گنجور

 
کمال خجندی

باز می بیخودی بروی تو خوردیم

از حرم و دیر عزم کوی نو کردیم

خاک در دیر و کعبه چند نتوان بود

و نوبت آن شد که گرد کوی نو گردیم

شکر که هر شام از هنر با دل گرمیم

آن که هر صبح بی تو با دم سردیم

گر همه درمان خود طبیب فرستد

کی رسد آنها به ما که ما همه دردیم

روی به ما کرده گونه گونه بلاهاست

ناز تو با اشک سرخ و چهره زردیم

گر ورق عمر با تمام به پیچند

ما سر طومار دوستی تئوردیم

در ره او تا گمان توشه ما ساخته

جز جگر و درد درد هیچ نخوردیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode