گنجور

 
مشتاق اصفهانی

ربود دوش چنان باده وصال تو هوشم

که تا صباح قیامت خراب باده دوشم

بحشر هم عجب از جور یار نیست که چون نی

برآورد چو زخاکم درآورد بخروشم

نه خود بحرف تو گویا شوم که شوق تو باشد

کلید قفل لب بسته و زبان خموشم

مرا چه سود زهم بزمیت که باتو نباشد

رهین گفت‌وشنو هیچگه زبانم و گوشم

بساغرم همه مشتاق زهر و شاد از اینم

که چرخ دل نخراشد ز نیش منت نوشم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

[...]

محتشم کاشانی

رسید نغمه‌ای از باده‌نوشی تو به گوشم

که چون خُم می و چون نایِ نی به جوش‌وخروشم

کجاست نرمی و کیفیتی و نشئهٔ عشقی

که می‌نخورده از آنجا برون بَرَند به دوشم

ز خام‌کاری تدبیر خود فتاده به خنده

[...]

بیدل دهلوی

به عرض جوهر طاقت درین محیط خموشم

که من ز بار نفس چون حباب آبله دوشم

سپند مجمر یأسم نداشت سرمهٔ دیگر

تپید ناله به‌ کیفیتی‌ که‌ کرد خموشم

ز بس به درد تپیدن‌ گداختم همه اعضا

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
آذر بیگدلی

بود طریقهٔ هوش، اینکه سر عشق بپوشم

ولی چه سود که کرده است عشق، غارت هوشم!

گرم به هیچ خرید و، گرم به هیچ فروشد

به جان دوست که من دوست را به جان نفروشم

جفای خویش ببین و وفای من، که همیشه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه