گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
یغمای جندقی

چه بارهاست به دوش از سبوی باده‌فروشم

که بار منت سجاده بر گرفت ز دوشم

صلاح و تقوی و پرهیز و عقل و دانش و هوشم

به جرعه‌ای تو بخر‌، زاهدم اگر نفروشم

به زلف و کاکلم ای خواجه گر سری است ببخشا

که این دو سلسله را من غلام حلقه‌به‌گوشم

گواه مستی و هشیاری این نه بس که تو واعظ

مرا ز عربده کشتی و من هنوز خموشم

چه سود پند که هر پنبه‌ای که ساقی مجلس

گرفت از لب مینای می نهاد به گوشم

امام شهر بپرداخت تن ز خرقه هستی

قبای عید مرا گو بیاورند بپوشم

بگو به پادشه از من کزین معامله بگذر

گدایی سر کویش به سلطنت نفروشم

مرا مگوی که یغما چرا خموش نشستی

بگو ز ناله چه حاصل چو نشنوند خروشم