گنجور

 
هلالی جغتایی

برخیز طبیبا، که دل آزرده ام امروز

بگذار مرا، کز غم او مرده ام امروز

چون برگ خزان چهره من زرد شد از غم

کو آن گل سیراب؟ که پژمرده ام امروز

چون گوشه دامان من از خون شده رنگین

هر گوشه که دامان خود افشرده ام امروز

امروز مرا چون فلک آورد بافغان

من نیز فغان را بفلک برده ام امروز

ای قبله مقصود، ز من روی مگردان

کز هر دو جهان رو بتو آورده ام امروز

بگذار، هلالی، که بصد درد بنالم

کز جور فلک تیر جفا خورده ام امروز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode