گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
یغمای جندقی

تا کنم چاک به کوی تو گریبانی چند

روزگاری زده ام دست به دامانی چند

جز دل من که خورد زخمه از آن کاکل و زلف

نشنیده است کسی گوئی و چوگانی چند

در لگدکوب بتان خاک دلم رفت بباد

چه کند یک ده ویرانه و سلطانی چند

در سیه سلسله دل های غریبش گوئی

شب قدر است و بهم جمع پریشانی چند

بود آرامگه گوهر پاک تو شود

دیده از قطره بر انگیخته عمانی چند

خط و چاه زنخ و لعل لبش دانی چیست

ظلماتی و در او چشمه حیوانی چند

نتوان برد دل از غمزه ترکان یغما

کز سپاه مژه دارند نگهبانی چند