گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

مقصود بی وسیله حاصل نمی توان کرد

هر کس که کرد حاصل می دان که آن چنان کرد

گر عقل ساده لوحی نقش خیال بندد

بسیار اعتمادی بر آن نمی توان کرد

پروانه لاف می زد از آتش محبت

آتش در او درافتاد بی نام و بی نشان کرد

ما در طریق جانان جانی نثار کردیم

لطفش به یک کرشمه صد جان به ما روان کرد

در آینه جمالش تمثال خویش بنمود

از آفتاب حسنش ماه خوشی عیان کرد

هر عالمی که دانست علم بدیع ما را

اسرار از آن معانی با عالمی بیان کرد

ما بندگی سید کردیم از سر صدق

سلطان عشق ما را سرخیل عاشقان کرد