گنجور

هلالی جغتایی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۱

 

ای خواجه مپندار که ما گوهر فردیم

وین حلقهٔ فیروزهٔ گردون صدف ماست

ما هیچ‌کسانیم، که بر ما ز همه کس

خواری رسد و آن به حقیقت شرف ماست

از نیک و بد مردم ایام ننالیم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » مخمس بر غزل سعدی

 

ای گل، همه وقت این گل رخسار نماند

وقتی رسد آخر که به جز خار نماند

تاراج خزان آید و گلزار نماند

این تازگی حسن تو بسیار نماند

دایم گل رخسار تو بر بار نماند

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

ای نور خدا در نظر از روی تو ما را

بگذار که در روی تو بینیم خدا را

تا نکهت جان بخش تو همراه صبا شد

خاصیت عیسیست دم باد صبا را

هر چند که در راه تو خوبان همه خاکند

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

ای شوخ، مکش عاشق خونین جگری را

شوخی مکن، انگار که کشتی دگری را

خواهی که ز هر سو نظری سوی تو باشد

زنهار! مرنجان دل صاحب نظری را

زین پیر فلک هیچ کسی یاد ندارد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

دیدیدیم ز یاران وفادار بسی را

لیکن چو سگان تو ندیدیم کسی را

قطع هوس و ترک هوی کن، که درین راه

چندان اثری نیست هوی و هوسی را

فریاد! که فریاد کشیدیم و ندیدیم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

رفتست عزیز من و مکتوب نوشتست

یوسف خبر خویش بیعقوب نوشتست

شد نامه محبوب خط بندگی من

من بنده آن نامه که محبوب نوشتست

گفتست: بخواند سگِ آن کوی سلامم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

در مجلس اگر او نظری با دگری داشت

دانند حریفان که در آن هم نظری داشت

هر لاله، که با داغ دل از خاک برآمد

دیدم که: ز سودای تو پر خون جگری داشت

امروز سر زلف تو آشفته چرا بود؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

در کوی تو آمد بسرم سنگ ملامت

مشکل که ازین کوی برم جان بسلامت

نتوان گله از جور و جفایی که تو کردی

جور تو کرم بود و جفای تو کرامت

امروز درین شهر مرا حال غریبست

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

من عاشق و دیوانه و مستم، چه توان کرد؟

می خواره و معشوق پرستم، چه توان کرد؟

گر ساغر سی روزه کشیدم، چه توان گفت؟

ور توبه چل ساله شکستم، چه توان کرد؟

گویند که: رندی و خراباتی و بد نام

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

می خواهم و کنجی که بجز یار نباشد

من باشم و او باشد و اغیار نباشد

آنجا اثر رحمت جاوید توان یافت

کان جا ز رقیبان تو آثار نباشد

هر جا حبیبست بپهلوی رقیبست

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

از حال و دل و دیده مپرسید که چون شد؟

خون شد دل و از رهگذر دیده برون شد

ما بی خبران، چون خبر از خویش نداریم

حال دل آواره چه دانیم که چون شد؟

دل خون شد و از دست هنوزش نگذاری

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

تا سلسله زلف تو زنجیر جنون شد

وابستگی این دل دیوانه فزون شد

شرمنده شد از عکس جمالت مه و خورشید

وز عارض گل رنگ تو دل غنچه خون شد

خون شد دل من، دم بدم، از فرقت دلبر

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

یارب! غم ما را که بعرض تو رساند؟

کانجا که تویی باد رسیدن نتواند

خاکم چو برد باد، پریشان شوم از غم

کز من بتو ناگاه غباری برساند

مشکل غم و دردیست که درد و غم ما را

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

شیرین دهنا، این همه شیرین نتوان بود

شیری که تو خوردی مگر از ریشه جان بود؟

این حسن چه حسنست که از پرده عیان ساخت؟

نقشی که پس پرده تقدیر نهان بود

تنها نه من از واقعه عشق خرابم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

کاکل ز چه بگذاشته ای تا کمر خود؟

مگذار بلاهای چنین را بسر خود

رفتار ترا، گر ملک از عرش ببیند

آید بزمین فرش کند بال و پر خود

چشم تو نهان یک نظر از لطف بینداخت

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

برخیز طبیبا، که دل آزرده ام امروز

بگذار مرا، کز غم او مرده ام امروز

چون برگ خزان چهره من زرد شد از غم

کو آن گل سیراب؟ که پژمرده ام امروز

چون گوشه دامان من از خون شده رنگین

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

ظاهر نکنم پیش رقیبان الم دل

با مردم بی غم نتوان گفت غم دل

جا کن به دل و دیده، که غیر از تو نشاید

سلطان سراپرده چشم و حرم دل

ای صبر، کجایی؟ که ز حد میگذرد باز

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

هر شب بسر کوی تو از پای در افتم

وز شوق تو آهی زنم و بی خبر افتم

گر بار غم اینست، که من میکشم از تو

بالله! که اگر کوه شوم از کمر افتم

خواهم بزنی تیر و بتیغم بنوازی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

عیدست، برون آی، که حیران تو گردم

قربان خودم ساز، که قربان تو گردم

خاکم برهت، جلوه کنان، رخش برانگیز

تا خیزم و گرد سر میدان تو گردم

جمعیت آسوده دلان از دل جمعست

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

یار آمد و من طاقت دیدار ندارم

از خود گله ای دارم و از یار ندارم

شادم که: غم یار ز خود بی خبرم کرد

باری، خبر از طعنه اغیار ندارم

گفتم: چو بیایی، غم خود با تو کنم شرح

[...]

هلالی جغتایی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode