نریخت ساقی چشم تو ساغری به گلویم
جز آنکه خون شد و از جام دیده ریخت به رویم
تو شاد از آنکه به جورم زپافکندی و من خوش
بدین که قوت رفتن نماند از آن سر کویم
رقیب گفت سگت گفته تا برنجم و من خوش
بدین خبر که یکی از سگان درگه اویم
چو ساغرم لب خندان مبین که همچو صراحی
مدام گریه خونین گره بود به گلویم
دلی که گم شد و موئی خبر نیامدم از وی
به موی موی تو ظن می برند موی به مویم
ز گریه تیغ کشید و نزد سرشک چه پائی
برو مگر ز تو باز آید آب رفته به جویم
خوشم به ضعف که وقتی هوای صومعه کردم
نبود قوت رفتن به پای میکده پویم
بهشت رحمتی ای وصل و من به جرم محبت
گناه کار شگفت ار همی رسد ز تو بویم
مزاج میکده پرورد و خاک صومعه یغما
بگیر مصحفم از کف بنه به دوش سبویم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به دردِ عشق شدم مبتلا دوا ز که جویم
به هیچ کس نتوانم که این حدیث گویم
ز بهرِآن که نیارم به دوست گفت و به دشمن
خوش است سرزنشِ دوست و دشمن از همه سویم
زبان دراز کنم هم چو شمع سر ببریدم
[...]
دلم ز دست تو خون شد، ندانم این به که گویم؟
علاج خود ز که سازم، دوای دل ز که جویم؟
بریخت اشک من آن را که پاره گشت دروغم
برفت آب من آن را که رخنه گشت سبویم
از این دو دیده پر آب من که ریخته بادا
[...]
کدام باده ز مینای دهر شد به گلویم
که خون نگشت و زمژگان فرو نریخت برویم
ز میر میکده تا کی کنم تحمل خواری
نماند نیروی طاقت مگر ز آهن و رویم
بگشت شیمه و خوی مصاحبان موافق
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.