گنجور

 
یغمای جندقی

زلف تو نشسته تا سر دوش

در ماتم عاشقان سیه پوش

از ما به غلط نمی کنی یاد

وز غیر نمی کنی فراموش

آن پنبه که بر لب صراحی است

ای کاش مرا نهند در گوش

چشم تو به قصد شیر گردون

آهوی حرم به خواب خرگوش

با موی سفید عشقم آن کرد

کآتش نکند به عهن منفوش

بسته است مرا زبان گفتار

فریاد از آن لبان خاموش

ابروت به چهره یا مه سلخ

بگشوده بر آفتاب آغوش

بر دیده نهم گر آیدم تیر

زآن ترک کمان کشیده تا گوش

یغما ز خطش قوی تر افتاد

چون گرگ حریص و چاه خس پوش