گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دلم ز دست تو خون شد، ندانم این به که گویم؟

علاج خود ز که سازم، دوای دل ز که جویم؟

بریخت اشک من آن را که پاره گشت دروغم

برفت آب من آن را که رخنه گشت سبویم

از این دو دیده پر آب من که ریخته بادا

چه آب ریختگی ها که آمده ست به رویم

رهی به کوی تو جویم که گویمت سخن خود

تو سوی خود ندهی ره، ندانم این به که گویم؟

تویی چو چشمه آب حیات و من به تو تشنه

نخورده شربتی، آخر چگونه دست بشویم؟

میار طره فراهم، فرو گذار که بر من

کند هر آنچه بیاید، چو می بیاید از اویم

تن چو موی مرا بگسل و بسوز در آتش

که پی گسست در آمد غمت به شخص چو مویم

تبسمی که تو آنجا نه دلبری، گل باغی

نوازشی که من اینجا، نه خسروم، سگ کویم

 
 
 
حکیم نزاری

به دردِ عشق شدم مبتلا دوا ز که جویم

به هیچ کس نتوانم که این حدیث گویم

ز بهرِ‌آن که نیارم به دوست گفت و به دشمن

خوش است سرزنشِ دوست و دشمن از همه سویم

زبان دراز کنم هم چو شمع سر ببریدم

[...]

امیرخسرو دهلوی

بیار، ساقی، دریای بیکرانه به سویم

که کشته می نشود آتش جگر به سبویم

طفیل خاک یکی جرعه ریز بر سر من، ریز

که گرد تو به ازاین دلق بی نماز بشویم

نگنجم ار به در زاهدان ز بهر تبرک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
یغمای جندقی

نریخت ساقی چشم تو ساغری به گلویم

جز آنکه خون شد و از جام دیده ریخت به رویم

تو شاد از آنکه به جورم زپافکندی و من خوش

بدین که قوت رفتن نماند از آن سر کویم

رقیب گفت سگت گفته تا برنجم و من خوش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از یغمای جندقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه