کیمیا در ۴ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:
من مطمئنم هم حافظ هم سعدی که تمام معلما می گن در وصف خدا هست شعراشون داشتن برای معشوق زمینیشون می نوشتن این شعرم کاملامشخصه که برای معشوق زمینی نوشته شده
محمود گودرزی در ۴ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵۹ - داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت میراند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قضیب خر میکرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقهٔ کدو را ندید کنیزک را به بهانه به راه کرد جای دور و با خر جمع شد بیکدو و هلاک شد به فضیحت کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم کیر دیدی کدو ندیدی ذکر دیدی آن دگر ندیدی کل ناقص ملعون یعنی کل نظر و فهم ناقص ملعون و اگر نه ناقصان ظاهر جسم مرحوماند ملعون نهاند بر خوان لیس علی الاعمی حرج نفی حرج کرد و نفی لعنت و نفی عتاب و غضب:
سلام... دوستان عزیز باید توجه داشته باشند که اشعار هجو مولانا بیشتر در دفتر پنجم مثنوی معنوی هست و مطمئنا حضرت مولانا خودشون بیشتر از ما بدشون میومده از این مضامین هجو در شعرش استفاده کنن اما بخاطر اینکه مضامین بالای عرفانی رو به طبقات مختلف اجتماعی انتقال بدن از این مضامین استفاده کردند و جالب اینکه این کار باعث شده بود که در اون زمان جوانان و حتی اراذل و اوباش که هیچ توجهی به عرفان ندارن به عرفان رو آوردند و این از بینش بسیار بالای حضرت مولانا بوده
علی در ۴ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۲۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۱:
در مصراع دوم بیت اول واژه کرو - به معنی قایق کوچک - صحیح است و نه واژه گرو.
ندا در ۴ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۴۹ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷:
آخ قلبم
Polestar در ۴ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۴۹ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۵۱:
در بیت هشتم،
گربه
باید تفکیک بشه: گر به
ناصر در ۴ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۳۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸:
سلام0 خیام کاملا موحد ومسلمان معتقد است0 اشعار اوتعلیم است واویک مرشد کامل که اغتنام فرصت را به مریدان خود گوشزد می کند وتمام رباعی هایی که در بی اعتباری این عالم می گوید صرفا توجه به غنیمت داشتن عمر ورهایی از بیهود سپری کردن آن است0
وسایر رباعی هایی که شائبه بر اعتقادات ما وارد می کند حکایت از این است که او مارا به وادی حیرت می کشاند وکار مرشد ومعلم خوب به حیرت کشاندن مرید ومتعلم خویش است
برگ بی برگی در ۴ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶:
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
دوش در فرهنگِ عارفانه یعنی همین دَم یا لحظه و کاردانِ تیز هوش بزرگان و عرفایی همچون حافظ و مولانا و یا پیامبرانی چون ابراهیم هستند که صدها و یا هزاران سال پیش از این با تیز هوشی و در اوانِ جوانی تشخیص دادند که از جنسِ عالمِ ماده نیستند و بلکه ذات و اصلِ انسان به معنیِ عام از عالمِ بینهایت و معناست که در قالبِ محدودِ جسم به این جهان آمده است اما قابلیتِ متعالی شدن و بازگشت به اصلِ خود را در حالیکه در فُرم و بدنِ خود بسر می بَرَد دارا می باشد، پس سالکِ طریقتی همچون حافظ نیز که با جهد و سعیِ بسیار متعالی شده و پساز آنکه با خداوند به وحدت رسید به اسرارِ هستی واقف میگردد می تواند با کاردانیِ بدست آمده راهنما و پیشاهنگِ سالکانِ کوی عشق شده و دیگران را نیز از میِ معرفت الهی بهرمند کند و البته پیرِ مِی فروش یا خداوند این راز را پنهانی بگوشِ حافظ و یا عاشقان می رساند تا نامحرمان و نا آشنایان با عشق در این کارِ بیان و انتقالِ سِرّ اخلال نکنند، گویی حافظ در این غزل قصدِ بیانِ رازی را دارد که از می فروشِ الست یا زندگی شنیده است و شایسته نمی داند آن را از ما پنهان کند اما خود را در نه در جایگاهِ آن کاردانِ تیز هوش، بلکه در مقامِ پذیرنده و دریافت کنندهٔ سِرّ معرفی می کند.
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش
درس امروزِ حافظ از زبان آن پیرِ می فروش یا هستی مطلق بوده و پیغام این است که انسان باید کارها را برخود آسان گیرد، کارها در اینجا تمامی عوامل بیرونی تاثیر گذار بر درون انسان را شامل میگردند، یعنی ضروری ست سالک و پوینده راه عاشقی آسمانِ درون خود را باز و گسترده کند که این فضا گشاییِ درونی میتواند تا بینهایت خداوند ادامه داشته باشد چرا که انسان نیز از جنسِ معنا یا خداوند است پس او نیز بالقوه دارای چنین قابلیتی میباشد و می تواند آنرا به فعل درآورَد، برای مثال کسی با توهین و ناسزا خویشتنِ دروغین انسان را برانگیخته میکند، پس این خود نیز انسان را تحریک به خشم و ایجاد واکنش میکند و آنوقت است که انسان با باز کردنِ درون یا شرحِ صدر میتواند بر خشم خود مستولی شده و خویشتنِ کاذب و تحریک کننده اش را به حاشیه براند، اما اگر انسان قادر به باز کردن فضای درون نگردد و با سخت کوشی بخواهد آن اهانت را جبران نموده و متقابلاََ دست به انتقامجویی بزند هستی یا زندگی نیز بواسطه طبع یا طبیعتش به این سخت کوشیِ انسان پاسخ میدهد و آن سختگیری متقابل بر چنین انسانی خواهد بود، یعنی درونِ او را که بطورِ فطری عاشق است خالی نموده و دردها را جایگزین آن میکند، دردهایی مانندِ حسادت، بُخل، نفرت، کینه، خشم، حس انتقام جویی و .... پس به همین سبب می فروش توصیه اکید به پرهیز از واکنش به انواعِ اتفاقاتِ بیرونی دارد، ورود به مجادلات سیاسی و امثالهم نیز سخت کوشی ست. مولانا نیز در راستای تبیینِ این معنا میفرماید :
سخت گیری و تعصب خامی است / تا جنینی ، کار خون آشامی استیعنی دنیایِ جنین محدودیت است و بیشترِ ما انسانها که محبوس در ذهن هستیم نیز خون می خوریم و درد هایی را متحمل می شویم که نتیجه خامی و سخت گیری های متعصبانه ماست .
وانگَهَم در داد جامی کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بربط زنان میگفت نوش
میفرماید پس اگر انسان اینچنین درون خود را وسیع و باز نمود آن هنگام است که جامی از مِیِ عشق و خردِ ایزدی به او خواهند داد که از پرتو یا فروغِ آن شراب زهره که نمادِ شادی و طرب است در فلک یا آسمانِ درونِ انسان به رقص آمده و با نوای شادی بخشِ بربط میگوید این می گوارای وجودت باد، یعنی سالکِ عاشق با فضا گشایی و باز کردن درون است که فروغ و نور جامِ مِی را درک میکند، درواقع می فروش همواره جامی لبالب مهیا در دست داشته و این انسان است که با خشم و کینه توزی یا با حسادت و سایر دردها خود را از آن محروم میکند .
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
وقتی انسان هیچگونه غم و ناراحتی ندارد که طبعاً ظاهری خوب و خوشرو دارد، پس حافظ میفرماید مهم آن است که وقتی انسان در شرایط بسیار دشوار قرار میگیرد نیز خوشرو و شادمان باشد و موجب انتقالِ ناراحتیِ خود به دیگران نگردد. درس معنویِ بیت در مصرع دوم هنگامی به اوج میرسد که حافظ از زبانِ پیرِ مِی فروش عدم شِکوه و شکایتِ انسان را در شرایط و اتفاقاتِ تلخ و ناخوشایند گوشزد میکند و میخواهد تا زخم های روزگار را که بازتابِ عملکردِ ماست بپذیریم و این در حالیست که اغلبِ ما انسانها با کمترین خدشه و زخم به پارک خود ساختهٔ ذهنی مان آنچنان برآشفته و خشمگین شده و یکسره می خروشیم که گویی جهان برای ما به پایان رسیده است، درواقع خویشتن داری در هنگام سختی ها نیز آسان گیری به حساب میآید .
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
میفرماید تا کسی در زمرهی عاشقانِ درگاهش در نیاید و خویشِ عشق نگردد رمزِ این سخنانی را که حافظ در پرده میگوید در نخواهد یافت، درواقع سالک باید با حفظ و بکار گیریِ ابیاتِ ذکر شده شرحِ صدر و آسان گیریِ کارها را تمرین کند تا در عمل ببیند چند مرده حلاج است وگرنه صِرفاََ با گفتار و بیانِ سختیِ این فضا گشایی ها برای انسان ملموس نیست، پس باید آشنا شد و در زمره رهروان کویش بود یا آشنا شد به معنی شناگری و به آب زد، تا در عمل این سخنان راتجربه کرد چرا که گوشهای نامحرمان به هیچ وجه چنین سخنان غیبی را نمی شنوند و درک نمیکنند. یعنی با هر کُنشی خویشتنِ برآمده از ذهنِ آنان واکنشی مشابه و یا حتی شدیدتر نشان خواهد داد .
گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور
گفتمت چون، در حدیثی گر توانی داشت هوش
می فرماید پند دیگر برای بازکردن درون نخوردن غم دنیاست ای جوان و در حدیثی چگونگیِ بی اعتنایی به دنیا و چیره شدن بر تمایلاتِ نفسانی را بیان کردم و شاید منظور حافظ این است که در حدیث و حکایتِ دیگری پیش از این آنرا بیان کرده است و اگر انسان هوشیار و بیدار باشد لابد آنرا بکار خواهد بست. اگر دُرّ حدیثی بخوانیم هم درست است، حدیث به معنیِ پیغام و سخنانِ نقل شده از حضرت رسول است که همچون دُرّ با ارزش و گرانبها هستند و احتمالن در حدیثی ارزشمند از زبانِ پیامبر به لزومِ بی اعتناییِ انسان به دنیا اشاره شده است.
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
هر چیزی ساحت و حریمی دارد که باید رعایت شود و حریمِ عشق بسی والاتر است که بتوان با گفت و شنیدهای مولودِ ذهن و بر مبنایِ عقل به شرح و بیانِ آن پرداخت چنانچه مولانا در بیتی فرموده است ، "هرچه گویی ای دمِ هستی از آن پرده دیگر بر او بستی بدان "درواقع این بیت نیز به سکوت و خاموش کردن ذهن در حریم عشق تاکید داشته و البته که همه عالم و هستی حریم عشق است که باید در ساحتش سکوت رعایت شود، پس حافظ میفرماید انسان سالک کوی عشق پیوسته باید هشیار و با چشم و گوشی کاملن باز در حریم حضرتش حضور دایم داشته باشد تا زیبایی ها را ببیند و نجوا و پیغامها را بشنود و باز هم مولانا که می فرماید؛ "چون تو گوشی او زبان نی جنسِ تو گوش ها را حق بفرمود انصتوا ". ذهنِ مشوش و هرلحظه در فکری بسر بردن بدونِ تردید هشیاریِ حضور را مخدوش میکند. حافظ در غزلی دیگر میفرماید؛سخنِ عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا مِی ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
و یا این بیت که باز هم در حرمتِ عشق سروده است؛
حریمِ عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
توصیه مهم دیگر به سالک کوی عشق خودداری از بیانِ خویشتن در جمع و بخصوص در بین نکته دانان و صاحبنظران است و حافظ مداخله در مباحث آنان را شرط عقل نمیداند مگر اینکه از او سوالی شود یا نکته و سخنی را با علم کامل بیان کند وگرنه بهتر که خاموشی گزیده و از نکته دانان بیاموزد . مولانا نیز در این رابطه میفرماید لزومی ندارد انسان درجمع خود را مطرح کند :
گر نباشی نامدار اندر بلاد گم نه ای الله اعلم بالعباد . یا :
انصتوا را گوش کن خاموش باش چون زبان حق نگشتی گوش باش
ور بگویی شکل استفسار گو با شهنشاهان تو مسکینوار گو
ساقیا می ده که رندیهای حافظ فهم کرد
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش
آصف وزیر دانشمند حضرت سلیمان است که پس از آن ضرب المثل شده و هر وزیر دانشمند و مدبر را آصف میخواندند که احتمالاً این غزل درحضور وزیر یکی از حکام وقت سروده و بیان شده است و حافظ میفرماید به شکرانه اینکه معانی عرفانی غزل را این وزیر نیکبخت که دارای صفات غفار و بخشندگی خدا ست درک و فهم نمود پس ای ساقی، مجلس را از می و شراب روحانی بیشتری برخوردار کن .
امان در ۴ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:
All are gorgeous
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۴ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹:
آقا رضا/رضا ساقی/سیدعلی ساقی
با درود و آفرین فراوان
ممنون که اینقدر موشکافانه, با حوصله و در عین حال در نهایت سادگی غزل ها را یک به یک تشریح کردید.
کاش برای همه آثار ادبی مان چنین اتفاقی می افتاد. مردم عادی و کوچه و بازار نیاز به چنین شرح های کاربردی دارند تا بتوانند رمزگشایی کرده و از آن بهره ببرند, وگرنه در غیر اینصورت این گنجینه ادبی برای ما کوچه بازاری ها همچون کارت بانکی پر پولی است که رمز آن را نداریم!
ممنون که هستی و برای ما نوشتید.
از خدای حافظ برای شما زندگی حافظانه خواستارم.
با سپاس فراوان
عرفان ابراهیم زاده در ۴ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵:
سلام
بیت ما قبل آخر
با توجه به تصویر مرتبط گنجور و همچنین معنای بیت، « تو که گفته ای تحمل نکنم جمال خوبان …» صحیح است.
احمدآرام نژاد در ۴ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۱۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۲:
بادرود میشود در یک غزل زیستن بارفتن قافیه شود؟؟؟!!!
امیر در ۴ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۱۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴:
اینکه خیام هیچ اعتقادی به یکتا پرستی نداشته شکی نیست بماند عده ایی طبق امیال و دل خود رباعیات و اشعار خیام بزرگ را انطور که میخواهند تحریف کرده و مانند مولانا به عرفان و سوفیگری ربط میدهند درحالی که ابدا اینطور نیست واقعیت زندگی در سده زندگی خیام این بوده رباعی قبل این رباعی هم به نوعی اشاره به لائیک بودن دارد که به هیچ وجه در ان زمان مانند اکنون نبوده والا به جرم ارتداد اعدام میشد بنده خدا
رضا س در ۴ سال قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰:
جناب منوچهر تفسیر شعر باید در چارچوب معنی و مفهوم خود کلمات باشه. تخیلات خودمون رو که نمیتونیم به عنوان معنی بیاریم. اگه شما هم در ویکیپدیا یا هرجای دیگهای تفاسیر دوستمون رو پیدا کردید اطلاع بدید. بارها دیدم که گفتن فلان غزل حافظ عرفانیه و در چارچوب می و عشق زمینی نمیگنجه و در همون چارچوب معنی کردند. وقتی حافظ دمخور و رفیق شاه ابواسحاق بود که به شرابخواری معروفه و همینطور از شاهشجاع به نیکی یاد میگنه که چگونگی پادشاه شدنش به شرابخواری و داستانهایی با پدرش مبارزالدین برمیگرده ما نمیتونیم تاریخ رو عوض کنیم. اگه حافظ فقط دنبال شراب عرفانی بود که اتفاقا باید امیرمبارزالدین رو میپسندید یا وقتی شاه شجاع در اواسط سلطنتش مذهبی شد باید خوشحال میشد درحالیکه برعکس بوده.این غزل و غزل مشابهی با همین مضمون(خرم آن روز کزین منزل ویران بروم) هم طبق گفته اکثر مفسرین در یزد سروده شده و توصیف روزگار تبعید حافظه.
nabavar در ۴ سال قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹:
گرامی سعید
چون دلارام میزند شمشیر
دلارام اشاره به یار است که آرامِ دل است
سعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم
ترک جان عزیز بتوان گفت
ترک یار عزیز نتوانیم
زیبا روز در ۴ سال قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۴۰ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۷:
با سلام .گر باده همی ما را
تصحیح بفرمایید
گر باده دهی ما را
آرتام در ۴ سال قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲:
لطفا اگر می شود تفسیر اشعار را هم بگذارید.
سعید غفاری در ۴ سال قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹:
سلام
ممنونم سایت خیلی خوبی است
اساتید محترم
لطفا اگر میدانید بگید دل آرام کی بود
که در اشعار شعرا دیده میشود
" چون دلارام میزند شمشیر "
تشکر
برگ بی برگی در ۴ سال قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳:
محل نور تجلیست رای انور شاه
چو قرب او طلبی در صفای نیت کوش
حافظ ادامه میدهد ای انسان ، قلب تو محل تجلی تور خداست و رای شاه که نور نور (انور) است بر این قرار گرقته که توی انسان جانشین خدا بر روی زمین برگزیده شوی ، یعنی که خداوند خود را از طریق تو در زمین بیان کند . پس اگر تو نیز بر سر پیمان اولیه خود با خدا مانده ای و قرب و یکی شدن با او را طلب میکنی ، در صفای نیت بکوش ، یعنی که با کار بر روی خود آلودگیهای ذهنی را از خود بزدای و فضا را برای تجلی نور حق آماده کن .
به جز ثنای جلالش مساز ورد ضمیر
که هست گوش دلش محرم پیام سروش
ثنای جلال حضرت حق صرفا با لفاظی محقق نخواهد شد و میفرماید هرآنچه جز حضرت معشوق را از دل و مرکز یا ضمیر خود بیرون کن زیرا با وجود غمها و درهای ناشی از ذهن ثنای با لفظ را حضرتش نخواهد شنید ولی اگر آنگونه که در بیت قبل به آن اشاره شد ، ثنای حقیقی را که برآمده از صفای نیت توست با پیغامهای آسمانی برآمده از قلبت و با گوش دلش خواهد شنید .
رموز مصلحت ملک خسروان دانند
گدای گوشه نشینی تو حافظا مخروش
مصراع اول دارای دو پیام میباشد ، اول اینکه حافظ هر آنچه شرط بلاغ است با انسان گفت و حال اوست که مصلحت ملک وجود خود را میداند و باید تصمیم لازم را با اختیار کامل بگیرد . پیام دیگر که با استفاده از واژه رمز بیان شده این است که حافظ نیز خسرو ملک غزلیات ناب خود بوده و اراده او بر بیان آنها با رمز و راز قرار گرفته است . یعنی کل غزل را بر مبنای معانی نهفته در ظاهر استنباط کنید . در مصراع دوم بنا بر احوالات کمی که از زندگی حافظ بیان شده ، حافظ انسانی فقیر نبوده و بلکه لقب خواجه را از آن روی با خود دارد که جزو انسانهای متمول آم دوران با خدم و حشم ، و باغ حافظیه نیز از املاک شخصی و نه اهدایی حاکمان بوده است .لذا فقر حافظ معنی فقیر و نیازمند بودن به حضرت معشوق و بی نیازی از هرچه غیر اوست دارد که گوشه نشین این جهان مادی و فرم شده است .یعنی که او و همه انسانها از جنس بینهایت خدا و عدم هستند که در این گوشه و جهان فرم گرفتار شده اند . پس حافظ به خود و انسان میگوید مخروش و ذهن خود را خاموش کن و بگذار خداوند از طریق تو فکر و عمل کند وهمه چیز را به قضای الهی و کن فکان واگذار کن .
مولانا نیز میفرماید :
صبح نزدیکست خامش کم خروش
من همیکوشم پی تو تو مکوش
Maryam.k در ۴ سال قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:
کسی هست ک بتونه توی اشعار حضرت مولانا به من کمکی بکنه؟علمشو داشته باشه .ممنونم راهنماییم کنید
برگ بی برگی در ۴ سال قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵:
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قَرابه کش شد و مفتی پیاله نوشعهد در اینجا از ایهامی ظریف برخوردار است که یک معنیِ آن دوران یا روزگار و معنایِ دیگری که بنطر می رسد به صواب نزدیکتر باشد عهد و پیمانِ موسوم به الست است و انسان مکلف به وفایِ به آن عهدِ ازلیست که با یگانه پادشاهِ عالم بسته است اما ما انسانها غالبن از ادایِ این تکلیف امتناع میکنیم، پس پادشاهِ خطا بخش یا خداوندِ غفار و بخشنده همواره جرمِ ما را برای عدم بازگشت و وفای به عهد خود پوشیده میدارد باشد تا وقتِ آن فرا رسد. در مصراع دوم طنزی نهفته است چرا که وظیفهٔ مفتی یا فقیه فتوی دادن است و تذکر به دیگران که هرچه زودتر باده ی عشق را بنوشند تا از عقلِ جزویِ خود خلاصی یافته و به عهدِ خود با پادشاه وفا کنند اما بنظر میرسد مفتی خود آن عهد و پیمان را فراموش کرده و خطا کار شده است چه رسد به اینکه بخواهد به دیگران تذکر دهد و در این میان رندی چون حافظ جورِ او را کشیده، قرابه یا سبوکش می شود تا شرابِ ناب را در قالبِ ابیات و غزلهایی بینظیر به مشتاقانش بنوشاند و جالب اینکه مفتی خود پیاله نوش شده، یعنی اگر مغرض و حسود نباشد بی تردید نمی تواند از چنین شرابی چشمپوشی کند چنانچه می بینیم در روزگار ما نیز فقیهان و مفتیان کتابها و شرح ها بر غزلیاتِ حافظ نوشته اند و می نویسند.
صوفی ز کُنجِ صومعه با پایِ خُم نشست
تا دید محتسب که سبو میکشد به دوشاما طنزِ دیگر اینکه محتسب که مامورِ اجرایِ فتواهای مفتی ست و می بیند کارفرمایش خود پیاله نوش شده است او نیز دست بکار شده و سبوی شراب را بر دوش می کشد، عموماََ هم چنین است و زیردستان رفتارِ کارفرمایان خود را میبینند و هرچه آنان انجام می دهند را با اغراقِ بیشتر تقلید می کنند و اصطلاحن کاسه داغتر از آش می شوند، حافظ میفرماید پس چون صوفی چنین احوالی را مشاهده می کند او نیز شهامت یافته و از کُنجِ محدودیتِ صومعه خود را به پایِ خمره شراب رسانیده و آنجا بست می نشیند. حال اگر این صوفی بنا به قول مولانا یکی از آن هزاران باشد طعمِ شرابِ واقعی را می چشد و اگر از آن بیشمار صوفیانِ ریاکار باشد که فقط از روی تقلید است و بهره ای از شرابِ قَرابه کشی بزرگ چون حافظ نمی بَرَد.
احوالِ شیخ و قاضی و شرب الیهودشان
کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش
حافظ در بیشتر موارد شیخ و صوفیِ ریا کار را هم تراز قرار می دهد و قاضی نیز همان مفتیِ پیاله نوش است که همگی باتفاقِ محتسب در خفا از شرابِ قرابه ی حافظ می نوشند اما درواقع شراب نوشیِ آنان به شرب الیهود بیشتر مشابهت دارد که در ظاهر حافظ را قضاوت کرده و انکار و تکفیر می کنند ولی در خفا می دانند که او چه شرابِ نابی را بدونِ واسطه از پیرِ می فروش یا خداوند که قدیم است و ازلی دریافت می کند پس سعی می کنند ابیاتی را حفظ کنند تا در مواقع ضروری به آن استناد کرده و با ریاکاری خود را متعهد به وفای عهدِ الست نشان دهند، چنین احوالاتِ متناقضی برای حافظ منجر به سؤال میشود تا آنجا که در صبحدمی چگونگیِ آنرا از می فروشِ ازل جویا می شود و از اینجا تا پایانِ غزل گفت و گویی در این بین شکل می گیرد که درواقع به گشودنِ رازِ شیخ و قاضی و صوفی و محتسب می انجامد.
گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی
درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش
پیر می فروش و یا خداوند پاسخ میدهد احوال آنها گفتنی نیست و نباید توصیف کرد هرچند که تو محرم راز هستی و اگر هم رازِ آنان بر تو فاش گردد اشکالی پدید نمی آید، پس آبروی آنان را نگهدار و پرده دری مکن و میِ خود را بنوش، یعنی به کارِ سایرین کار نداشته باش، یعنی هر سالکی باید تنها بر روی خویشتن تمرکز و کار کرده و از قضاوت دیگران با هر مرام و مسلکی پرهیز کند چرا که با اینکار به ذهن رفته و از کار اصلیِ خود که همانا نوشیدنِ شراب است باز میماند .
ساقی بهار میرسد و وجه می نماند
فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش
خون دل نشانه درد است که با افزایش غمها در دل انسان به جوش آمده و انسان را بیقرار و نا آرام میکند و هرانسان دارای خویشتنِ کاذب و تافته شده بوسیله ذهن، برای خود ایجاد غم کرده و شادی اصیل را بر باد می دهد، غم برتر نبودن، غم شهرت، غم چیزهایی که از دست دادیم و یا بدست نیاوردیم و خود را مستحق آن میدانیم، غم تایید و توجه دیگران، غم اینکه چرا دانش ما را نمی خرند ، غمِ قضاوت و اصلاح کردن دیگران، غم رها شدنمان توسط انسانی که یک زمانی ما را دوست داشت و غمهای بیشمارِ دیگر که همگی ساخته و پرداخته ذهنِ انسان هستند. پس پیرِ مِی فروش در ادامه بیتِ قبل می فرماید ای حافظی که خود ساقی شده ای و این مفاهیمِ عارفانه را که شرابی ناب هستند به سایرین می چشانی، به این دردمندانِ غمزده بگو بهارِ عمرشان از راه می رسد و از دوره نوجوانی در حالِ گذار به جوانی هستند اما کیسهی آنان تهی ست و از پرداختِ وجهِ می عاجزند و در عینِ حال باید فکری برای رهایی از اینهمه درد وغم کنند و تنها راهِ چاره نیز نوشیدنِ شرابی ارزشمند است که با واسطه ی بزرگانی چون حافظ از جانبِ پیرِ می فروش می آید. حافظ مصراع دوم را بگونه ای سروده است که خود را نیز مبرا از نیازمندی به این مِی نمی داند.
عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار
عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوشاکنون نوبت به حافظ می رسد تا از زبانِ جوانی که ذاتاََ عاشق است و نیازمندِ بازگشتِ به اصلِ خداگونه خود سخن بگوید، پس ادامه می دهد در اوج نو بهار و دورهٔ جوانی معذور است که از پرداختِ وجهِ شرابِ عشق ناتوان است و مفلس، پس لاجرم قادر به وفای به عهدِ خود با پادشاه نخواهد بود، درواقع عرفا معتقدند انسان که ذاتاََ از جنسِ خداوند است پس از تولد و حضور در این جهان نیازمندِ تنیدنِ خویشِ دیگری بر رویِ هشیاری و خردِ اولیه است تا خود را با جهانِ ماده تطبیق داده و با برطرف کردنِ نیازهایِ جسمانی زنده بماند، اما هر انسانی باید در نوجوانی از ذهن خارج و بر طبقِ خرد و هشیاری اولیه خود به جهان نگریسته و زندگیِ خود را بنا کند، وجهِ مِی رها شدن از این خویشتنِ دروغین و پرداخته ذهن است و مفلسیِ انسان در پرداختِ آن وجه از نگاهِ عرفا جرم تلقی می شود. انسانی که نمی خواهد وجهِ مِی را پرداخت کند از خداوند می خواهد تا ذیلِ کَرَم و بخششِ خود از جُرمِ او درگذشته و شرابِ آگاهی و خرد را به رایگان به او عنایت کند که البته بعید است با حفظِ بینشِ ماده گرایِ انسان شرابِ عشقِ مورد نظر بر او جاری شود.
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه مراد رسید ای محب خموش
شمع نمادِ خرد و عقلِ جزویِ انسان است که در مقابلِ خورشید یا عقلِ کُل حرفی برای گفتن ندارد اما از رو نمی رود و از طریقِ ذهن زبان آوری و سخنوری می کند، پس پیرِ مِی فروش زبان اوریِ بیش از این را جایز ندانسته و می فرماید ای انسانی که بطورِ فطری مُحِبِ خداوند و اصلِ خود هستی خاموش باش و از طریقِ ذهن سخنوری مکن زیرا که جُرمِ تو تا این لحظه ذیلِ کَرَمِ خداوند پوشیده شد و پروانهی مراد یا جانِ اصلیت رسید تا گِردِ شمعِ وجودت طواف کند تا آنگاه که به تو بپیوندد.
ای پادشاهِ صورت و معنی که مثل تو
نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش
پادشاهِ صورت و معنی انسان است که از معنایِ مطلق و بینهایتِ خداوند در فُرم و صورت وارد شده است و چنین چیز شگفت انگیزی را تا پیش از این نه کسی دیده و نه شنیده است، یعنی تا قبل از انسان جهان ماده و جهان هشیاری از یکدیگر جدا بودند. مولانا میفرماید : "هر کسی در عجبی و عجب من این است / کو نگنجد به میان ، چون به میان می آید" . و در جای دیگر :
"صورت از بی صورتی آمد برون باز شد ، که انا الیه راجعون" یعنی که اصل انسان از بی صورتی و عدم یا معنا بوده است و از نظرِ حافظ نیز باید در نوبهارِ زندگی به همان عدم و بی صورتی باز گردد .
چندان بمان که خرقهٔ ازرق کند قبول
بختِ جوانت از فلکِ پیر ژنده پوش
درادامهٔ بیتِ قبل میفرماید پس ای انسان چندان در ذهن و هشیاری جسمی بمان که خداوند یا بختِ جوانت این خرقهٔ ریا را از فلکِ پیرِ ژنده پوش بپذیرد. یعنی که انسان باید بیشتر در هشیاری بماند و زمان کمی به منظور گذران امور دنیوی در ذهن باشد و تا همین اندازه از طرف خدا یا زندگی مورد قبول واقع میشود. بنظر میرسد اشاره به آیه دوم سوره مزمل باشد :قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا یعنی مقدار کمی در شب بمان. تنها به همین مقدار خرقهٔ ازرق یا ریا توجیه پذیر است درصورتیکه بیشتر ما انسانها مدت بسیار زیاد در خواب و شبِ ذهن هستیم و شاید بسیار کم و یا اصلاََ تا پایان عمر جسمانیِ خود هشیار و بیدار نشویم آنچنان که مفتی و صوفی و شیخ و محتسب نیز بسختی می توانند از ذهن و باورهایِ سطحیِ خود رها و آزاد شوند و وجهِ مِی و سبو کشی و پیاله نوشیِ خود را پرداخت کنند.