گنجور

حاشیه‌ها

حسین چمنسرا در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۳۱ دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۹ - در ستایش‌ کهف ا‌لا‌دانی و الاقاصی وزیر بی‌نظیر جناب حاجی آقاسی:

وزن رو اصلاح بفرمایید: مستفعلن فعل مستفعلن فعل

 

گمنام ۲ در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۴۴ - نومید شدن انبیا از قبول و پذیرای منکران قوله حتی اذا استیاس الرسل:

از مطالبی که نوشته شده بسیار ممنونم. اگر چه نتوانستم متوجه شوم که حتی کدام روایت به صحت نزدیک تر است ولی نکات جدی مطرح شده باعث می شود که پیگیری دقیق تری بنمایم.

 

سپهر سالارکیا در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۴۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۱:

با سلام و خسته نباشید خدمت شما.سوالی داشتم از خدمتتون.برای تضمین یک بیت از این شعر یا بیشتر ،از کس یا نهادی باید اجازه بگیریم یا تضمین بدون اجازه آزاد است؟

 

nabavar در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۲۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۹ - در نصیحت فرزند خود محمد نظامی:

گرامی غلامحسین
بالغ نظر علوم کونین
به مانای کسی است که به عقل کامل و شعور کافی به علوم هر دو جهان رسیده باشد
انسان کاملی که از دانش و شناخت جهان ماده و معنا بر خوردار است.

 

بیژن مقدسی در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۴ - سؤال کردن از عیسی علیه‌السلام کی در وجود از همهٔ صعبها صعب‌تر چیست:

امروز سه بیت اول این شعر را با صدای زیبای خسرو شکیبایی در یکی از قسمت‌های سریال خانه سبز شنیدم. بسیار زیبا خوانده بود. روحش شاد

 

برگ بی برگی در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰:

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس
زهر هجری چشیده‌ام که مپرس
طلب اولین مرحله از سلوک عاشقانه است و سالک درد عشق را احساس میکند ، یعنی در می یابد که این زندگی تقلیدی روزمره دارای اشکالی اساسی بوده و حتی با وجود برآورده شدن بسیاری از خواسته های دنیوی هنوز به شادی و خوشبختی درونی دست نیافته است . پس چنین انسانی درد عشق را درک کرده و میداند از جنس چیزهای این جهانی نبوده و اصل خدایی خود را طلب میکند و این سرآغاز عاشقی ست .
پس در مصراع دوم چنین انسانی که سالک طریق عشق نامیده میشود برای حرکت در مسیر رسیدن به این معشوق و وصال او قرار از کف داده و در غم این هجران و جدایی میسوزد هر چیز دیگر این جهان بجز حضرت معشوق برای او مانند زهر کشنده و درد آور میباشد . مولانا میفرماید : "عشق از اول سرکش و خونی بود / تا گریزد هرکه بیرونی بود " .خون در ادبیات عارفانه غالبا استعاره ای از درد آگاهانه با شوق و رضایت میباشد.
گشته‌ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده‌ام که مپرس
همه انسانها درجهان گشته اند و با چیزهای گوناگون آن هم هویت و وابسته آن شده و تصور میکنند با افزودن بر چیزها ، به آرامش رسیده و حس غریبی انسان در این جهان ماده را فراموش میکنند . برخی تا پایان عمر درهمان توهم باقی مانده ،و انسانهای معدودی تشخیص میدهند چون جنس انسان ماده و چیزهای گذرا نیست پس در اینجا غریب بوده و باید به مکان بی مکانی و بینهایت خود باز گردند حافظ میفرماید که او چنین کرده و از سایر انسانها نیز میخواهد که عاشقی کنند و بجای عشق به چیزهای گذرا ، دلبری را که در وصف و ذهن نمی گنجد برگزینند .
آن چنان در هوای خاک درش
می‌رود آب دیده‌ام که مپرس
پس از شناخت خود و غربت خود و در آرزوی رسیدن به خاک درگاهش است که سالک وارد مرحله نیاز شده و هرچه معشوق ناز میکند او باید ابراز نیاز کرده تا عشق خود را ثابت کند .آب دیده استعاره ای از تسلیم و ابراز نیاز عاشق میباشد و با ناز معشوق او با تضرع بیشتری ابراز نیاز میکند .
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده‌ام که مپرس
پس از این ابراز نیاز همراه با زاریست که سالک کوی عشق همین لحظه(دوش) با گوش جان سخنانی از سوی حضرت معشوق میشنود که حکایت از توجه و عنایت حضرتش دارد .حافظ میفرماید این نجواها توصیف شدنی نیستند .دوش یعنی زمان بی زمانی یا فاصله بین دو فکر ، لحظه ای که انسان حایلی بین خود و خدا نمی بیند . 

سوی من لب چه می‌گزی که مگوی
لب لعلی گزیده‌ام که مپرس
و سرانجام عاشق لذت اولین بوسه را درک کرده ، از شوق این بوسه سر زپا نشناخته و علیرغم اینکه حضرتش او را به خویشتن داری فرا میخواند سالک آن را بیان میکند . علت لب گزیدن حضرتش برای پنهان ماندن این حضور ، بمنظور جلوگیری از دخالت و حسادت رقیبان که دربند و تسلیم خود دروغین شان هستند ، میباشد . چنین انسانهایی بدون شک در ادامه راه سالک کار شکنی کرده و او را از ادامه راه باز می دارند . همه عرفای بزرگ بر پوشیده ماندن این حضور و عدم اظهار آن بوسه  توصیه اکید میکنند :
مولانا : بر بند در خانه ، متمای به بیگانه
آن چهره که بر بستی ، وآن زلف که بر بستی
حافظ : دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
پس از آنکه سالک راز معشوق را برملا کرد حضرتش از او روگردان شده و سالک بواسطه خود دروغین خود و سایرین بار دیگر به ذهن خواهد رفت و حافظ در بیت بعد به همین مطلب می پردازد .
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس
پس از آنکه سالک بدون یار دگر بار در کلبه ذهن خود دروغین خویش گرفتار شد دچار رنجهایی بسا بیشتر از قبل خواهد شد و سالک باید علاوه بر تحمل غم هجران سعی و تلاشی مضاعف برای رهایی دوباره از این کلبه گدایی از دنیا انجام داده و مراحل قبل را نیز طی کند تا بار دیگر بتواند لب لعل حضرتش را بوسیده و با او به وحدت رسیده و یکی شود . غالب ما انسانها که در کلبه ذهن خود گرفتار هستیم از این جهان مادی گدایی کرده و برخی حتی خدایی ذهنی را برای افزودن و توفیق بیشتر بر گدایی خود خلق میکنیم تا به یاری ما بیاید .
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده‌ام که مپرس
همانطور که ذکر شد مقام آخرین مرتبه عرفان عملی ست که به آن فنا نیز میگویند و حافظ میفرماید همچو حافظ همه انسانها این قابلیت تبدیل را داشته و میتوانند به حضرت معشوق زنده شده و به سرمنزل مقصود یا مقام برسند بشرط طی کردن راه بسیار خطرناک و صعب العبور که تنهاپهلوانانی مانند رستم شاهنامه توان عبور از آن را دارند .انسانهای بسیاری از این گونه پهلوانان بودند ، هستند و خواهند بود . برخی نام آور و برخی گمنام .
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد

 

محمود سیاوش در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۶:

خدایت بیامرزد که مامورشدی ویکی از راه رسم ذکر گفتن را به ما آموختی ثوابش تا ابد هدیه به روح بزرگوارت

 

Moheb در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

من نکات شما عزیزان رو دیدم. ببینید ما نباید به ظاهر شعر های حافظ نگاه کنیم. حافظ یک عارف بود. یک عارف بزرگ. اصلا به دلیل این نامش را حافظ گذاشت که حافظ جهارده روایت قرآن بود. مگر همچین آدمی با می و مطرب سر و کار دارد؟؟ ما نباید انتقاد تند خود را بی توجه به باطن بیان کنیم. ما با این کار بهانه ای دست بهانه جویان کثیف می دهیم. می دانید اگر شهید مطهری نبودند دیگر غزل حافظی وجود نداشت. در آن موقع همین بهانه جویان گفتند که حافظ کفر می گوید. پس چرا شهید مطهری از حافظ این همه تعریف کردن؟؟؟ ما باید باطن را ببینیم.
والسلام

 

غلامحسین در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۰۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۹ - در نصیحت فرزند خود محمد نظامی:

سلام بالغ نظر علوم کونین یعنی چه

 

پریوش در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۴۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۵۷:

یا وهمیست
یا خوابیست
یا افسانه ای
درستش اینه☝️

 

علی در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۱۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:

<<دفترعمر»
#ابوعطا
#محمدرضا_شجریان
#فرهنگ_شریف
#علی_اصغر_بهاری
#منصورنریمان
#حسن_ناهید
غزل سعدی
امروز دیگرم به فراق تو شام شد
درانتظار وصل تو عمرم تمام شد

 

همایون در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۴:

جلال دین یکی از غزل های قدیمی خود را با همین مطلع اینجا بازنویسی و تصحیح میکند
و اگر خودرا خرقه بخش میدانسته اکنون علت آنرا بخاطر حضور شمس در وجود خود میداند
و این آتش و این نور را از وجود او می بیند و روح خود را آن آینه صاف و پاکی میداند که توانایی دیدن و نمودن شمس را دارد

 

محمدمهدی در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۵۸ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۳۹ - لطف حق:

اون بیت رو باید(( موسی ))خواند نه ((موسا)) براهمین شما آهنگش رو تایید نکردی و پیشنهاد(( می‌کند)) رو بجای ((کند ))دادی

 

میترا شاهسونی در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

سلام به نظرم منظور از چهار تکبیر، چهار موت هست.
1_*موت جان* ( جانت را بدهی )
2_ *موت مال* ( از مادیات بگذری )
3_ *موت آبرو* ( از موقعیت اجتماعی پاک بشی )
4_ *موت عاطفه و گذشت از عشق*
*بعد چهارموت انسان وارد وادی سیر و سلوک میشه .*

 

محمد یاسین در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹:

بسم الله الرحمن الرحیم
وجه *برون بردن و کشتن* این است:
در طبیعیات قدیم معتقد بودند کره ای است به نام کره ناری و چنین معتقد بودند زمانی که دود های ایجاد شده در زمین به این کره میرسد مشتعل میشود، حال شاعر چهره محبوب را تشبیه به این کره فرموده و میگوید شما را باید برون بردن و کشتن چون دود به چهره محبوب میخورد و دوباره مشتعل میشود و سپس شمع را روشن میکند و غرض که خاموش کردن شمعست حاصل نمیشود.

 

هاجرمحمودی در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۱:

ته که زونی بمو چاره بباموز
که این تیره شوان واکه کرم روز
گهی واژم که کی بی روز وا بی
گهی واژم که هرگز وانبی روز

 

همایون در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴:

عرفان نوینی که پس از ملاقات و دوستی و پیوند شمس و جلال دین پدید آمد عرفان وصل و یگانگی انسان است که اختلافات این سری را محو و ناپدید میسازد و گوناگونی و سروری و درخشندگی آن سری را برجسته میسازد، به انسان یک سر جدید عطا میکند تا با آن آفتاب گونه شود و از تاریکی و چشم صورت بین که با خورشید و نور بیرون می بیند و همیشه روپوش ها نصیب او میشود، جدا شود و با چشم آن سر که چشمه جوش و نوش است ببیند و زنده بودن و با دوست بودن و سخن گفتن را تجربه کند

 

مجتبی آموزگار در ‫۴ سال قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۲:

مصرع نخست از بیت دهم:
شور جنون ما و من جوش و فسون و هم و ظن
آیا به صورت زیر نیست؟
شور جنون ما و من، جوش و فسونِ وهم و ظن

 

رضا تبارک در ‫۴ سال قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:

این غزل را استاد شجریان در یادنامه استاد رضوی سروستانی به همراه همایون شجریان و استاد حسین علیزاده خوانده است

 

ناشناس در ‫۴ سال قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۰۹ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » تورکون دیلی:

کاش ترجمه اش را هم می نوشتید

 

۱
۱۵۱۷
۱۵۱۸
۱۵۱۹
۱۵۲۰
۱۵۲۱
۵۲۳۲