گنجور

 
بیدل دهلوی

چیست این باغ و این شکفتن‌ها

سرآبی و سیر روغن‌ها

موج رم می‌زند چه کوه و چه دشت

چین گرفته‌ست طرف دامن‌ها

نرهید از امل تجرد هم

رشته دارد قفای سوزن‌ها

شب ما را چراغ فرصت کو

خانه‌روشن‌کن است روزن‌ها

اعتبار زمانه بیکاری‌ست

قطره گوهر شد از فسردن‌ها

کو فضایی که واکنیم پری

رفت پرواز با نشیمن‌ها

خاک گردم ره طلب بندم

سرمه بالم به کام شیون‌ها

فکر خود بی‌دماغی هوس است

سرگران شد خمید گردن‌ها

حیف نشکافتیم پردهٔ دل

دانه بوده‌ست مهر خرمن‌ها

یارب از سعی بی‌اثر تا چند

آب کوبد کسی به هاون‌ها

گر ننالم کجا روم بیدل

شش جهت بی‌کسی و من تنها