گنجور

حاشیه‌ها

همایون در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۰:

عاشق خاطره‌ای تعریف می‌‌کند، وقتی به دنیای عشق پای می‌‌گذارد
عشق دائمی و ماندگار مانند جسم نیست بلکه هر لحظه چون آتش نو می‌‌شود
عشق از عاشق می‌‌پرسد باز هم به سراغ من می‌‌آیی و مرا بار دیگر تجربه می‌‌کنی؟
عاشق بی‌ چاره می‌‌خواهد عشق را به فهمد و آن‌ را تصاحب نماید پس خود را به کری می‌‌زند تا ببیند عشق چیست و به دربان و دیگران متوسل می‌‌شود تا با تکرار که کار عقل است و با فهمیدن به آن دست یابد
دربان که به حیله عاشق پی‌ برده است به او هشدار می‌‌دهد که این راه عشق نیست بلکه تنها با صداقت و بی‌ رنگی می‌‌توانی به درگه عشق در آیی و این هنری است که نیاز به جوشش و هم جوشی دارد تا شیرینی‌ عشق در تو کار کند و از گیجی و سودا گری خود رها شوی
اینجا میدان کردار و آمیزش است و باختن و بدست آوردن و نو گرائی و هم شهری عشق شدن، نه آنکه خود را به کری زدن و از گیجی وزیان دیگران برای خود سودی جستن و خود را پروراندن و پروار ساختن و سپس در مرگ همه را در باختن

نیکومنش در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:

درود بیکران بر دوستان جان
_هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند
همانا دل را ماهیتی است مجرد ومنفصل شده از عالم ملکوت که مرکز دریافت فیوضات ربّانی بوده واساس معرفت نفس و رب در سیر مرحله شناختی می باشد به نسبت این تعلق ادراکاتی بر نفس ادمی وارد شده که خارج از چهارچوب شناخت مادی و این جهانی بوده وقابل شرح وبسط با حواس پنج گانه نبوده وحتی در تعبیر و تفسیر از سوی اغیار سودا زدگی و مجنون زدگی خوانده می شود انان که گوش به دریافت های درونی خویش داده و راه را برای ارتباطات بیشتر ان با تزکیه و پاک سازی نفس به روش ماکود اهل نظر و راز باز میگشایند و اسرار ان را بی جهت فاش نمی کنند به حرمت دل واقف شده ودر حریم غیرت الهی قرار می گیرند و خداوند نسبت به انها با نظر رحیمی و مهربانی معامله می کند
2_اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
ای دوستان این اسراری که من از غیب بازگویی میکنم وبه پندار شما مسخره به نظر می رسد و به ان عیب میگذارید حاصل مجاهدتهای سالیان من در راه عشق است که به موجب شب زنده داریها ،
سحر خیزی ها و آستین تعلق از هرچه غیر دوست کوتاه کردن ها و بندگی صاحب نظران و اهل نظر کردن حاصل شده و به موجب آن پرده حجاب به توفیق محبوب ازلی از دل بر داشته شده و من توانسته ام اعتقادات خویش را از پندار به یقین تبدیل کنم
3_صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند
متاسفانه در این مسیر پر خطر عشق هستند صوفیانی که خرقه الوده به
به زهد و ریا پوشیده(تظاهر به پاکدامنی می کنند)ودر خفا به انجام کارهای نا صواب همانند سکر از منهیات پرداخته و مردم را پند واندرز می دهند حال انکه من یک پوشش ناچیز بیشتری از تعلقات دنیا ندارم که ان هم در گروی ان ساقی ازلی است که ان را و همه تعلقات مرا اغشته به می ناب معشوقی کرده ودر اختیار خود گرفته است
4_محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند
در میان این صوفی نماها می بینم شیوخی را که در گذشته قاضی و حسابرس شرع بوده و حال انکه به بد کارگی و فجور عادت داشتند واکنون برای ره گم کردن پاکبازان و کسب ابرو و نان لباس صوفیگری پوشیده ومنصب راهنمایی و ارشاد برای خویش دست و پا کرده و گذشته خویش را پاک از یاد برده اند ودر حالیکه من که جز شیوه پاکبازی و رندی شیوه دیگری نداشته ام در کوچه وبازار به بد نامی مشهور
شده ام
5_هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
حال من چنین است که در ازل ز دست بلورین ساقی (پروردگار)شراب سرخ رنگ (الست بربکم )را با ندای بلئ نوشیده ام واکنون در حسرت ان باده از چشمم اشگهای گهرین را فرو می ریزم
6_جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
داستان عشق ورزی دل من با محبوب، ازلی و ابدی بوده وهمانند خود در عشق ورزی کسی را ندیده ام که توانسته باشد در عشقش به معشوق خود چون من همیشه استوار و پا برجا باشد
7_گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند
بیماری دل من از تماشای چشمان همیشه مستِ نرگس گون معشوقه است که دلم هوس مستی همانند چشمان مست او را داشت ولی نتوانست بدان ارزو رسد ودر این ناکامی بیمار شده و فقط خماری نصیبش شد
8_از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
ای دوستان از صدای زیبای محبوب یگانه که در ازل جام باده به دست، به عاشقان ندای الست بربکم سر داده بود و عاشقان را به شور ومستی دعوت میکرد صدای زیباتری سراغ ندارم واین یادگاری است که تا ابد در عالم هستی باقی خواهد ماند
9_داشتم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
لباس بی ارزش دلق گونی داشتم (زهد وپارسایی)که صدهاعیب مرا می پوشانید و ظاهرم را مقدس مآبانه جلوه می داد که ان زهد و تقوی را هم بر سر فزونی مستی از جام می معشوق از دستم بدادم و اکنون انچه از من هویداست باطنی بسته به کمربند زنار گون الوده به خودنمایی و خودخواهی چون کشیشان صومعه می باشد و این خاصیت شراب است که باطن افراد را مینمایاند
10_بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند
ای محبوب ومعشوقه ازلی تو انقدر زیبا و تحسین بر انگیزی که
صورتگری های چینیان که زبانزد عام وخاص است در وصف زیبایی تو عاجز و حیران مانده است ان چنانکه حکایت این فروماندگی بر سر زبانها افتاده و بر سر هر کوی بام در همه دورانها نشانه ای از ان دیده می شود
_به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که بازآیدو جاوید گرفتار بماند
در ابتدا دل حافظ که به حسن روز افزون یار اگاهی پیدا کرده بود به دنبال ان شد که فرصتی را غنیمت شمرده واز زیباییهای زلف یار بهره ای به دست اورده و کامیاب باز گردد ولی به محض رویت جمال بی مانند زلف یار اسیر کمند زلف یار شده و تا ابد گرفتار افسونگری زلف یار گردید.
سربه زیر و کامیاب

همایون در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴۸:

جلال دین بیش‌ترین بهره را از وجود شمس می‌‌برد و آن گسترش آن در جهان و اطمینان از توانایی خود در این کار است
زیرا خود از فرهنگ بسیار بالایی می‌‌آید و از توانایی ژرف اندیشی‌ بزرگی برخوردار است، و موضوع نیز بسیار مهم است و آن انسان در هستی‌ است
انسانی‌ بزرگ پیدا می‌‌شود و انسانی‌ بزرگ آنرا می‌‌بیند، حال تنها یک مستی و غزلی این گونه لازم است تا دیگر انسان‌ها لحظه‌ای نیکو بنگرند و این زیبایی و بزرگی را ببینند زیرا تا مست نشوند و اسیر عقل خود و سود و زیان خود و سرگرم عربده و جنگ میان خود اند از هستی‌ خود غافل می‌‌مانند، این مستی در حقیقت تغییری است که در انسان صورت می‌‌گیرد و فرهنگ نوینی است که به انسان ارمغان می‌‌شود
اگر این فرهنگ پیدا نمی شد، آیینگی و بیرنگی در حد سخن باقی‌ می‌‌ماند ولی اکنون صورت واقعی‌ به خود گرفته است و همه می‌‌توانند چون آونگی بر آن‌ چنگ اندازند و به رخسی پایان نا پذیر در آیند و در هماهنگی با هم و با هستی‌ خود را در مجلس میهمانی انسانی‌ بزرگ احساس کنند و از فراخی نشاط برخوردار گردند و برای هم دل‌ تنگی و به خود و دیگران مهر ورزی کنند و از کوچکی و حقارت رها گردند

paribt در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۶۶:

یه اهنگ گوش دادم اقای محمود محمودی خوانساری خونده بودن اقای فرامرز پایور سنتورشو زده بودن و اقای محمد اسماعیلی تنبکشو زده بودن و همین رباعی بود.اسم اهنگ رو ولی نمیدونم

همایون در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹:

فرهنگ نو همان عرفان ویژه جلال دین است. اصل فرهنگ هم نویی است و از چنبره کهنه بیرون جستن
انسان تا زمانی فرهنگ می‌‌سازد زیرا پیش از آن دارای فرهنگ نبود و تنها به زندگی‌ روزمره با نگاه زنده مانی می‌‌نگریست، و تلاش می‌‌کند این فرهنگ را به نسل آینده منتقل نماید این کار با نقاشی در غار‌ها آغاز می‌‌شود و سپس اولین فرهنگ ایرانی‌ با گرد آمدن در غار‌ها و پیرامون پیری حلقه زدن شکل می‌‌گیرد و آیین مهر و یاران غار از دل‌ آن بیرون می‌‌اید
سپس این آیین ریشه‌ای می‌‌گردد برای آیین میترایی در غرب و اروپا و دیگر جاها، در این آیین خورشید یا پیک خورشید بالا‌ترین مقام پیش از پیر یا پاپ است بر اساس این آیین انسان بر‌ترین در هستی‌ است به شرط آنکه هفت مرحله از تعالی و والایی خود را پیموده باشد، رستم در شاهنامه پیرو این آیین است که ناچار می‌‌گردد با اسفندیار که آیین نو آورده است وارد جنگ شود
این آیین به خاطر پاک بودن و اصیل بودن خود همواره در ضمیر و نا خود آگاه انسان باقی‌ مانده است و به صورت پهلوانی، داد خواهی و پاکی خود نمایی می‌‌کند و بن مایه مهر میان آدمیان است
پس از این، آیین با کشور داری در هم می‌‌آمیزد و شاه دیگر پهلوان و آیین ویژه آن نیست بلکه برای اطاعت و فرمانداری در سرزمین‌های گسترده تر نیروی ویژه‌ای باید به او اختصاص یابد
خدای غیر دیدنی به فرهنگ بشر اضافه میشود و خورشید از این جایگاه بیرون می‌‌رود و آیین نو جنبه الزامی و غیر قابل تغییر و دائمی به خود می‌‌گیرد و شاخه‌های متعدد پیدا می‌‌کند و سراسر زمین را می‌‌پوشاند و کشور‌ها و گروه‌های انسانی‌ را سامان می‌‌دهد و در مقابل، انسان دیگر به تنهائی نمی تواند بر‌ترین در هستی‌ قلمداد شود بلکه روز به روز به سوی بنده‌ای حقیر و کوچک سوق داده می‌‌شود
جلال دین در این غزل نقش خود را در آیین نو بیان می‌‌کند، آئینی که شمس می‌‌آورد و دوباره انسان را به جایگاه برتر در هستی‌ بر می‌‌گرداند و اطمینان دارد که در آینده این فرهنگ تراز جهان و انسان را خواهد ساخت
کسی‌ مانند جلال دین که حاضر است همه چیز خود را و سود و زیان خود را رها کند و کسی‌ مانند شمس که به والایی انسان پی‌ برده است زیرا خود این گونه است باید باشند تا چنین فرهنگ نویی صورت بگیرد
عشق باید هر لحظه نو شود مانند آتش یا آب روان که در هر لحظه نو است، کوشش در این راه ممکن است بسیار دراز و بی‌ پایان باشد اما تنها کوششی است که هستی‌ از آن استقبال می‌‌کند و چون چنگی آن را در آغوش می‌‌گیرد و چون شیری با این آهوی زیبا که عشق هر روز خون تازه‌ای به او می‌‌دهد در دشت خرم زندگی‌ گام می‌‌زند و می‌‌خرامد

بهرام مشهور در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۴۶ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود بن ناصر الدین سبکتگین غزنوی:

آقای امیرمحمد درست میگه : برآمد نیلگون ابری ز روی نیلگون دریا

جانعلی سوادکوهی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۵۰ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

چهار بیت آخر قابلیت تاویل عرفانی ندارند و ارزش ادبی کمتری دارند. (به خاطر اینکه بر خلاف بیت های قبلی چندلایه ای نیستند)

سینا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

سعدی فرمانروای ملک سخن بلکه فرمانروای ادبیات فارسی است.سعدی پرچم دار ادبیات ایران است و اگر بخواهیم ادبیات ایران را بشناسیم باید اثار سعدی را بخوانیم.بلیغ ترین و فصیح ترین کتاب رو سعدی نوشته.باید به مولوی دوستان که به مولانا خیلی می نازند هم گفت که مولانا باید بیاید نزد شیخ اجل درس سخن گفتن بیاموزد.اگر سعدی را خداوندگار ادب فارسی بنامیم نظامی و فردوسی و حافظ و سنایی و عطار و خاقانی و مولوی بعد از او قرار خواهند گرفت.و کلام آخر این که سعدی شاعری است که همه او را دوست دارند از پیر و جوان و از عاشق و نادم و نائم.
چون با هر کسی و هر قشری به زبان خودش سخن می گوید.

محسن اصلانی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۷:

درود مجدد بر مولانا؛
این رباعی سرشار از زیبایی بوده ، در بیت اول واج آرایی (حرف ش) در نهایت زیبایی است ، در بیت دوم مراعات النظیر در حد کمال می باشد و ....... روانش شاد

رضا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷:

یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
خداوندا این شمعی که باجادوی ِفروغش، دلهارابرمی انگیزاند وشعله ورمی سازد ازخانه ی که می تابد؟ جان ماراکه به آتش اشتیاق سوزانید، محض رضای خدا پرس وجو کنید ببینید که آیا اوجانان چه کسی هست وبرای چه کسی دلبری می کند؟
چوشمع صبحدمم شد زمِهراوروشن
که عمربرسراین کاروبارخواهم کرد
حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا درآغوش که می‌خسبد وهمخانه کیست
این شمعی که روشنایی بخش دل وجان است اینک که دل ودین مرا به غارت برده وویران نموده، تاببینیم که درآغوش چه کسی آرام می گیرد وهم خانه وهمخوابه ی کدام خوش اقبال است.
چوپیراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قباگیرم درآغوش
باده ی لعل لبش کز لبِ من دور مباد
راح ِ روح که وپیمان ده پیمانه کیست
لعل لب: لبی که سرخ وآبدارباشد
راح: شراب، نشاط
راحِ روح : مایه ی شادمانگیِ روح، شراب روح‌پرور
پیمان ده: هم پیمان.
پیمان ده پیمانه ی کیست: هم پیمان و هم پیاله کیست.
شرابِ لب سرخ وآبدارش که آرزومندم ازلب های تشنه ی من جدانباشد، آیا دراین زمان باچه کسی هم پیاله شده وهم پیمان شده است؟
چولعلِ شَکّرینش بوسه بخشد
مذاق جان من زوپُرشکرباد
دولتِ صحبت آن شمع سعادت پرتو
بازپرسید خدا را که به پروانه کیست
دولت صحبت: سعادتِ هم کلام شدن وهمنشینی
سعادت پرتو: کسی که از فروغ رویش، سعادت ورستگاری می تابد وهمنشین خودرا خوشبخت می کند.
"پروانه" ایهام دارد: 1- پروانه 2- جوازواجازه.
معنی بیت:محض رضای خدا بپرسید ببینیم که چه کسی سعادتِ هم کلام شدن بااوراپیداکرده واجازه را دارد که با اوهم نشینی کند؟ و یا پروانه یِ دل عاشق چه کسی این مجوّزرابدست آورده که آتش شمع روی اورادرآغوش می کشد؟
پروانه ی اوگررسدم درطلبِ جان
چون شمع همان دَم به دَمی جان بسپارم
می‌دهد هرکسش افسونی ومعلوم نشد
که دل نازکِ او مایل افسانه ی کیست
افسون: دعا،وردِجادوگری، چرب‌زبانی و حیله‌گری
افسانه: قصّه ،داستان وسرگذشت
معنی بیت: اوموردِ توجّه همه قرارگرفته، وهرکسی دست بکارشده وباتوسّل به دعا وسِحروجادو وحیله گری قصدِ پیداکردن راهی به نفوذ در دل اوهستند امّا روشن نیست که دل نازک ولطیف او، تحتِ تاثیرکدام افسون قرارگرفته است؟
چه نقشه ها که برانگیختیم ونشد
فسون مابرِاو گشته است افسانه
یارب آن شاهوش ماه رخ زُهره جَبین
دُرّیکتای که وگوهریک دانه ی کیست
شاه وش: مانندشاه
زُهره جبین: کنایه ازپیشانی باز وگشاده، کسی که پیشانی اَش مانندِ زهره نورانیست.
دُرّیکتا: مُرواریدِ درشت، مرواریدی که به تنها در دل یک صدف پرورش یافته و درشت تر وگرانبهاترباشد
گوهریکدانه ی کیست: گوهربی مانندِ چه کسیست؟ جگرگوشه ی کیست؟
معنی بیت: خدایا آنکه وقاری همانندپادشاهان دارد وپیشانی اش همچون زُهره نورانیست همانندِ مروارید درآغوش کدام خوش دولت جای گرفته وجگرگوشه ی چه کسیست؟
توخود ای گوهریک دانه کجایی آخر
کزغمت دیده ی مردم همه دریا باشد
گفتم آه از دل دیوانه ی حافظ بی تو
زیرلب خنده زنان گفت که دیوانه ی کیست
معنی بیت: به این شاهوش ِ زهره جبین گفتم که آه ازغم دوری تو،فغان ازرنج فراق تو، نمی دانی که حافظ درنبودِ توچه می کشد؟ باتمسخر تبسّمی زد وپاسخ داد: دل توشیدا وشیفته ی چه کسی هست که اینچنین نالانی؟!
رنج واندوهِ حافظ علاوه بر محروم بودن ازوصال ِ این زُهره جبین،ازاینکه او ازدلدادگی ِ حافظ بی خبراست صدچندان شده است!
زدستِ جور توگفتم زشهرخواهم رفت
به خنده گفت حافظ برو که پای توبست!

ترانه در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۵۳ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » گلهٔ یار دل‌آزار:

همان طور که مهدی هم اشاره داشته است و همچنین با توجه به بیت قبلی ظاهرا «محجوبی» به جای «محبوبی» درست باشد

دکتر علیرضا محجوبیان لنگرودی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۹:

درد عشق و مژده راحت زهی فکر محال / این خبر یارب کدامین بی خبر آورده است؟ آیا عشق و راحتی تناسبی با هم دارند؟ و اساسا ایا در دنیای عاشقانه می توان راحت زیست؟ آیا کسانی که در زندگی عاشقانه خویش!! راحت لم داده اند؛عاشق اند؟ خواجه شیراز که در درد کشیدن های عاشقانه شهره آفاق بوده است؛ می فرماید:« درد عشقی کشیده ام که مپرس» او می داند که دردهای عاشقانه نوشیدنی اند و قابل توصیف نیستند؛ نمی دانم شاید به واژه ها و عبارت در نیایند و فقط به اشارت باید از آن گذشت.حافظ برای این دردهای عاشقانه جایگاه بلندی قائل است تا آنجا که می فرماید: «نشان مرد خدا عاشقی است با خود دار»
خدایش قرین نور گرداناد. یاحق

بهزاد در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵۵ - عذر گفتن دلقک با سید اجل کی چرا فاحشه را نکاح کرد:

درود بر سروران عالی مقام، قوت قلبها و نورچشمان
به نظرم که اشتباه نوشتاری در این بیت رخ داده به جان این، ایم نوشته شد.
خواستم این قحبه را بی معرفت
تا ببینم چون شود این عاقبت

ایرانی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۵۲ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):

دوستان گرامی این شعر از شاه نعمت ا... ولی نیست با بررسی کلمات و اوا لحن کلام و ترتیب لغات بیشتر به اشعار سده های بعد و دوران قاجار شباهت دارد اگر من قبلا این شعر ندیده بودم و کسی میپرسید گمان میکنی شاعر این شعر کیست با اطمینان بالا نام قا آنی شاعر دوران ناصری میگفتم قطعا این ابیات با روحیات و کلام شاه نعمت ا.. نمی خواند همچنین شاعر خود را علنی نمکند شاید از ترس این احتمال هست که شعر در زماند یکی از سو قصد ها بجان نا صرالدین شاه سروده شده باشد شاعر از بیان آنچه قصد گفتن آنرا دارد ترس و واهمه دارد و هوشیارانه آن را در جایی نوشته که باقی بما ند در هر حال ربطی به شاه نعمت ا.. ندارد و ربطی به دوران ما و بعد از ما هم ندارد

nabavar در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:

ببخشید
به مانای

nabavar در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:

علی جان
خسته به منقار مرا
نه مانای : با منقار مرا زخمی می کنی یا زخمی کرده ای ست
خسته به این معنی که در فارسی امروز به کار می بریم نیست . در واقع به جای خسته شدی باید بگوئیم ” مانده شدی“
امروزه این لغت در افغانستان معمول است .
زنده باشی

نادر.. در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:

بله روفیا جان
"درک به هنگام" و در پی اش "واکنش نشان دادن" را نهفته دارد..

علی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:

دوستان عزیز اگر ممکن است توضیح دهید منظور مولانا از خسته به منقار مرا چیست؟

روفیا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:

پوزش می خواهم.
گویی وقتی به کسی می گوییم کسی یا چیزی را دریاب بر اولویت فهمیدن آن کس یا چیز بر چیزهای دیگر تاکید داریم.
ولی وقتی می گوییم بفهم اینگونه نیست!

روفیا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:

درود نادر جان درود
این واژه دریافتن گویی یک تفاوت با واژه فهمیدن دارد.
دریاب در بطن خود گویی به پدیده زمان اشاره می کند و هشدار می دهد که تا ابد وقت نداری برای فهم این موضوع.
مانند واژه درک کردن است.
یادم می آید در کتاب های دینی(که نابردن ذکرشان اولی) وقتی می خواستند بگویند کسی در زمان امام زمان زندگی می کند می گفتند امام را درک می کند!
گویا درک کردن یا دریافتن یک پدیده زمان دار است و وجودش با زمان در هم تنیده شده است.
گرچه هیچ پدیده ای تا جایی که می دانم از عنصر زمان مستقل نیست، ولی خود مصدر دریافتن بیش از مصدر فهمیدن تاکید بر گذر زمان و از دست رفتن فرصت ها دارد.

۱
۳۱۱۹
۳۱۲۰
۳۱۲۱
۳۱۲۲
۳۱۲۳
۵۶۳۵