‌گانه‌ی فلکی قراردارندصاحب قران گویند.
"رندی" یکی ازپرمعناترین واژه ی دیوان حافظ است.دراینجا به معنی رفتارهایی که بظاهر گناهند امادر باطن ثواب وموردقبولند . منظور از "آصف" احتمالاً "جلال الدین تورانشاه" وزیر شاه شجاع است پادشاهی که به حافظ ارادت می ورزیده ومتقابلن حافظ نیز او رادوست می داشته است، زیرادرتمام اشعارخود ازاو به نیکی یادکرده است . شاه شجاع وجلال الدین تورانشاه هردواهل دل و ادیب پروربودند.
ای ساقی می بده تا شادمانی کنیم زیرا که "جلال الدین تورانشاه" که وزیری با گذشت و عیب پوش است دلیل ظاهر گناه آلود و باطن پاک مرا درک کرده است . اومراخوب می شناسدوازبابت این میگساری خشمگین نخواهدشد

 

سیدعلی ساقی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰:

دوش در حـلـقـه‌ی مـا قـصـه‌ی گیسوی تو بود
تا دل شـب سـخـن از سـلـسـلـه‌ی موی تو بود
حلقه های مو به حلقه‌های زنجیر تشبیه شده است بین "دوش" (هم به معنی کتف و شانه و هم به معنی شب) و "حلقه" و "گیسو" و همچنین بین "حلقه" و "سلسله" ایهام تناسب بی نهایت زیبا و دل انگیزی وجود دارد ، "دوش" گاهی به معنی شب گذشته‌است و گاهی منظور آغاز خلقت و جهان عدم و تاریکی و گاه زمان "الست" است : در قدیم رسم بود که شبـها مخصوصن در زمستان به صورت دایره دور هم می‌نشستند و داستانهای شاهنامه و قصه های دیگر می‌خواندند.
معنای بیت: شب گذشته در محفل ما داستان از گیسوی تو بود و داستان از موی زنجیر مانند تو تا نیمه های شب ادامه پیدا کرد ،همانگونه که گیسوان توکشیده وادامه داراست. در خیلی از ابیات دیوان حافظ ، روابطی عمیق،ایهامی ومعناداری بین کلمات وجود دارد که به زیبایی ،عمق وسحرانگیز بودن شعر می انجامد ، مثل همین بیت ؛ رابطه بین "حلقه ی ما" از یک طرف با "حلقه ی گیسو" وحلقه با قصه و از طرفی با حلقه های سلسله(زنجیر)یا رابطه‌ی دوش از دو جهت با گیسو یکی دوش به معنای شب با سیاهی گیسو و یکی هم دوش به معنای شانه که گیسوی بلند بر شانه می‌ریزد ،بسیاربدیع ودل نوازبوده وآرایه ای تماشایی حاصل شده است.
ببینید چه زیبا و رندانه گفته‌است که گیسوان تو بلند و مشکی است ، زیبایی دیگر اینکه قصه و صحبت گیسو در شب گفته شده و هم شب و هم گیسو سیاهی را به ذهن متبادر می‌سازد ، از طرف دیگر "حلقه" و "سلسله" اشاره به "دور" و "تسلسل" در فلسفه را نیز بیاد می آورد و بدین طریق می‌گوید ؛ داستان زلف تو هم بلند بود و هم تکرار می‌شد و سرانجام صحبت باز به گیسوی تو می‌رسید .
دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گـشت
بـاز مـشـتـاق کـمـانـخـانـه‌ی ابـروی تــو بــود
ناوک : تیر ، تیر کوچکی که درقدیم با کمان فلزی به نام زنبورک پرتاب می‌شده است
مشتاق : آرزومند ، مایل ، عاشق
کمانخانه : محل نگهداری کمان ، اسلحه خانه ، به دو گوشه‌ی کمان هم گفته شده / ببینیدبااین چند تاکلمه ,چه عبارت وترکیب بدیع وبی مانندی خلق نموده است ! ترکیبی که تصویرهای روشنی می سازدو تصاویری که باقرارگرفتن درکناریکدیگر حرکت راخلق می کنند ، درهمین بیت زیبا ما به وضوح می توانیم تصویر دل ویاهمان قلبی را مشاهده کنیم که تیری در آن نشسته و خون از آن جاری شده است – ازهمان نوع نقاشیهایی که معمولن جوانان بر در و دیوار، میز و نیمکت ، تنه‌ی درخت و ......بیادگارمی کشند .ووقتی که تصاویر دو مصرع راکنارهم قرارمیدهیم حرکت بیادماندنی وزنده ای تولید میگردد ......ناوکی ازمژگان محبوبی پرتاب شده وبردل عاشق فرودآمده وآن رادر خون شناورساخته است اما دل عاشق نه تنها ناراحت نیست بلکه مشتاق تیری دیگراست.....

هـم عـَـفـاالله صـبـا کــز تــو پــیــامـی مــی‌داد
ورنـه در کـس نـرســـــیـدیم که از کوی تو بـود
عفاالله : جمله ی ‌دعایی است به معنی خدا رحمت کند.
خدا رحمت کند باد صبا را که از کوی تو برای ما پیام می‌آورد بظاهر بادصبا فرونشسته ویابعبارتی مرده است که دیگر پیامی ازتونمی آوردخدابیامرزد...تاکنون کس دیگری را سراغ نداشتیم که به کوی تو راه یافته‌ وبما خبری بیاورد.صبا دراشعارحافظ همیشه پیک وپیام آور ازمعشوق به عاشق است
عالـَم از شـور و شـر عـشق خبر هیچ نداشت
فـتــــنـه‌ انگـیـز جهان غـمـزه‌ی جادوی تـو یـود
شور و شر = سوز و فتنه آشوب - غمزه : حرکات و حالات چشم و ابرو که باعث دلربایی می‌شود - جادو = سحر و افسون و استعاره از چشم زیبا - غمزه‌ی جادو : اشاره های چشم و ابرو ی دلبرانه
هستی از آشوب و غوغای عشق هیچ اثر و خبری نداشت ، دراثرجادوی غمزه ی چشم تو، فتنه ، آشوب ، سوز و اشتیاق عشق در هستی جاری شدوچنین اوضاع پرسوزو گدازی شکل گرفت.خدا درهستی پیدا شدو متجلی گردید وانسان عشق را درک ودریافت نمود.... درازل پرتو حسنت زتجلی دم زد/عشق پیدا شد و آتش به همه عالَم زد....ظهور تو سبب پیدایش عشق شد وچنین شوروشر درجهان هستی انداخت.
مـن سـرگـشـتـه هـم از اهـل سـلامـت بـــودم
دام راهــم شـکـن طــرّه‌ی هــنـدوی تــو بـود
سرگشته : سرگردان ، حیران اهل سلامت : مانند فرشتگان وملایک ، بی خبر ازعشق وشور و شر ودرکمال آسایش.
وجود سرگردان من در دیار عدم ساکن بود وهمچون فرشتگان بارگاهت ،ازعشق ومحبت و شور و شرآن هیچ خبری نداشت ودرکمال آرامش بود. چین و شکن وتاب گیسوان سیاه تو مرا فریب داد دام راه من شد و مرا در تله‌ی عشق گرفتار ساخت وچنین به سرگشتگی وحیرانی دچار نمود....بقول شهریارشیرین سخن :عاشق نمی شوی که دانی چه می کشم؟

بـگـشـا بـنـد قــبـا تـا بـگـــشایــد دل مـــــــــن
که گـشـادی که مـرا بود ز پـهـــــلـوی تـو بــود

گشادی یعنی رهایی ، آرامش و خوشی / "قبا" لباسی جلوباز است که به جای تکمه و زیپ های امروزی با بند مخصوص و با گره های خاصی بسته می‌شده است ،بندقبا رابگشا یعنی باماراحت باش،باماغربیگی نکن تامانیز درکنارتو به آرامش برسیم .
آرامش عاشق وقتی میسراست که معشوق به عاشق اعتمادکرده وپیش او راحت باشد. تقریباً مثل امروزی ها که به میهمان تعارف می کنندتاپالتـو و مانتـو خود را بیرون ‌آورده وراحت باشد .
معنای عارفانه اش این می شود که خدایا خود را بر من متجلّی ساز ، بامن بی پرده باش ، ازحجاب خارج شو؛عریان شو و مرا با خود یکی بدان .در کنارم راحت بنشین .
"پهلو" نیز دو معنا دارد : 1- کنار و جنب 2- سو و طرف ؛
قبلن [درزمان آدم وحوا] که درجوار توساکن بودم آرامشی داشتم واین آرامش در کنار تو و از سوی توحاصل می شد اینک نیز مرا مثل همان دوران مورد محبت وعنایت قراربده.

بـه‌وفـای تـو؛ کـه بـر تـربـت حـافــظ بـگـــذر
کز جـهـان می‌شـد و در آرزوی روی تو بود
بـه‌وفـای تـو: جمله ی سوگند است
تربت : خاک ، استعاره از قبـر
می‌شد یعنی می‌رفت
ترا به وفایت سو گند می‌دهم که برمزار وتربت حافظ گذری کن و توجهی بنما ، زمانیکه زنده بودم به من توجهی نکردی لا اقل اینکار را انجام بده چون او یعنی حافظ هنگامی که از جهان رخت برمی‌بست در آرزوی دیدن روی تو بـود.
یکی از ویژگیهای شعری وعرفان حافظ دراین است که عشق مجازی: { عشق زمینی ورایج در میان مردن} باعشق حقیقی:{ همان عشق آسمانی وعشق بخداوند} بایکدیگردرهم آمیخته شده وجدا ازیکدیگر نیستند.بنابراین بعضی ازابیات مربوط به عشق زمینی وبعضی مربوط به عشق آسمانی می باشد.باخواندن اشعار حافظ؛ آدمی بحرکت افتاده و در جریان یک رفت وآمدلذت بخش قرار میگیرد .در رفت وآمداز زمین به آسمان ومجددن برگشت ازآسمان به زمین.این رفت وبرگشت چنان لطیف وروح نواز است که جان ودل هر آدمی راصیقل داده وبه زندگی اوجهت می بخشد .ره آوردها وسوغاتی که ازاین سیاحت روحانی نصیب آدمی میگردد همچون گوهر ومروارید والماس ارزشمند بوده ودرهیچیک ازآثار گذشتگان وحال یافته نمی شود ویکی از ویژگیهای منحصربفرد حافظ است وراز ماندگاری آن عزیز بی بدیل.

 

سیدعلی ساقی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

اَلا یا اَیُّــــــها الســــاقی اَدِر کأســـاً وَ ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

ای ساقی جام وقدح شراب را بِگردان و به من بیاشامان چرا که عشق، در ابتدا آسان جلوه کرد اما اکنون مشکل هایی روی داده وموانعی پیش آمده است.دل بستن همیشه آسان بوده اما پایداری درعشق ومحبت وگذشتن ازهوا وهوس وخواست های شخصی وتحمل سختی ها بخاطر جلب رضایت معشوق ورسیدن به وصال،همواره دردسازوتوان سوزاست.


به بوی نافه ای کآخـر صبا زان طرّه بگشاید
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها
به بوی یعنی به امیداینکه؛ در آرزوی بوییدن عطروبوی خوشی که نسیم صبا در اثر برافشاندن زلف مجعدومشکین او پراکنده خواهدنمود، درانتظارتحمل سوزی بسرمی برم و چه خون هایی که دراثراین عطش واشتیاق دل من افتاده است.

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جــرس فــریاد می دارد که بربندید محمــل ها

من در منزل جانان امنیت احساس نمی کنم !،درکنارمعشوق چه جای خوش گذرانی است؟! زمانی که زنگِ هُشدارِ قافله هر دم، ما را به بارگیری و حرکت فرا می خواند. حافظ همیشه به دنبال وصال جاودانیست که هیچگونه موردی آن راتهدید نکند.

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
پیر و راهنمای راه حقّ هرچه فرمان دهد بی هیچ چون وچراانجام بده/حتی اگر به تو امر کند که سجّاده ی نمازت را به شراب بیالای، اطاعت کن زیرا او به پیچ و خمها ورمزواسرار راهِ وصول به حقّ آگاهی کامل دارد.

شب تاریک و بیم موج وگردابی چنین هایل
کجا دانند حــــال ما سبــکــباران ســاحل ها
طریق عشق طریقی بسیارخطرناک است قرارگرفتن دراین مسیربه ماننداین است که در شب تاریک درمیان گردابی مواج وهولناک گرفتارشوی وباچنین شرایطی دست وپنجه نرم کنی، آنها که در ساحل نشسته،وهنوزدل به دریا نزده وسبکبار در حال آسایشند از حال ما بی خبرهستندوهرگزنمی توانند وضعیت مارا درک کنند.
همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل ها
سرانجام در اثر خودسری و پیروی از هوی وهوس ومیل شخصی به ورطه بدنامی افتادم/باید ازخودکامگی دوری می کردم وازیک راهنمای راه حق اطاعت وپیروی می نمودم تا چنین نگردد.اکنون که این راز( دراثرخودکامگی به ورطه بدنامی کشیده شد ن) راکه در هر محفلی بازگو می شود/ چگونه می توان پنهان نگه داشت.

حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ
مَتی ما تَلـــــقُ مِن تَهــــوی دَعِ الدُّنیا وَ اهمــــلها

ای حافظ حال که ازخودکامگی خیری ندیده ودچاربدنامی شده ای /اگر مایلی باپیروی از پیر طریقت از اسرار حقیقت آگاه شوی/ اوراهرگزفراموش نکن ودرهرلحظه بااوزندگی کن وآماده ی شنیدن فرامین واجرای آنهاباش /و دنیا و مافیها وهواوهوس خودرارا رها کن وجزبه به هیچ چیز تعلق خاطر نداشته باش

 

سیدعلی ساقی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷:

ای‌همه‌شکل‌تـو مطبـوع و همه جای تـو خـوش

دلـم از عـشوه‌ی شیـریـن شکر خای تـو خـوش

گرچه این غزل ساده وروان سروده شده وازپیچیدگیِ معنایی برخوردارنیست. اماتوصیف ها وتعریف های نابی دارد که خالی ازلطف نیست. مخاطب اصلی ازآغازتاپایان معشوق است ودر تمجید و تعریف اوبیان شده است.لازم به توضیح است که معشوق ازنظرگاه حضرت حافظ گاه زمینی وگاه عرفانی وآسمانیست.
مطبوع : مورد پسند طبع ، دلـپـذیر عشوه : کرشمه و ناز
شکرخا : نرمکننده‌ی شکر ، در اینجا منظورازشکرخا "لب" است خطاب به معشوق است : ای یاری که چهره‌ و قیافه‌ وشمایل تو دلـپـذیـر است وجای جای وجودت نیکو و پسندیده است دل من از ناز و غمزه و لب شیرین تـو شادو خوش خرّم است ......



همـچو گلـبـرگ طری هـسـت وجـود تـو لـطیـف
همـچو سـرو چـمـن خـُلـد سـراپـای تـو خـوش

طری : تر و تازه ، شاداب ، خـُلد : بهشت جاویدان ،
وجودظریف ولطیف تو مانند گلبرگ تر و تازه وشاداب است ،سراپای توچونان سرو باغ
بهشت؛ دلکش وآراسته وخوش وخوب وزیباست......

شـیـوه و نـاز تـو شیـریـن،خط و خال تـو مـلـیـح
چشم و ابـروی تـو زیـبـا،قـد و بـالای تـو خـوش
رفتار عشوه آمیز تو نازوغمزه یِ تو شیرین است خطو ط چهره وخال وترکیب چهره‌ی
تـو زیباونمکین است ، چشم و ابروی تـو دلکش و قدّ و بالای تـو رعنا و پسندیده است .
هم گـلـسـتـان خیـالم ز تـو پــر نـقـش و نـگـار
هم مـشام دلم از زلف سمن‌سـای تـو خـوش
"سمن سای" برای زلف یاهرچیزدیگری بوی خوش می پراکنداتلاق می گردد .
هم گلستان خیالم از تصوّر کردن چهره ی تو پر نقش ونگار های رنگارنگ شده و هم
مشام جانم وفضای دلم ازشمیم فرحبخش تو خوش و معطّر است .
در ره عـشق که از سـیـل بـلا نـیـسـت گــذار
کـرده‌ام خـاطـر خــود را بـه تـمـنّـای تـو خـوش
در مسیر وراه عشق که رنج و بلاومصیبت و خطر همچون سیل درآن جریان دارد و
محل عبور دیگری نیز ندارد ، من دلم راتنها به امیدو آرزوی رسیدن به تـو خوش کرده‌ام .
شـُکـر چشم تـو چه گویم ؟‍! که بـدان بـیـمـاری
می‌کـنــد درد مـــــــــرا از رُخ زیـبـای تـو خــوش
بیماری چشم : خماری وخواب آلودگی
شکر وسپاسِ چشم تو چگونه به جای آرم که با وجود اینکه خودش درعین بیماری
که خواب آلود وخمارونیمه بازاست ،دردورنج مرا بازیبایی چهره ی تومداوا کرده
وسلامتی وخوشی و بهبودی رابه من اعطامی کند .
چشم یاربه طبیبی تشبیه شده که بیماری شاعر راباداروی زیباییِ صورت خویش
مداوا نموده است .
در بـیـابـان طلب گـر چه ز هر سو خطری ست
می‌رود حـافــظ بـیــدل بـه تـولاّی تــو خــوش
در وادیِ طلب اگرچه از هر سو وازهرطرف هرلحظه خوف خطر وترس از هلاکت وجود
دارد لیکن حافظِ عاشق ودل ازدست داده ،به مددِ دوستیِ تو بردباری می کندوبه
یقین این مرحله را باسلامتی وخوشی وخرمی سپری خواهدکرد .

 

۱
۳۱۲۰
۳۱۲۱
۳۱۲۲
۳۱۲۳
۳۱۲۴
۵۰۴۸
sunny dark_mode