گنجور

 
صائب تبریزی

می می چکد از چشمش جانانه چنین باید

از گردش خودمست است پیمانه چنین باید

افسوس نمی داند انصاف نمی فهمد

از رحم دل جانان بیگانه چنین باید

تا بال زند برهم آتش جهد از بالش

مشتاق فنای خودپروانه چنین باید

بالی است سبک پرواز اسباب سرای ما

در رهگذر سیلاب کاشانه چنین باید

خجلت زده بیرون رفت سیل ازدل ویرانم

ز اسباب تعلق پاک ویرانه چنین باید

از فکر دو عالم شد دل پاک ز عشق او

از قید صدف فارغ دردانه چنین باید

از سنگ گهر چیند از خنده شکر ریزد

هنگامه طفلان را دیوانه چنین باید

از ناله ما جستند از خواب گرانجانان

بیداری دلها را افسانه چنین باید

در جام فلک زد دست آخر دل خونخوارم

آن را که بودمی خون پیمانه چنین باید

از پاس ادب هرگز با شمع نمی جوشد

گرد دل خودگردد پروانه چنین باید

هرگز نشود خون کم از سینه اهل دل

از خویش برآرد می میخانه چنین باید

شد دایره گردون پیمانه ما صائب

مشرب چو وسیع افتاد پیمانه چنین باید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عرفی

هوشم به نگاهی برد، جانانه چنین باید

یک جرعه خرابم کرد، پیمانه چنین باید

تا کرد بنا عشقت، افسانهٔ هجران را

در خواب فنا رفتم، افسانه چنین باید

از بس که غبار غم، از سینه بشد رُفته

[...]

فیض کاشانی

جان سوختهٔ روئیست پروانه چنین باید

دل شیفتهٔ روئیست پروانه چنین باید

تا لب نهدم بر لب جان میرسدم بر لب

احسنت زهی باده پیمانه چنین باید

گه مست زناسوتم گه غرفه لاهوتم

[...]

مشتاق اصفهانی

گردم بسر کویت دیوانه چنین باید

سرگشته یک شمعم پروانه چنین باید

از جای نمیرفتم از صد خم و کارم ساخت

چشم تو بیک گردش پیمانه چنین باید

نه بام و نه در دارد در گشته سرای ما

[...]

حزین لاهیجی

شوریده دلی دارم، دیوانه چنین باید

کز خون نشود خالی، پیمانه چنین باید

عمری ست که می گردم، برگرد سر شمعی

می سوزم و می سازم، پروانه چنین باید

خوب است جفا امّا، با من تو ز حد بردی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه