گنجور

 
نظامی

ای چارده ساله قرة‌العین

بالغ نظر علوم کونین

آن روز که هفت ساله بودی

چون گل به چمن حواله بودی

واکنون که به چارده رسیدی

چون سرو بر اوج سر کشیدی

غافل منشین نه وقت بازی است

وقت هنر است و سرفرازی است

دانش طلب و بزرگی آموز

تا به نگرند روزت از روز

نام و نسبت به خردسالی‌ست

نسل از شجر بزرگ خالی‌ست

جایی که بزرگ بایدت بود

فرزندی من ندارتت سود

چون شیر به خود سپه‌شکن باش

فرزند خصال خویشتن باش

دولت‌ طلبی‌، سبب نگه‌دار

با خلق خدا ادب نگه‌دار

آنجا که فسانه‌ای سگالی

از ترس خدا مباش خالی

وان شغل طلب ز روی حالت

کز کرده نباشدت خجالت

گر دل دهی ای پسر بدین پند

از پند پدر شوی برومند

گرچه سر سروریت بینم

وآیین سخنوریت بینم

در شعر مپیچ و در فن او

چون اکذب اوست احسن او

زین فن مطلب بلند نامی

کان ختم شده است بر نظامی

نظم ار چه به مرتبت بلند است

آن علم طلب که سودمند است

در جدول این خط قیاسی

می‌کوش به خویشتن‌شناسی

تشریح نهاد خود درآموز

کاین معرفتی است خاطر‌افروز

پیغمبر گفت: «عِلمُ عِلمان

علم الادیان و علم الابدان»

در ناف دو علم بوی طیب است

وان هر دو فقیه یا طبیب است

می‌باش طبیب عیسوی هُش

اما نه طبیب آدمی‌کش

می‌باش فقیه طاعت‌اندوز

اما نه فقیه حیلت‌آموز

گر هر دو شوی بلند گردی

پیش همه ارجمند گردی

صاحب طرفین عهد باشی

صاحب طرف دو مهد باشی

می‌کوش به هر ورق که خوانی

کان دانش را تمام دانی

پالان‌گری‌یی به غایت خود

بهتر ز کلاه‌دوزی بد

گفتن ز من از تو کار بستن

بیکار نمی‌توان نشستن

با این که سخن به لطف آب است

کم گفتن هر سخن صواب است

آب ار چه همه زلال خیزد

از خوردن ِ پر‌، ملال خیزد

کم گوی و گزیده گوی چون دُر

تا ز اندک تو جهان شود پر

لاف از سخن چو دُر توان زد

آن خشت بود که پر توان زد

مرواریدی کز اصل پاک است

آرایش‌بخش آب و خاک است

تا هست دُرُست‌، گنج و کان‌هاست

چون خُرد شود‌، دوای جان‌هاست

یک دسته گل دماغ‌پرور

از صد خرمن گیاه بهتر

گر باشد صد ستاره در پیش

تعظیم یک آفتاب ازو بیش

گرچه همه کوکبی بتاب است

افروختگی در آفتاب است