گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴

 

ز خط سبز شد فیروزه ای لعل نگار ما

جواهر سرمه ای می خواست چشم اشکبار ما

اگر چه بی صفا گردد ز گرد آیینه روشن

یکی صد شد ز گرد خط، صدای گلعذار ما

خط آزادی اغیار شد گر خط شبرنگش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۸

 

پیوسته خورد دل خون از بی‌غمی جان‌ها

از خنده سوفارست دلگیری پیکان‌ها

زنهار به چشم کم در سوختگان منگر

کز آبله پایان است سیراب، بیابان‌ها

چون سرو به آزادی هرکس که علم گردد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲۷

 

از ناله نی هر کس هشیار نمی گردد

از صور قیامت هم بیدارنمی گردد

در غمکده هستی بر کوچه مستی زن

کاین راه به هشیاری هموارنمی گردد

از طینت زاهد می خشکی نبرد بیرون

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲۸

 

هر ذره ازو در سر سودای دگر دارد

هر قطره ازودردل دریای دگردارد

از مصحف روی او دارد سبقی هر کس

در هر نظر آن عارض سیمای دگر دارد

در سایه هر خاری زین وادی بی پایان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲۹

 

از بیم خط آن لب شد باریک وچنین باشد

آن را که چنین زهری در زیر نگین باشد

در خانه زین هر کس شمشاد ترا بیند

داند که رعونت را معراج همین باشد

آن خال معنبر نیست محتاج به کنج لب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳۰

 

ازبیم خط آن لب شد باریک و چنین باشد

آن را که چنین زهری در زیر نگین باشد

درگوشه آن چشم است یاکنج دهن خالش

چون دزد که پیوسته جویای کمین باشد

از شرم عذارتو با آن همه زیبایی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳۱

 

می می چکد از چشمش جانانه چنین باید

از گردش خودمست است پیمانه چنین باید

افسوس نمی داند انصاف نمی فهمد

از رحم دل جانان بیگانه چنین باید

تا بال زند برهم آتش جهد از بالش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۰۵

 

از کفر توان رستن ای یار به آمیزش

سجاده تواند شد زنار به آمیزش

سیلاب شود قطره انگور شود باده

تا فرد روان آرند اقراربه آمیزش

نتوان گره دل را واکرد به یک ناخن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷۵

 

گر تشنه اسراری پیش آر شراب اول

گر گنج همی خواهی می گرد خراب اول

ان نقطه خاموشی درحرف نمی گنجد

بر طاق فراموشی بگذار کتاب اول

از ترک هوا آخر با بحر یکی گردند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲۶

 

مستانه سر شیشه می باز گشودیم

دیگر در صد میکده راز گشودیم

هر بند طلسمی که در آن زلف درازست

چون شانه به سرپنجه اعجاز گشودیم

بی ظرفی ما باعث رسوایی ما شد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۸۴

 

تا چند مرا از خود ای دوست جدا داری؟

من هیچ نمی گویم، آخر تو روا داری؟

صحرا همه دریا شد از آب عقیق تو

این سوخته را آخر لب تشنه چرا داری؟

من مرکز عشاقم در مهر و وفا طاقم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۸۵

 

هر چند که مهر شرم بر درج دهن داری

چون غنچه به زیر لب صد رنگ سخن داری

در هر گره ابرو صد عقده گشا پنهان

در هر نگه پنهان صد چشم سخن داری

مژگان تو بی مطلب از جای نمی جنبد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۳۱

 

جز سرکشی از آدم بی درد چه خیزد؟

از خاک فرومایه به جز گرد چه خیزد؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۷۱

 

یک دم که به کف باده گلرنگ نداریم

بر چهره چو مینای تهی، رنگ نداریم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۵

 

کاکل چه گنه دارد، دستش ز قفا واکن

هر فتنه که می بینم در زیر سرزلف است

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode