گنجور

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۹

 

نیز ابا نیکوان نمایدت جنگ فند

لشکر فریادنی، خواسته‌نی سودمند

قند جداکن ازوی، دور شو از زهر دند

هر چه به آخر بهست جان ترا آن پسند

رودکی
 

کسایی » دیوان اشعار » بهار

 

زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید

باد به گل بر بَزید گل به گل اندر غژید

یاسمن لعل‌پوش سوسن گوهرفروش

بر زنخ پیلگوش نقطه زد و بشکلید

دی به دریغ اندرون ماه به میغ اندرون

[...]

کسایی
 

ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۴۱

 

چیست ازین خوبتر، در همه آفاق کار

دوست به نزدیکِ دوست، یار به نزدیکِ یار

دوست برِ دوست رفت، یار به نزدیکِ یار

خوشتر ازین در جهان، هیچ نبوده‌است کار

ابوسعید ابوالخیر
 

خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۳ - و من طبقه الاولی من آخر ذوالنون المصری

 

لا کنت ان کنت ادری

کیف الطریق الیک

افتیتنی عن جمیعی

فصرت وقفاً علیک

خواجه عبدالله انصاری
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹

 

ز اول اردی بهشت گشت جهان چون بهشت

از قبل آنکه درد شاه جهان را بهشت

ای ملک خوب کار خوب خوی و خصم زشت

بادت چندان بقا کاب و گل و شاخ و کشت

نامه عمر تو چرخ تا بقیامت نوشت

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۵

 

ای بکریمی چو ابر دختر شاه کریم

ماهت خاک قدم ملکت واصلت قدیم

گرچه گرامی است سیم ورچه عزیز است زر

نزد تو خوار است زر نیز ذلیلست سیم

بی بدلی در جهان چونان گوگرد سرخ

[...]

قطران تبریزی
 

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶ - در وصف نوروز و مدح خواجه ابوالحسن بن حسن

 

روزی بس خرمست، می‌ گیر از بامداد

داد زمانه بده کایزد داد تو داد

خواسته داری و ساز، بی‌غمیت هست باز

ایمنی و عز و ناز، فرخی و دین و داد

نیز چه خواهی دگر، خوش بزی و خوش بخور

[...]

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۴ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

آمد نوروز ماه با گل سوری به هم

بادهٔ سوری بگیر، بر گل سوری بچم

زلف بنفشه ببوی، لعل خجسته ببوس

دست چغانه بگیر، پیش چمانه به خم

از پسر نردباز داو گران بر به نرد

[...]

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷ - در وصف صبوحی

 

آمد بانگ خروس مؤذن میخوارگان

صبح نخستین نمود روی به نظارگان

که به کتف برفکند چادر بازارگان

روی به مشرق نهاد خسرو سیارگان

باده فراز آورید چارهٔ بیچارگان

[...]

منوچهری
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۹ - باز در ثنای او

 

آلت رامش بخواه گوهر شادی بیار

رعد مثال این بزن ابر نهاد آن ببار

خلق همی بنگری روز و شب اندر نشاط

جز طرب اندر جهان نیز ندارند کار

خاک نبینی به ره خرده نقره بساط

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۹ - مدیح ابونصر منصور

 

ویژه می پیر نوش گشت چو گیتی جوان

دل چو سبک شد ز عشق در ده رطل گران

بر ارغوان بیش خواه از ارغوان رخ بتی

چو ارغوان باده ای که رخ کند ارغوان

خانه اندوه را زیر و زبر کن همی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۸ - قصیده دیگر در مدح ملک ارسلان

 

ملک ملک ارسلان

ساکن روض الجنان

شاه زمانه فروز

خسرو صاحبقران

رایت و رایش بلند

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳ - سمنزار

 

چون به بنفشه ستان کز شب دیجور زاد

تازه سمن ها شکفت ار نفس بامداد

گویی هر زر و سیم که داشت در مغز دل

خاک به رخ برفشاند سنگ به دل در نهاد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۱ - در ده روشن رحیق

 

ای صنم ماهروی در ده روشن رحیق

چون لب معشوق لعل چون دل عاشق رقیق

بشنو و نیکو شنو نغمه خنیاگران

به پهلوانی سماع به خسروانی طریق

کرده به کف لاله زار ز بهر بزم فلک

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

تابنده ماه باز برآراستی

بوینده مشک باز بپیراستی

برخواست نعره از دل لهو و نشاط

تا باده برگرفتی و برخاستی

جام بلور بر کف شاهانه دور

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴ - مدیح سیف الدوله محمود

 

لشگر ماه صیام روی به رفتن نهاد

عید فرو کوفت کوس رایت خود برگشاد

تاختن آورد عید در دم لشکر فتاد

ای خنک آنکو به صوم داد خود از وی بداد

آمد عید شریف فرخ و فرخنده باد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲۶

 

این سر و تاج غزان و آن کت مهراج هند

این کله خان چین وآن کمر قیصری

عمعق بخاری
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

از پس پنجاه سال عشق به ما چون فتاد

از بر ما رفته بود روی به ما چون نهاد

بر دل من مهر بود مهر دلم چون شکست

بر دل من قفل بود قفل درم چون‌گشاد

داد من از دلبری است کاو ندهد داد من

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

قافلهٔ شب‌ گذشت صبح برآمد تمام

باده شد اکنون حلال خواب شد اکنون حرام

کاسه بدل شد به جام جام‌ بدل شد به کام‌

خوشتر از این روزگار کو و کجا و کدام‌؟

در قدح مشک‌بوی باده بیار ای غلام

[...]

امیر معزی
 
 
۱
۲
۳
۵۰
sunny dark_mode