الهی! ترا آنکس بیند که ترا دید
ووی ترا دید کی دو گیتی ویرا نابدید
و ترا دید کی نادیده پسندید
پس از آن ترا ندید کی بخویشتن دید
دیدار که چشم و دل درو نابدید
دیدار اینست و درازنای ببرید
چشم غریق از بری آب ندید
آنکس کی ترا بیک دیده دید، چه دید؟
و او ترا دید،کی همهٔ او در دیدار نابدید
وز نگرستن او باز آمد، کی ترا بخود دید
مسکین او که ترا دید و ندید!
ترا بتو بایست دید.
بخورد دید آنچه جست ندید،بهرهٔ خود دید
بتر آنست که راضیست بآنچه دید.
عارف خود را گم کرد ک ترا دید
دیدار آنست و درازنای برید
وانشدنا الامام لنفسه
السمع والعین والفواد لقی
والحق ما ان ینال بالحشر
طالبنا بالذی علیه لنا
فاستعصموا من رعونة البشر
باحفص حداد گفت: کی سیب ندیدن جهل است، لکن باسبب بماندن شرک است. شیخ الاسلام گفت: کی علم عارف را پای بند است، لکن عارف بیعلم دیو است. شیخ الاسلام گفت کی:
احمد بوالحواری شاگرد با سلیمان بود، چنین گوید: کی وقتی با سلیمان را گفتم: که بروزگار من از دوستداری اولیاء اللّه بیش از آن شادی میآمدی و لذت مییافتی که اکنون. با سلیمان جواب داد گفت: راست آن اول چنان بود، آخر شاغل پدید آید.
شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: کی اول این کار بس خوش است و با لذت و راحت، و زندگانی همه روح است و شادی، تا مرد پای در دام آید هر گه درین کار آید، آخر این باو باز نمایند و مقامات چنین است، یک نشیب و یک فراز.
و بوبکر کتانی ٭ گوید: کی مقامات یکی نور است و یکی ظلمت، یعنی یکی روح و آسایش و زندگانی، و یکی ناکامی و رنج. یکی تجلی و یکی استتار. یکی جمع و یکی تفرقت. آنکس که اول درآید، آخر باو نمایند، پیش آن ببیند و همه نیکویها و افزارها و زندگانی و شادیها بیند، و آن نشیبها و ناکامیها و تفرقها و پوششها آن همه که میکشد از بلاها و رنجها بآن میکشد، کی پیش از آن ندیده باشد، و آن نشی بنه بیند. چون بر گذرد ازآن ملول شود و آنک در پیش برسیده است ازو، تامدت تمام شود، پس پوشیده آشکارا شود، و این پنهان همه باحق گزارده شود پس برگذرانند. و چون نیک ماند آخر این کار باول این کار فاشود وواشود، وزان شود کی اول بوده. و راه بحق حلقه است ازو درآید باز با او گردد.
و گفت: اول این کار بهار ماند و بشگوفه، کی مرد درو خوش بود و تازه و بروح اما دیر بنه پاید، چون برگذرد کارمه باشد، اما دران صدمت عزت بود و کاستن حظوظ، کی در فنا باز شود، تا آنکه زندگانی شود، و مرد همواره باول کار خود میگردد و بآن میآمدند و آن خوشیها باز میخواهد کی. ویرا آسایش درآن بود، و نهایت را قیمت باشد، لکن بار بیشتر بود، چنانکه در حیرت در حیرت ووله باز شود، که کار از طاقت تمییز برگذرد، و آنقدر سزای رهی پیش آید، مرد درماند همواره رست باول کار میزند و دردست نیاید.
ابوبکر صدیق گفت کی بهترین همه خلق پس پیغامبران رضی اللّه عنهم اجمین: طوبی لمن مات فی النانات یعنی چون نیکو و خوش و خنک و سعادت روزگار او که با ابتداء ارادت با جوار صحبت و تازگی و صفای وقت برود از دنیا کی دردیر درنگی تغییر احوال میافتد، و در صفا کدر میآمیزد:
وای نعیم لا یکدره الدهر.
و انشدنا الامام لبعضهم:
قد کان لی شرب یصفو برؤیتکم
فکدر ته ید الایام حین صفا
و مصطفی گفت : ارق الناس اهل الیمن. وقتی قومی آمده بودند از یمن، قرآن میشنید و میگریستند و با دلهاء خوش و تازه میزاریدند. آنرا میگوید عز ذکره: تری اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق. ابوبکر صدیق رضی اللّه عنه ایشان را دید، چنان خوش آمد گفت: هکذا کنا فقست القلوب.
انشاء لبعضهم.
و ساعدتک اللیالی فاغتررت بها
و عند صفو اللیالی یشبه الکدر
بومحمد جریری ❊ وقتی مجلس میگفت یکی برخاست و گفت: ای شیخ دلی داشتم بس خوش و صافی و وقت صاف و بانظام، آن برمن در شورید و از من مناغذ گشت، حیلت چیست؟ جواب داد گفت: ای جوانمرد! بنشین که ما همه درین ماتم نشستهایم، و این ابیات بر خواند:
تشا غلتم عنا بصحبة غیر نا
واظهرتم الهجران ما هکذا کنا
واقسم ان تحولواعن الهوی
بلی و حیاة الحب حلتم و ما حلنا
لیالی بتنانجتنی من ثمار کم
فقلبی الی تلک اللیا لی قدحنا
وانشدنا الامام لبعضهم
احسن ما کنا تفرقنا
خا ننا الدهر و ماخنا
لیت لنا الدهر لنا مرة
عادلنا یوماً کما کنا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.