گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

هر قطره‌ای از این بحر دریای بیکران است

در چشم ما نظر کن بنگر که عین آن است

هر آینه که بینی تمثال او نماید

آئینه این چنین بود تمثال آن چنان است

زنده ‌دلان عالم دارند حیاتی از وی

عالم تن است و او جان ، جان در بدن روان است

ما دیده‌ای که دیدیم روشن به نور او بود

بنگر که نور رویش بر چشم ما عیان است

در گوشهٔ خرابات بزم خوشی است ما را

بزمی چگونه بزمی فردوس جاودان است

معنی صورت او در این و آن نماید

دریاب کان معانی برتر از این بیان است

منشور نعمت‌الله بگرفت جمله عالم

توقیع آل سید بر حکم او نشان است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۳۷ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

تا چشم برندوزی از هرچه در جهان است

در چشم دل نیاید چیزی که مغز جان است

در عشق درد خود را هرگز کران نبینی

زیرا که عشق جانان دریای بی‌کران است

تا چند جویی آخر از جان نشان جانان

[...]

ناصر بخارایی

جانم فدای جانان گر میل او به جان است

فرمان دلپذیرش بر جان ما روان است

در پای سرو قدش افتاده‌ام به خواری

من خاک آستانت، رویم به آستان است

از دل سوی زبانم، آتش زند زبانه

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

جامی ز می پر از می در بزم ما روان است

هرگز که دیده باشد جامی که آنچنان است

عالم بود چو جامی باده در او تجلی

این جام و باده با هم مانند جسم و جان است

از نور روی ساقی شد بزم ما منور

[...]

صائب تبریزی

از غیرت رکابت از دیده خون روان است

اما چه می توان کرد پای تو در میان است!

پاس ادب فکنده است بر صدر جای ما را

هر چند سجده ما بیرون آستان است

در پله ترقی است مشرب چو عالی افتاد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
فیض کاشانی

گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است

گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است

گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت

گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است

گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه