گنجور

 
بیدل دهلوی

سعی دیر و حرم بهانهٔ ما

برد ما را زآستانهٔ ما

بسکه در پردهٔ دل افسردیم

تار شد شوخی ترانهٔ ما

حرف زلف مسلسلی داریم

کیست فهمد زبان شانهٔ ما

جلوه‌کردیم و هیچ ننمودیم

نیست آیینه در زمانهٔ ما

شعلهٔ رنگ تا دمید نماند

بود پرواز ما زبانهٔ ما

خجلت اندود مزرع عرقیم

آب شد تا دمید دانهٔ ما

چون سحرگرمتاز حرمانیم

دم سردیست تازیانهٔ ما

از مقیمان پردهٔ رنگیم

بال و پر دارد آشیانهٔ ما

گوشهٔ دل‌گرفته‌ایم ز دهر

چون‌کمان درخود ست‌خانهٔ ما

به فنا هم زخویش نتوان رفت

در میان غوطه زدکرانهٔ ما

نقش پا شو، سراغ ما دریاب

هست ازین در رهی به‌خانهٔ ما

بیدل ز خوابهای وهم مپرس

ما نداریم جز فسانهٔ ما