بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶
جولان ما فسرد به زنجیر خواب پا
واماندگیست حاصل تعبیر خواب پا
ممنون غفلتیمکه بیمنت طلب
ما را به ما رساند به شبگیر خواب پا
واماندگی ز سلسلهٔ ما نمیرود
چون جادهایم یک رگ زنجیر خواب پا
در هر صفت تلافی غفلت غنیمت است
تاوان ز چشمگیر به تقصیر خواب پا
نتوان به سعی آبله افسردگیکشید
خشتی نچیدهایم به تعمیر خواب پا
اظهار غفلت طلبمکار […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷
خط جبین ماست هماغوش نقش پا
دارد هجوم سجدهٔ ما جوش نقش پا
راه عدم به سعی نفس قطع میکنیم
افکندهایم بار خود از دوش نقش پا
رنج خمارتا نرسد در سراغ دوست
بستم سبوی آبله بر دوش نقش پا
چون جاده تا به راه رضا سر نهادهایم
موجگل است برسر ما جوش نقش پا
سامان عیش ما نشودکم ز بعد مرگ
تا مشت […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸
روزیکه زد به خواب شعورم ایاغ پا
من هم زدم ز نشئه به چندین دماغ پا
رنگ حنا زطبع چمن موج میزند
شسهستگوبی آنگل خودرو به باغ پا
سیر بهار رنگ نداردگل ثبات
لغزد مگر چولالهکسی را به داغ پا
آنجاکه نقش پای تومقصود جستجوست
سر جای موکشد به هوای سراغ پا
جز خاک تیره نیست بنای جهان رنگ
طاووس سوده است به منقار […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹
آخرزفقر بر سر دنیا زدیم پا
خلقی به جاه تکیه زد وما زدیم پا
فرقی نداشت عزت وخواریدرین بساط
بیدارشد غنا به طمع تا زدیم پا
از اصل، دور ماند جهانی به ذوق فرع
ما هم یک آبگینه به خارا زدیم پا
عمریست طعمهخوار هجوم ندامتیم
یارب چرا چوموج به دریا زدیم پا
زین مشت پرکه […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸
حسنی است بررخش رقم مشک ناب را
نظاره کن غبار خط آفتاب را
هر جلوه باز شیفتهٔ رنگ دیگر است
آن حسن برق نیستکه سوزد نقاب را
مست خیال میکدهٔ نرگس توایم
شور جنونکند قدح ما شراب را
بوی بهار شوق تو را رنگ معجزیست
کارد به رقص و زمزمه مرغکباب را
خاکستر است شعلهام امروز و خوشدلم
یعنی رساندهام به صبوری شتاب را
ما […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹
فال حباب زن، بشمر موج آب را
چشمی بهصفرگیر و نظرکن حساب را
عشق ازمزاج ما به هوسگشت متهم
در شکگرفت نقطهٔ وهم انتخاب را
گر نیست زبن قلمرواوهام عبمتت
آب حیات تشنه لبیکن سبراب را
چشمم تحیر آینهٔ نقش پای تست
مپسند خالی از قدمت این رکاب را
عالم تصرف بد بیضاگرفته است
اعجاز دیگر است ز رویت نقاب را
امروز در قلمرو نظاره […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰
یک آه سرد نیم شبی ازجگربرآ
سرکوب پرفشانی چندین سحر برآ
با نشئهٔ حلاوت درد آشنا نهای
چون نی به ناله پیچ وسراپا شکربرآ
ای مدعی، حریفی ما جوهر تو نیست
باتیغ تا طرف نشوی بیجگر برآ
غیریت از نتایج طبع درشت توست
اجزای آب شو، ز دل یکدگر برآ
افسردگی، تلافی جولان چه همت است
ای قطره از محیطگذشتی گهر برآ
پرواز بینشانی از […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳
بر طاق نه تبخیر جاه و جلال را
چینی سلامکرد به یک مو سفال را
عالم ز دستگاه بقا طعمهٔ فناست
چون شمع، ریشه میخورد اینجا نهال را
پرگشتن و تهیشدن از خوابش عالمیاست
آیینهکن عروج ونزول هلال را
بر شیشههای ساعت اگر وارسیدهای
دریابگرد قافلهٔ ماه و سال را
محکوم حرصو پاسمراتب چهممکناست
با شرمکار […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶
گل بر رختگشود نقابکشیده را
آیینه آب داد ز روی تو دیده را
عمریست درسماز لبلعل خموش تست
یعنی شنیدهام سخن ناشنیده را
ماییم و حیرتی و سر راه انتظار
امید منقطع نشود دام چیده را
نتوان به وحشت از سر آسودگیگذشت
دام ره استگوش صدای رمیده را
خالیست بزم صحبت ما ورنه در میان
فرصتکجاست اشک ز مژگان چکیده را
اندیشه فال وهم زد […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰
کردم رقم بهکلک نفس مد ناله را
دادم به باد شعلهٔ شوقت رساله را
از سرمه چشم شوخ تو تمکینپذیر نیست
نتوان بهگرد، مانع رم شد غزاله را
از ره مروبه عیش شبستان این چمن
جز شمعکشتهچیست به فانوس، لاله را
دل فرد باطل است خوشا جوش داغ عشق
تا بیدلی به ثبت رساند قباله را
کوگوشکز چکیدن خونم نواکشد
درکوچههای زخم غباریست ناله […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰
در بیزری ز جبههٔ اخلاق چینگشا
هرچند آستینگره آرد جبینگشا
از سایلان، دریغ نشاید تبسمت
گیرمکفت تهیست، لب آفرینگشا
آب حیات جوی جسد جوهر سخاست
راه تراوشی چو ظروفگلینگشا
منعم اگر به تنگی خلق است نا زجاه
چیندارتر ز نقش نگین آستینگشا
گر لذت از مآل حلاوت نبردهای
باری ز اشک شمع سر انگبینگشا
افسانههای بیژن و رستم به طاق نه
گر مرد قدرتی دلت از […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳
پرکرده جرو لایتجزاکتاب ما
در انتظار نقطه کم است انتخاب ما
هردم زدن به وهم دگر غوطه میزنیم
توفان ندارد افت موج سراب ما
گردی دگر بلند نمیگردد از نفس
تعمیر میرمد ز بنای خراب ما
فانوس جسم شمع هزار انجمن بلاست
مستی بروون شیشه ندارد شراب ما
ایجاد ظرفکم چقدر ننگ فطرت است
تر شد جبین بحرروضع حباب ما
[…]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲
آخر به لوح آینهٔ اعتبار ما
چیزی نوشتنیست یه خط غبارما
بزم از دلگداخته لبریز میشود
مینا اگرکنند زسنگ مزارما
آتش به دامن استکف دست بیبران
راحت مجوز سایهٔ برگ چنار ما
ما وسراغ مطلب دیگرچه ممکن است
درچشم ما شکست ضعیفی غبارما
نقش قدم ز خاکنشینان حیرت است
امید نیست واسطهٔ انتظار ما
تمثال ما […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳
تا بویگل به رنگ ندوزد لباس ما
عریانگذشت زین چمن امید ویاس ما
دل داشت دستگاه دو عالم ولی چه سود
با ما نساخت آینهٔ خودشناس ما
خاکی و سایهای همهجا فرش کردهایم
در خانهای که نیست همین بس پلاس ما
آیینهٔ سراب خیالیم چاره نیست
چسزی نمودهاند به چشم قیاس ما
یاران غنیمتیم بههم زین دو دم وقاق
ما شخص فرصتیم بدارند پاس […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹
افتاده زندگی بهکمین هلاک ما
چندانکه وارسی به سر ماست خاک ما
ذوق گداز دل چقدر زور داشتهست
انگور را ز ریشه برآورد تاک ما
بردیم تا سپهر غبار جنون چو صبح
برشمع خنده ختم شد ازجیب چاک ما
تاب و تب قیامت هستی کشیدهایم
ازمرگ نیست آن هه تشویش و باک ما
کهسار را ز […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶
مپسند جزبه رهن تغافل پیام ما
لعل ترا نگین نگرفتهست نام ما
پوشیده نیست تیرگی بخت عاشقان
آیینهٔ چراغ به دست است شام ما
کس با دلگرفته چه صید آرزوکند
این غنچه وا شودکهگل افتد به دام ما
صد رنگ خون به جیب تأمل نهفتهایم
ضبط نفس چنو زخم دلست التیام ما
همواری طبیعت پرکار روشن است
مستی نخوانده استکس از خط جام ما
در […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷
از حادث آفرینی طبع سقیم ما
بر سایه خورد پهلوی شخص قدیم ما
آفاق را در آتش وآب جنون فکند
خلد وجحیم صنعت امید وبیم ما
دل مبرم و حقیقت نایاب مدعاست
برطورریخت برق فضولیکلیم ما
یکتایی آفرید لب خودستای عشق
در نقطهٔ دهن الفی داشت میم ما
در عالم نوازش مطلق، کجاست رد
بخشیده است […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰
عمریستگردگردش رنگ خودیم ما
چون آسیا فلاخن سنگ خودیم ما
دریاد زندگی به عدم ناز کنیم
رنگ حنای رفته زچنگ خودیم ما
فرصتکجاست تا به تظلم جنونکنیم
دنبالهای زگرد ترنگ خودیم ما
فکر و وقار و خفتکس در خیالکیست
کم نیستگرترازوی سنگ خودیم ما
کو دور آسمان وکجا گردش زمان
سرگشتههای عالم بنگ خودیم ما
از همگذشته است پیکاروان عمر
واماندهٔ شتاب و درنگ خودیم ما
نخجیرگاه […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷
طرح قیامتی ز جگر میکشیم ما
نقاش نالهایم و اثر میکشیم ما
توفان نفس نهنگ محیط تحیریم
آفاق راچوآینه در میکشیم ما
ظالمکند به صحبت ما دل زکین تهی
از جیب سنگ نقد ش؟ر میکشیم ما
زین عرض جوهریکه درآیینه دیدهایم
خط بر جریدههای؟ر میکشیم ما
تا حسن عافیت شود آیینهدار ما
از داغ دل چوشعله سپرمیکشیم ما
در وصل همکنار خیالیم چاره نیست
آیینهایم و […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸
عمریست ناز دیدهٔ تر میکشیم ما
از اشک، انتظارگهر میکشیم ما
تسخیرحسن درخور حیرتنگاهی است
صید عجب به دام نظرمیکشیم ما
دامنکشان ز ناز به هر سوگذرکنی
چون سایه زیرپای توسرمیکشیم ما
از خلق اگرکنارهگرفتیم مفت ماست
کشتی زچارموج خطرمیکشیم ما
پروازما سری نکشید ازشکست بال
امروزناله هم ته پر میکشیم ما
ای چرخ پاس آه دل خسته لازم است
این رشته را ز پایگوهر میکشیم […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵
چون شمع زآتشیکه وفا زد به جان ما
بال هماست بر سر ما استخوان ما
عمریست هرزه تازی اشک روان ما
کوگرد حیرتیکه بگیرد عنان ما
شمشیر آب دادهٔ زنگ ملامتیم
باشد درشتگویی مردم فسان ما
ما را نظربه فیض نسیم بهارنیست
اشک است شبنمگل رنگ خزان ما
این رشته تا به حشر مبینادکوتهی
شمعیست درگرفتهٔ نامت زبان ما
چشم تری به گوشهٔ دل واخزیدهایم
شبنم […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶
از بسگرفته است تحیر عنان ما
دارد هجوم آینه اشک روان ما
گلها تمام پنبهٔ گوش تغافلند
بلبل به هرز سر نکنی داستان ما
وضع خموش ما ز سخن دلنشینتر است
با تیر احتیاج نداردگمان ما
حرف درشت ما ثمر سود عالمیست
گوهر دهد به جای شرر سنگکان ما
گاه سخن به ذوق سپرداریکمان
شدگوشها نشان […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷
داغیم چون سپند مپرس از بیان ما
در سرمه بال میزند امشب فغان ما
عرضکمال ما عرقآلود خجلت است
ابر است اگر بلند شود آسمان ما
ما را چو شمع بابگداز آفریدهاند
یعنی ز مغز نرمتر است استخوان ما
شبنم صفت ز بسکه سبکبار میرویم
بوی گل است ناقهکش کاروان ما
چون شعله سر به عالم بالا نهادهایم
خاشاک وهم نیست حریف عنان ما
شوخی […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰
نبود به غیر نام تو ورد زبان ما
یک حرف بیش نیست زبان در دهان ما
چون شمع دم زشعلهٔ شوق تومیزنیم
خالی مباد زین تبگرم استخوان ما
عرض فنای ما نبود جز شکست رنگ
چون شعله برگریز ندارد خزان ما
گرد رمی به روی شراری نشستهایم
ای صبر بیش از ازین نکنی امتحان ما
از برگ و ساز قافلهٔ بیخودان مپرس
بیناله میرود […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲
پر تشنه است حرص فضولیکمین ما
یارب عرق به خاک نریزد جبین ما
آه از حلاوت سخن وخلق بیتمیز
آتش به خانهٔ که زند انگبین ما
عمریست با خیالگر و تاز پهلویم
گردون به رخش موجگهربست زین ما
غیراز شکست چینی دلکاین زمان دمید
مویی نداشت خامهٔ نقاش چین ما
پیغام عجز سرمهنوا باکه میرسد
[…]
