گنجور

 
بیدل دهلوی

برگ و سازم جز هجوم‌گریهٔ بیتاب نیست

خانهٔ چشمی که من دارم کم از گرداب نیست

رشتهٔ قانون یأسم از نواهایم مپرس

در گسستن عالمی دارم که در مضراب نیست

تا به ذوق گوهر مقصد توان زد چشمکی

در محیط آرزو یک حلقهٔ گرداب نیست

دست و پا از آستین و دامن آن‌سو می‌زنیم

مشرب دیوانگان زندانی آداب نیست

در شبستان سیه‌بختی ز بس گمگشته‌ایم

سایهٔ ما نیز بار خاطر مهتاب نیست

زاهدا لاف محبت می‌زنی هشیار باش

زخم شمشیر است این خمیازهٔ محراب نیست

خار خار بوریا و دلق فقر از دل برآر

آتش است ای خواجه اینها مخمل و سنجاب نیست‌

دیده‌ها باز است و اسباب تماشا مغتنم

لیک در ملک خرد جز جنس غفلت‌یاب نیست

ز اختلاط سخت‌رویان کینه جولان می‌کند

سنگ و آهن تا به هم ناید شرر بیتاب نیست

حال دل پرسیده‌ای بی‌طاقتی آماده باش

شوخی افسانهٔ ما دستگاه خواب نیست

مدعا تحقیق و دل جنس امید، آه از شعور

ما چنان آیینه‌ای داریم کآنجا باب نیست

آنچه می‌گویند عنقا ای ز خود غافل تویی

گر توانی یافت خود را مطلبی نایاب نیست

شوخی تمثال هستی بر نیابد پیکرم

آنقدر خاکم که در آیینهٔ من آب نیست

بیدل آن برق نظرها آنچنان در پرده ماند

غافلان گرم انتظار و محرمان را تاب نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

چون خوی او عنبر سارا و مشک ناب نیست

با سنان و نیزه او اژدها را تاب نیست

آفتاب و ماه را با طلعت او تاب نیست

چون حدیث او بپاکی لؤلؤ خوشاب نیست

کوه آهن باشرار تیغ او جر آب نیست

[...]

مولانا

جمع باشید ای حریفان زانک وقت خواب نیست

هر حریفی کو بخسبد والله از اصحاب نیست

روی بستان را نبیند راه بستان گم کند

هر که او گردان و نالان شیوه دولاب نیست

ای بجسته کام دل اندر جهان آب و گل

[...]

امیرخسرو دهلوی

خم تهی گشت و هنوزم جان ز می سیراب نیست

خون تو هست آخر، ای دل، گر شراب ناب نیست

ناله زنجیر مجنون ارغنون عاشقانست

ذوق آن اندازه گوش اولواالالباب نیست

عشق خصم من بس ست، ای چرخ، تو زحمت مکش

[...]

خواجوی کرمانی

زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست

چشم جادوی تو در خوابست و ما را خواب نیست

با لبت گر باده لاف جانفزائی می زند

پیش ما روشن شد این ساعت که او را آب نیست

نرگست در طاق ابرو از چه خفتد بی خبر

[...]

سلمان ساوجی

چشم من گوش خیالت دارد، اما خواب نیست

هست جان را، عزم پا بوست ولی، اسباب نیست

دیده را هر شب خیالت می‌شود مهمان، ولی

دیده را اسباب مهمان در میان جز آب نیست

رویت آمد، قبله دل ابروت، محراب جان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه