بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۰
تا نفس ما ومن غبارنبود
همه بودیم و غیر یار نبود
نخل این باغ را بهکسوت شمع
جز گداز خود آبیار نبود
سعی پرواز آشیان گم کرد
بیپر و بالی آشکار نبود
عالم آیینه خانهٔ سوداست
جز به خود هیچکس دچار نبود
هر حبابیکه بازکرد آغوش
غیر درباب بیکنار نبود
چه حنا رنگ ناز بیرون داد
دست ما نیز بینگار نبود
وهم بیپردگی قیامتکرد
نغمهٔ کس برون تار […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰۶
دوستان از منش دعا مبرید
زندهام نامم از حیا مبرید
خاک من دارد انفعال غبار
کاش بادم برد شما مبرید
خون من تیره شد زافسردن
شبخون برسرحنا مبرید
میگدازم ز خجلت نگهش
هرکجا او بود مرا مبرید
محفل ناز غیرتاندود است
سرمه لب میگزد صدا مبرید
با چلیپا خوش است نوخط ما
نامه جزروی برقفا مبرید
عشق بیتاب عرض یکتاییست
دل ما جزبه دست ما مبرید
دسته بندید اگرگل […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱۴
تا حنا ازکفت بهکام رسید
شفق رنگ گل به شام رسید
مژده ای دل بهار میآید
قاصد بوی گل پیام رسید
تا عدم شد نفسشمار خیال
ذرّهٔ ما به انقسام رسید
هرچه دارد زمانه عاریت است
حق خود خواستیم و وام رسید
.گل این باغ سرخوش وهم است
بادهها از هوا به جام رسید
اوج اقبال، نردبانها داشت
سعی لنگید تا به بام رسید
به مقامی که […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۶
چیست هستی به آن همه آزار
گل چشمی و ناز صد مژه خار
عیش مزد خیال نومیدیست
حسرتی خون کن و بهار انگار
نیست امروز قابل ترجیح
حلقهٔ صحبتی به حلقهٔ مار
در ترشرویی انفعالی هست
سرکه ناچار عطر آرد بار
دم پیری ز خود مشو غافل
صبح را نیست در نفس تکرار
شاید آیینهای ببار آید
تخم اشکی به یاد جلوه بکار
حیرتت قدردان این چمن […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۷
خاک ما نامهها به جانب یار
مینویسد ولی به خط غبار
خون شو ای دل که بر در مقصود
کوشش نالهام ندارد بار
ذوق آیینهسازیی داریم
از عرقهای خجلت دیدار
شوق مفت است ورنه زین اسباب
ناامیدی ندارد اینهمه کار
دل گرفتار رشتهٔ امل است
مهره از دست کی گذارد مار
پیرگشتی چه جای خودداریست
نیست در خانهٔ کمان دیوار
حیرت ما سراسری دارد
صبح آیینه کرده است […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۸
در هوس گاه عالم بیکار
اگرت ناخنیست سر میخار
مگذر از عشرت برهنهسری
پای پیچ است پیچش دستار
فرصتی نیست نقد کیسهٔ صبح
ای هوا مایهات نفس بشمار
فکر جولان مکن که روی زمین
از هجوم دل است آبله زار
چون نگین بهر سجدهٔ نامی
بستهایم از خط جبین زنار
سیر مجمل، مفصلی دارد
دانه مهریست بر سر طومار
چیست معمورهٔ فریب جهان
دل بنای شکستگی معمار
شش جهت […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۱
آه از این جلوهٔ نقاب فروش
بحر در جیب و ما حباب فروش
تو و صد موج گوهر تمکین
من و یک اشک اضطراب فروش
انفعال است شبنم این باغ
عرقی گل کن و گلاب فروش
چشمی از نقش این و آن بر بند
اعتبار جهان به خواب فروش
دل افسرده سنگ راه وفاست
کاش خون گردد این حجاب فروش
هوش اگر صد قماش پردازد
تو […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۲
ای ز لعلت سخن گلاب فروش
نگه از نرگست شراب فروش
تیغ ناز تو موجها دارد
از سر بیدلان حباب فروش
زبن دو نیرنگ قطع نتوان کرد
جلوهگر باش یا نقاب فروش
ذرهای مهر بینشان خودی
هرکجا باشی آفتاب فروش
زاهدا کار عشق بیسببی است
تو دعاهای مستجاب فروش
فرصت اینجا ترانهٔ عنقاست
گر توقف کنی شتاب فروش
میروی چشم بسته زین بازار
جنسهای نگه به خواب فروش
نقش […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۸
چشمش افکنده طرح بیدادم
سرمه کو تا رسد به فریادم
سرو تهمت قفس چه چاره کند
پا به گل کردهاند آزادم
شبنم انفعال خاصیتم
همه آب است و خاک بنیادم
از فسون نفس مگوی و مپرس
خاک نا گشته میبرد بادم
درد عشق امتحان راحت داشت
همچو آتش به بستر افتادم
دلش آزادیام نمیخواهد
قفس است آرزوی صیادم
او دلم داد تا به خود نگرم
من هم آیینه […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۹
امشب ان مست ناز میرسدم
رفتن از خویش باز میرسدم
عشق را با من امتحانی هست
نقد رشکم گداز میرسدم
گریه و ناله عذرخواه منند
دردم افشای راز میرسدم
بستهام دل به تار گیسویی
ناز عمر دراز میرسدم
مو به مویم تپیدن آهنگست
مگر آن دلنواز میرسدم
به حریفان ز موج می نرسید
آنچه از تار ساز میرسدم
نیام از چشمت آنقدر محروم
مژهواری نیاز میرسدم
عمرها رنگ بایدم […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۰
نه تعین نه ناز میرسدم
تا جبین یک نیاز میرسدم
ناز اقبال نارسایی ها
تا به زلف ایاز میرسدم
تا ز خاکسترم اثر پیداست
سوختن بی تو باز میرسدم
تا شوم قابل نم اشکی
دیده تا دل گداز میرسدم
مژدهٔ وصل و بخت من هیهات
این نوا از چه ساز میرسدم
نشئهٔ انتظار یعقوبم
ساغر از چشم باز میرسدم
وارث عبرتم علاجی نیست
از جهان احتراز میرسدم
سوی دنیا […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۷
پایمالیم و فارغ ازگلهایم
سر به بالین شکر آبلهایم
منزل و مقصدی معین نیست
لیک در فکر زاد و راحلهایم
همه چون اشک میرویم به خاک
سرنگونی متاع قافلهایم
از سجود دوام وضع نیاز
فرض خوان نماز نافلهایم
یک نفس ساز و صد جنون آهنگ
کس چه داند که در چه سلسلهایم
پهلوی عجز ما مگردانید
چون زمین خوابگاه زلزلهایم
عبرت از بند بند ما پیداست
شکل مربوط […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۸
جغد ویرانهٔ خیال خودیم
پر فشان لیک زیر بال خودیم
شمع بخت سیه چه افروزد
آتش مردهٔ زگال خودیم
رنگ کو تا عدم بگرداند
عالمی رفت و ما به حال خودیم
غم اوج، حضیض جاه کراست
عشرت فقر بیزوال خودیم
کو قیامت چه محشر ای غافل
فرصت اندیش ماه و سال خودیم
دور ما را نه سبحهایست نه جام
گردش رنگ انفعال خودیم
باده در جام و […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۴
بسکه ما را بر آن لقاست نگاه
عالمی را به چشم ماست نگاه
حیرت امروز بی بلایی نیست
از مژه دست بر قفاست نگاه
مایهٔ بینش است ضبط نفس
گر به شبنم تند هواست نگاه
بیصفا زنگ برنمیخیزد
مژهٔ بسته را عصاست نگاه
حرص معنی شکار عبرت نیست
دیدهٔ دام را کجاست نگاه
فکر رحلت خجالتی دارد
دم رفتن به پیش پاست نگاه
غنچه شو چشم ازین […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۵
تار پیراهن حیاست نگاه
کاسهٔ چشم را صداست نگاه
حیرت آیینهٔ زمینگیریست
مژه تا نیست بیعصاست نگاه
شبنم من به وصل گل چه کند
که ز چشم ترم جداست نگاه
همه آفاق نرگسستانست
چشم گو باز شو کجاست نگاه
بیتمیزی تمیزها دارد
کور را مسح دست و پاست نگاه
نیست نقشی برون پردهٔ خاک
حیرتست اینکه بر هواست نگاه
حاصل ما در این تماشاگاه
انتها حیرت، ابتداست نگاه
مژهٔ […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۲
وهم شهرت بهانهایم همه
همه ماییم و مانهایم همه
من و ما راست ناید از من و ما
ساز او را ترانهایم همه
عشق اینجا محیط بیرنگیست
ششجهت در میانهایم همه
هر دو عالم غریق اوهام است
قلزم بیکرانهایم همه
شیشهٔ ساعت خیال خودیم
خاک بیز زمانهایم همه
جهد داریم تا به خویش رسیم
تیر خود را نشانهایم همه
چوننفس میپریم و مینالیم
بسکه بیآشیانهایم همه
برکسی راز ما […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۳
نقش ما شد وبال یکتایی
برد طاووس عرض عنقایی
نفس آمد برون جنون به بغل
کرد آشفتهگرد صحرایی
چیست ما و من تو در عالم
انفعال غرور پیدایی
عمرها شد ز جنس ما گرم است
روز بازار عبرت آرایی
تا ابد باید از خیال گذشت
یک قلم دینه است فرودآیی
ای هوا ناقهٔ هوس محمل
به کجا میروی و میآیی
بردهای سر به آسمان غرور
خاک ناگشته کی […]
