یار آمد و من طاقت دیدار ندارم
از خود گله ای دارم و از یار ندارم
شادم که: غم یار ز خود بی خبرم کرد
باری، خبر از طعنه اغیار ندارم
گفتم: چو بیایی، غم خود با تو کنم شرح
اما چه کنم؟ طاقت گفتار ندارم
لطف تو بود اندک و اندوه تو بسیار
من خود گله اندک و بسیار ندارم
گو: خلق بدانند که من رندم و رسوا
از رندی و بدنامی خود عار ندارم
بی قیدم و از کار جهان فارغ مطلق
کس با من و من هم بکسی کار ندارم
حال من دل خسته خرابست، هلالی
آزرده دلی دارم و غم خوار ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساس سردرگمی و غم ناشی از دوری یار سخن میگوید. او نتوانسته از غم یارش رها شود و از این که خود را معطل کرده، ناراحت است. اگرچه میخواهد مشکلاتش را با یار در میان بگذارد، اما از لحاظ عاطفی توانایی این کار را ندارد. شاعری در اینجا به رندی و بدنامی خود اشاره میکند و به نوعی میگوید از وضعیت خود ناراحت نیست، زیرا خود را آزاد و فارغ از قید و بندهای دنیا میداند. در نهایت، او حالش را دلخسته و آشفته توصیف میکند و میگوید که با وجود این احساسات، کسی نیست که به او توجهی کند یا غمش را دوا کند.
هوش مصنوعی: دوست به نزد من آمده، ولی من توانایی دیدنش را ندارم. از خودم ناراحتیهایی دارم، اما از او هیچ شکایتی ندارم.
هوش مصنوعی: من خوشحالم که غم یار باعث شد از خودم بیخبر باشم و دیگر خبری از طعنههای دیگران ندارم.
هوش مصنوعی: گفتم وقتی تو بیایی، مشکلات و غمهایم را با تو در میان میگذارم، اما نمیدانم چه کنم؛ چون برای بیان احساساتم طاقت ندارم.
هوش مصنوعی: محبت تو کم بود ولی غم و اندوه تو زیاد. من از خودم شکایت کمی دارم و غمهای زیادی ندارم.
هوش مصنوعی: بگو: مردم باید بدانند که من فردی آزاد و بیپروا هستم و از بدنامی و رسواییام هیچ شرمی ندارم.
هوش مصنوعی: من بیقید و بند هستم و از مشغلههای زندگی کنارهگیری کردهام. هیچکس با من ارتباطی ندارد و من هم به کسی کاری ندارم.
هوش مصنوعی: حال من بسیار خراب و دلخسته است. من هلالی دارم که احساس ناراحتی میکند و هیچ کسی نیست که به من تسلی دهد یا غمم را بفهمد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای یوسف نامی که همیشه چو زلیخا
جز آرزوی صحبت تو کار ندارم
یعقوب چو تو یوسفم اندر همه احوال
زان جز غم روی توفیاوار ندارم
دکان ترا جز فلک شمس ندانم
[...]
ای شاه ، بجز خدمت تو کار ندارم
جز مدح تو با خاطر خود یار ندارم
در سایهٔ زنهار تو یک ذره مخافت
از حادثهٔ عالم غدار ندارم
نازی ، که نه از تست بجز رنج ندانم
[...]
هرغم که دهد عشق تو من خار ندارم
بی تو علم الله که جز این کار ندارم
دور از شب زلفین تو مرگ دل من باد
آنروز، کش از درد تو، تیمار ندارم
از عشق تو خوارم، نه که خود عزم من آنست
[...]
عاشق شدم و محرم این کار ندارم
فریاد که غم دارم و غمخوار ندارم
آن عیش که یاری دهدم صبر ندیدم
وان بخت که پرسش کندم یار ندارم
بسیار شدم عاشق و دیوانه از این پیش
[...]
جز ناله رفیقی من بیمار ندارم
فریاد که غم دارم و غمخوار ندارم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.