گنجور

حاشیه‌ها

اسد در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۰۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۳:

با سلام
در این غزل سه مورد اشتباه تایپی وجود دارد که مورد اول توسط جناب امیرحسین اشاره شد. دو مورد در ابیات ششم و نهم وجود دارد که نیازمند اصلاح است.
بیت ششم:
زاهدا لاف محبت میزنی هشیار باش
بیت نهم :
ز اختلاط سخت رویان کینه جولان میکند
امیدوارم که این موارد بازبینی و بررسی شود.
گنجور مجموعه ای ارزشمند از ادبیات ایران است. قدر مینهیم کوشش دوستان گنجوری را. به جرات هیچ محموعه ای کاملتر از گنجور برای ادبیات شعرای ایران در اینترنت وجود ندارد. این مجموعه که دسترنج زحمات اساتید و علاقمندان است به طبیعت خطاهای اجتناب ناپذیر انسانی گاهی اشتباهات تایپی در خود دارد که صد البته طبیعیست و از قدر این گوهر نمیکاهد. با این همه سوال حقیر از دست اندرکاران وبسایت گنجور اینحاست که چرا در موارد بدیهی مانند این دو مورد هیچگاه اصلاحی در متن شعر صورت نمیگیرد. از زحمات شما سپاسگزارم.

 

برگ بی برگی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶:

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بوَد که گوشه چشمی به ما کنند

وجودِ انسان بدونِ بُعدِ الهی و ذاتِ خداییش فقط‌ مشتی خاکِ بی مقدار است، و نظر بینشی را گویند که از منظرِ چشمِ خداوند به جهان می‌نگرد،‌ پس‌ آن عرفا و اولیای خدا یا بزرگانی که صاحبِ چنین چشم و نگرشی شده باشند می توانند با یک نظر و گوشه چشمِ عنایت بر انسانی که بجز خاک چیزِ دیگری نیست او را همچون کیمیاگری زبر دست تبدیلِ به طلا کنند، (طلا به دلیلِ کمیابی و کیمیا بودن است که ارزشمند است،) و حافظ که خود پیش از این به چنین جهان بینی و چشمِ نظری رسیده است و می خواهد جمله وجودش را همچون جامِ می دهان کند تا زندگی شرابِ عشق را به کامش بریزد می داند کسی در جامِ خاکی شراب نمی ریزد، پس به همه انسان‌ها توصیه می کند در جستجویِ چنین پیر یا مراد و راهنمایی برآیند تا با تبدیلِ تمامیِ چهار بُعدِ وجودی شان به زرِ ناب، کیمیا و ارزشمند شوند و برخوردار از شرابِ زندگی بخشِ زندگی. 

دردم نهفته به زِ طبیبانِ مدعی

باشد که از خزانه غیبم دوا کنند

حافظ دردهایِ انسان را موجبِ تغییرِ وجودیِ انسان که از عالمِ معناست به خاک می داند اما قابلِ برگشت و قابلِ معالجه، و آن کیمیاگران را طبیبانی الهی که قادر هستند با گوشه چشم و عنایتی و البته بنا به خواستِ انسان، او را مداوا کرده و بار دیگر از خاک تبدیل به زرِ ناب کنند، پس حافظ بلادرنگ پس از بیتِ نخست طبیبانِ الهی و دردهایِ انسان را بیان می کند تا گوشزد کند کیمیاگری و تبدیل انسان پروسه و فرایندی ست که باید مراحلِ خود را طی کند و امری نیست که دفعتن صورت پذیرد، و شروعِ این فرایند نیز در اختیارِ انسانِ دردمند است زیرا که اگر طبیب درد را در ما نبیند که را دوا بکند؟ پس کیمیا شدن امری ست کاملن اختیاری و هیچ جبری چاره و راهگشا نخواهد بود. اما حافظ در عینِ حالی که انسان‌ها نیازمندِ طبیب هستند تا از دردهایِ خود رهایی یافته و کیمیا شوند هشدار می دهد نسبت به طبیبان مدعی و دروغینی که به دلیلِ عدمِ تخصص نه تنها موجبِ کاهشِ درد نمی شوند، بلکه دردهایِ دیگر را نیز بر انسانِ دردمند می افزایند، امروزه هم بسیار روانشناسانی را می بینیم که خود مملو از درد هستند اما داعیه طبابت و زدودنِ دردِ دیگران را دارند، پس‌حافظ می‌فرماید زنهار از چنین مدعیانی که نهفته و پوشیده بودنِ درد بسیار بهتر است و شرف دارد بر سپردنِ خود به دستِ آنان، در اینصورت حداقل انسان این امیدواری را دارد تا مگر روزی از خزانه غیبِ الهی و بوسیله کن فکانِ خداوند و البته طلب و ابراز دردمندیِ انسان، او را بوسیله طبیبی حقیقی و با گوشه چشمِ عنایتش مداوا کنند اما سپردنِ خود به دستِ مدعیانِ مغرض و یا ناآگاه می تواند انسان را به ناکجا آبادهایی سوق دهد که نیستی و سقوط را در پی خواهد داشت، از نمونه هایِ امروزیِ آن داعش و طالب هستند که کمربندِ انتهاری را چاره دردِ بیچارگان می دانند.

معشوق چون نقاب ز رُخ در نمی کشد

هر کس حکایتی به تصور چرا کنند؟

حافظ این اختلاف مابینِ طبیبانِ حقیقی و مدعیانِ طبابت را در نقاب و پوشیده بودنِ رخسارِ حضرت معشوق می داند و به همین دلیل است که طبیبِ مدعی، حکایت و روایتِ تصوراتِ ذهنیِ خود را از خداوند بیان می کند و بر همین مبنا برایِ دردمندانی که دردِ خود را پذیرفته و بیان می کنند نسخه هایِ غلط می پیچد، بنظر میرسد حافظ قصد آن دارد به همه طبیبان گوشزد کند که چون رخسارِ حضرتش مستور است، پس‌هیچ قطعیتی در باره او وجود نداشته و نه تنها مدعیان، بلکه بزرگان و عارفان که تصورشان به حقیقت نزدیک است نیز نمی توانند نظری قطعی صادر کنند چرا که انسانِ خاکی را به ذاتِ خداوند راهی نیست.

چون حُسنِ عاقبت نه به رندی و زاهدیست 

آن بِه که کارِ خود به عنایت رها کنند

رند که نمادِ انسانی لاقید است و به هیچگونه مبانیِ اخلاقی و آداب و باوری پایبند نیست را شعرا و عرفا از دیرباز و پیش از حافظ نیز برای مقابله با زهد بکار برده اند اما حافظ است که در سطحی وسیعتر و بدونِ ملاحظه از آن در غزلیاتش برایِ رسانیدنِ پیامِ خود بهره می گیرد، و در اینجا نیز خود را در حدِ رند می داند تا در معرضِ سرزنش و ملامت قرار گیرد اما در واقع اندیشه عرفا را مدِ نظر دارد، پس در ادامه می فرماید حال که حضرتِ معشوق نقاب از چهره بر نمی کشد انسان برایِ رهایی از دردها و رسیدن به حُسنِ عاقبت و نیکبختی بهتر است که بدونِ در نظر گرفتنِ نسخه هر دو گروه، کار مداوایِ خود را به عنایتِ حضرتش بسپارد تا هم او راهنمایش شده و راهِ حقیقت را به او بنماید، درواقع پس از ایجادِ طلب ضمیرِ ناخودآگاهِ انسان که از جنسِ عشق است خود به اصالتِ طبیبِ حقیقی پی خواهد برد و راهِ حقیقت را تشخیص خواهد داد مگر اینکه در معرضِ تبلیغِ سوء و فریبِ مدعیان قرار گیرد و یا اینکه به خود بخواهد خویشتنِ را بفریبد.

بی معرفت مباش که در من یزیدِ عشق

اهلِ نظر معامله با آشنا کنند

حافظ در ادامه می‌فرماید اگر انسانی که درد و نیازمندی به طبیب را احساس نموده در راستایِ ورود به جرگه عاشقان به کسبِ معرفت که با خودشناسی شروع می شود بپردازد آنگاه است که در زمره آشنایانِ دریایِ عشق شناخته خواهد شد و در اینصورت اهلِ نظر و بزرگان با وی به تعامل پرداخته و او را در مَن یزیدِ عشق شرکت خواهند داد .

حالی درونِ پرده بسی فتنه می رود

تا آن زمان که پرده برافتد چه ها کنند

اما صِرفِ ادعایِ عاشقی کارساز نیست و لازمه شرکت در من یزیدِ عشق سربلند بیرون شدن از آزمونهایِ دشواری ست که زندگی برای سالک تدارک می بیند، فتنه در اینجا یعنی برهم زدنِ نظمِ چیدمان هایِ ذهنیِ انسان، یعنی ایجادِ دگرگونی در باورها و اعتقاداتِ عاریتی که سالکِ عاشق تا پیش از این در راهش به هر کاری تن در می داد تا به هر نحوِ ممکن آنها را در جایِ خود استوار و محکم نگه دارد، اما طرحِ خداوند برایِ مدعیِ عاشقی بر هم زدن و ایجادِ فتنه در اندیشه هایِ متعصبانه اوست، حافظ می‌فرماید اکنون که معشوق در پرده و حجاب است بسی فتنه ها می رود تا سالک بی خویشتن و عاری از هرگونه هستی شود و شایسته شرکت در مَن یزیدِ عشق، حال اگر پرده و حجاب از خود برداشته و سالک به مرتبه نظر برسد ببینید که چه ها می کنند و چه از سالکِ عاشق برجا می ماند؟ در یک کلمه هیچ و عاشقانی همچون حافظ که تا پیش از این زندانیِ باورهای خود بوده اند پس از فتنه ای بزرگتر به نیستیِ مطلق رسیده اند و آنچه برجای مانده هم او( معشوق) است نه باورهایِ کهنه و بدونِ پشتوانه ای حقیقی.

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار

صاحبدلان حکایتِ دل خوش ادا کنند

در ادامه می فرماید گمان مَبَر که این کارِ سهل و آسانی باشد، بقدری آزاد شدنِ انسان از باورهایِ موروثیِ چندین هزار ساله سخت و در آور است که اگر از سنگ ناله و فغان برخیزد جایِ شگفتی و تعجبی نخواهد بود، اما صاحبدلانی همچون حافظ آنقدر این حدیثِ را زیبا و خوش بیان می کنند تا سالکِ طریقِ عاشقی بدون ترس و واهمه و بلکه با شوق و رویِ گشاده، فتنه انگیزی هایِ زندگی را برایِ درهم شکستنِ قفسِ تنگِ باور و مذهب پرستی ها پذیرا باشد تا سرانجام به خداپرستیِ حقیقی برسد.

می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب

بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند

اما شرطِ دیگری نیز برای نیک فرجامی و حُسنِ عاقبتِ پوینده راهِ عاشقی بیان شده و اینکه این سلوکِ معنوی که حافظ در اینجا به عنوانِ طاعتِ حقیقی در نظر گرفته است بایستی عاری از رنگ و ریا و بلکه همراه با اخلاص و صداقت باشد، حافظ ضمنِ اینکه تلویحن به پنهان داشتنِ کار و سلوک در خفا تاکید می کند، می فرماید اما اگر پوینده راهِ عاشقی با هیاهو و ریا کاری قصدِ کارِ معنوی و کسبِ معرفت داشته باشد، همان بهتر که در خفا شراب بنوشد و فسق کند زیرا اینچنین طاعتی به طاعتِ زُهاد شبیه است و نه سالکانِ طریقت. پس اگر صدها گونه اینچنین فسق و گناهی را غیر و بیگانه با عشق، در خفا انجام دهد بهتر است و شرف دارد به آنچنان سلوک و طاعتی که آشکار باشد و با تظاهر و ریاکاری انجام پذیرد.

پیراهنی که آید از او بویِ یوسفم

ترسم برادرانِ غیورش قَبا کنند

بویِ پیراهنِ یوسف از نظرِ یعقوب نشانه زنده بودنِ یوسف، و یوسف رمزِ آن زیبا روی و جانِ اصلی انسان است که امتداد و یا سایه جانان می باشد، پس‌ حافظ می‌فرماید اما انسانی که با اخلاص، در خفا و بدونِ روی و ریا در راهِ عاشقی قدم بردارد بویِ پیراهنِ یوسفش از دوردست‌ها به مشام می رسد، اما ترس و نگرانیِ حافظ از این است که برادرانِ غیور (به معنیِ حسودِ) یوسف که پلیدی و دردهایِ دوازده گانه هستند مانند حسادت، ترس، طمع، کینه، خشم، دروغ، بُخل و دیگر پلیدی ها بخواهند از این پیراهن برای خود قبایی توهمی تهیه و زیرِ لوای یوسفیت یا حضور به کارشکنی هایِ خود در امرِ زنده شدنِ انسان به خداوند ادامه داده و با ایجادِ پندارِ کمال و جلوه گری و خود فروشی، یوسف را از چاهِ ذهن در نیامده به زندانِ توهمِ کمالِ معرفت بیفکنند.

بگذر  به کویِ میکده تا زُمره حضور 

اوقاتِ خود ز بهرِ تو صرفِ دعا کنند

پس حافظ بمنظورِ پرهیز از ایجادِ توهمِ کمال در سالکِ طریقِ عاشقی که تا اینجا با گوشه چشم و رهنمون هایِ طبیبی حقیقی به این مرحله رسیده است، وی را به کویِ میکده دعوت می کند تا با بهرمندی از باده هایِ ناب، در جهتِ رُشد و تعالی بیشتر گام بردارد، در اینصورت زُمره حضور یا تمامیتِ باشندگانِ عالمِ معنا اوقاتِ خود را صرفِ دعا می کنند برای پیشرفتِ روزافزونِ سالکِ عاشق و همراهی و مساعدتِ کائنات او را، در ابیاتِ دیگری همین سخن را به بیانی دیگر آورده است که؛

رویِ خوب است و کمالِ هنر و دامنِ پاک/ لاجرم همتِ پاکانِ دو عالم با اوست

بخت ار مدد دهد که کشم رخت سویِ دوست/گیسویِ حور گرد فشانَد ز  مفرشم

پنهان ز حاسدان به خودم خوان که مُنعمان

خیرِ نهان برایِ رضایِ خدا کنند

مُنعم یعنی بخشنده و در اینجا همان طبیبِ صاحبِ نظر در ابیات نخستین است که به خزائن غیب متصل است و بدونِ هیچ چشم داشت به پاداش و فقط محضِ رضای خداوند بصورتِ پنهانی به کمکِ عاشقان و سالکانِ راه همت گماشته اند، یعنی بزرگانی همچون مولانا و فردوسی و حافظ که با آثارِ ارزشمندخود به این خیرِ پنهان پرداخته اند، حاسدان کسانی هستند که نه خود میلِ بازگشت به اصل و یوسفِ زیبارویِ خویش را دارند و نه روا می دارند دیگران به این کار مبادرت ورزند، پس‌حافظ از منعمان که خیرخواه هستند و بخشاینده می خواهد تا بدور از چَشمِ حسودان بوسیله پیغامهایِ زندگی بخشِ خود او و درواقع دیگر عاشقان را به اصلِ زیبا رویِ خود بخوانند و با کیمیاگری خاکِ وجودش را به زرِ ناب تبدیل کنند.

حافظ دوامِ وصل میسر نمی شود

شاهان کم التفات به حالِ گدا کنند

دوامِ وصل یعنی عیشِ مدام و پیوسته که آرزویِ هر سالکی ست اما میسر و مقدور نمی باشد زیرا انسان که از جنس و امتدادِ خداوند است بهر حال در این جهانِ مادی و محدودیت بسر می برد و راهی به ذاتِ احدیت ندارد، پس همین لحظاتِ کوتاهِ حضورِ یوسفِ زیبا روی را که به لطف و عنایتِ آن یگانه پادشاهِ هستی پدید می آید غنیمت شمرده و به آن خوشنود و راضی باشد چرا که شیوه شاهان چنین است که او سراسر ناز باشد و انسانِ عاشق فقیر و سراسر نیاز.

در بزمِ دور یک قدح درکش و برو / یعنی طمع مدار وصلِ دوام را

زلفِ چون عنبرِ خامش که ببوید هیهات

ای دلِ خام طمع این سخن از یاد ببر

 

 

 

 

 

 

 

برگ بی برگی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶:

دوستان و بزرگواران در باره اینکه غزل  در پاسخ به غزلِ شاه نعمت الله ولی ست اختلاف نظر دارند که این اختلاف دقیق و بجاست زیرا همانطور که از رندیِ حافظ انتظار می رود دوبیتِ آغازین را به گونه ای سروده است که هم ارادتِ وی را به صوفیِ حقیقی برساند و هم اینکه مدعایِ کیمیاگری و نفَسِ زنده کننده آن صوفیِ قلندر مَآب یا شطح و طاماتِ ادعایی را که حافظِ ملامتی سخت با آن مخالف است به چالش کشیده باشد، اما بنظر میرسد به صواب نزدیکتر باشیم اگر بدونِ در نظر گرفتنِ هر دو برداشت به غزل پرداخته و از آن لذت بریم و به معنایِ ژرف و پر بارِ آن بیندیشیم.

 

حمید در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶:

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم
حافظ جور یار میکشد ولی این بند را عین آزادی میداند و زمان در بند شدن ( جور دیدن و در واقع آزادشدن ) را از روز میداند که چهره یار دیده و حاشا که روی بگرداند

 

۸ در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۰۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۸۴ - سؤال کردن بهلول آن درویش را:

درود بر الهام

 

الهام در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۸۴ - سؤال کردن بهلول آن درویش را:

رلطفاً این دو مورد اصلاح شود::
1ـ عنوان «سؤال کردن» صحیح است نه «سال کردن»
2ـ «خوانش پر هرگونۀ آشی بود» غلط است. مصرح صحیح به این شکل است::
ناطق کامل چو خوان‌باشی بود
بر سرِ خوانش ز هرآشی بود
با سپاس

 

saeid در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ شیخ بهایی » نان و حلوا » بخش ۴ - فِی التَّأَسُّفِ وَ النّدامَةِ عَلیٰ صَرْفِ الْعُمرِ فیما لایَنْفَعُ فِی الْقِیامَةِ وَ تأْویلِ قَولِ النَّبیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «سُؤْرُ الْمُؤْمِنِ شِفاءٌ»:

علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگرست
لیک عشق بی‌زبان روشنترست
چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب

 

فرید عالی پور در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۵۲ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱:

سلام
من هم با آقای اکبر کاملا موافقم
کلمه‌ی "یا" باید با کلمه‌ی "با" جایگزین شود
چون بیت دوم میگوید با این چنین دیر آمدن، زود هم میخواهی بروی؟؟؟

 

حمیدرضا در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸:

@مسعود:
کسره روی دال دور؟!! اشتباه مرقوم نفرمودید؟ اگر نه، به چه معنی و طبق کدام منبع؟

 

ابوالفضل مومنی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۴۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۹ - گفتار اندر ملاطفت با دشمن از روی عاقبت اندیشی:

بیت دوم لشگرکشوفان درست است
این شعر نکات مدیریتی بسیار زیاد دارد

 

مسعود هوشمند در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹:

واژه ی " صاحب قِران "
در ادامه ی توضیحاتی که جناب ساقی مرقوم فرمودند اضافه می نمایم از مشهورترین کسانی که در تاریخ به این لقب اشتهار داشتند،"یعقوب لیث صفاری سردار نامی خطه ی سیستان بوده.کنیه او ابویوسف و وی را ملک الدنیا نیز میگفتند.

 

احمد در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۹:

ترجمه‌ی انگلیسی این غزل با صدای دکلمه‌ی مدونا، خواننده‌ی مشهور، در اینترنت با نام «bittersweet» به معنای«تلخی خوش» وجود دارد که به نظر من شنیدنی و جذاب است.

 

مسعود در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸:

بعضی از ابیات واژه ها درست دکلمه نشده با صدای آقای حمیدرضا محمدی. مثلا بیت 6 که باید در واژه ی دور روی دال کسره گذاشته باشه و خوانده بشه.

 

امین خزیمه در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۲۴ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۷:

در نسخه ای توسط سعید نفیسی تصحیح شده است بخش غزلیات دارای 878 غزل می باشد لطفا با نسخه جناب نفیسی منطبق فرمایید

 

ali در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۲۴ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷ - نالهٔ ناکامی:

کسی به قطار ایستاده سنگ نمیزند محسن جان چاوشی
با قدرت ادامه بده

 

ali در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۰:

با چه غم و اندوهی محسن جان چاوشی میگوید
ورنه به بازارم چه کار وی را طلبکار امدم
ممنونم ازت محسن جان

 

ali در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۸:

چقدر زیبا خونده محسن جان چاوشی این اثر جاودانی رو .
ممنون از سایت گنجور و تشکر از صدایه چاوشی که هر لحظه نهیبی به ما میزند تا به این اشعار روی بیاوریم

 

ali در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۰۶ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹:

ممنون از دغدغه زیبایی که داری محسن جان

 

شاهرخ در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۳۳ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

مرسی از مطالب خوبتون

 

کمال داودوند در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۸:

در این جا در مصرع دوم سقط به معنی پاره آجر معنی میدهد
جمع این رباعی از 12286

 

۱
۲۴۴۷
۲۴۴۸
۲۴۴۹
۲۴۵۰
۲۴۵۱
۵۲۰۸