گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸

 

خوش رحمتیست یاران صلوات بر محمد

گوئیم از دل و جان صلوات بر محمد

گر مومنی و صادق با ما شوی موافق

کوری هر منافق صلوات بر محمد

در آسمان فرشته مهرش به جان سرشته

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶

 

در عین ما نظر کن جام پر آب دریاب

جام شراب بستان آب و حباب دریاب

هر ذره ای که بینی جام جهان نمائیست

در طلعت چو ماهش تو آفتاب دریاب

او بی حجاب با تو ، تو در حجاب از وی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷

 

هر قطره‌ای از این بحر دریای بیکران است

در چشم ما نظر کن بنگر که عین آن است

هر آینه که بینی تمثال او نماید

آئینه این چنین بود تمثال آن چنان است

زنده ‌دلان عالم دارند حیاتی از وی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸

 

تن همچو تخت شاهست جان خود یکی امیر است

آن پادشاه بر وی سلطان بی نظیر است

عشق است شاه عادل بر تخت دل نشسته

این عقل کامل ما آن شاه را وزیر است

گشته است بلبل مست نالان به عشق آن گل

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴

 

جامی ز می پر از می در بزم ما روان است

هرگز که دیده باشد جامی که آنچنان است

عالم بود چو جامی باده در او تجلی

این جام و باده با هم مانند جسم و جان است

از نور روی ساقی شد بزم ما منور

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲

 

هر شاهدی که بینم با او مرا هوائیست

آئینه ایست روشن جام جهان نمائیست

خلوتسرای دیده از نور اوست روشن

بر چشم ما قدم نه بنشین که خوش سرائیست

در گوشهٔ خرابات رندی اگر ببینی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶

 

با آفتاب حسنش مه نزد او هلالی است

هر ذره ای که بینی او را از او هلالی است

هر مختصر که بینی او معتبر بزرگیست

نقصی اگر بیابی آن نقص هم کمالی است

جائی که جز یکی نیست مثلش چگونه باشد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷

 

چشمم به نور و معنی دیده جمال صورت

در آینه نموده نقش خیال صورت

هر صورتی که بینی معنی در آن توان دید

معنی آن نظر کن بنگر کمال صورت

جام جهان نمائی گر رو به تو نماید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۴

 

گفتم به خواب بینم گفتا خیال باشد

گفتم رسم به وصلت گفتا محال باشد

گفتم که در خرابات خواهم که بار یابم

گفتا اگر درآئی آنجا مجال باشد

سرچشمهٔ حیاتست ، ما خضر وقت خویشیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۵

 

نقش خیال عالم عارف به خواب بیند

صورت چو جام یابد معنی شراب بیند

دریادلی که چون ما در بحر ما درآید

موج و حباب و قطره در عین آب بیند

چون نور آفتابست در روی ماه پیدا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲

 

یاری که می ننوشد از ذوق ما چه داند

ناخورده دُرد دردش صاف دوا چه داند

همدم نگشته با جام ساقی کجا شناسد

میخانه را ندیده بزم خدا چه داند

حالم ز عاشقان پرس تا با تو باز گویند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۰

 

مقصود بی وسیله حاصل نمی توان کرد

هر کس که کرد حاصل می دان که آن چنان کرد

گر عقل ساده لوحی نقش خیال بندد

بسیار اعتمادی بر آن نمی توان کرد

پروانه لاف می زد از آتش محبت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۳

 

او را به خود نبینی او را به او توان دید

هر کس که دید او را می دان که آنچنان دید

دیده ندید غیرش چندان که گشت و گردید

خوش دیده ای که او را در غیر آن توان دید

جام جهان نمائی یاری که در نظر داشت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۵

 

چشمی که چشمهٔ آب از چشم ما روان دید

در چشم او نیاید هر چشمه ای ، چو آن دید

ای نور دیدهٔ ما در چشم ما نظر کن

کائینه ایست روشن آن رو در او توان دید

ما را اگر بجوئی ما را به ما توان یافت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۴

 

بر هر دریکه رفتیم بر ما روان گشودند

پرده چو برگرفتند روئی به ما نمودند

از هر دریچه ماهی با ما کرشمه کردند

و آن دلبران سرمست دلهای ما ربودند

نقشش خیال عالم باشد حباب بر آب

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۶

 

گر یار غار خواهی مائیم یار سید

ور ذوق دوست جوئی ما دوستدار سید

هر آینه که بینی جام جهان نمائیست

چون نور می‌نماید روی نگار سید

سید در انتظار است تا کی رسد اشارت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۹

 

در حسن ماهرویان آن آفتاب بنگر

در این چنین حجابی آن بی حجاب بنگر

جام حباب پر آب از ما بگیر و می نوش

معنی و صورتش بین جام و شراب بنگر

این گنج کنت کنزاً از این و آن طلب کن

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۰

 

در حسن ماهرویان تو آفتاب بنگر

آب از حباب می نوش جام و شراب بنگر

در کوی میفروشان رندانه خوش قدم نه

ما را اگر بیابی مست و خراب بنگر

آن گنج کنت کنزاً می جو به هر چه یابی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۷

 

دیشب به خواب دیدم نقش خیال رویش

دیدم که می کشیدم مستانه سو به سویش

بگرفته در کنارم ترسا بچه به صد ناز

بسته میان به زنار بگشوده بود مویش

عیسی دم است یارم ، من زنده دل از آنم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۸

 

در خواب خوش نماید نقش خیال رویش

نور نظر فزاید نقش خیال رویش

از نور طلعت او دیده شود منور

در چشم من چو آید نقش خیال رویش

نقش خیال رویش بر دیده می نگارم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode