گنجور

خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۷ - فی مناجاته

 

و ساعدتک اللیالی فاغتررت بها

و عند صفو اللیالی یشبه الکدر

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۱۵۱ - و من طبقة الخامسة ایضاً بندار بن الحسین بن محمد بن نهلب الارگانی

 

نوایب الدهرا دبتنی

و انما یوعظ الاریب

قد ذقت حلواً و ذقت مراً

کذاک عیش الفتی ضروب

ما مربؤس و لا نعیم

[...]

خواجه عبدالله انصاری
 

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۸ - غم مخوری

 

غم مخوری که عاقبت جای تو صدر جنت است

روی دل تو تا ابد سوی رضای حضرت است

غم مخوری که مرغ جان چون زتنت همی پرد

منزل آشیان او مقعدصدق نیت است

غم مخوری که این تنت چون به لحد فرو رود

[...]

عبدالقادر گیلانی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » مسمطات » شمارهٔ ۳ - احمد لاک لالکی

 

ای همه تاز بارگان سری و آشکارگان

یک یک و جمله کارگان رب درو مغ فشارگان

بر سر نان نظارگان پیشتر از ستارگان

آنکه بد از خیارگان گشت زایر خوارگان

طرفه غلام باره احمد لاک لالکی

[...]

سوزنی سمرقندی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۷

 

تُدْعی غُلامی ظاهِراً

وَاَکُونُ فی سِرّی غُلامَکَ

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۳۱

 

اَدعُوکَ غُلامی ظاهرِاً

وَاَکُونُ فی سِرّی غُلامَکَ

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۸۰

 

تُدْعی غُلامی ظاهِراً

وَاَکونُ فی سِریّ غُلامُکَ

عین‌القضات همدانی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة العشرون - فی السکباج

 

زمان فی اسرته ضیاء

و عیش فی بدایته سرور

فصبح العیش زانته الدراری

ولیل العمر حلته البدور

حمیدالدین بلخی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - قصیده

 

ای به جلال تو شرف، قدرت ذوالجلال را

گشته کمال تو گوا، قادر پر کمال را

طالع خوبت از نظر کرده هبا هبوط را

اختر سعدت از شرف، داده وبا وبال را

راه نموده همتت معرفت و علوم را

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - مطلع ثانی

 

چهره با جمال تو، مایه دهد جمال را

غبغب چون هلال تو، بدر کند هلال را

تا رخ تو به دلبری، دایره جمال شد

ساخت زمانه از رخت، نقطه فتنه خال را

عین کمال بسته باد، از رخ با جمال تو

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

آنکه ز شرم لطف او، آتش ناب آب شد

گمشده نعل مرکبش، افسر آفتاب شد

داد بداد خلق را، خورد فراغ و خواب شد

دشمن او ز رشگ این دشمن خورد و خواب شد

هست تصرف قضا، منصرف از جناب او

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در مدح منوچهر شروانشاه

 

دوش چو کرد آسمان افسر زر ز سر یله

ساخت ز ماه و اختران یاره و عقد و مرسله

شکل فلک خراس شد مهر چو دانه آس شد

عقده راس داس شد از پی کشت سنبله

طرف جبین نموده ماه از طرف بساط شاه

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - مطلع ثانی

 

سرو قدی شکر لبی گلرخ غالیه کله

جان مرا به صد زبان زآن رخ و غالیه گله

نرگس مستش آسمان سفته به تیر غمزگان

سنبل هندویش به جان رفته به سایه گله

آن ز میان انس و جان برده هزار کاروان

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲

 

خیل خزان بتاختن بر سپه بهار زد

خسرو مهرگان علم بر سر کوهسار زد

زاغ سیاه طیلسان خطبه خسرو جهان

خواند به نامش آن زمان شاشه زر عیار زد

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳ - خون سیاوشان

 

گر نه به چشم مردمی سوی تو بنگرد فلک

خشم تو در دو چشم او مردمک استخوان کند

آنچه به یک زمان کند کین تو خالی از زمین

قوت و گردش فلک راست به صد قران کند

گوهر آبگینه را لعل سیاوشی مخوان

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴ - در توصیف باده

 

جز می صرف در جهان،چیست که از صروف او

رأی طرب قوی شود، رایت غم نگون بود

روح در او سبک شود، چونکه از آن گران خورد

عقل ازو قوی شود، گرچه روان زبون بود

سرخ مئی که طعم او، طبع ستم رسیده را

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷ - از قطعه ای

 

تا اثر جهان بود باد جهان به نام تو

تا گهر فلک بود، باد فلک غلام تو

مصلحت جهانیان هست دوام دولتت

باد ستون آسمان دولت بر دوام تو

کرد به نام تو خرد کل مرکبات را

[...]

فلکی شروانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸

 

الطرب ای شکرستان چون دم سرد در سحر

گرم درآی و دم مده باده بیار و غم ببر

چند به خنده های خوش گریه من طلب کنی

گریه شمع می طلب خنده صبح می نگر

عشق تو کم نمی کند یک سر مو ز قصد من

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

عمر به پای شد ز غم چون که نشد غمم به سر

الحذر از در جهان ای دل خسته الحذر

در بن خانه، همچو در حلقه بگوش غم شدم

از چه ز بس که حادثه بر درم آورد حشر

با دل آفتاب وش خانه نشین چو سایه ام

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۲
۳
۴۳
sunny dark_mode