گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

آه که از حال من یب ندانست

مردم و درد دلم طبیب ندانست

گل مگر این بی وفانی از پی آن کرد

کز دل مجروح عندلیب ندانست

عقل ز هر کسی که ماجرای تو پرسید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

بر دو رخ من در جوی خون که روانست

از تو مرا سرخ رونی در جهان است

نیست کسی در پناه عشق تو ما را

درد تو با جان و دل وظیفه رسان است

روز و شبم سوز وکش چو شمع که عاشق

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

چشم مسلمان کش تو کافر مست است

هندوی زلف تو آفتاب پرست است

دل که ز دستم برفت و با تو در افتاد

زود بیفتد ز با چو رفته ز دست است

زلف تو در چشم ما بی تدش صید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

در صف دلها غم تو صدرنشین است

مرتبه ناله از تو برتر ازین است

بر تو نه تنها منم فشانده دل و دین

داعیه این است هر کرا دل و دین است

کس نشود سیر گفته ای ز وصالم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

عشق تو و نوبه آبگینه و سنگ است

نام نکو در ره نو موجب ننگ است

تا به من الفت است از همه دورم

تا بتوام آشتی است با همه جنگ است

بانگ سگش میرسد ز گوشه آن بام

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

وصل تو ما را بهشت و ناز نعیم است

پی نو بهشت برین عذاب الیم است

حلقه گیسوی حور و محبت رضوان

گر تو نباشی سلاسل است و جحیم است

در شب تنهائی فراق تو ما را

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

هر که ترا بافت دولت در جهان بافت

دولت ازین به نیافت گشته که جان یاخت

تا ز تو بو برده دل ازو اثری نیست

ک خبر او نیافت گز تو نشان یافت

گاه نهان شد که آشکار و طلبکار

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

آنچه تو داری به حُسن، ماه ندارد

جاه و جمالِ تو پادشاه ندارد

جانِبِ دل‌ها نگاه دار که سلطان

مُلک نگیرد اگر سپاه ندارد

عاشقِ خود گر کنی به جرمِ محبت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

بی تو مرا زندگی بکار نیاید

نعمت بی دوست خوشگوار نیابد

تاتو نیانی چو آرزو به کنارم

هیچ مرادیم در کنار نیابد

تا ندهی زلف بیقرار به دستم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۲

 

بار غروری به حسن خویش ندارد

شیوه و ناز و کرشمه پیش ندارد

یا نکند التفات خاطر مجروح

با خبری از درون ریش ندارد

عاشق اگر زخم او معاینه بیند

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۰

 

باز می بیخودی بروی تو خوردیم

از حرم و دیر عزم کوی نو کردیم

خاک در دیر و کعبه چند نتوان بود

و نوبت آن شد که گرد کوی نو گردیم

شکر که هر شام از هنر با دل گرمیم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۶

 

من ز غمت خرم و به یاد تو شادم

درد تو دارم که هیچ درد مبادم

تا ورق روی تو مطالعه کردم

هرچه بخواندم همه برفت ز یادم

قصه سوز درون خویش بمردم

[...]

کمال خجندی
 
 
sunny dark_mode